خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت0⃣5⃣
زینب در خانه که بود، یا می خواند و می نوشت یا کار می کرد. اصلاً اهل بیکار نشستن نبود.
چند تا دفتر یادداشت داشت. از کلاس های قرآن قبل از جنگش تا کلاس های اخلاق و نهج البلاغه در شهر رامهرمز و سخنرانی های امام و خطبه های نماز جمعه، همه را در دفترش می نوشت.
خیلی وقت ها هم خاطراتش را می نوشت، اما به ما نمی داد بخوانیم.
برنامه ی خودسازی آقای مطهر را هم جدول بندی کرده بود و هنوز بعد از دوسال مو به مو انجام می داد.
هر دوشنبه و پنجشنبه روزه می گرفت. ساده می خورد و ساده می پوشید و به مرگ فکر می کرد.
بعضی وقت ها بعضی چیزها را برای ما تعریف می کرد یا می خواند، گاهی هم هیچ نمی گفت.
به مهری و مینا می گفت:«شما که در جبهه هستید، از خدا خواسته اید که شهید بشوید؟ آیا تا حالا از خدا طلب شهادت کرده اید؟»
ادامه دارد...
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #صفرعلی_ولیزاده بخیر؛
یک بار همه بودجه گردان رو گذاشت تو یک کیف و رفتیم سمت اهواز، تو راه گرسنه شدیم و ایستادیم تا چیزی بخریم، تو مغازه متوجه شدیم هیچ پولی همراهمون نیست، بهش گفتم مقداری از پول توی کیف برداریم،گفت نه #این_پول_امانته ، باید برسونم اهواز، گفتم خب خودتون فرمانده هستین، گفت من الان مسئولم این رو برسونم. تو مطمئنی سالم می رسیم؟
تا اهواز گرسنه بودیم.
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت1⃣5⃣
بعد از اینکه این سؤال را می پرسید، خودش ادامه می داد:«البته اگر آدم برای #رضای_خدا کار کند، اگر در رختخواب هم بمیرد، #شهید است.»
با اینکه تحمل دوری زینب را نداشتم، اما وقتی شوقش را برای رفتن به آبادان و کمک به مجروحین می دیدم، حاضر بودم که مینا و مهری او را با خودشان ببرند.
اما آنها و همین طور مهران مخالف بودند و زینب را خیلی بچه می دانستند. در حالی که زینب اصلاً بچه نبود و همیشه هم در کارهای خوب جلوتر از آنهابود.
بعد از برگشتن بچه ها به جبهه، باز ما تنها شدیم. زینب در دبیرستان فعالیتش را از سر گرفت. به جامعه ی زنان و بسیج هم می رفت. بعضی از کلاس ها را با شهلا می رفتند.
در مدرسه از همان ماه های اول، گروه سرود و تئاتر تشکیل داد:«گروه تئاتر زینب»، «گروه سرود زینب».
از زمان بچگی اش با من روضه ی امام حسین(علیهالسلام) می آمد و برای حضرت زینب(سلام الله عليها ) و امام حسین(علیهالسلام) خیلی گریه می کرد.
از وقتی راهش را شناخت، از اسم میترا خوشش نمی آمد و بارها هم از مادربزرگش خرده گرفت که چرا اسمش را میترا گذاشته.
دنبال فرصتی می گشت که اسمش را «زینب» بگذارد و دیگر کسی او را میترا صدا نزند.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 اگر پیام شهدا را بشنویم، دیگر این گرایش به شرق و به غرب و به دشمن و...، از بین ما رخت بر خواهد بست
🔻رهبرانقلاب در دیدار اعضای کنگرهی بزرگداشت شهدای استان قزوین:
🔸 شهدا مایهی رونق حیات معنویاند در کشور. حیات معنوی یعنی روحیه، یعنی احساس هویّت، یعنی هدفداری، یعنی به سمت آرمانها حرکت کردن، عدم توقّف؛ این کار شهدا است؛ این را هم قرآن به ما یاد میدهد.
