eitaa logo
فضائل‌ امیرالمومنین‌ علیه‌السلام
521 دنبال‌کننده
508 عکس
100 ویدیو
11 فایل
«ـ﷽ـ» 🚩السلام علیک یا مولای یا امیرالمومنین روحی لک الفداء 🔸قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ذكرُ عليٍّ عبادة 📚 فضائل امیرالمومنین علیه‌السلام از منابع معتبر شیعی Admin: @ad_fazaael110
مشاهده در ایتا
دانلود
«ـ﷽ـ» ▫️شهادت رود بر امیرالمومنین علیه السلام...👇👇👇 💠 علیه السلام می ­فرمایند: 💠 پس از اتمام جنگ ، علیه السلام، بر کناره رود فرات ایستادند و خطاب به فرات فرمودند: 💠 « أَیُّهَا الْوَادِی مَنْ أَنَا؟ » ای رود! من که هستم؟ 💠 در آن حال، فرات به جوش و خروش درآمد و امواج آن برخاست و مردمانی که حاضر بودند صدای رود فرات را شنیدند که گفت: 💠 « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا الله وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله وَ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حُجَّةُ الله عَلَی خَلْقِهِ» شهادت می­دهم که معبودی جز الله نیست و شهادت می­دهم که فرستاده خداست و علی و حجت خدا بر خلق خداست. 📚 بحارالانوار ج ۳۳ ص ۴۶ @fazaael110
«ـ﷽ـ» ▫️یکی از معجزات علیه السلام در کنار رود فرات...👇👇 💠 عليه السّلام فرمودند: 💠 أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام لَمَّا قَدِمَ مِنْ صِفِّینَ وَقَفَ عَلَی شَاطِئِ الْفُرَاتِ ثُمَّ انْتَزَعَ مِنْ کِنَانَتِهِ سِهَاماً ثُمَّ أَخْرَجَ مِنْهَا قَضِیباً أَصْفَرَ فَضَرَبَ بِهِ الْفُرَاتَ وَ قَالَ علیه السلام انْفَجِرِی 💠 فَانْفَجَرَتْ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْناً کُلُّ عَیْنٍ کَالطَّوْدِ وَ النَّاسُ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلَامٍ لَمْ یَفْهَمُوهُ 💠 فَأَقْبَلَتِ الْحِیتَانُ رَافِعَةً رُءُوسَهَا بِالتَّهْلِیلِ وَ التَّکْبِیرَةِ وَ قَالَتِ ✨ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ الله فِی أَرْضِهِ وَ یَا عَیْنَ اللَّهِ فِی عِبَادِهِ خَذَلَکَ قَوْمُکَ بِصِفِّینَ کَمَا خَذَلَ هَارُونَ بْنَ عِمْرَانَ قَوْمُهُ 💠 فَقَالَ لَهُمْ أَ سَمِعْتُمْ؟ قَالُوا نَعَمْ. قَالَ: فَهَذِهِ آیَةٌ لِی عَلَیْکُمْ وَ قَدْ أَشْهَدْتُکُمْ عَلَیْهِ 💠 وقتى كه عليه السّلام از برمى گشت بر ساحل ايستاد، از جعبه تیرهای خود، چوب زردی بیرون آورد و با آن بر آب زد و فرمود: جارى شو. 💠 پس دوازده چشمه جارى شد و مردم نگاه مى كردند. سپس با زبانى سخن گفت كه مردم نفهميدند. 💠 آنگاه مارها سرشان را از رودخانه بيرون آوردند و «لا اله الا الله» و «الله اکبر» گفتند و بعد از آن گفتند: ✨ سلام بر تو ای حجت خداوند در زمینش و ای چشم خداوند در میان بندگانش، قوم تو در صفين تو را خوار كردند چنانچه قوم هارون بن عمران، او را. 💠 حضرت به مردم فرمود: «آيا شنيديد؟» گفتند: بلى. پس فرمود: «اين معجزه من براى شماست و شما را بر آن شاهد مى گيرم» 📚 بحارالانوار ج ۴۱ ص ۲۵۱ ح ۸ @fazaael110
