May 11
اگر پشت پایانه مرزی معطل شدی، طوری نیست؛ اونور دیوار خیلی ها منتظر تو هستند تا با افتخار از تو پذیرایی کنند...!
به یاد کاروانی از زنان و بچه ها باش که سه روز پشت دروازه های شام معطلشون کردند تا شهر و آذین کنند و پونصد هزار مرد و زن شامی با دف و طبل برای توهین و حقارت اونها آماده شن ...😭
سند روایت:
و فی الکامل البهائی قال: اوقَفوا اهلَ البیتِ (ع) علی بابِ الشامِ ثلاثهَ ایّامٍ حتی یُزَیِّنوا البلْدَةَ.... ثم استَقبَلَتهُم من اهل الشام زُهاءُ خَمسِ مائةَ الفٍ من الرجال و النساء مع الدفوف......
نفس المهموم/ ۴۳۲
کامل بهایی ج۲ ص ۲۹۷
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
روایت طوفان الاقصی در سوره فیل!!
بسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ
1. أَ لَم تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصحابِ الفِیلِ
دیدی خداوند با آن ها که ادعای قدرت زیاد و سلاح های سنگین داشتند چه کرد.
2. أَ لَم یَجعَل کَیدَهُم فِی تَضلِیلٍ
دیدی خداوند چگونه کید و حیله و ادعای قدرت اطلاعاتی آتها را به گمراهی برد.
3. وَ أَرسَلَ عَلَیهِم طَیراً أَبابِیلَ
دیدی چگونه هیمنه آن ها را فقط با دسته هایی از پرندگان از بین برد.
4. تَرمِیهِم بِحِجارَةٍ مِن سِجِّیلٍ
رمی جمرات آنها فقط با سنگ ها و سلاح های کوچک بود.
5. فَجَعَلَهُم کَعَصفٍ مَأکُولٍ
همچون کاه جویده شده روی زمین افتادند و خبر حقارتشان در کل جهان و کل تاریخ پیچید.
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
حسین فهمیده، کسی که بارها از جبهه ها کنار گذاشته شد!
متولد قم بود و چند سال اول ابتدایی رو اونجا گذروند؛ بعد هم با خانواده عازم کرج شدند. 11 ساله بود که انقلاب شد. عاشق خمینی (ره) بود. تو اوضاع سخت کردستان، عازم منطقه شد.
گفتند شما چرا اینجا اومدی؟ گفت: اومدم کمک بدم!
گفتند: شما سنی نداری؛ باید برگردی شهر خودت، هر چی اصرار کردند، قبول نمی کرد.
خلاصه هر طور که شد، برگردوندنش. تو خونه و کنار مادرش، گفتند باید تعهد بدی دیگه نمیای کردستان! گفت: اگر تعهد بدم، دروغ گفتم! تعهد نمیدم...! فقط تونستند از مادرش امضا بگیرند!
خیلی طول نکشید که بعثی ها حمله کردند و جنگ شروع شد و اوضاع خرمشهر به هم ریخت! حسین این بار عازم خرمشهر شد. نرسیده به خط، جلوشو گرفتند. هر کار می کرد، اجازه نمی دادند عازم خط بشه. متوجه یک کاروان داوطلب از دانشکده افسریه شد. با فرمانده اونها صحبت کرد که اونو با خودشون ببرند، قبول نمی کرد، با اصرار زیاد، قبول کردند که قاتی بچه های دانشکده برای یک هفته ببرنش به خط. تو خط هم تحویلش نمی گرفتند و بهش کار نمیسپردند، می گفتند جای تو اینجا نیست. برای این که خودشو اثبات کنه به طور نامحسوس رفت میون بعثی ها و با یک اسلحه و یک دست لباس عراقی برگشت. گفتند اینارو از کجا آوردی!؟ گفت: از عراقی ها زدم!
از زکاوت حسین خوششون اومد و اجازه دادند که کنارشون باشه.