🔹 شهدا تا هستند، با تن خودشان دفاع میکنند، وقتی میروند، با جان خودشان: وَيَستَبشِرونَ بِالَّذينَ لَم يَلحَقوا بِهِم مِن خَلفِهِم اَلّا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنونـ؛ ببینید این استبشار، مال بعد از رفتن است. تا هستند، جانشان و تنشان و حرکت مادّیشان در خدمت اسلام و در خدمت جامعهی اسلامی است، وقتی میروند، معنویّتشان، صدایشان تازه بعد از رفتن بلند میشود.
🔸 #نطق_شهدا بعد از شهید شدن باز میشود، با مردم حرف میزنند ـ بِالَّذينَ لَم يَلحَقوا بِهِم ـ با ماها دارند میگویند؛ [باید] ما گوشمان سنگین نباشد تا بشنویم این صدا را.
🔹 کاری که شماها میکنید، خانوادهی معظّم شهدا میکنند یا بزرگداشتداران در شهرهای مختلف ـ مثل قزوین، بیرجند و جاهای دیگر ـ انجام میدهند، این است که این صدا را به گوش سنگین ماها برسانید؛ مهم این است که ما بشنویم این صدا را.
🔸 و خدای متعال در این صدا هم اثر گذاشته؛ واقعاً اثر گذاشته؛ جوری شده است که وقتی از شهیدی یک چیزی نقل میشود، یک حرف دقیق و متینی نقل میشود، اثر میگذارد بر روی دلها، دلها را منقلب میکند.
🔹 و همین شهدای جوانی که میروند این روزها برای #دفاع_از_حرم یا رفتهاند شهید شدهاند ـ از جمله همان شهید عزیز قزوینی شما ـ حرف اینها ، اقدامشان، حرکتشان، خاطرهشان، سخنانی که راجع به اینها گفته میشود، همهی اینها بیدارکننده است، همهی اینها هشیارکننده است.
🔸 ما گوشمان سنگین است، این پیامها را درست نمیشنویم؛ اگر به ما بشنوانند این پیامها را، دیگر این گرایش به شرق و به غرب و به دشمن و به کفر و الحاد و مانند اینها، از بین ما رخت بر خواهد بست.
🔺 این ضعفهایی که شما مشاهده میکنید در ما، به خاطر این است که این پیام را نمیشنویم؛ اگر این پیام را بشنویم، روحیهها قوی خواهد شد، حرکت، حرکت جدّیای خواهد شد. ۹۷/۸/۱۴
@Khamenei_ir
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #صادق_مهدی_پور بخیر؛
توی وصیتنامه ش نوشته بود؛
همه مخصوصا دوستان حزب اللهی بدانند که به فرموده امام ،عالم محضر خداست و اکنون #کم_کاری و #سستی و #نفسانی_عمل_نمودن که #تشکیلات_اسلامی و کلاً محتوای اسلام را از بین می برد گناهی نابخشنودنی است که از هیچ کس پذیرفته نیست.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
🌴یاد شهید #صادق_مهدی_پور بخیر؛ توی وصیتنامه ش نوشته بود؛ همه مخصوصا دوستان حزب اللهی بدانند که
#شهید_صادق_مهدی_پور
#صباغیان
دانشجو بودیم و به رسم رفاقت، چند شهید را برای خودمان انتخاب کردیم. مطالب شان را جمع می کردیم، عکس ها و ارتباط با خانواده ها
یکی از آنها همین شهید بود.
وقتی با حاجی نامزد کردیم هر کدام همدیگر را سر مزار شهدای خودمان بردیم.
عکس شهید صادق مهدی پور بزرگ در کنار قبرش نصب شده بود.
مزار برادرش #بهمن_مهدی_پور پایین آن بود و بچه محل ها اطرافش.
شهید احیایی هنوز برنگشته بود و ما غالبا میهمان مزارشان بودیم و یادگار یهای حضورمان، عکس های برجا مانده از حاج محمد صباغیان بر سر مزار شهدا.
عکس های جوانی حاجی را که گرفتم شباهتش با این شهید !!!
