eitaa logo
نفوس مطمئنه
526 دنبال‌کننده
956 عکس
620 ویدیو
92 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
⚡️کاظم عبدالامیر که بود؟!!! ⚡️ 🌱توی اردوگاه تکریت۵، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم عبدالامیر یکی از برادران کاظم اسیر ایرانیها، و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت، و انگار ایرانیها را مقصر همه مشکلات خودش می دانست! ✴️کاظم آقای ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. او می دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی جنگ بوده است، به همین خاطر ضربات کابلی که نثارش می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسراء داشت، اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت! ⚡️کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا بویژه آقای ابوترابی استفاده می کرد تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. خانواده کاظم به روحانیون و سادات احترام می گذاشتند. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر رو برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی 🌱یکروز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت:بیا اینجا کارت دارم... ما تعجب کردیم و گفتیم لابد شکنجه جدید و... اما از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد. وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم ، گفت: ✴️کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود. بارها بهم گفته بود مبادا ایرانی ها را اذیت کنی، اما دیشب خواب حضرت زینب(س) رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده. ☀️صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه ایرانی ها رو اذیت می کنی؟ ، حلالت نمی کنم... حالا من اومدم که حلالیت بطلبم کم کم محبت حاج اقا ابوترابی در دل کاظم جا باز کرد و شد مرید ایشون، بطوریکه وقتی قرار شد آقای ابوترابی رو به اردوگاه دیگری بفرستند کاظم گریان و بسیار دلگیر بود. 🌹وقتی اسرای ایرانی آزاد شدند ، کاظم برا خداحافظی با اونا بخصوص اقای ابوترابی تا مرز ایران اومد. او بعد از مدتی نتوانست دوری حاج اقا ابوترابی رو تحمل کنه و برای دیدن حاج آقا راهی تهران شد.وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف مرحوم شدند به شدت متاثر شد و رفت مشهد سر مزارش و مدتها آنجا بود. 🌱کاظم از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذره.حتی می رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که شکنجه شون کرده بود و حلالیت می طلبید تا اینکه کاظم مدتی قبل رفت سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید ✅منبع:کتاب مدافعان حرم،ص۲۴ 🍀انسان هرچقدر هم کج رفته باشد، با یه توبه واقعی و مردونه و جبران خطاها بازمیتواندمرد خدا شود. 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید!! 💥 طیبه واعظی دهنوی در سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن ۷ سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال ۱۳۵۰ طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد... 💥به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال ۱۳۵۴ به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در ۳۰ فرودین ۱۳۵۶ پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد... در سال ۱۳۵۴ به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیر خواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند. روز سی ام فروردین ۵۶، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحت‌نظر قرار می‌گیرد... 