خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت4⃣5⃣
تا آنها بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند؛ مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره ی حجاب پخش کرد.
آرزویم شده بود که زینب با پولهایش چیزی برای خودش بخرد. هروقت برای خرید لباس او را به بازار می بردم، ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب میکرد.
خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. در اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب می کرد و می خرید.
هر وقت هم در خانه می گفتم:«چه غذایی درست کنم؟» زینب می گفت:« هر چیزی که ساده تر است و برای شما راحت تر است، درست کنید.»
یک شب یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد. مادرم و شهلا نیامدند. زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم، همراهم به عروسی آمد.
آن روز زینب روزه بود. وقتی وارد خانه ی همسایه شدیم، هنوز اذان مغرب نشده بود.
آنها با میوه و شیرینی از ما پذیرایی کردند. زینب از اول با من شرط کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنم که آنها بفهمند زینب روزه است.
من هم حرفی نزدم. وقت اذان که شد، زینب خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز و افطار به خانه رفت.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
⭕ افشاگری همسر دانشمند شهید فضایی از فشار مسئولان دولتی به خانواده شهدای مسجدالحرام!
فرشته روح افزا، همسر دانشمند شهید فضایی احمد حاتمی (از شهدای مسجدالحرام سال 94) به بهانه پخش سریال "در حوالی پاییز" گفت:
🔺 تمام خانوادههای شهدای منا و مسجدالحرام با دیدن لحظه خداحافظی 2 برادر با خانواده و آشنا اشک ریختند و به یاد عزیزان از دست رفته خود افتادند. سریال «حوالی پاییز» خاطرات خانوادههای شهدای منا و مسجدالحرام را زنده میکند
🔺 شهدای مکه و منا از شهدای مظلوم هستند. در حرم امن الهی در حج به شهادت رسیدند و ما هم به شدت از سوی مسؤولان کشورمان در فشار هستیم تا صحبتی نکنیم
🔺 ما از عربستان و دولت خبیث سعودی هیچ انتظاری نداریم. آنها که در بدترین حالت یکی از روزنامهنگاران منتقد خود را میکشند و هیچ اثری از او باقی نمانده، یا جنایاتی که در یمن انجام میدهند و دست به کشتار هزاران مسلمان و کودک بیگناه میزنند، اصلا عاقلانه به نظر نمیرسد و از نظر انسانی هم جایگاهی ندارد
🔺 از مسؤولان کشورمان توقع داریم که در مقابل جنایاتی که سعودیها با حجاج ایرانی در سال ۹۴ انجام دادهاند، بایستند و آنها را وادار به پاسخگویی کنند
🔺 متأسفانه مسؤولان ما با وجود قولهایی که به خانواده شهدا میدهند، هیچ اقدام و نتیجه مثبتی برای احقاق حقوق آنها و از همه مهمتر روشن شدن دلیل شهادت حجاج انجام ندادهاند
🔺 در این فاجعه تنها کسی که همراه خانواده شهدا بود، رهبر معظم انقلاب اسلامی است که با فرمایشات خود به خانواده شهدای منا آرامش میدهد
🔺 هیچکسی حاضر نیست پاسخگو باشد که اگر همسرم در فاجعه مسجدالحرام به شهادت رسیده، چرا پیکرش کیلومترها دورتر از مکه مکرمه پیدا شده است. آن هم در حالی که هیچ ضربهای به او وارد نشده و مشکلی نداشته است
🔺 براساس دیدههای همراهان شهید حاتمی، وی از حادثه سقوط جرثقیل در مسجدالحرام جان سالم به در برده بود و حتی از روی انساندوستی اقدام به کمک به سایر مسلمانان کرده است، اما در حین امدادرسانی به افراد مصدوم، ناپدید میشود و پس از آن یکی از سایتهای اسرائیلی از کشته شدن شهید حاتمی به عنوان دانشمند فضایی ایران خبر میدهد
🔺 یکی دیگر از نکات قابل توجه در این فاجعه و شهادت احمد حاتمی، پیکر سالم وی است. تمامی شهدای مسجدالحرام آثاری از ضربدیدگی یا شکستگی بر پیکرهایشان مشهود بود به طوری که حتی روی لباسهایشان خون دیده میشد اما وقتی پیکر شهید حاتمی را پس از مدتها به ایران منتقل کردند، هیچ اثری از خون بر روی لباسش نبود و فقط چند لکه خون بر روی گوش و بینی وی مشهود بود