صادق مهدی پور در دوازدهم آبان ۶۳ به شهادت رسید. چند روز که پیکرش در منطقه پنجوین ماند در چنین روزی بیستم آبان ماه به خاک سپرده شد.
مزار شهید صادق در قطعه ۲۸ بهشت زهرا سنگ نشان امروز و فردای من و توست
چقدر شهدا را می شناسیم⁉
چقدر برایشان کار می کنیم ⁉
چقدر منتظر رسیدن به آنها هستیم⁉
#اهل_عمل_باشیم
شادی روح شهیدان صادق و بهمن مهدی پور صلوات.🌷
http://shahidmehdipoorshahed19.mihanblog.com/
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم:
ڪاری که انجام میدهید،حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید خسته نباشید!ازهمان درپشتی بیرون بروید.چون اگر تشڪر کنند،تو دیگر اجرت را گرفته و چیزی برای آن دنیایت باقے نمیماند
🕊سالروز شهادت شهید تهرانی مقدم گرامی باد
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت2⃣5⃣
در دبیرستان با چند دختر که همفکر خودش بودند، دوست شد. اکثر بچه های دبیرستانی بی خیال و بی حجاب بودند.
این چند نفر در دبیرستان فعالیت تربیتی می کردند و به کلاس های بسیج هم می رفتند. زینب یکی از روزهایی که روزه گرفته بود، دوست هایش را برای افطار دعوت کرد.
من برای افطار چلووخورش سبزی درست کرده بودم. قرار بود آن شب زینب و یکی، دوتای دیگر از دخترها اسم هایشان را عوض کنند و اسم مذهبی بگذارند.
دوست هایش بدقولی کردند و نیامدند. زینب خیلی ناراحت شد. بهش گفتم: «مامان، چرا ناراحت شدی؟ خودت نیت کن و اسمت را عوض کن.»
آن شب زینب سر سفره ی افطار به جای چلووخورش سبزی، فقط نان و خرما و شیر گذاشت و حاضر نبود چیز دیگری بخورد.
می گفت:«افطار حضرت علی(ع) چیزی بیشتر از نان و خرما یا نان و نمک یا نان و شیر نبوده است». من نشستم و با هم نان و خرما و شیر خوردیم.
همان شب زینب به همه ی ما گفت:«از امشب به بعد، اسم من رسماً زینب است و هیچ کس حق ندارد مرا میترا صدا بزند.»
من و مادرم هم به خاطر تغییر اسمش بهش تبریک گفتیم. از آن شب به بعد، اگر بچه ها یا مادرم در خانه اشتباهی او را میترا صدا می کردند، زینب جواب نمی داد.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از ستاد مرکزی راهیان نور
با زمزمہ ی سرود یارب رفتند
چون تیرشهاب در دل شب رفتند
تا زنده شود رسالت خون حسین
با نام شڪوهمند زینــب رفتند
💢 ۲۱ آبان سالروز شهادت
#شهدای_اربعه_حلب گرامیباد
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #مهدی_زینالدین بخیر؛
📝 گاهی یک حدیث، یا جملهی قشنگ که پیدا میکرد، با ماژیک #مینوشت_روی_کاغذ_و_میزد_به_دیوار. بعد راجع به ش باهم حرف میزدیم. هرکدام، هرچه فهمیده بودیم میگفتیم و جمله میماند روی دیوار و توی ذهنمان.
از کتاب #زینالدین
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت3⃣5⃣
آن شب بعد از حرف های عادی گفت:«مامان، من دوست دارم مثل حضرت زهرا(سلام الله عليها ) در جوانی بمیرم. دوست ندارم پیر بشوم و بمیرم، یا آن قدر زنده بمانم که گناه کنم.»
آن شب زینب با اینکه از نیامدن دوستانش ناراحت بود، ولی خیالش راحت شد که تغییر اسمش را همه قبول کردیم و او دیگر میترا نبود؛ زینب بود. یعنی مثل زینب بود.
بعد از چندماه، هنوز به جوّ شاهین شهر عادت نکرده بودیم. هر هفته شب های جمعه من و مادرم و بچه ها برای دعای کمیل به گلزار شهدای اصفهان می رفتیم.
