eitaa logo
فاطمه عارف‌نژاد
520 دنبال‌کننده
88 عکس
4 ویدیو
2 فایل
📗 مجموعه‌شعر شبانماه | انتشارات شهرستان ادب اگر صحبتی بود: @arefnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
بسوزان بسوزان جگرهای ما را به آتش بکش بال و پرهای ما را یکی کن دل کوه‌ها را به داغی دوتا کن دوباره کمرهای ما را بگو نذرهامان قبول‌اند ای عشق؟ بگو می‌پذیری پسرهای ما را؟ عطش می‌وزد خیمه خیمه در این دشت ببر کربلا تشنه‌ترهای ما را مدد کن که ای سربلند همیشه ببینی سر نیزه سرهای ما را سکوتیم و تنها صدامان تو هستی خودت منتشر کن خبرهای ما را برای دل خسته آغوش بگشا امان باش خوف و خطرهای ما را از این حبس شاید پریدن بدانیم اگر وا کنی قفل درهای ما را @fatemeh_arefnejad
هنوز می‌چکد از چشم‌ها بهانهٔ تو بیا که سر بگذارد جهان به شانهٔ تو برای گریهٔ این ابرهای سرگردان کجاست بهتر از آغوش بی‌کرانهٔ تو؟ به پای بوسی دریای وعده داده شده از ابتدای زمان رودها روانهٔ تو نفس نفس همه‌جا بادها سراسیمه سحر سحر همه در جست‌وجوی خانهٔ تو ستاره‌ها همه پا در رکاب نور امید نگاه سرخ افق مشعل نشانهٔ تو اگرچه باور تقویم‌ ما زمستانی‌ست هزار سکه بهار است در خزانهٔ تو میان باغ خزان‌خیز چارفصل هنوز به انتظار تو قد می‌کشد جوانهٔ تو به صبح جمعه قسم عصر، عصر دلتنگی‌ست بخواه تا بشوم لایق زمانهٔ تو @fatemeh_arefnejad
رسیده نقطهٔ حساس ماجرا که تو باشی گره به کار نیفتد گره‌گشا که تو باشی میان همهمه‌ها می‌رسی حماسی و محکم چگونه گوش ندادن به این صدا که تو باشی؟ همه کنار هم اما سلیقه‌ها متفاوت غریبه نیست در این جمع، آشنا که تو باشی مباد خسته شویم و مباد در وسط راه رها کنیم غرور قبیله را که تو باشی وصیت تو حرم بود و عشق بود و علم بود خوشا مسیر حقیقت جهت‌نما که تو باشی به روز واقعه اثبات می‌کنیم چه عهدی‌ست میان ما و علمدار خیمه‌ها که تو باشی هزار برگ بهار و هزار غنچه می‌آیند به سرسلامتی رأی سبز ما که تو باشی 🇮🇷 @fatemeh_arefnejad
زخم‌ها زخم‌ها تازه تازه سینهٔ کوه‌ها پرگدازه چشم‌ها چشم‌ها اشکِ جاری رودها رودها خونِ تازه هی کبوتر کبوتر پرِ سرخ هی عروسک عروسک جنازه هرکجا خانه‌ای ساخت خورشید ابر شد میهمان بی‌اجازه آه… نابود شد هرچه لانه آه… آوار شد هرچه سازه آی دنیای غم! شادی‌ات را می‌خری از کدامین مغازه؟ می‌کُشند و از این مرگ خونین زنده‌تر می‌شود انتفاضه @fatemeh_arefnejad
از باغ‌ ما در گیرودار جنگ‌سالی کوچیده‌اند آن خنده‌های پرتقالی حالا به جای شور مهتاب و ستاره یک کهکشان اشک است در چشم اهالی خونی چکیده از گلوی سینه‌سرخی روییده گل‌های جدیدی روی قالی بغض من و دنیای خارج هر دو ساکت گهواره و آغوش مادر هر دو خالی خوابیده بابا گوشهٔ مسجد… چه زیبا! بوی شهادت می‌دهد مویش… چه عالی! ای صاحب خودکار‌های نامسلمان! ای شاعر تصنیف‌های لاابالی! از رنج‌های ما نگفتی با چه رویی؟ از دردهای خود بگویم با چه حالی؟ اینجا که من هستم شبیه کربلا نیست؟ هل من معین…؟ پاسخ نده با بی‌خیالی @fatemeh_arefnejad