🔺 علاوه بر این یادداشتی در جیب وی با دستخط خودش وجود داشت مبنی بر اینکه سعودیها از صبح پیگیر من هستند و رفت و آمدهایم را تحت نظر دارند
🔺 یکی دیگر از مسائلی که برای ما قابل توجیه نیست، کالبدشکافی نکردن پیکر شهید حاتمی است. چرا مسؤولان ما پیکر وی را بدون کالبدشکافی تدفین کردند؟ آیا واقعا نباید دلیل شهادت وی مشخص میشد؟
🔺 شهید حاتمی به عنوان دانشمند فضایی اقدامات خاص و قابل توجهی انجام داده بود که شاید سالها بعد این اختراعات اعلام شود. اختراعات شهید حاتمی به حدی بود که سازمان ناسای آمریکا چندین سال به دنبال اختراعات وی بود، اما شهید آنقدر به میهن و کشورش پایبند بود که حاضر نمیشد به هیچ قیمتی اختراعات خود را فروخته و در اختیار امریکاییها قرار دهد
🔺 اخیرا هم وزیر امور خارجه پس از 3 سال زمان گذاشته تا با خانواده شهدای حج ۹۴ جلسه داشته باشد، اما جای سؤال دارد که چرا مسؤولان به جای احقاق حقوق شهدا، به ما تذکراتی میدهند؟ اگر وزیر امور خارجه میخواهد پیگیر تشکیل انجمن باشد تا از خانواده شهدا دفاع کند، چرا از خانوادههای مطالبهگر دعوت نمیکند؟ آقای وزیر! اگر به دنبال احقاق حقوق و پیگیری کمیته حقیقتیاب هستید، چرا آن را در سطح وسیع منعکس نمیکنید؟ جالب است که مسؤولان هم به ما همواره میگویند که مطالبهگر نباشید و چنین خواستههایی را منعکس نکنید.
@ammaronlin
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #مرتضی_کریمی بخیر؛
برای میز تلویزیون خودش دکوری طراحی کرد که روی آن فضایی برای قرار دادن #عکس_حضرت_امام _خمینی، #حضرت_امام_خامنهای و #شهدا قرار داشت. اصلاً برای اینکه اینعکسها را روی آن بگذارد آن را ساخته بود.
تزیین خانه برایش جذاب بود. مثلاً حتی برای قسمتی از دیوار پذیرایی، برچسبهای تزیینی خریداری کرد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت5⃣5⃣
ما در زمستان وسیله ی گرم کننده ی درست و حسابی نداشتیم. برای همین، درِ یکی از اتاق ها را بسته بودیم و فقط با یک تکه موکت آنجا را فرش کرده بودیم.
یک شب هوا خیلی سرد بود، متوجه شدم که زینب در جایش نیست. آرام بلند شدم و دنبالش گشتم.
وقتی پیدایش نکردم، سراغ اتاق خالی رفتم. در را باز کردم. دیدم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب است.
اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت. منتظر ماندم تا نمازش تمام شد.
می خواستم زینب را از آن اتاق سرد بیرون ببرم. تمام ترسم از این بود که زینب با آن جثه ی ضعیفش مریض شود. وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد، قبل از اینکه حرفی بزنم، با بغض به من نگاه کرد.
دلش نمی خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نماز خواندن آن قدر لذت ببرد.
به خاطر روح پاکی که داشت، خواب های قشنگی می دید. زینب با دلش زندگی می کرد. به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود.
او که علاقه مند به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی بود، در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه ی زنان شرکت می کرد.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد.
شهید #زین_الدين
به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
دعای #کمیل به یاد شهدا
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
✅ #اطلاع_رسانی 🕊سومین سالگرد شهادت فرمانده شهید مدافع #محمدحسین_محمدخانی 🔊سخنران:سیدحسین مومنی مد
برشی از کتاب #قصه_دلبری (شهید محمدخانی به روایت همسر)
.
دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت را بـاز ڪردند
ایـن آخـرین فرصـت بـود ...
.
بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بیحـس شـده بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام میدادم.
پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ... جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما میتونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمیتوانست حـرف بـزند
چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمیدانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد .... انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و گلـویم را فـشار میداد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم
گفتــم :
از حـرم تـا قـتلگـاه
زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
.
سینـه میزد برای محمـدحسیـن
شانـه هایـش تکـان میخورد ... .
برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند
همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ... .
پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده بـود ... .
.
#شهید_حاج_عمار #حاج_عمار #عمار #عمار_حلب
#شیر_حلب #همت_مقاومت #فدایی_زینب
#مدافع_حرم #مدافعان_حرم #مداح_اهل_بیت #سردار_شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#مهندس_عمران
@shahidmohammadkhani
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #محمدحسین_محمدخانی بخیر؛
#عاشق_شهید_همت_بود.
یکبار در جلسه خواهران بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند.
می گفت: #نمیخوام_رودرروی_خانمها_باشم. طوری مینشینم که عکس شهید همت هم در مقابلم باشه.
حاج قاسم میگفت این شهید منو یاد حاج همت می انداخت.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
هدایت شده از کانال متن روضه
Arzi babollharam.mp3
712.9K
⇦🕊ذکر توسل و روضۀ جانسوز _ویژۀ شهادت اباالمهدی آقا امام حسن عسکری علیه السلام _ استاد حاج منصور ارضی↯
┄┅═══•••✾❀✾•••═══┅┄
✘ایتا JOin↶
https://eitaa.com/babolharam_ir
#عاشقانه_های_شهدایی
#مادر
#پدر
🔴 در انتهای همایش نکوداشت مرحوم آیت الله سید علی قاضی ره در حرم مطهر رضوی ، از والدین شهید #مصطفی_احمدی_روشن تجلیل شد.
#پدر_شهید پشت تریبون آمد و #سخنان_متفاوتی گفت.
گفت مادر مصطفی به علت پا درد ، قصد حضور در جلسه را نداشت ؛ ولی من او را با اصرار آوردم تا در حضور او چیزی به شما بگویم.
❤️✨❤️✨❤️
سپس در حضور مادر شهید گفت می خواستم بگویم #اگر مصطفی __مصطفی_شد ، از #برکت_این_زن بود. این زن که هم از سلاله رسول است و هم از نسل عالمان یزد ، در دامن مطهرش مصطفی را پروراند. مصطفی از قبل این مادر مصطفی شد نه از جانب من.
پدر شهید ، ابراز علاقه خود به مادر شهید را با این جملات لبریز کرد که حاضرم در حضور این جمع ، #دست_و_چادر مادر مصطفی را #ببوسم و بابت تربیت این فرزند از او #تشکر_کنم.
ان شاءالله همگی شهید پرور باشید،
سلامتی همه مادران و پدران شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از صوتهای رهبر انقلاب
دعای مهدوی.mp3
1.42M
دعای مهدوی
در کلام استاد #سید_علی_خامنه_ای
#مهدویت
@khamenei_voice
@t_manzome_f_r
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت6⃣5⃣
جامعه ی زنان در خیابان فردوسی قرار داشت. استاد کلاس اخلاق زینب، آقای هویدافر بود و با خواهرش هر دو از معلم های دوره ی عقیدتی بودند. آقای هویدافر در یکی از جلسات از همه ی افراد کلاس خواست که دعای نور حضرت زهرا(س) را حفظ کنند
و در همان جلسه تأکید زیادی روی دعای نور کرده بود و قرار گذاشته بود که بعد از حفظ دعا توسط افراد کلاس، تفسیر را هم درس بدهد. زینب همان شب در خانه دعا را حفظ کرد. شب که خوابید، خواب عجیبی دید که آن خواب را صبح برای من تعریف کرد.
زینب خواب دید که یک زن سیاه پوش در کنارش می نشینید و دعای نور را برایش تفسیر می کند. آنقدر زیبا تفسیر را می گوید که زینب در خواب گریه می کند.
زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد می گیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد می دهد؛ کودکانی که در حکم انبیا بودند.
زینب دعای نور را در خواب می خواند. البته نه خواندن عادی؛ خواندنی از اعماق وجودش. وقتی زینب دعا را می خواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه می کردند.
زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنه هایی را دیده بود که خبر از عالم دیگر می داد. او از من خواست که خوابش را برای هیچ کس حتی مادرم تعریف نکنم.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
یاد شهید #حميدرضا_مدنی_قمصری بخیر 🌴
شـــیمیایی بود برای درمـــــان به
انگلیس اعــزام شد خـــــون لازم
داشت گفت خون #غـیرمســلمان
نزنید تـــوجه نکردند!!
هـرچه زدند بدنش نپذیرفت خون
یک #مسلمان جواب داد پزشکش
مسلمان شد گفت: #معـجزه ست!
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
هر دو متولد مهر هر دو با هم عروج کردند در ۲۷ آبان ماه، مزار هر دو در کنار هم امامزاده جعفر قم؛
مجید و مهدی زین الدین را می گویم
مهدی، همان که شب های جمعه مان را زینت می بخشد به کلامش به میهمانی ارباب.
یاد صباغیان بخیر که راه تو را در نشر کلامت پیدا کرد و خودش هم در آبان ماه در راه ارباب رفت.
شادی روح شهیدان زین الدين صلوات.🌷
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت7⃣5⃣
باوجود روحیه ای که داشت، در جمع و کنار دوستان و دیگران خیلی عادی رفتار می کرد. با خوشرویی و لبخند با همه برخورد می کرد.
یک روز قرار بود که از طرف جامعه ی زنان به اردو بروند. صبح زود با هم از خانه بیرون رفتیم.
قرار بود اورا به جامعه ی زنان برسانم و خودم به خانه برگردم. آنجا که رسیدیم، تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند.
تا رسیدیم، زینب رفت یک سفره نان آورد و مقداری خرما و پنیر هم که از قبل تهیه کرده بودند گذاشت و خیلی فرز و زرنگ، شروع به لقمه کردن نان و پنیر و خرما کرد.
لقمه درست می کرد و توی کیسه فریزر می گذاشت که در اردو به دختر ها بدهد. خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه می کردند، اما زینب تندتند کار می کرد.
من بعد از رساندن زینب به آنجا به خانه برگشتم. در مسیر برگشت به زینب فکر می کردم. اوخیلی زود توانسته بود آدم های مثل خودش را پیدا کند و با جوّ شاهین شهر کنار بیاید.
زینب در جمع از همه شادتر و فعال تر بود. کتابهای انجیل و تورات را گرفته بود و مطالعه می کرد. دوست داشت همه چیز را بداند و مقایسه کند.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد فرمانده شهید، #علی_صیاد_شیرازی بخیر؛
مثل کارمندها نمی آمد ستاد کل؛ که هفت و نیم ، هشت صبح کارت ورود بزند و چهار بعد ازظهر کارت خروج. زود می آمد و دیر می رفت. خیلی دیر. می گفت: ما توی #کشور_بقیةالله هستیم. #خادم_این_ملتیم. مردم ما رو به اینجا رسوندند. باید براشون کار کنیم.
از کتاب #یادگاران، ج ۱۱
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🔴😔 گرسنگی در #یمن بیداد میکند...
عزیزانی که تمایل دارند به مردم مظلوم یمن کمک کنند از طریق سایت #رهبر_معظم_انقلاب میتوانند اقدام کنند
🌹🌹سایت وجوهات آقای خامنه ای👇👇👇👇
http://www.leader.ir/fa/monies
بعد از ورود به سایت، در گزینه انتخاب، #کمکها را علامت بزنید در قسمت انتخاب بعدی مردم #یمن را علامت بزنید.
اجرکم عندالله
📢📢همراهان گرامی توجه فرمایید📢📢
ما اعضای کانال، جهت کمک به مردم مظلوم #یمن به ویژه کودکان معصوم و بی گناهی که بر اثر قحطی و گرسنگی جان باختند، از #نفری_5هزار_تومان تا مقادیر دلخواه واریز می کنیم.
به امید آنکه خداوند متعال برکتی بی حساب به کمک هایتان دهد و این چنین شاهد وضع اسفبار #یمن نباشیم.😔
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت8⃣5⃣
مرتب از من می پرسید:«مامان، اگر جنگ تمام شد، برمی گردیم آبادان؟» آبادان را خیلی دوست داشت. خیلی دلش خواست دوره ی دبیرستان را در آبادان درس بخواند.
با وجود علاقه ی زیادش به آبادان، توی شاهین شهر طوری زندگی می کرد و فعالیت انجام می داد که انگار برای همیشه قرار است آنجا بماند.