مرتب سر قبر حمید یوسفیان می رفتیم و مادر حمید را می دیدیم. آنها هنوز در محله ی دستگرد بودند.
از وقتی به اصفهان رفته بودیم، قد زینب بلند شده بود. چادرش را تنگ می گرفت و تند تند راه می رفت.
دبیرستان زینب از خانه فاصله داشت. من هر ماه پولی بابت کرایه ی ماشین به او می دادم که با تاکسی رفت وآمد کند اما زینب پیاده به مدرسه می رفت و با پولش کتاب برای مجروحین می خرید و هفته ای یکی دوبار به بیمارستان عیسی بن مریم یا بیمارستان شهدا می رفت و کتاب ها را به مجروحین هدیه می کرد.
چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سرصف برای دانش آموزان پخش کرد.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید مدافع حرم #محمدحسن_دهقانی بخیر؛
#سحرخیز بود و همیشه قبل از اذان صبح بیدار بود. #منظم و #اهل_برنامهریزی بود و از زمان خود به خوبی استفاده می کرد.
همیشه یک برگه در جیبش بود #برنامهی_روزانه اش را بر روی آن نوشته بود و یکی یکی که انجام می داد تیک می زد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
✅ #اطلاع_رسانی
🕊سومین سالگرد شهادت فرمانده شهید مدافع #محمدحسین_محمدخانی
🔊سخنران:سیدحسین مومنی
مداح :حاج میثم مطیعی
🌹اینجامعراج شهداست👇
@tafahoseshohada
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت4⃣5⃣
تا آنها بفهمند و بشنوند که مجروحین و رزمنده ها از آنها چه توقعی دارند؛ مخصوصاً سفارش مجروحین را درباره ی حجاب پخش کرد.
آرزویم شده بود که زینب با پولهایش چیزی برای خودش بخرد. هروقت برای خرید لباس او را به بازار می بردم، ساده ترین و ارزان ترین لباس و کیف و کفش را انتخاب میکرد.
خرید کردن برای زینب همیشه آسان ترین کار بود. در اولین مغازه ساده ترین چیز را انتخاب می کرد و می خرید.
هر وقت هم در خانه می گفتم:«چه غذایی درست کنم؟» زینب می گفت:« هر چیزی که ساده تر است و برای شما راحت تر است، درست کنید.»
یک شب یکی از همسایه ها ما را برای عروسی پسرش دعوت کرد. مادرم و شهلا نیامدند. زینب به خاطر اینکه من تنها نباشم، همراهم به عروسی آمد.
آن روز زینب روزه بود. وقتی وارد خانه ی همسایه شدیم، هنوز اذان مغرب نشده بود.
آنها با میوه و شیرینی از ما پذیرایی کردند. زینب از اول با من شرط کرد که جلوی مهمان ها طوری رفتار نکنم که آنها بفهمند زینب روزه است.
من هم حرفی نزدم. وقت اذان که شد، زینب خیلی آرام و بی سروصدا برای خواندن نماز و افطار به خانه رفت.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
⭕ افشاگری همسر دانشمند شهید فضایی از فشار مسئولان دولتی به خانواده شهدای مسجدالحرام!