💥طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است... صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی می‌شود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست... طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند وبه خانه آنها می روند 💥فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید. وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود: 🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید... 💥طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد ۵۶ زیر شکنجه به شهادت می رسند... روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند... محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد... 🌺....صاحب خانه اش گفته بود: طیبه که به خانه ما آمد ما سربرهنه و بی حجاب بودیم...😇 این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا برایمان گفت  تا دیگه نگذاشتیم یک تارموی مان پیدا شود...👌 🌺... که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستانش گفته بود... " مرا بکشید اما را برندارید..."😰 برشی اززندگی شهیده انقلاب اسلامی:👇  "طیبه واعظی" ... ... ... همه از یڪ خانواده اند اما...! چفیه بردوش پرچم به دست و برسَر ِتوست اے .. وصیت شهدا و سلاح تودر برابر هجوم دشمن است. 💬 دختران هم می شوند 🔻جهیزیه👈 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر. 🔅 حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار. 🔅ازش پرسیدم : «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!» کتاب زندگی به سبک شهدا ناصرکاوه 🌷 ➖علت شهادت به دست ساواک، برگرفته ازکتاب، کفش های جامانده در ساحل
هدایت شده از منبرک فاطمی
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* ✍🏼 بهترینی از کانال های ایتا تقدیم به شما ═══✼🌷🍃🌷🍃✼═══ ♻️راهکار ترویج نماز در خانه و جامعه https://eitaa.com/namaz_gonabad/922 ♻️مهارت آموزی جهت زندگی موفق https://eitaa.com/fatemi24/13766 ♻️احکام شرعی و ساده جهت بانوان و آقایون https://eitaa.com/ahkam31/910 ♻️مهدویت و آخر الزمان https://eitaa.com/fatemi311/5 ♻️معارف قرآن و روایات همراه با داستانهای زیبا https://eitaa.com/fatemi222/6618۸ ♻️جمعیت و فرزند آوری خوبه یا نه؟ https://eitaa.com/qom1400qom/226 ♻️جهاد تببین و تشخیص صحیح https://eitaa.com/Tebyangonabad2/408 ♻️عفاف و حجاب و مسولیت من https://eitaa.com/Chastity/750 ♻️اشعار جالب جهت مرثبه و مداحی اهلبیت https://eitaa.com/fatemi8/100 ♻️داستانهای جذاب از شهدا برای روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/281 ♻️شصت نکته در باره تکلیف بزرگ(امربه معروف ) https://eitaa.com/fatemi5/2772 ♻️واسطه گری ازدواج https://eitaa.com/HamYary_Hamsan/9653 ♻️حکمت و خطبه‌‌های نهج‌البلاغه https://eitaa.com/a_fatemi24/652 ┅┄✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄ ❣️ شرعیویژه متاهلین🔞 سوالات ش عی که خجالت میکشی از مشاور بپرسی🙈👇🏼 همین حالا از ادمین بپرس👇 https://eitaa.com/ahkam31/910
هدایت شده از احکام کاربردی
🔅شهید آیت الله سعیدی: جای فاتحه برای من؛ بروید مساله شرعی یاد بگیرید... |به هر کسی که می‌خواهد زحمت فاتحه خواندن برلی من بکشد، بگویید: در عوضِ فاتحه خواندن؛ یک مسأله دینی را یاد بگیرد و به آن عمل کند... ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 📚فهرست احکام کاربردی https://eitaa.com/ahkam31/910 ✍در ثواب نشر احکام شریک شوید
