eitaa logo
نور مه🌙
59 دنبال‌کننده
206 عکس
23 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های روزانه فاطمه رجبی بهشت آباد ✍️ راه ارتباط با من @RaJaBIBE
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 ما به کسانی که نویسنده اند، می‌گوییم قلمتان نویسا؛ به شاعرها بعد از هر خوانش قشنگ می‌گوییم طبعتان روان. اینجا حرف از نجوم و اخترفیزیک است و پنج طلای المپیاد جهانی و رتبه نخست ایران بین ۵٣ کشور. به قول دوستم «مثل ستاره بدرخشید.» @fatemehrajabi_beheshtabad
🖤 حرف بزن! ابرِ مرا باز کن دیرزمانی‌ست که بارانی‌ام حرف بزن! حرف بزن سال‌هاست تشنهٔ یک صحبت طولانی‌ام خوبترین حادثه می‌دانمت خوبترین حادثه می‌دانی‌ام؟ خداحافظ مرد غزل‌ ایران @fatemehrajabi_beheshtabad
🖤 سلام بر تو به مقدار رنج‌هایی که برای هدایت انسان کشیدی. @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 در اگر بر تو ببندد، مرو و صبر کن آنجا ز پس صبر، تو را او به سرِ صدر نشاند و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا.🤲
🌙 همیشه عید پیامبر که می‌رسد، دوست ندارم روز غروب کند و شبش را ببینم. کار زیادی هم انجام نمی‌دهم. انگار عاشورا باشد و انجام دادن کار دنیوی کراهت داشته باشد. راه می‌روم و صلوات می‌فرستم. می‌نشینم و به یک گوشه خیره می‌شوم و باز صلوات می‌فرستم. شاید چون بابا، پدری کردنش را در این روز به اوج می‌رساند. بیشتر پیشمان بود، بیشتر خانه بود، زیاد صلوات می‌فرستاد و فراوان مهمان‌نوازی می‌کرد. شربت پرتقال خیلی دوست داشت. می‌گفت از صبح شربت و شیرینی تان آماده باشد که هرکس آمد، پذیرایی کنید و بداند امروز تولد بابای امت است و فرزندش جعفر صادق علیه السلام. صدای اول صبحش که زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام می‌خواند، هنوز توی گوشم هست؛ تکان‌های لبش و صدای مهره‌های تسبیحش را که تا شب صلوات می‌فرستاد، هنوز به خاطر دارم. برای همه این محبت‌های بابا که تلاش می‌کرد با کارهایش ما را با اهل بیت آشنا کند، دوست ندارم امروز تمام شود. راه می‌روم، صلوات می‌فرستم و به بابا و شبیه بودن کارهایش به پیغمبر فکر می‌کنم؛ می‌نشینم و باز به بابا فکر می‌کنم که اگر بود، حتماً، من یکی را با قول و فعلش سربه‌راه تر می‌کرد و کار چند نفر را راه می‌انداخت و بی‌خیال درد فامیل و آشنایش نمی‌شد. به درازای همین روزی که گذشت و راه رفتم و توی هیچ جشنی شرکت نکردم و برای پیغمبر صلوات فرستادم، همین قدر از فقدان نبی ام و غیبت ولی ام به تنگم. کاش دل بعضی از ما مسلمانان تکانی بخورد و برای غزه، لبنان و مظلومیت اسلام و مسلمین کاری کنند. برادرمان هستند. «هرچند نطفه یک مرد آواره فلسطینی یا یک دختر کمروی سوری باشد. لازم نیست مخارج حروف اسمش از ته حلق جنوب ایران دربیاید تا کوکام باشد.»