فرشته روح افزا، همسر دانشمند شهید فضایی احمد حاتمی (از شهدای مسجدالحرام سال 94) به بهانه پخش سریال "در حوالی پاییز" گفت:
🔺 تمام خانوادههای شهدای منا و مسجدالحرام با دیدن لحظه خداحافظی 2 برادر با خانواده و آشنا اشک ریختند و به یاد عزیزان از دست رفته خود افتادند. سریال «حوالی پاییز» خاطرات خانوادههای شهدای منا و مسجدالحرام را زنده میکند
🔺 شهدای مکه و منا از شهدای مظلوم هستند. در حرم امن الهی در حج به شهادت رسیدند و ما هم به شدت از سوی مسؤولان کشورمان در فشار هستیم تا صحبتی نکنیم
🔺 ما از عربستان و دولت خبیث سعودی هیچ انتظاری نداریم. آنها که در بدترین حالت یکی از روزنامهنگاران منتقد خود را میکشند و هیچ اثری از او باقی نمانده، یا جنایاتی که در یمن انجام میدهند و دست به کشتار هزاران مسلمان و کودک بیگناه میزنند، اصلا عاقلانه به نظر نمیرسد و از نظر انسانی هم جایگاهی ندارد
🔺 از مسؤولان کشورمان توقع داریم که در مقابل جنایاتی که سعودیها با حجاج ایرانی در سال ۹۴ انجام دادهاند، بایستند و آنها را وادار به پاسخگویی کنند
🔺 متأسفانه مسؤولان ما با وجود قولهایی که به خانواده شهدا میدهند، هیچ اقدام و نتیجه مثبتی برای احقاق حقوق آنها و از همه مهمتر روشن شدن دلیل شهادت حجاج انجام ندادهاند
🔺 در این فاجعه تنها کسی که همراه خانواده شهدا بود، رهبر معظم انقلاب اسلامی است که با فرمایشات خود به خانواده شهدای منا آرامش میدهد
🔺 هیچکسی حاضر نیست پاسخگو باشد که اگر همسرم در فاجعه مسجدالحرام به شهادت رسیده، چرا پیکرش کیلومترها دورتر از مکه مکرمه پیدا شده است. آن هم در حالی که هیچ ضربهای به او وارد نشده و مشکلی نداشته است
🔺 براساس دیدههای همراهان شهید حاتمی، وی از حادثه سقوط جرثقیل در مسجدالحرام جان سالم به در برده بود و حتی از روی انساندوستی اقدام به کمک به سایر مسلمانان کرده است، اما در حین امدادرسانی به افراد مصدوم، ناپدید میشود و پس از آن یکی از سایتهای اسرائیلی از کشته شدن شهید حاتمی به عنوان دانشمند فضایی ایران خبر میدهد
🔺 یکی دیگر از نکات قابل توجه در این فاجعه و شهادت احمد حاتمی، پیکر سالم وی است. تمامی شهدای مسجدالحرام آثاری از ضربدیدگی یا شکستگی بر پیکرهایشان مشهود بود به طوری که حتی روی لباسهایشان خون دیده میشد اما وقتی پیکر شهید حاتمی را پس از مدتها به ایران منتقل کردند، هیچ اثری از خون بر روی لباسش نبود و فقط چند لکه خون بر روی گوش و بینی وی مشهود بود
🔺 علاوه بر این یادداشتی در جیب وی با دستخط خودش وجود داشت مبنی بر اینکه سعودیها از صبح پیگیر من هستند و رفت و آمدهایم را تحت نظر دارند
🔺 یکی دیگر از مسائلی که برای ما قابل توجیه نیست، کالبدشکافی نکردن پیکر شهید حاتمی است. چرا مسؤولان ما پیکر وی را بدون کالبدشکافی تدفین کردند؟ آیا واقعا نباید دلیل شهادت وی مشخص میشد؟
🔺 شهید حاتمی به عنوان دانشمند فضایی اقدامات خاص و قابل توجهی انجام داده بود که شاید سالها بعد این اختراعات اعلام شود. اختراعات شهید حاتمی به حدی بود که سازمان ناسای آمریکا چندین سال به دنبال اختراعات وی بود، اما شهید آنقدر به میهن و کشورش پایبند بود که حاضر نمیشد به هیچ قیمتی اختراعات خود را فروخته و در اختیار امریکاییها قرار دهد
🔺 اخیرا هم وزیر امور خارجه پس از 3 سال زمان گذاشته تا با خانواده شهدای حج ۹۴ جلسه داشته باشد، اما جای سؤال دارد که چرا مسؤولان به جای احقاق حقوق شهدا، به ما تذکراتی میدهند؟ اگر وزیر امور خارجه میخواهد پیگیر تشکیل انجمن باشد تا از خانواده شهدا دفاع کند، چرا از خانوادههای مطالبهگر دعوت نمیکند؟ آقای وزیر! اگر به دنبال احقاق حقوق و پیگیری کمیته حقیقتیاب هستید، چرا آن را در سطح وسیع منعکس نمیکنید؟ جالب است که مسؤولان هم به ما همواره میگویند که مطالبهگر نباشید و چنین خواستههایی را منعکس نکنید.