غروب، کوه، نسیم، آسمان، ستاره، هلال دوباره فرصت آن شد که وا کنم پر و بال به شهر مژدهٔ لبخند ماه خواهم داد اگر بچینمش از پشت بامِ استهلال منی که کنج دلم آیه‌ آیه خوف‌ و رجاست منی که روی لبم یا محول الاحوال رسیده وقت رسیدن! چرا بمانم دور؟ رسیده فصل رسیدن! چرا بمانم کال؟ دل خزان‌زدهٔ من بیا جوانه بزن ببر به درک سحرها بهار را امسال تو می‌رسی _اگر این‌روزها اراده کنی_ به دشتِ‌ ناشدنی‌ها، به قله‌های محال نگاه کن به در خانه‌اش! ببین باز است! و آمده‌ست خود میزبان به استقبال! عجب شروع قشنگی‌ست ماه مهمانی تمام سال نو ای کاش بر همین منوال… @fatemeh_arefnejad
سلام موهبت بی‌کران! خوش آمده‌ای سلام مرحمت ناگهان! خوش آمده‌ای سلام آیه‌تر از لحظه‌های جاری عمر سلام بهتر از آب روان خوش آمده‌ای سلام بر تو و بر سی سحر ستاره و نور سلام ماه پر از کهکشان خوش آمده‌ای تو ای خلاصهٔ باران بی‌امان حضور تو ای چکیدهٔ هفت‌ آسمان خوش‌ آمده‌ای نسیم خوش‌خبری آمد از مناره، چه خوب! وزید عطر تو بین اذان، خوش آمده‌ای بیا که باز نمک‌گیرمان کنی با عشق کنار سفرهٔ خرما و نان، خوش آمده‌ای تو میهمان منی؟ یا منم که مهمانت…؟ خوش آمدم به تو ای میزبان! خوش آمده‌ای! جوانه‌ها همه چشم‌انتظار مهر تواند به باغ خشک دل ای باغبان خوش آمده‌ای برای من که پر از شرم ماه شعبانم بمان تو ای رمضانم! بمان! خوش آمده‌ای @fatemeh_arefnejad
"رستاخیز انسان در کلمات" (یادداشتی بر دو کتاب شبانماه و صبح تازه‌دم) از شگفتی‌های انقلاب اسلامی، حضور بانوان در عرصه‌های مختلف اجتماعی‌ست. از اعتکاف تا راه‌پیمایی، از تحصیل تا تدریس، از ورزش تا نویسندگی. در این میان اگرچه شعر یکی از فردی‌ترین هنرهاست، اما ظرفیتی دارد که می‌تواند اجتماعی‌ترین مسائل را به جامعه‌ی مخاطب عرضه کند؛ که اگر چنین کرد مؤثر است و اگر مؤثر بود، معاصر است. این چند سطر که به درخواست بزرگوارانه‌ی دو بانوی شاعر، خانم عاطفه جوشقانیان با کتاب "صبح تازه‌دم" و خانم فاطمه عارف‌نژاد با کتاب "شبانماه" (چاپ‌شده در سال 1402 توسط انتشارات شهرستان ادب) نوشته می‌شود، بنا دارد این دو کتاب را از منظر شعر انقلاب ببیند. موضوعاتی همچون عشق و آیین، مرگ و زندگی، خانواده و جامعه و... به برکت فرهنگ متعالی قرآن و اهل‌بیت علیهم‌السلام که زیربنای انقلاب اسلامی‌ست، در ذیل این ساحت بزرگ قرار دارند؛ اما منظور از شعر انقلاب در اینجا، شعری‌ست که خاصیت برانگیزانندگی و منقلب‌کنندگی و نیز جهت‌دهندگی داشته باشد و تعریف شعر را از "رستاخیز کلمات" به "رستاخیز انسان در کلمات" ارتقا دهد و این حاصل نمی‌شود مگر اینکه شاعر با تمام وجود در شعرش حضور داشته باشد و فقط تماشاچی نباشد. عین سخنی که سلیمانی عزیز فرمود: "تا کسی شهید نبود، شهید نمی‌شود؛ شرط شهید شدن، شهید بودن است." و شرط شعر منقلب‌کننده گفتن، جان و قلب انقلابی داشتن است. به تعبیر سوره‌‌ی مبارکه‌ی قاف: مَن کانَ لهُ قلبٌ أو ألقَی السّمعَ وَ هُوَ شهید. ادامه مطلب: aftabgardanha.ir/Content/ID/2726