هر روز ظهر که از مدرسه به خانه برمی گشت، اول به مسجدالمهدی فردوسی می رفت. نماز ظهر و عصر را به جماعت می خواند. اگر به دستش می رسید، نماز صبح هم به مسجد می رفت.
زینب از همه کسی و همه چیز درس می گرفت. رادیو، معلمش بود. خطبه های نماز جمعه ی تهران یا اصفهان را گوش می کرد و نکته های مهمش را می نوشت.
روزنامه دیواری درست می کرد و از سخنرانی های امام، خطبه های نماز، کتابهای آقای مطهری و شریعتی مطلب جمع می کرد و در روزنامه دیواری می نوشت.
یک شب سر نماز، سجده اش خیلی طولانی شد و حسابی گریه کرد. بلندش کردم. گفتم:«مامان، تورا به خدا! این همه گریه نکن. آخر تو چه ناراحتی ای داری؟»
با چشم های مشکی و قشنگش که از زور گریه سرخ شده بود، گفت:«مامان، #برای_امام گریه می کنم. امام تنهاست. به امام خیلی فشار می آید. به خاطر جنگ، مملکت خیلی مشکل دارد. امام بیشتر از همه غصه می خورد.»
برای من که مادر زینب بودم و خودم عاشق امام بودم، این حرفها سنگین بود. از اینکه زینب این همه می فهمید و رنج می برد، داغ شدم.
کاش زینب این همه نمی فهمید. ای کاش کمتر رنج می برد.
ما در خانه می نشستیم و فیلم سینمایی نگاه می کردیم، زینب یا نماز می خواند یا کتاب می خواند.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌱یاد علمدار روایتگری #حاج_عبدالله_ضابط بخیر؛
سرو صدا زیاد شد. بلند شد چیزی را بهانه کرد و رشته صحبت را دست گرفت.
#تا_توانست_از_شهدا_گفت. همه ساکت بودند و فقط گوش میدادند. از رسالت پیامبر تا ولایت سید علی, همه چیز برایشان حل شده بود. یک ساعت مانده به اذان, بحثها تمام شد.
نماز صبح ، همان دختر و پسرها, اولین کسانی بودند که پشت سر حاجی صف بستند.
از کتاب #شیدایی
@shabhyeshahid
هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده !!!
#جنگ_نرم_باقيست. من و تو اهل التماس هستیم؟؟
#اهل_عمل_باشیم
#راه_کربلایی_شدن_در_راه_ماندن_است
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت9⃣5⃣
او معمولاً عصرهای پنجشنبه برای خیرات مرده ها حلوا درست می کرد. خودش پای اجاق گاز می ایستاد و بوی حلوا را توی خانه راه می انداخت. او حتی مرده ها را هم از یاد نمی برد.
در سومین شب گم شدن زینب، بعد از ساعت ها فکر کردن در تاریکی و سکوت، وقتی همه ی گذشته ی خودم و زینب را کنار هم گذاشتم، به حقیقت جدیدی رسیدم.
من، کبری، نذر کرده ی حسین(علیهالسلام) به این دنیا آمده بودم که بتوانم یکی مثل زینب را به دنیا بیاورم، او را شیر بدهم و بزرگ کنم.
من یک واسطه بودم؛ واسطه ای برای آمدن زینب به این دنیا. زینب حقیقت من بود.
همه ی عشق و ایمانی که در من به امانت گذاشته شده بود، در زینب به اوج رسید و او به بالاترین جایی رسید که من نرسیده بودم.
وقت نماز صبح شده بود. بلند شدم و چادر نماز زینب را سر کردم و روی سجاده اش ایستادم و نماز صبح را خواندم.
نماز عجیبی بود. در نماز، حال عجیبی داشتم. همه جا را می دیدم؛ خانه ی آبادان، خانه محله ی دستگرد، خانه ی شاهین شهر، گلزار شهدا.
ترسی که در دو روز گذشته به جانم نیشتر می زد، رفته بود. می دانستم که زینب گم شده، اما وحشت نداشتم.
انگار که زینب در جای امنی باشد. با این وجود، خودم را آدم دردمندی می دیدم؛ دردمندترین آدمی که از روشنایی روز باید تکیه گاه همه ی خانواده می شد.
ادامه دارد...
@fatholfotooh