@ammaronlin
هدایت شده از شبهای با شهدا
🌴یاد شهید #مرتضی_کریمی بخیر؛
برای میز تلویزیون خودش دکوری طراحی کرد که روی آن فضایی برای قرار دادن #عکس_حضرت_امام _خمینی، #حضرت_امام_خامنهای و #شهدا قرار داشت. اصلاً برای اینکه اینعکسها را روی آن بگذارد آن را ساخته بود.
تزیین خانه برایش جذاب بود. مثلاً حتی برای قسمتی از دیوار پذیرایی، برچسبهای تزیینی خریداری کرد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
خاطرات شهیده #زینب_کمایی
#شهید_شاخص_سال_۹۷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#من_میترا_نیستم
#قسمت5⃣5⃣
ما در زمستان وسیله ی گرم کننده ی درست و حسابی نداشتیم. برای همین، درِ یکی از اتاق ها را بسته بودیم و فقط با یک تکه موکت آنجا را فرش کرده بودیم.
یک شب هوا خیلی سرد بود، متوجه شدم که زینب در جایش نیست. آرام بلند شدم و دنبالش گشتم.
وقتی پیدایش نکردم، سراغ اتاق خالی رفتم. در را باز کردم. دیدم زینب تمام قد با چادر سفید رو به قبله مشغول خواندن نماز شب است.
اتاق آنقدر سرد بود که آدم لرزش می گرفت. منتظر ماندم تا نمازش تمام شد.
می خواستم زینب را از آن اتاق سرد بیرون ببرم. تمام ترسم از این بود که زینب با آن جثه ی ضعیفش مریض شود. وقتی نمازش تمام شد و متوجه من شد، قبل از اینکه حرفی بزنم، با بغض به من نگاه کرد.
دلش نمی خواست که من در حال خواندن نماز شب او را ببینم. در تمام عمرم کمتر کسی را دیدم که مثل زینب از نماز خواندن آن قدر لذت ببرد.
به خاطر روح پاکی که داشت، خواب های قشنگی می دید. زینب با دلش زندگی می کرد. به خاطر همین خیلی دوست داشتنی بود.
او که علاقه مند به شرکت در کلاس های اعتقادی و اخلاقی بود، در کنار درس و مدرسه در کلاس های عقیدتی بسیج و جامعه ی زنان شرکت می کرد.
ادامه دارد...
@fatholfotooh
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد.
شهید #زین_الدين
به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و شهدا صلوات.🌷
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
Kumayl-halawaji.mp3
30.32M
دعای #کمیل به یاد شهدا
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
✅ #اطلاع_رسانی 🕊سومین سالگرد شهادت فرمانده شهید مدافع #محمدحسین_محمدخانی 🔊سخنران:سیدحسین مومنی مد
برشی از کتاب #قصه_دلبری (شهید محمدخانی به روایت همسر)
.
دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت را بـاز ڪردند
ایـن آخـرین فرصـت بـود ...
.
بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بیحـس شـده بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام میدادم.
پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ... جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما میتونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمیتوانست حـرف بـزند
چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمیدانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد .... انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و گلـویم را فـشار میداد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم
گفتــم :
از حـرم تـا قـتلگـاه
زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
.
سینـه میزد برای محمـدحسیـن
شانـه هایـش تکـان میخورد ... .
برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند
همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ... .
پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده بـود ... .
.
#شهید_حاج_عمار #حاج_عمار #عمار #عمار_حلب
#شیر_حلب #همت_مقاومت #فدایی_زینب
#مدافع_حرم #مدافعان_حرم #مداح_اهل_بیت #سردار_شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#فرمانده_تیپ_سیدالشهدا
#مهندس_عمران
@shahidmohammadkhani