عکاس ماهر است و خود سوژه شاهکار در قاب عکس پنجره زیباست روزگار باران زده‌ست و از نفس خاک می‌وزد عطر هزارسالهٔ یک شعر ماندگار از مرز باغ رد شده بوی گلاب و گل مانده‌ست در محاصرهٔ بوته‌ها حصار گیسو به باد داده دوباره درخت سیب از شرم و شور سرخ شده گونهٔ انار از بس نسیم سر به سر او گذاشته چین خورده باز دامن آبی آبشار پیک بهار آمده، آورده با خودش شادی برای آدمیانِ به غم دچار بیدار شو! فقط دو سه دم مانده تا طلوع! سرسبز شو! فقط دو سه گل مانده تا بهار! چشم‌انتظار آمدنش ایستاده کوه آغوش باز کرده افق تا کی‌ آن سوار… *** یاد تو ای همیشه‌بهارم، همیشگی‌ست آخر مرا به غفلت تقویم‌ها چکار؟ نیلوفر و‌ بنفشه و مریم فقط یکی‌ست! گل‌ها همه تواند که با نام مستعار… @fatemeh_arefnejad
هی بغض روی بغض تلنبار می‌کنم در خانه‌ای که نیست، غم انبار می‌کنم با قرص ماه و جرعه‌ای از نورِ «یا طبیب» فکری برای کودک تب‌دار می‌کنم از زخم‌های تازه، سحر سیر می‌شوم با زخم‌های تازه‌تر افطار می‌کنم دلتنگ و دلشکسته به تکثیر می‌رسم از بس که مثل آینه رفتار می‌کنم چادرنشین دشت بلایم که عاقبت با عشق، روز واقعه دیدار می‌کنم طوفان نوح می‌شوم و در رکاب صبح با کافران شب‌زده پیکار می‌کنم تا بعد من ادامهٔ فریاد من شوند روی صدای چلچله‌ها کار می‌کنم فرزند کوه‌های بلندم که سال‌هاست یک نام را شنیده و تکرار می‌کنم باری اگر که عشق تو جرم است، باک نیست ای قدس! من به جرم خود اقرار می‌کنم @fatemeh_arefnejad
جشن تکلیف یاسمن‌ها بود همه‌جا سور و سات برپا بود ردپای فرشته‌ها انگار در حیات جوانه پیدا بود ریسه‌ای از شکوفه‌های امید زینت شاخ‌وبرگ رؤیا بود مشق می‌کرد: گل، پرنده، نسیم دستخط بهار زیبا بود بوی اردیبهشت می‌آمد پنجره رو به آسمان وا بود هدیهٔ کوه، پیشکش به کویر، آبشاری بلندبالا بود چشم‌ها کودکانه می‌دیدند ده پر از فرصت تماشا بود دو سه ماهی‌گلی و چند صدف در دل تنگ، شور دریا بود شادی هفت‌سین بشارتی از سفرهٔ هفت‌رنگ فردا بود خوب تحویل می‌گرفتیمش! سال نو نورچشمی ما بود @fatemeh_arefnejad
میان این‌همه غربت خدا خدا نکنم؟ زمان آن شده از مویه‌ هم ابا نکنم هوای خانهٔ دل ابری است و بارانی نگو که پنجره را رو به گریه وا نکنم خزان به باغ زده، خشک باد طبعم اگر غزل نسازم و نذر بنفشه‌ها نکنم و کاش اسلحه‌ای داشتم برای خودم که وقت جنگ به غم دیدن اکتفا نکنم هجوم موج مرا می‌برد به ساحل مرگ اگر میانهٔ طوفان تو را صدا نکنم تو ای حضور شفابخش زخم‌های زمین! تو را برای شفاخانه‌ها دعا نکنم؟ چگونه از تو و از یاری تو دم بزنم؟ اگر که حق غم غزه را ادا نکنم @fatemeh_arefnejad