بریم سراغ اصل ماجرا. نزدیک های راه آهن خرمشهر تو محله کوت شیخ، چند تا تانک بچه ها رو قبضه کردند. همه چی آماده یک قتل عام بود. تانک ها، لحظه به لحظه نزدیک تر می شدند. همه امید ها، ناامید شده بود که یک باره با صحنه عجیبی مواجه شدند. حسین با چند عدد نارنجک در حال دویدن به سمت یک از تانک ها بود. در لحظه ای حسین به زیر تانک رفت و بعدش هم صدایی انفجار و تکه تکه شدن بدن حسین فهمیده....سرنشین تانک های دیگه هم از ترس حملات بعدی پیاده شدند و فرار و بر قرار ترجیح دادند.
امام خمینی (ره) در یک بیانیه ای حسین فهمیده رو رهبر خودش نامید.
کسی که مدام با بن بست ها و طرد شدن ها روبرو شده بود، ناامید نشد تا اینکه رهبرِ رهبر انقلاب اسلامی شد.
8 آبان
سالروز شهادت حسین فهمیده.
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
روایتی از روح الله عجمیان
گفتند آرزو بر جوانان عیب نیست!
چند روز قبل شهادت با رفقاش تو امامزاده محمد (ع)، کنار قبور شهدای مدافع حرم قدم می زد که یهویی گفت: بچه ها! من دوست دارم همین جا به خاک سپرده شم!
رفقا خندیدند و گفتند: باز روح الله هوایی شده! چی شده؛ مگه میخوای بری سوریه آقا روح الله؟!
چند روزی نگذشت که خدا یادمون داد که اگه روحت رو خدایی کنی، جبهه همونجاست که ایستاده ای!
نه آتیش زدن کیوسک پلیس، نه یک کامیون پر از سنگ و نه چوب و چماق اغتشاشگرها،سد راه روح الله نشد.
قصه از اونجا شروع شد که چند نفر به سمت دوتا خانم یورش بردند تا چادر از سرش بکشند که غیرت آقا روح الله نذاشت که فقط تماشاگر باشه.
تو یک چشم به هم زدن، روح خدا وسط جنود شیطان افتاد. کل یوم عاشورا تفسیر شد و جاده کرج- قزوین، شد زمین کربلا و یک بار دیگه یک تن عریان به زیر آفتاب افتاد.
یکی با خنجر، یکی با تیغ، یکی با چوب...اونهایی که دستشون خالی بود هم با سنگ می زدند...!
یکی تو اعتراف می گفت: وسط این گیر و دار، پوتین این بسیجی افتاد تو دستم! دیدم پوتین کار و نوکش فلزیه، با همون جای فلزی، چند بار کوبیدم تو صورتش!! چهل پنجاه نفر نامرد، دورش کرده بودند.
خواهرش می گفت: وقتی روح الله دم از رفتن به سوریه می زد، از رو محبت خواهری می گفتم نه روح الله! یک وقت بیفتی دست داعشی ها، بلا سرت میارن... از وقتی که فیلم روح الله رو دیدم، با خودم گفتم کاشکی دست داعشی ها میفتادی روح الله!
مادرش می گفت: از شهادت پسرم ناراحت نیستم؛ فقط از زجری که کشید دل آزرده ام. می گفت: هیچ وقت صورت روح الله رو اینطور خونی ندیده بودم. از مصاحبه مادرش فهمیدم که ما یک چیزی می بینیم و مادر یک چیز دیگه! می گفت تو فیلم دیدم که بچه ام دستش رو حائل می کرد که ضربه به صورتش نخوره اما اونا باز هم تو صورت پسرم می زدند...مادرش می گفت: یک بار رفتم امام زاده محمد، دیدم یک خانمی سر قبر روح الله زار زار گریه می کنه! تا منو دید بغلم کرد و گفت حاج خانم منو حلال کن! اغتشاش گرا خواستند طرف من بیان که پسر شما جلوشون ایستاد. خلاصه قصه رو طولانی نکنیم؛ روح الله عجمیان از اربابش حسین (ع) یاد گرفت که وقتی اوضاع بد میشه، باید بد کشته بشی که عده ای حق و باطل رو پیدا کنند. فقط یادمون باشه، بزرگی ها به مدرک و پست و ... نیست! روح الله فقط یک کارگر سفیدکار بود ولی همه بسیجی ها رو روسفید کرد!
