eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
515 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
186 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📢📢📢📢 مسابقه شماره ۸ : 📚 کتاب « #مجید_بربری» 👈خاطرات شهید #مجید_قربانخانی معروف به حر مدافعان حرم @doosti_ba_ketab
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📢📢📢📢 مسابقه شماره ۸ : 📚 کتاب « #مجید_بربری» 👈خاطرات شهید #مجید_قربانخانی معروف به حر مدافعان حرم @doosti_ba_ketab
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
♦️حامد من می خوام برم سوریه _سوریه دیگه برای چی میخوای بری مجید؟ ♦️ می خوام مدافع حرم بشم . _مدافع حرم دیگه چیه؟ یعنی چه؟ ♦️ببین یه عده تصمیم گرفتن که حرم حضرت زینب را بگیرن و بعد هم خرابش کنند. ما می خواهیم برای دفاع از حرم حضرت زینب بریم تا داعشی ها به حرم بی بی جانمان نگاه چپ نکنند. بعد هم این داعشی های پدر سوخته هدفشون ایرانه ما باید بریم اونجا باهاشون بجنگیم که تو کشور خودمون نیان _ مجید آخه تورو میبرن؟ ♦️آره رفتم گردان ثبت نام کردم چند تا از بچه های بالا رو هم دیدم فقط یه مشکلی دارم. _چه مشکلی مجید جون؟ ♦️ این خالکوبی شده برای من دردسر نمیدونم باهاش چی کار کنم. مجید روزی ۲۰ تا قلیون میکشید و هفته ای چند تا دعوا داشت. دوستش همه اینها را میدانست _مجید قلیون را چی کارش کردی؟ تو سفره خونه قلیون روی میزت بود نمیتونستی کار کنی. تو جلو نیسان و زانتیات قلیون نبود نمیتونست رانندگی کنی حالا چی شده⁉️ ♦️ همه رو گذاشتم کنار، برای اینکه برم سوریه دور همه چیز یه خط قرمزی کشیدم ♦️مجید نگاهی به ساعتش انداخت ساعت چند دقیقه به مغرب را نشان می‌داد هوا هم کم کم رو به تاریکی میرفت حامد بیا بریم مسجد به نماز جماعت برسیم 😳😳 چشمان دوستش گشاد شد تعجب زده و با ذهنی پر از سوال گفت مجید خوبی؟ کجا بریم ؟ چیکار کنیم مسجد؟ ♦️ آره بیا برم حالت را خوب کنم _ مجید تو چی زدی؟ راستش را بگو مارکش چی بوده که اینجوری تو را عوض کرده⁉️ ♦️بیا بریم اینقدر هم حرف مفت نزن 🙈 مجید ما فقط محرم به محرم دهه اول محرم حسینیه تازه مسجد هم نمیریم بعد هم تموم تا سال دیگه. ولمون کن. ♦️ بهت میگم بیا بریم مسجد می خوام حالت را خوب کنم بیا بریم... 📚 کتاب ( خاطرات ) ص ۶۹ @doosti_ba_ketab
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📚📚📚📚 ♦️من می گفتم این مرد سوریه رفتن نیست که نیست. پوزخند می زدم و می گفتم ؛ سربازی ای که اجبار بود و کارت پایان خدمت ش هر جا که می خواست بره لازمش می شد ، نرفت حالا داوطلب بلند می شه بره خودش دستی دستی بندازه جلو‌گلوله؟ اون هم جلوی وحشی ترین آدم های روی زمین! خودتون را مضحکه این و اون نکنید و مدام نگید مجید راهی سوریه ست. کتاب #مجید_بربری ص ۱۱۵ @doosti_ba_ketab
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
🎂 مجید سال ۹۳ برا خودش توی یه باغ درندشت گرفت. باغ را کرایه کرده بود. دورتادورش را میز و صندلی چیده بود. دو سه تومنی هم خرجش شد. جشن تولدی که حسابی ترکوند. کلی هم هدیه براش آوردن. 🎁🎁🎁 🍴یادش به خیر موقع کیک بریدن، اول از همه برای آبجیم اینها برید. بعد هم دستش را زد وسط بقیه ش و‌تو صورت نصف بیشتر مهمون ها مالید.😂😂 👈هیچکس هم ناراحت نشد چون همه می دونستن مجید آدم شوخیه. از اون آدمهای شوخ که هر قدر هم باهاش کل کل می کردی یه پله از تو بالاتر بود. همیشه ی خدا جواب دست به نقد توی آستینش داشت. این پسر پیش هیچ‌ بنی بشری کم بیار نبود.... 😔... ( ولی این اواخر) از اون همه شری که در مجید سراغ داشتم، فقط شوخی ها و مسخره بازی هاش به جا مونده بود و بقیه همراه اون خط قرمز ها از بین رفتند. مجید کم حرف شده بود... راوی؛ دایی شهید 📚 کتاب ص ۱۲۴ و‌۱۳۱ @doosti_ba_ketab
هدایت شده از 📚 دوستی با کتاب 📚