دو شب گذشته است؛ از آن شبی که سراسر نور بود و لبخند و مهربانی. دو شب گذشته و من هنوز در بهت آن لحظات توصیف‌نشدنی مانده‌ام. وقتی بی‌آنکه از قبل بدانم ماجرا چیست، به محض ورودم به حسینیه امام، برای تقدیم کتاب به صاحبخانه صدایم کردند و ناباورانه جلو رفتیم و… واقعا؟ محضر سیدنا القائد؟ من بودم و حیرت و تماشا. تمام لذت نفس‌کشیدن در شب شعر حضرت آقا یک طرف بود و لذت آن دیدار بسیار کوتاه، آن حضور خیلی نزدیک، یک طرف دیگر. آن هم در شرایطی که در غیابم چندبار صدایم کرده بودند و همه متعجب که پس عارف‌نژادی که تا همین دم در هم آمده بود، حالا که نزدیک اذانیم کجا رفته؟ غافل از اینکه آن موقع، داستان ما در بازرسی‌ و حفاظت رسیده بود به راهِ آمده را برگشتن و دوباره خیابان فلسطین و… . احتمالا همان وقتی که داخل حسینیه مرا صدا زده‌اند، ما و خواهران بازرسی داشتیم پشت در خیابان فلسطین درمورد دیر شدن و نشدن شوخی می‌کردیم و می‌خندیدیم. اما به‌هرحال، هزار مرتبه خدا را شکر که در نهایت رسیدیم و شد آنچه شد. دوستان، اقوام و آشنایانم در این دو روز بارها پرسیدند که «به آقا چه گفتی؟ چه از ایشان خواستی در آن گفتگو؟ چفیه؟ انگشتر؟» حتی یکی از خواهران بیت ساعت ۱۲ شب، دم رفتن با تعجبی حسرت‌آلود پرسید «رفتی خدمت آقا، چهره به چهره، شب ولادت حضرت کریم و تولد خودت، حرف هم زدی، آن‌وقت انگشتر نخواستی؟ حیف شد که!» و من بارها به خنده گفتم «چه باید می‌خواستم؟ دعا و دیگر هیچ». که به دعا بسیار بسیار بسیار محتاجم. با این‌که همان‌موقع هم در گوشم توصیه کردند چیزی بخواه، اما از نظرم ابدا گفتن نداشت. راستش اینقدر همه‌چیز ناگهانی و غیرمنتظره بود که چندان حرفی هم به ذهنم نرسید. تنها تمنایم و شاید تنها جمله‌ای که احساس کردم می‌ارزد وقت گرانبهای آقا را به‌خاطرش بگیرم این بود: آقا برای ما خیلی دعا کنید. بعدش؟ فقط سکوت بودم و افتخار و شرمندگی توامان. همین. حتی کتابم _شبانماه_ و گزیده‌اشعار فلسطینم (که چاپ ‌نشده‌اند) را یادم نمی‌آمد اگر نبود محبت مادرم و بزرگواری جناب آقای عرفان‌پور در تقدیم کتاب به آقا. بعدش چند جمله‌ای که صحبت کردم، به گمانم پاسخ به سوالات خود ایشان بود که قبلا هم ‌شب شعر ما آمده‌ای؟ شعر خوانده‌ای؟ یادی کردم از شعر یمن و شعرخوانی‌ام در سال ۹۸. گفتگو، ساده بود و شگفت‌انگیز. با این‌همه اگر از من بپرسید، برمی‌گردم به لحظهٔ آغاز و می‌گویم همان جواب سلام بی‌اندازه گرم و پدرانه و مهربانانهٔ آقا برایم یک دنیا می‌ارزید و حتی بیشتر. چنین جواب سلام شگفتی را تا عمر دارم فراموش نمی‌کنم. و باقی حرف‌هایی که در دلم ماند و نگفتم؟ مهم نیستند. که به قول جناب جانفدا در شعر فوق‌العاده شنیدنی‌شان در همان شب: مؤدبانه‌ترین شکل عرض حال سکوت است… ۸ فروردین ۱۴۰۳ پ.ن: از تمام دست‌اندرکاران این شب شعر به‌یادماندنی، بابت زحمات چندماهه‌شان صمیمانه سپاسگزارم. به تک‌تک‌شان خداقوت می‌گویم و دعا می‌کنم برای توفیقات روزافزونشان. @fatemeh_arefnejad