روحش شاد
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
روایتی عجیب از یک شهید در ملامجدالدین ساری!
شهیدی که با آبرویش بازی کرد!
در آستانه سالروز شهادت شهید محمد تورانی در 22 آبان 1360
یادی کنیم ازاسطوره اخلاص...شهید محمد تورانی.
جوانی که پا روی آبرو و اعتبارش گذاشت و ماسک منافق بودن به صورتش زد تا بتونه تو سازمان منافقین نفوذ کنه. طلبه ای که حاضر شد مامومین خودش رو از دست بده تا امامش از او راضی باشه...
قصه محمد تورانی قصه آدمایی که قرار گذاشتند فقط و فقط واسه خدا کار کنند.
داستان از اینجا شروع شد که محمد متوجه شد عده ای به صورت غیر قانونی مشغول جمع آوری سلاح هستند.
با در میون گذاشتن این مسئله با فرماندهان سپاه و با رضایت محمد،ماموریت سختی روی دوش محمد افتاد.قرار شد محمد در نقش منافق وارد سازمان منافقین بشه. اما محمد،جوان متدین و خوشنامی بود و این ماموریت نیازمند تدارک مقدمات و کارهایی بود.کارهایی در تخریب اعتبار محمد تورانی! اون باید آزمایش سختی رو می گذروند.
تو اولین قدم، و با هماهنگی فرماندهان، محمد از سپاه اخراج شد.کم کم انحراف محمد نقل محافل شد.بازار سرزنش ها و توهین ها گرم تر و گرم تر می شد. تو این مدت فرماندهان هم بیکار نبودند. در قدم بعدی تدارک یک بستنی فروشی رو برای کار محمد دیده بودند.خیلی طول نکشید که برق محل کار محمد رو به جرم ارتباط با منافقین قطع کردند.
دیگه برای محمد احترام و آبرویی نمونده بود. اونقدر نقشش رو خوب اجرا کرد که خانمش هم دم از جدایی می زدو می خواست درخواست طلاق بده.گفتند:خانمش رو دیوارهای خونه مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه می نوشت.
فقط چند نفر از این نمایش با خبر بودند.
سردار شهید طوسی و سردارشهید محمدیان و سردار تولایی.
دادستان وقت می گفت: چندین بار محمد با منافقین دیگه بازداشت شد.
باید منافقین به او اعتماد می کردند.همین هم شد.محمد با نفوذی که در سازمان کرد و ارتباطی که با کوموله ها گرفت اطلاعات خوبی به دست سپاه رسوند. سرانجام هم با اطلاعات محمد، یک باند و خونه تیمی منافقین با کلی مهمات توسط سپاه رهگیری و منهدم شد.
با پایان ماموریت، محمد بین نگاه های پر از شرم و خجالت دوباره به سپاه برگشت.اما این برگشت زمان زیادی طول نکشید.چندی نگذشت که محمد تو نبرد جنگل های آمل به چنگال منافقین افتاد. هر بلایی خواستند سر این جوون آوردند. شعله کینه منافقین دامن این مجاهد رو گرفت.منافقین بدن محمد رو آتش زدند و تا چند وقت خبری از بدن مطهرش نبود.
بعد از چند ماه با دستگیری بعضی از منافقین و اعتراف اونها، قتلگاه محمد پیدا شد.
گفتند:تکه های سوخته بدن محمد که تونستند جمع کنند؛ حدودا دو کیلو بود....
محمد در غریبی و تنهایی به شهادت رسید. جوونی که پا روی خودش گذاشت تا دستهاش به خدا برسه...
بزارید از غریبی محمد، چیز دیگه ای هم بگم..
نمیدونم چند نفر از شما مردم ساری سر قبر شهید محمد تورانی رفتید. یا اصلا چند نفر از شما اسمش رو شنیدید.