🌷 هر روز با شهدا 🌷: 🌷سفره وسط سنگر پهن بود و قابلمه و بشقاب‌ها پر. _مهمان نمی‌خواهید؟ حاج حسین خرازی بود، با چشمانی براق و لبانی خندان. این همه غذا! منتظر کس دیگری هستید؟ نه حاجی، دوازده نفریم؛ اما گفتیم ٢١ نفر و غذا گرفتیم. پیشانی‌اش پر خط و صورتش بر افروخته شد. فریاد زد: برپا! همه بیرون. زمین پر سنگریزه، آفتاب داغ، دوازده نفر سینه خیز، بعد کلاغ پر. از پا که افتادند، گفت: آزاد! خیلی سبک شدید، ها؟ آن همه گوشت و دنبه حرام، عرق شد و ریخت پایین! با لقمه حرام نمی‌شود، جنگید! 🌹خاطره اى به یاد جانباز شهيد فرمانده حاج حسين خرازى 🌷 .... !! 🌷بار اول که ابوالقاسم آمد خواستگاری‌ام، سرش را پایین انداخت و گفت: دختر عمو، من مرد جنگ و تفنگ و جبهه‌ام، من یک مسافرم، زیر چشمی نگاهی کردم و توی دلم گفتم: مسافر بهشت. من دلم بهشت می‌خواهد. انگار حرف‌های دلم را شنید! زیر چشمی نگاهی انداخت و گفت: چیزی گفتی دختر عمو. همان لحظه دلم برایش تنگ شد، همان لحظه به دلم گفتم: با من مدارا کن.... بله را که گفتم، رفت و با یک بسته کارت عروسی برگشت. گفت: دختر عمو دوست داری کارت عروسی، کارت دعوت مهمان‌های ما چه شکلی باشد؟ گفتم: معلوم است دیگر، مهمان‌های ما یا شهدای آینده هستند، یا الان خانواده‌هاشون یک شهید داده‌اند، یا جانبازند، تازه.... 🌷تازه مگر شوهر من مسافر بهشت نیست، کارت عروسی ما هم باید در حد خودمان باشد. مگه می‌شه خدا را دعوت کرد، کارت دعوت خدا، خدایی نباشد!! خندید و کارتی که چاپ کرده بود، نشانم داد. بعد یک کارتی هم سوای از کارت ما، سپاه گرگان برای ما هدیه آورد، آن هم خیلی قشنگ بود. عروسی کردیم، هفت روزه عروس بودم که ابوالقاسم رفت جبهه، دیگه ماندگار شد، هر چند وقتی یک مرخصی می‌آمد و چند روزی بود و می‌رفت. سه سال با هم زندگی کردیم، زندگی ما در برهه شلیک گلوله و خمپاره و اطلاعیه‌های جنگ بود. هر عملیات که می‌شد، دلم فرو می‌ریخت، هی به دلم تشر می‌زدم، با من مدارا کن، مدارا کن. 🌷یک روز که دلم خیلی دلتنگ ابوالقاسم شده بود، خبر دادند؛ مسافر بهشت، پر کشید و رفت. ابوالقاسم شهید شد و من تمام سال‌هایی که با هم بودیم، فقط سه سال بود. گاهی یک روز، خاطره‌ای برای آدم می‌سازد که یک تاریخ را به دوش می‌کشد چه رسد به سه سال. ما سه سال زندگی کردیم، ابوالقاسم شهید شد. حالا در تمام این سال‌ها، دارم با خاطرات آن روزها زندگی می‌کنم. بمیرم برایت ای دلم با من مدارا کن... 🌹خاطره اى به ياد شهید معزز ابوالقاسم کلاگر راوى: خانم طیبه کلاگر همسر شهید ابوالقاسم کلاگر و خواهر شهید علیرضا کلاگر 🌟شهید مفقود الجسد, ایرج بیات موحد از شهدای نخبه کشوری هستند که اکثر وزرا در دوره های مختلف با ایشان هم دانشگاهی و دوست بوده اند. ایشان علیرغم اینکه در خارج از کشور تحصیلات عالی داشتند و از چند کشور اروپایی دعوت به کار شده بودند و حتی پیشنهاد سفیر بودن هم داشتند اما به خاطر دفاع از کشور و نیاز آن روز به جبهه ها میروند و خیلی سریع به شهادت می رسند. تحصیلات عالیه، پیشنهاد کار، پیشنهاد سفیری و عروسی که منتظر ایشان بود هیچ کدام ایشان را از تصمیم خود برنگرداند... ماه رمضان شبی که میهمان خانواده شهید ایرج بیات موحد بودیم, همسر شهید صحبتی کرد که خیلی تأثیرگذار و بسیار ناراحت کننده بود... همسر شهید فرمودند: "زندگی من یکسال با ایرج بیشتر طول نکشید, ولی الان بیشتر از چهل سال است که دارم دنبال پیکرش می گردم"... راوی: همسر شهید بیات کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه
۱ 🌷شهید جلال افشار 🔸شهید جلال افشار از شاگردان خاص آیت الله بهاءالدینی بود؛ یک بار ایشان به جمع طلبه ها وارد شدند و فرمودند: « بین شما یکی از سربازان عجل الله است و به زودی از میان شما می رود.» 🔸 بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت استادش، آیت الله بهاءالدینی بی اختیار گریه کردند و طوری که اشک هایشان از گونه سرازیر می‌شد و روی عکس جلال می افتاد. فرمودند: امام زمان عجل الله از من یک سرباز می خواستند من هم آقای افشار و معرفی کردم، اشک من اشک شوق است... از مزار جلال نور خاصی به سوی آسمان ساعد است... هدیه به روح این شهید بزرگوار صلوات🌷 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