«ـ﷽ـ» 🔰 وقتی که دشمن ، دوست می شود... 💠  صلوات الله عليه فرمودند: (آنگاه كه با پيمان شكنان، جنگ را به راه انداخت، روزى) عايشه گفت: مردى را كه سرسخت عليه السلام است براى من پيدا كنيد تا نزد او بفرستم. 💠 پس چنين مردى را آوردند، در برابر او ايستاد، عايشه سرش را بلند كرد و گفت: دشمنى تو با اين مرد چه اندازه است؟  گفت: اوقات زيادى از پروردگارم مى خواهم كه او و يارانش در چنگ من باشند و من با شمشيرم چنان ضربتى به آنان بزنم كه خون از شمشيرم بريزد. 💠 عايشه گفت: تو شايسته اين كار هستى؟ آنگاه نامه اى به او داد و گفت: اين نامه را ببر و در هر موقعيّتى كه او را پيدا كردى - چه در حال سير و سفر چه در حال اقامت - آن را به او بده، آگاه باش! او را در حالى مى بينى كه سوار بر استر صلى الله عليه و آله است و كمان او را به شانه انداخته و جعبه تيرش را از كنار زينش آويزان نموده، و يارانش پشت سرش در حالى كه گويا پرندگانى هستند، صف كشيده اند. هرگاه تو را به غذا و نوشيدنى دعوت كرد چيزى از آن مخور، چرا كه در آن سِحر است. 💠 قاصد به سوى حضرت على عليه السلام به راه افتاد و آن حضرت را در حال سواره استقبال نمود، نامه را به حضرتش داد.  حضرت مُهر نامه را شكست، آنگاه آن را خواند و به او فرمود: سوگند به خدا! اين كار عملى نيست. 💠 آنگاه حضرت پا از ركاب برداشت و از استر پايين آمد، اصحاب پيرامون حضرتش حلقه زدند، حضرت رو به قاصد كرد و فرمود: چند سؤال از تو بنمايم؟  عرض كرد: آرى.  فرمود: پاسخ مى دهى؟  عرض كرد: آرى. 💠 فرمودند: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا عايشه گفت: مردى را كه دشمن سرسخت اين مرد (على عليه السلام) باشد، مى خواهم؟ و تو را نزد او بردند؟ او از تو پرسيد: دشمنى تو با اين مرد چه اندازه است؟ و تو گفتى: بسيار اوقات از خدا مى خواهم كه او و يارانش در چنگ من باشند و من چنان ضربتى بر آنان بزنم كه خون از شمشيرم بريزد؟  سپس فرمودند: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا عايشه به تو نگفت: نامه مرا ببر و در هر موقعيّتى كه او را پيدا كردى - چه در حال سير و سفر و چه در حال اقامت - آن را به او بده، و آگاه باش! تو او را در حالى مى بينى كه سوار بر استر خدا صلى الله عليه و آله است و كمان او را به شانه اش انداخته و جعبه تيرش را از كنار زينش آويزان نموده، و يارانش پشت سرش در حالى كه گويا پرندگانى هستند، صف كشيده اند؟ 💠 گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى.  حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا به تو نگفت: اگر تو را به غذا و نوشيدنى دعوت كردند، پس چيزى از آن مخور كه در آن سحر است؟  گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى. 💠 حضرت فرمودند: آيا از من هم به سوى او پيغام مى برى؟  گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى. چرا كه من وقتى نزد تو آمدم تو دشمن ترين آفريدگان براى من بودى، ولى اينك در اين كره خاكى از تو محبوبتر نزد من نيست، پس هر امرى كه مى خواهى بفرما. 💠 حضرت فرمودند: ادفع إليها كتابي، وقل لها: ما أطعت الله ولا رسوله حيث أمرك بلزوم بيتك فخرجت تتردّدين في العساكر.  