و شبانماه همان شب که در محضر ماه بودیم… ۶ فروردین ۱۴۰۳ @fatemeh_arefnejad
به مسجد می‌رود یا سمت قربانگاه می‌آید؟ چرا از هر طرف امشب نسیم آه می‌آید؟ قدم‌هایش چقدر از خانه تا مسجد شتابان است به سختی عرش دارد پا‌به‌پایش راه می‌آید چه شوقی می‌چکد از صورتش وقت وضو امشب برایش عاقبت آن لحظۀ دلخواه می‌آید برای بار آخر کوچه‌کوچه، کوفه می‌بیند سراغ سایه‌های تیره، نور ماه می‌آید هلا ای شهر! شام آخر است آماده‌ای آیا؟ چه بر روز تو در این فرصت کوتاه می‌آید؟ نمی‌بینند مردم حجم تنهایی مولا را غریبی علی تنها به چشم چاه می‌آید @fatemeh_arefnejad
اگرچه هم‌قفسان آه می‌کشند به یادت پرنده‌ها همه شوقند آسمان شدنت را سرتیپ پاسدار @fatemeh_arefnejad
همیشه ترس من این است، اینکه دیر بیایم تو رفته باشی و آرام‌ناپذیر بیایم زمان به ساعت صفرش رسیده باشد و من…؟ آه پس از گذشتن آن لحظهٔ خطیر بیایم غروب باشد و خورشید بخت من لبهٔ بام یتیم باشم و با اشک و ظرف شیر بیایم بهار را نچشیده، گلی ندیده، نچیده دوان دوان پی‌ات از سمت زمهریر بیایم و دفترم ندهد بوی دوست‌داشتنت را بدون شعر تری از می غدیر بیایم و شرم مانع دیدن شود زمان رسیدن که از خجالت روی تو سربه‌زیر بیایم *** فقیر آمده‌ام نزد تو به شوق گدایی خدا نصیب کند بعد از این اسیر بیایم @fatemeh_arefnejad
🔻در آستانه روز قدس، کانون شاعران آیینی اموربانوان اداره کل تبلیغات اسلامی استان قم با مشارکت محفل شعر بهارنارنج حوزه هنری استان قم برگزار می‌کند: 📌محفل بین المللی شعر زیتون (ویژه بانوان) ✅با شعرخوانی: اعظم سعادتمند فاطمه عارف نژاد فاطمه زاهد مقدم فائزه امجدیان فرزانه قربانی فاطمه شیخ الاسلام زهرا سلیمی سمیه خردمند صدیقه سادات علوی راضیه مظفری عاطفه خرمی زهرا غفاری عاطفه جوشقانیان فاطمه عفری (عرب زبان) سیده صباحت رضوی (اردو زبان) عینی رضوی (انگلیسی زبان) محدثه نبی حسینی ( افغانستان) ⏰زمان برگزاری: ۱۶ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۶ تا ۱۸ 🏢مکان: بلوار جمهوری ، نبش کوچه ۶،اداره کل تبلیغات اسلامی @adabqom
در تلاطم طوفان.pdf
7.87M
هو الشهید امسال هم دارد از راه می‌رسد و من به غیر از کلمه، چیزی برای پیشکش کردن به فلسطین مظلوم و مقاوم ندارم. مجموعه‌ای مختصر شامل ده شعر من است که همه از بین سروده‌های پس از طوفان الاقصی انتخاب شده‌اند. این بضاعت مزجات تقدیم به تمام زنان و کودکان غزه که آیه‌های صبر و یقین‌اند. @fatemeh_arefnejad پ.ن ۱: بسیار ممنون می‌شوم اگر محبت کنید و در انتشار این فایل سهیم باشید. پ.ن ۲: زحمت طراحی «در تلاطم طوفان» با دوست عزیزم زهرا الله‌وردی بوده که این نسخه را برای موبایل تنظیم کرده است. @fatemeh_arefnejad