وصیت شهید موسی نامجو حجابت راحفظ کن! زیرا ..... 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
هدایت شده از منبرک فاطمی
🟩منبرک فاطمی با مباحث متنوع خصوصا ویژه حضرت معصومه سلام الله علیها در خدمت شماست. 1️⃣قسمتی از فضائل حضرت معصومه 2️⃣ عفاف و حجاب دخترانه و لوازم آن 3️⃣چهارنکته در باره تریبت دختر و دختر داری 4️⃣ هشت راهکار کنترلی دختر نوجوان 5️⃣شبهه؛ظلم به زن،ارث،تبعیض 6️⃣ هشت نکته در دوستی دختروپسر 7️⃣ معرفی سه دختر نمونه قرآنی 8️⃣ چهار کرامت خانم کرامت 9️⃣شش ویژگی خاص دختران ✍درثواب نشرمعارف الهی شریک شویم. https://eitaa.com/fatemi222/13659
🟩شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) شادی روح پاک شهدا صلوات: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌟😔فقط بدونیم کیا رفتن وجان دادن غریبانه تا با آرامش ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم🌟😔 فتاحی🌹 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌹وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: 🌹ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. 🌹ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ. 🌹ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ... "شهيد حسين خرازى" https://eitaa.com/fatemi48
وصیت نامه شهید نبی الله کریمی: طلبکاری هایم را بخشیدم از مالِ دنیا یک تیشه و ماله دارم آن را هم به جهادسازندگی بدهید. ‌‌‌ ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰حکایت دختران شهدا، حکایتی بسیار جان‌گداز است که در روز دختر به جای بوسیدن دست پدر و دریافت هدیه، باید قبرپدر را ببوسند و احساس دلتنگی خود را با اشک نمایان کنند 🌷دختران شهید از نعمت پدر داشتن بی‌نصیب ماندند که دختران سرزمین جمهوری اسلامی ایران در امنیت زندگی نمایند. 🌹میلاد باسعادت حضرت معصومه و روز دختر راخدمت یکایک دختران و بانوان و بویژه یادگاران و امانتهای شهیدان گرانقدر اسلام و ایران تبریک می گوئیم. 🌷سلامتی تمامی دختران شهدا صلوات🌷 🕊شادی روح شهداء صلوات🌹 راه شهــــ🌹ــــیدان ادامه دارد...🕊🕊
؛ به یاد دخترانی که پدرانشان رفتند تا دختران این سرزمین در آغوش پدرانشان باشند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 روز دختر مبارک/ فقط مواظب باش... شهید جاویدالاثر سیدمصطفی صادقی 🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنی تَوْفیقَ الشَّهادَةِ فی سَبیلِک🌹
🌴شادی و شادمانی توی جبهه برای خودش عالمی داشت 🔹رزمنده های جبهه همه جوون بودند. اگر به مسن ترها هم پیرمرد می‌گفتی بهشون برمی‌خورد و کنترل این همه جوون توی شادی ها کارشاقی بود. توی گردان تخریب بعضی از رفتارهایی که توی گردان های رزمی مباح بود حرام اعلام شده بود!!! البته شرعیش نه!!!! بلکه عشقی بود. ایام ولادت ائمه علیهم السلام توی مقرهای ما در مناطق عملیاتی مختلف غوغایی بود. البته مراعات حد و حدود شرعی و عرفی رو می‌کردیم. من خودم زیاد راغب نبودم توی مجالس جشن بخونم، انگار خدا من رو ساخته برای گریه انداختن ، الان هم همینطورم. به قول دوستان نافم رو با گریه برداشتند… روزهای اول بهار 65 مصادف با ولادت مولا امیرالمومنین(ع) بود و برای جشن ولادت مولا توی گردان مهمون داشتیم . این بار رزمندگان گردان تازه تاسیس حضرت زینب سلام الله علیها مهمان بچه های تخریب بودند و ما هم برای پذیرایی از