📢📢📢📢 ♦️سوالات مسابقه 🔰🔰 👈 کتاب 1⃣ چه تغییراتی در مجید باعث شده بود حاج مسعود بفهمد که این مجید آن مجید یکسال پیش نیست؟ 2⃣ مجید در شب قبل از عملیات نگران چه چیزی بود؟ و قسم خورد چه اتفاقی میافتد؟ 3⃣ کدام شهید قبل از عملیات خواب کسانی که در عملیات شهید می شوند را دیده بود و چرا به مجید گفت این انگشتر به تو هم وفا نمی کند؟ 4⃣چرا مجید قربانخانی به مجید بربری معروف شده بود؟ 5⃣ مجید خواب کدام معصوم را قبل از شهادتش دیده بود و در خواب به او چه گفته بودند ؟ 6⃣ حاج جواد اولین مشکل مجید را برای اعزام به سوریه چه چیزی مطرح کرد؟ 7⃣ نحوه آشنایی مرتضی کریمی با مجید به چه صورت بوده ؟ 8⃣ حسن لر دایی مجید وقتی به مجید گفت این بچه را برای چی آوردی سفره خانه چه جوابی شنید؟ 9⃣ مجید وقتی کربلا می رود از امام حسین علیه السلام چه میخواهد؟ 🔟 پدر مجید علت عاقبت به خیری پسرش را چه می دانست؟ @doosti_ba_ketab
... دایی های پدرش نونوایی داشتند و پسرداییش هم توی نونوایی همین یافت آباد کار می کنه می رفت دم نونوایی می ایستاد کسانی که توانایی خرید نون نداشتند بهشون نون می داد. بعضی وقتا هم پول یک روز نونوایی رو حساب می کرد، اونقدر دم بربری ایستاد و نون داد دست مردم که آخرش مردم اسمش را گذاشتن مجید بربری... کتاب #مجید_بربری ( خاطرات #شهید_مجید_قربانخانی ) ، ص ۸۱۰
♦️حامد من می خوام برم سوریه _سوریه دیگه برای چی میخوای بری مجید؟ ♦️ می خوام مدافع حرم بشم . _مدافع حرم دیگه چیه؟ یعنی چه؟ ♦️ببین یه عده تصمیم گرفتن که حرم حضرت زینب را بگیرن و بعد هم خرابش کنند. ما می خواهیم برای دفاع از حرم حضرت زینب بریم تا داعشی ها به حرم بی بی جانمان نگاه چپ نکنند. بعد هم این داعشی های پدر سوخته هدفشون ایرانه ما باید بریم اونجا باهاشون بجنگیم که تو کشور خودمون نیان _ مجید آخه تورو میبرن؟ ♦️آره رفتم گردان ثبت نام کردم چند تا از بچه های بالا رو هم دیدم فقط یه مشکلی دارم. _چه مشکلی مجید جون؟ ♦️ این خالکوبی شده برای من دردسر نمیدونم باهاش چی کار کنم. مجید روزی ۲۰ تا قلیون میکشید و هفته ای چند تا دعوا داشت. دوستش همه اینها را میدانست _مجید قلیون را چی کارش کردی؟ تو سفره خونه قلیون روی میزت بود نمیتونستی کار کنی. تو جلو نیسان و زانتیات قلیون نبود نمیتونستی رانندگی کنی حالا چی شده⁉️ ♦️ همه رو گذاشتم کنار، برای اینکه برم سوریه دور همه چیز یه خط قرمزی کشیدم ♦️مجید نگاهی به ساعتش انداخت ساعت چند دقیقه به مغرب را نشان می‌داد هوا هم کم کم رو به تاریکی میرفت حامد بیا بریم مسجد به نماز جماعت برسیم 😳😳 چشمان دوستش گشاد شد تعجب زده و با ذهنی پر از سوال گفت مجید خوبی؟ کجا بریم ؟ چیکار کنیم مسجد؟ ♦️ آره بیا بریم حالت را خوب کنم _ مجید تو چی زدی؟ راستش را بگو مارکش چی بوده که اینجوری تو را عوض کرده⁉️ ♦️بیا بریم اینقدر هم حرف مفت نزن 🙈 مجید ما فقط محرم به محرم دهه اول محرم می ریم حسینیه تازه مسجد هم نمیریم بعد هم تموم تا سال دیگه. ولمون کن. ♦️ بهت میگم بیا بریم مسجد می خوام حالت را خوب کنم بیا بریم... 📚 کتاب ( خاطرات ) ص ۶۹
هدایت شده از خیریه راه شهیدان
🔰 ! 🌸 یادبود راه شهیدان 💌 داخل گوشی مجید دو اسم به عنوان ذخيره شده بود. مجید خانواده ای را که دو دختر داشتند تحت پوشش و کمک خود قرار داده بود و آنها را می کرد. بعد از شهادت مجيد آن خانواده از كمك‌های او خبر دادند و اينكه سعی می كرد از هر جهت كمك حالشان باشد. 🔸 در محله او را صدا می‌‎زدند. مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل می‌رفت تا اگر مستمندی را می‌شناسد، به دستش بدهد. 🔹 غیر از ماشین نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را می‌دید، هرچه داشت به او می‌بخشید. فکر هم نمی کرد که شاید یک ساعت بعد ، خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار می‌کرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من می‌گرفت! ته توی کارش را که در می آوردی می‌فهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که « خدا بزرگ است می‌رساند. » به نقل از پدر شهید 📌 به مناسبت سالگرد شهادت حُرّ ، 🌹راه شهیدان اینجاست👇 @mraheshahidan