از دوردست جاده، سوار آمده‌ست باز آن بی‌قرار، پای قرار آمده‌ست باز نور از نبرد گرد و غبار آمده‌ست باز اسفند دود کن که بهار آمده‌ست باز باید تمام شهر چراغانی‌اش شود… سال گذشته رفته و با عید آمده با یک بغل بشارت و امید آمده ماهی که از زیارت خورشید آمده از آن افق که صبح درخشید آمده از راه دور، از دل والفجر شصت‌ویک… برگشته از حوالی بی‌تابی رباب از لابلای قصهٔ سقا و قحط آب از دشت غم، سیاحت خون، سیر آفتاب در کوله‌اش هزار تمنای مستجاب محکم‌ترین روایت منطق، جنون اوست… پیک نسیم آمده با شور مبهمی جانم! چه بوی سیب و چه عطر محرمی پیراهنی رسیده که آغشته به غمی… قاری‌! بیا و سورهٔ یوسف بخوان کمی در نقطهٔ تلاقی لبخند و اشک‌ها… هم‌پای نیزه رو به رهایی سفر کنید باران شوید و در دل صحرا اثر کنید در روضهٔ وداع، شبی را سحر کنید کو دخترش؟ سه‌سالهٔ او را خبر کنید فرصت دهید خوب خداحافظی کند… یک شمع و باز حیرت پروانه‌های شهر لرزیده زیر بار غمش شانه‌های شهر با اشک پر شده دل پیمانه‌های شهر باری حسینیه‌ست همه خانه‌های شهر حالا علم رسیده به ما، روی دوش کیست؟ @fatemeh_arefnejad
مهربان‌ماه من! خداحافظ! اشک من! آه من! خداحافظ ای تو اندوه تا ابد شیرین غم دلخواه من خداحافظ باز بغض یتیمی‌ام گل کرد... پرورش‌گاه من! خداحافظ باید اینجا جدا شویم از هم یار هم‌راه من! خداحافظ نرسید آخرش به دامن تو دست کوتاه من... خداحافظ من ستاره ستاره دلتنگم ماه من! ماه من! خداحافظ @fatemeh_arefnejad
شروع ناگهانی داشت طوفانی که حرفش بود رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود رسید از سررسید فتح، آن روز تماشایی رسید از سنگر فرمانده، فرمانی که حرفش بود برای انتقام خون دل‌هایی که می‌خوردیم فرود آمد همان شمشیر برّانی که حرفش بود و حالا دشمن است و صبحِ کابوسی که می‌گفتیم و حالا دشمن است و عصر خسرانی که حرفش بود بشارت باد گل‌ها را به فروردینِ روییدن! که نزدیک است آن سرسبزدورانی که حرفش بود قسم به موی خون‌آلود اطفال فلسطینی به زودی می‌رسد این سر به سامانی که حرفش بود بیا و گوش کن! از قدس دارد می‌رسد کم‌کم همان صوت صمیمی… صوت قرآنی که حرفش بود… کسی و الفجر می‌گوید… کسی و الفتح می‌خواند… کنار طبل آن جنگ نمایانی که حرفش بود به دست ما نوشته می‌شود بر مصحف تقدیر برای داستان قدس، پایانی که حرفش بود @fatemeh_arefnejad
تا نلرزد بیش از این از درد غربت شانه‌ها نورباران شد شب تنهایی پروانه‌ها پاسخی محکم بده تا شر بخوابد زودتر! صحبت از زنجیر باید کرد با دیوانه‌ها گوش کن! الله اکبر می‌وزد در شهر و ده گوش کن! فریاد شادی می‌رسد از خانه‌ها بذر غیرت کاشتیم و خاک حاصلخیز بود معجزه گل داد جای هر کدام از دانه‌ها بعد شش ماه انفجار و تیر و ترکش، یک سحر کودکان غزه خوابیدند در ویرانه‌ها مطمئن، در سجدهٔ شکر: آشنایان، دوستان مضطرب، انگشت حیرت در دهان: بیگانه‌ها با کدامین واژه باید فتح را تعبیر کرد؟ در قیاس قصهٔ ما کوچک‌اند افسانه‌ها ✌🏼🇮🇷 @fatemeh_arefnejad