مهمونهامون شله زرد پخته بودیم... شاید بعضی ها بگویند شله زرد چه ربطی به ولادت مولا داره.. خوب این به عقل ما رسید. شهید تابش مداح جلسه بود و من هم میونداری می‌کردم. اون روز مراسم ساعت 9 صبح و در فضای اطراف مزار شهدای الوارثین برگزار شد.. شهید سید مهدی اعتصامی همه کاره تبلیغات بود و با کمک شهید مجید رضایی جایگاه مراسم رو با تصاویر شهدای گردان آذین بندی کرد گلهای شقایق و زمین سبز اطراف مقر هم که فروردین ما مثل مخمل سبز خودنمایی می‌کرد در طراوت مجلس ولادت مولود کعبه موثر بود. قبل از مراسم بعضی ها تذکر می‌دادند که اولا دست نزنید و ثانیا هم دو انگشتی بزنید و من هم این رو به شهید تابش تاکید کردم ... اما نشد که نشد و این بار هم مجلس از دست در رفت و کف زدن های دو انگشتی تبدیل به کوبیدن دست ها به هم شد. شهید دهقان، شهید الهی،شهید زند، شهید خوش سیر، شهید مرادی سعی می‌کردند مجلس رو به دست بگیرند و شهید مراتی هم رو سر بقیه سوار می‌شد تا خودش رو به این جمع برسونه.. که بعد از شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده گردان تخریب شد هم با اونها همراه می‌شد و گاهاً هم به من که سعی می‌کردم جلسه رو کنترل کنم متذکر می‌شد که بگذار بچه ها راحت باشند.اداره مجلس جشن دو تا گردان واقعا سخت بود. روز ولادت مولا حسابی بچه ها شادی کردند.. وبعد هم چند تا مسابقه و چند تا جایزه پایان بخش این جلسه بزم وشادی بود.. واقعا شادی و شادمانی در فضای معنوی گردان ما جایگاه خودش رو داشت و تمام سعی براین بود که فضای شادابی برای جوان‌ها باشه.. رزمنده های جوان و نوجوان گردان ما در نهایت حیاء و ادب درخدمت مجلس شادی اهل بیت علیهم السلام بودند و جالب تر اینکه همین شلوغ کن ها مجلس ، نیمه شب صدای ضجه هاشون از خوف خدا همه فضای مقر رو پر می‌کرد.شهید پیام پوررازقی از کسانی بود که مدام به من و شهید تابش در رابطه با مجالس جشن تذکر می‌داد. البته پیام توی دلش هیچی نبود و ما هم عاشقانه اون رو دوست داشتیم و به تذکراتش عمل می‌کردیم اما بعضی وقت ها هم مجلس از دست در می‌رفت ... —(راوی: جعفرطهماسبی) @DefaeMoqaddas
aviny-10.mp3
2.77M
🌗 شب مردان حق چگونه می گذرد؟ با نوای آسمانی شهید آوینی فوق العاده زیبا https://eitaa.com/fatemi48
👈 یه جمله ی خاص حاج قاسم داره که می‌گه: شرط شهید شدن،شهید بودن است. ▪️«و باید گفت که شرط راوی شهدا بودن، شبیه شهدا شدن است...» 📸 تصویری از پیکر مطهر شهید مدافع وطن، علی کبودوندی و دفترچه ی مراقبه ی شهید!😓 متن دفترچه را که میخوانی باور نمیکنی که در چنین زمانه ای ، هنوز هستن چنین افرادی؟! و البته آری هنوز پاکی و نجابت فرزندان روح الله خمینی (ره) نسل به نسل جوشش و خروشش دارد ... ✍ پ.ن: پاسدار شهید علی کبودوندی در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ حین دفاع از حریم وطن و انقلاب در جنوب شرق کشور به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعوتم کردی آمدم آقا تو چه خوبی چه من بدم آقا خود بگو من چگونه شکر کنم چند روزی ست مشهدم آقا 🎙مداحی حاج صادق آهنگران (ع) https://eitaa.com/fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 كدام پناهی از پناه حضرت امام زمان (عج) امن‌تر و محكم‌تر ... ؟؟ 📽 برشی از مستند و گفتاری زیبا و شنیدنی از شهید آوینی: 🎙 ‌‌با نوای دلنشین یادگار دوران دفاع مقدس، حاج صادق آهنگران https://eitaa.com/fatemi48