بزارید براتون بگم!
محمد تورانی طلبه همین حوزه مصطفی خان ساری تو چهار راه برق بود و تشییع بدن مطهرش هم از همین مسجد جامع ساری شروع شد و الان هم قبر مطهرش تو گلزار شهدای ملا مجد الدین ساریه.
غریبانه زیر یکی از این درخت های نارنج....
شهیدی که غریبانه زندگی کرد؛ غریبانه شهید شد، و همچنان غریبانه از دیده ها دور است.
کانال فتح روایت
@fathe_revayat
وقتی از سفره علوی دیار تبرستان، کئی پلا و تیسا پلا روایت می شود!!!
وقتی برگ های تاریخ رو ورق می زنی و دوران ملوک الطوایفی زمان بنی عباس رو می خونی، می بینی وسط این همه درگیری های طوایف و مذاهب گوناگون، یک عده تو مازندران، اولین عَلم شیعه ها رو به دستشون می گیرند و یک حکومت علوی تشکیل میدن تا بگن حق با علی (ع) بود.
اون وقته که میگی: دم اجداد مازندرانی ما گرم...!!
آره! آبان سال ۲۴۳ بود که مردم مازندران با حسین بن زید علوی بیعت کردند و نخستین حکومت علویان ایران در تبرستان (مازندران) رو شکل دادند...اما سوال اینجاست که چقدر از ایرانی ها از این هویت مازندران مطلعند؟! اصلا خود اهالی شهر چرایی روز مازندران رو می دونند!!!
آقای ما راست گفته که اگر شما درست روایت نکنید، هر شکلی خواستند براتون روایت می کنند!! چقدر درد آوره که امروز روز مازندران رو با جشن ها و برنامه هایی معرفی می کنند که انگار رابطه ای با اصل مطلب نداره!
اصلا نمی گیم که برنامه های محلی و شاد و تعطیل کنید اما الحق و الانصاف یک نگاه به عناوین برنامه های هفته مازندران مثل جشنواره کئی پلا ساری، تیسا پلا میاندرود و لال شو رامسر، آوا و نوا آمل و....نشون میده که اراده لازم واسه روایت درست این روز وجود نداره....یه جا رو به قنات و قنوتش میشناسند، یه جا رو هم مرکز شور و شعور حسینی می دونند. .. نگذاریم اونجایی که باید به دیار علویان بشناسند به کئی پلا و تیسا پلا و بهار نارنج و نقی معمولیش بشناسند...!
فتح روایت
@fathe_revayat
May 11
24 آبان، سالروز شهادت مظلومانه مولتی میلیاردر ایتالیایی!؟
از دیدار با امام (ره) و مقام معظم رهبری(حفظه الله) در ایران تا شهادت در بزرگراه تورینو-ساوونا ایتالیا
بازخوانی پرونده در
فتح روایت
@fathe_revayat
24 آبان، سالروز شهادت مظلومانه مولتی میلیاردر ایتالیایی!؟
از دیدار با امام (ره) و مقام معظم رهبری(حفظه الله) در ایران تا شهادت در بزرگراه تورینو-ساوونا ایتالیا
پدرش، جیانی آنیلی، از سرمایهداران معروف ایتالیا و مالک شرکت ماشینسازی فیات، بزرگترین شرکت ماشینسازی ایتالیا، چندین بانک خصوصی، چندین شرکت طراحی مد و لباس، باشگاه اتومبیلرانی فراری، باشگاه فوتبال یوونتوس و... بود و مادرش مارلا کاراچیلو نیز یک شاهزاده یهودی بود.
شهید ادواردو آنیلی در رشته فلسفه و ادیان شرق در مقطع دکتری فارغالتحصیل شد. پس از آن برای ادامه مطالعات در زمینه ادیان شرق، به هند سفر کرد.
ادواردو در سال ۱۹۷۴م در ۲۰ سالگی با قرآن آشنا شد و پس از مطالعه و بررسی پیرامون قرآن و تحت تأثیر قرآن، مسلمان شد و در یک مرکز اسلامی در نیویورک شهادتین را به زبان جاری کرد.