* پدر امت هم همین را گفتند که به صدای برادر دینی‌ات جواب بده. بابا اگر بود، نمی‌دانم امروز باز هم شیرینی و شربت می‌داد یا نه، شاید گریه می‌کرد و بی‌صدا شانه‌هایش تکان می‌خورد، اما مطمئنم توی هر جمعی سر صحبت را به اهمیت استراتژیک فلسطین و لبنان در منطقه می‌رساند، که به داد برادران دینی مان برسیم. بابا اهل دعوت به تفکر بود، مثل پیغمبر. *به نقل از احسان عبدی پور. @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 دیروز تا سر اذان مغرب توی فضای مجازی نچرخیدم و از نتیجه سوگواره بی‌اطلاع بودم. یادم رفته بود قرار است روز عید پیامبر نتایج را اعلام کنند. پیام را که دیدم، چند دقیقه بعد دوستم زنگ زد و گفت «خب همستر هم لیست شده و این هفته پول می‌دن؛ آخرش تو نیومدی یه چیزی گیرت بیاد.» گفتم الحمدلله من زودتر از شما حق الزحمه کارمو گرفتم. @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 بسم‌الله خجالت کشیدم که به زحمت افتاد برای خرید هدیه. گفت: «بردم حرم بی‌بی، برایت تبرک کردم. قول بده تا پایان مهر تکلیف متنت مشخص شود. شخصیت ثریای متنت را دوست دارم.» قول دادم. خودش هم قول داد رمانش تمام شود. بسم‌الله. @fatemehrajabi_beheshtabad
از هر لبنانی‌ای لبنانی‌تر بود؛ از هر ایرانی‌ای ایرانی‌تر بود؛ از هر فلسطینی‌ای فلسطینی‌تر بود؛ از هر سوری سوری‌تر؛ از هر عراقی عراقی‌تر و از هر یمنی یمنی‌تر! و بالاتر، از هر مسیحی‌ای مسیحی‌تر بود؛ از و حلب کُردتر و ترک‌تر، و از دروزی‌تر و از علوی‌تر. برای درک این‌که سید بود و دردش انسانی، کافی است بنشینیم پای خاطرات ستمدیدگان و قربانیان طرح بزرگ و ویرانگر در منطقه. فراموشم نمی‌شود هیچ‌گاه درخشش چشم‌های اشک‌آلود زنی راهبه در زیارتگاه که وقتی به و رسید در نقل خاطرات جنگ، نفس کم‌ آورد. لحظه‌ای سکوت کرد و خیره به شاخه‌های سرسبز درخت داخل زیارتگاه سنگی گفت: اگر نبود، اگر حزب‌الله خودش را نرسانده بود، امروز از زیارتگاه تاریخی فقط یک خاطره برجای بود! پ.ن۱: اهالی معلولا به پاس خدمات حزب الله، طاق نصرتی بنا کرده‌اند در ورودی شهرشان و نشان این را بر پایه‌هایش حک کرده‌اند. پ.ن۲: درباره‌ی سیدحسن، آن ، به یکی دو نوشته قناعت نخواهم کرد. داستان او بزرگ است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 دیشب بچه‌های غزه می‌گفتند: «ایران اکبر مِن اسرائیل.» یکی شان جلوتر آمد و گفت: «می‌شود این حرف های ما را به آقا بگویید؟ ما در برابر عظمت و بزرگداشت شما سر تعظیم فرود می‌آوریم. دست‌های پاک شما را می‌بوسیم. دل‌های ما بسیار حزن ناک بود بعد از سیدنا (اسماعیل هنیه). شادی، دل‌های اهل غزه را می‌شکافد. خدا حافظتان باشد.» @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 دیشب خواب بابا را دیدم. خوشحال بود و لبخند به لب. یک حرفی هم درباره لبنان و یهود گفت. لبخند به لب از خواب بیدار شدم. یادم افتاد بابا نیست، اما خوشحال بود. مطمئنم سید هم از خوشحالی ما خوشحال است. @fatemehrajabi_beheshtabad
🌙 سلام از طرف کسی که سخت دلتنگ توست و روزگار دور از تو جانش را به لب رسانده. یا اباعبدالله
🌙 اومدم امامزاده سیدمحمود. حس نکردم از حضرت معصومه دورم.
🌙 «سلامتی و عاقبت به خیری بچه‌هایم: گمبگل آرامشیان جو.» خوش به حالشون. چه دل صافی دارن. @fatemehrajabi_beheshtabad
🖤 تو شهید ولایتی بانو در هوای امام جان دادی
فرعون ها از عصا واهمه دارند ... | @mabnaschoole |