🏅قهرمانان دفاع مقدس بی عشق «خمینی» نتوان عاشق «مهدی» شد ... https://eitaa.com/fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(عج) 📽 برشی از مستند و گفتاری زیبا از 🎙 عمليات در چند محور ادامه دارد و ما قصد داريم كه همراه يكی از قايق‌های تداركات به خطوط مقدم درگيری برويم. اينها سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه هستند و موعود خويش را باز يافته‌اند. اصحاب آخرالزمانی سيدالشهدا به خونخواهی او آمده‌اند و همين پيمان است كه آنان را در زير علم صاحب‌الزمان (عج) گرد می آورد ، چرا كه علم امام زمان نيز علم خونخواهی سيدالشهداست. يا لثارات الحسين { ای خونخواهان حسين‌(ع) } گرد آييد... https://eitaa.com/fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 بریده‌هایی از مجموعه «روایت فتح» - با کلام آسمانی شهید آوینی: 🌴 بسیجی ها دلباخته حقند و ما دلباخته بسیجی ها هستیم.. آنها سربازان امام زمان(عج) و پیوستگان به او هستند ،و تو اگر در جست‌وجوی امام زمان هستی، او را در میان سربازانش بجوی. از نشانه‌های خاص آنان این است که همچون نور، دیگران را ظاهر می‌کنند و خود را نمی‌بینند. 📚 برگرفته از کتاب: گنجینه آسمانی، مجموعه گفتار شهید مرتضی آوینی https://eitaa.com/fatemi48
🔵 وقتی رفت، پنج فرزند خردسال از او باقی مانده بود !! ⏳ 23 اردیبهشت سال 65 - سالروز شهادت حاج ناصر احمد پور رزمنده گردان علی اکبر (ع)-لشگر10 سیدالشهدا (ع) متولد 1337 سال 57 ازدواج کرد و دینش کامل شد اولین فرزندش سال 59 به دنیا اومد او جوان فعال و انقلابی دو آتیشه بود جبهه و پشت جبهه برایش فرق نداشت یعنی اینکه رزمنده هر دو جبهه بود در سال های دفاع مقدس در عملیات های متعددی شرکت کرده و بارها مجروح شده بود سال 60 خدا به آقا ناصر دوتا پسر داد که دو قلو بودند اسم یکی رو گذاشت غلامرضا و یکی دیگر رو هم بهرام. و اردیبهشت ماه سال 64 هم خدا آقا کریم را که الان به حجه الاسلام شیخ کریم احمد پور معروف است به او عطا کرد. سرانجام اودر 23 اردیبهشت65 برای مقابله با پاتک دشمن در منطقه عملیاتی با بقیه بچه های گردان به مصاف دشمن رفت و بر اثر اصابت گلوله به سر و پهلو مظلومانه بشهادت رسید و پیکرش در قطعه 53 گلزار بهشت زهرا(س) بخاک سپرده شد 7 ماه بعد از شهادتش فرزند آخری هم متولد که نام پدرش ، ناصر را بر او گذاشتند و بدینسان ناصر احمد پور وقت شهادت 4 پسر و یک فرزند در راه داشت. همسر قهرمان این شهید کمر همت را محکم کرد برای به ثمر نشاندن 5فرزند خردسال شهید. به حمدالله 5 پسر شهید امروز پای در جای پای پدر گذاشتند و به خدمت گذاری به مردم در کمال تواضع مشغولند. 🌿 زندگی این شهید میتواند الهام بخش پسران و دختران این مرز و بوم باشد👌👌👌 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587 🌱
می گفت : از خدا پروا کنید ؛ تا پَر وا کنید ... ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 📷☝️ پاییز سال ۱۳۵۹ اهواز ، حوالی دِه خرما ۲۳ اردیبهشت ۶۰ -- سالروز شهادت رزمنده دلاور، علیرضا مالمیر 👆📷 جوانِ کنارِ دست چمران، نوجوان داوطلب، عضو گروه جنگ های نامنظم شهید چمران 👇 🌱 شهید علیرضا مالمیر، متولد شهر ری، محله شهدا (اقدسیه) او که از بچگی شر و شور بود و همسن هایش ازش حساب می بردند!! بعد از انقلاب، یکی از اولین بسیجی های مسجد صاحب الزمان (ع) شد. با آغاز جنگ و تجاوز ماشین جنگی عراق به خاک میهن، در حالی که هفده ساله بود، راهی خوزستان شد و از آنجا که سر نترسی داشت، به گروه نیروهای داوطلب مردمی دکتر چمران پیوست. هر جا درگیری سخت و سینه به سینه با دشمن پیش می آمد، علیرضا یکی از رزمنده های پا به رکاب بود. او سرانجام مزد مجاهدتش را گرفت و در بهار سال شصت (23 اردیبهشت 1360) {یک ماه و اندی قبل از شهادت دکتر چمران} پر کشید🕊🕊 💠 مزار شهید: بهشت زهرا (س) تهران - قطعه 24، ردیف 85، شماره 30 ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ↶【به ما بپیوندید 】↷ 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587