ادواردو می گفت:در نیویورک که بودم، یک روز در کتابخانه قدم میزدم و کتابها را نگاه میکردم… چشمم افتاد به قرآن… کنجکاو شدم که ببینم در آن چه چیزی آمده است. آنرا برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و آیاتش را به انگلیسی خواندم. احساس کردم که این کلمات، کلماتی نورانی است و نمیتواند گفته بشر باشد. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم، آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را میفهمم و قبول دارم.»
دوستانش نام هشام عزیز را برای او انتخاب کردند.او در فروردین سال ۱۳۵۹ش در پی آشنایی با محمدحسن قدیری ابیانه، رایزن مطبوعاتی وقت سفارت ایران در ایتالیا، شیعه شد و نام او را مهدی گذاشتند.او در فروردین سال ۱۳۶۰ش در حسینیه جماران با امام خمینی دیدار کردو سپس برای زیارت مرقد امام رضا(ع)، هشتمین امام شیعیان به مشهد رفت.
او از لحظه ای که امام (ره) پیشانی اش را بوسیده بود به خوشی یاد می کرد. او در نماز جمعه تهران نیز شرکت کرد و با آیت الله خامنه ای (حفظه الله) نیز دیدار داشت. البته که عکس او در صف اول نماز جمعه تهران معروف است.
به گفته برخی از نزدیکان ادواردو، پس از مسلمان شدن، سختیهای فراوانی از سوی خانواده متحمل شد. پدر ادواردو، او را از مدیریت شرکت فیات عزل کرد و مدتی او را در یک ویلای شخصی زندانی کرد.گفته شده او را به یک مرکز روانی با پرسنل یهودی بردند؛ اما او به جهت ترس از شستشوی مغزی از آنجا فرار کرد.با این وجود ادواردو اسلام و تشیع را تبلیغ میکرد و با راهنمایی او، دوست نزدیکش، کنت لوکا گائتانی لاواتلی، پسر سلطان شراب ایتالیا، مسلمان شد.او همچنین تهیهکنندگی مستندی درباره اسلام برای کانالِ یک ایتالیا را به عهده داشت.
ادواردو آنیلی در ۲۴ آبان ۱۳۷۹ش برابر با ۱۵ نوامبر ۲۰۰۰م در ۴۶ سالگی در ایتالیا به شهادت رسید. جسد وی در بزرگراه تورینو-ساوونا زیر پل ژنرال فرانکو رومانو کشف شد. پرونده او برخلاف روال رایج در ایتالیا که اجساد را کالبدشکافی میکردند، بدون کالبدشکافی و تحقیق بسته شد. برخی رسانهها و شخصیتها از جمله جوزپه پوپو روزنامهنگار و نویسنده ایتالیایی، علت مرگ او را به استناد مدارک و شواهدی قتل و ترور اعلام کردند.انجمن اسلامی دانشآموختگان ایرانی در ایتالیا نیز ادواردو را شیعه انقلابی معرفی و صهیونیستها را عامل شهادت او اعلام کرد.به گفته محمدحسین قدیری، ادواردو پیشبینی کرده بود که صهیونیستها او را به خاطر مسلمان شدنش ترور میکنند و قتلش را خودکشی جلوه میدهند.
فتح روایت
@fathe_revayat
🌱زینِ أب🌱
پنج روزی از جمادی الاول گذشته بود که صدای گریه های طفلی، چشمان زهرا (س) را روشن کرد.
حسن (ع) و حسین (ع) با شوق کودکانه، دور خواهر کوچکشان می گردیدند و با ذوق زدگی، قنداقه اش را به این طرف و آن طرف می کشیدند.
لب های علی (ع) و زهرا (س) از بازیگوشی های بچه ها خندان بود؛یکی حسن (ع) را در آغوش می گرفت و یکی حسین (ع) را.