نامه مرا به او برسان و به او بگو: از خدا و پيامبر او اطاعت نكردى؛ چرا كه خدا و رسولش به تو دستور دادند كه در خانه ات بمانى و تو از خانه بيرون آمده و در ميان لشكريان رفت و آمد كردى. 💠 بعد فرمودند: و به و بگو: شما در مورد خدا و رسولش با انصاف رفتار نكرديد، چرا كه زنان خودتان را در خانه هايتان گذاشتيد و زن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بيرون آورديد. 💠 قاصد حركت كرد و نامه حضرتش را آورد و در برابر عايشه انداخت و پيام آن حضرت را به او رساند، آنگاه به سوى عليه السلام برگشت و از ياران باوفاى حضرتش گشت و در جنگ به شهادت رسيد. 💠 عايشه گفت: هيچ كس را نزد او نمى فرستيم جز آنكه او را بر عليه ما مى شوراند. 📚 الخرائج و الجرائح ج ۲ ص ۷۲۴ (با اندکی تفاوت) @fazaael110
«ـ﷽ـ» 🔰 اسلام آوردن راهب با دیدن معجزه علیه السلام.... 💠 ابن سعيد عقيصا مى گويد: با عليه السّلام به طرف مى رفتيم وقتى از گذشتيم فرمود: «اينجا محل شهادت و ياران اوست». 💠 سپس رفتيم تا اينكه رسيديم به صومعه راهبى. مردم از تشنگى شكايت كردند و به على عليه السّلام گفتند: چرا تو راهى را انتخاب كردى كه در آن آب نيست و از نزديكى فرات نرفتى؟ 💠 على عليه السّلام نزديك صومعه راهب رفت و گفت: «آيا در اين نزديكى آب هست؟ ».  راهب گفت: نه. پس لجام اسبش را برگرداند و در شنزارى فرود آمد.  💠 و به همراهان دستور داد كه آنجا را حفر نمايند. آنان نيز كندند و به سنگ سفيدى رسيدند كه سيصد مرد اجتماع نمودند اما نتوانستند آن را حركت دهند. 💠 حضرت فرمود: «كنار برويد، اين كار من است. سپس دست راستش را زير سنگ برد و آن را بيرون آورد و به زمين گذاشت و از زير آن آب زلالى بيرون آمد و يارانش خوردند و سير شدند و مشكهاى خود را پر كردند و سپس سنگ را به جاى خود گذاشت و شنها را روى آن ريخت و مثل اول شد» 💠 راهب (با دیدن این صحنه) آمد و اسلام آورد و گفت: پدرم از زبان جدّش كه از حواريون عليه السّلام بود به من خبر داده بود كه در زير اين شنها چشمه آبى پنهان است و فقط و او مى توانند آن را استخراج كنند. 💠 آنگاه به امیرالمومنین علیه السلام گفت: مى توانم همراه تو باشم؟ حضرت فرمود: ملازم من باش و او را دعا كرد. 💠 راهب در «ليلة الهرير» شهيد شد. حضرت با دست خود او را دفن كرد و فرمود: «مثل اينكه مكان او را در بهشت مى بينم و درجه اش را كه خدا گرامى داشته است» 📚 بحارالانوار ج ۳۳ ص ۴۱ @fazaael110
🔰 آبی گوارا در بیابان... 🔹 ابن عباس روایت می‌کند: ✨ همراه با علیه السّلام از برگشتیم، لشکریان تشنه شدند و در آن سرزمین آبی نبود، پس نزد وارث علم نبوت از آن شکایت کردند، ✨ حضرت شروع به گشتن در آن سرزمین کرد تا اینکه وارد صحرا شد، پس صخره بزرگی دید، بر روی آن ایستاد و فرمود: سلام بر تو ای صخره، صخره گفت: سلام بر تو ای وارث علم نبوت، امام فرمود: آب کجاست؟ پاسخ داد: در زیر من است ای . ✨ امام، مردم را از آنچه که صخره گفت باخبر کرد، ✨ مردم با صد نفر مشغول [جابجا کردن] صخره شدند، اما نتوانستند آن را حرکت دهند، ✨ در این هنگام علیه السّلام فرمود: از آن دور شوید، سپس حضرت در مقابل آن ایستاد، زیر لب چیزی گفت و با دستش آن را حرکت داد، پس مانند پلک برهم زدن غلتید و در زیر آن چشمه آبی بود که از عسل شیرین تر و از برف سردتر بود، مسلمانان و اسبان از آن به مقدار زیادی نوشیدند. ✨ سپس امام علیه السّلام به سوی صخره رفت و به او گفت: به مکان خویش بازگرد. ✨ ابن عباس گوید: پس صخره مانند توپی در میدان شروع به چرخیدن در زمین کرد تا اینکه بر روی چشمه واقع شد، سپس لشکریان برگشتند و از آنجا عبور کردند. 📚 بحارالانوار ج۳۳ ص۴۶ @fazaael110