زهرا (س) از ابوالحسن (ع) خواست که برای این نو رسیده اسمی انتخاب کند. علی (ع) فرمود: من در این انتخاب از رسول خدا (ص) پیشی نمی گیرم. سه روز گذشت و پیامبر (ص) از سفر برگشت و طبق معمول، ابتدا رهسپار خانه ریحانه النبی (س) شد.نگار زهرا (س) را در آغوش گرفت و فرمود: خدا نام این دختر را خودش انتخاب کرده است؛ آن گاه بود که جبرئیل فرود آمد و فرمود: خداوند نام این گوهر را در لوح محفوظ ثبت کرده است و نام او *زینب* است.
زینب یعنی شجره ای معطر که " زینِ اَب" است. یعنی زینت پدر.
بی خود نبود که صدای خطبه های زینب(س)، همه را یاد بلاغت علی (ع) می انداخت.
سال به سال می گذشت و گوهر وجودی زینب (س) بیشتر نمایان می شد.
معصومه ای که هفت معصوم (ع) را درک کرده بود و از هر چشمه ای، جرعه ای چشیده بود.
بلاغت علی (ع)، عفت زهرا (س)، حلم حسن (ع)، شجاعت حسین(ع)، عبادت سجاد(ع) و علم باقر (ع) در اسم زینب (س) تفسیر می شد .
هنوز هم کوفه به جلسات تفسیر قرآن عالمه بدون معلمه اش می نازد.
تشیع و تسنن در مقابل مقام زینب (س) سر به تعظیم فرود آوردند و او را عقیله عرب نامیدند. بی خود نیست که ابن عباس (ع) عالم نامدار اهل تسنن، روایت های زینب (س) را با "حدثنی عقیلتنا زینب (س)" آغاز می کند.
دُرّ گرانبهایی که مقام معنوی اش قابل تفسیر نیست!
زینبی که در کودکی، غم مادر را چشیده است و در جوانی فرق علی و جگر حسن (ع) را دیده و در کربلا روی تلّی از خاک به نظاره ی عشق بازی های حسین (ع) نشسته است؛ حالا با رجز *ما رایتُ إلاّ جمیلا* کمر بلا را خم می کند و مصائب را به مبارزه می طلبد تا تفسیری درست از معنای عبودیت ارائه دهد.
زینبی که عبودیت را در عشق بازی با حسین (س) معنا می کند؛ که شاید اوج آن، آنجایی است که حسین (ع)، بدن غرق به خون عون و عبدالله، جگرگوشه های زینب (س) را به طرف خیمه می آورد و زینب (س) از خیمه بیرون نمی آید تا چشمان حسین (س) از دیدن خواهر، شرمنده نشود.
حال می فهمیم که چرا سید و سالار شهیدان از عابده آل علی (ع) این گونه درخواست می کند که
"یا اختاه لا تنسینی فی نافله اللیل" خواهرم، من را در نماز شبت فراموش نکن.
هنوز هم علم زینب (س) بر افراشته است. هنوز هم زینب (س) مدافعین حرم، تربیت می کند. هنوز هم شهدا با رجز "کلنا عباسک یا زینب (س)" مبارز می طلبند و به میدان می روند؛ و چه زیبا گفت شهید صدرزاده که: خودم و زن و بچه هایم فدای یک کاشی حرم زینب (س).
فتح روایت
@fathe_revayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
دیدار بعد از نه سال!
ملک، ۱۴ ساله بود که به اسارت صهیونیست ها در آمد و حالا بعد از سال ها در تبادل اسرا، آزاد شده است. انگار مادر هنوز هم باورش نیست که این دختر جوانی که قامت راست کرده، همان ملک سلیمان او است که ۹ سال، چشم به راهش بود. چنان دخترش را به خود می فشارد که دیگر کسی جرئت نکند جگر گوشه اش را از او جدا کند و در آخر ضجه های مادر مادر و اشک هایی که مادر را از حال می برد.
درود خدا بر زنان و فرزندان فلسطینی که زیر تلی از خاک به خواب ابدی رفتند تا دنیا را بیدار کنند.
فتح روایت
@fathe_revayat