🔰 اسلام آوردن راهب با دیدن معجزه علیه السلام.... 💠 ابن سعيد عقيصا مى گويد: با عليه السّلام به طرف مى رفتيم وقتى از گذشتيم فرمود: «اينجا محل شهادت علیه السلام و ياران اوست». 💠 سپس رفتيم تا اينكه رسيديم به صومعه راهبى. مردم از تشنگى شكايت كردند و به على عليه السّلام گفتند: چرا تو راهى را انتخاب كردى كه در آن آب نيست و از نزديكى فرات نرفتى؟ 💠 على عليه السّلام نزديك صومعه راهب رفت و گفت: «آيا در اين نزديكى آب هست؟ ».  راهب گفت: نه. پس لجام اسبش را برگرداند و در شنزارى فرود آمد.  💠 و به همراهان دستور داد كه آنجا را حفر نمايند. آنان نيز كندند و به سنگ سفيدى رسيدند كه سيصد مرد اجتماع نمودند اما نتوانستند آن را حركت دهند. 💠 حضرت فرمود: «كنار برويد، اين كار من است. سپس دست راستش را زير سنگ برد و آن را بيرون آورد و به زمين گذاشت و از زير آن آب زلالى بيرون آمد و يارانش خوردند و سير شدند و مشكهاى خود را پر كردند و سپس سنگ را به جاى خود گذاشت و شنها را روى آن ريخت و مثل اول شد» 💠 راهب (با دیدن این صحنه) آمد و اسلام آورد و گفت: پدرم از زبان جدّش كه از حواريون عليه السّلام بود به من خبر داده بود كه در زير اين شنها چشمه آبى پنهان است و فقط و او مى توانند آن را استخراج كنند. 💠 آنگاه به امیرالمومنین علیه السلام گفت: مى توانم همراه تو باشم؟ حضرت فرمود: ملازم من باش و او را دعا كرد. 💠 راهب در «» شهيد شد. حضرت با دست خود او را دفن كرد و فرمود: «مثل اينكه مكان او را در بهشت مى بينم و درجه اش را كه خدا گرامى داشته است» 📚 بحارالانوار ج ۳۳ ص ۴۱ @fazaael110
🔰 وقتی که دشمن ، دوست می شود... 💠  صلوات الله عليه فرمودند: (آنگاه كه با پيمان شكنان، جنگ را به راه انداخت، روزى) عايشه گفت: مردى را كه سرسخت عليه السلام است براى من پيدا كنيد تا نزد او بفرستم. 💠 پس چنين مردى را آوردند، در برابر او ايستاد، عايشه سرش را بلند كرد و گفت: دشمنى تو با اين مرد چه اندازه است؟  گفت: اوقات زيادى از پروردگارم مى خواهم كه او و يارانش در چنگ من باشند و من با شمشيرم چنان ضربتى به آنان بزنم كه خون از شمشيرم بريزد. 💠 عايشه گفت: تو شايسته اين كار هستى؟ آنگاه نامه اى به او داد و گفت: اين نامه را ببر و در هر موقعيّتى كه او را پيدا كردى - چه در حال سير و سفر چه در حال اقامت - آن را به او بده، آگاه باش! او را در حالى مى بينى كه سوار بر استر صلى الله عليه و آله است و كمان او را به شانه انداخته و جعبه تيرش را از كنار زينش آويزان نموده، و يارانش پشت سرش در حالى كه گويا پرندگانى هستند، صف كشيده اند. هرگاه تو را به غذا و نوشيدنى دعوت كرد چيزى از آن مخور، چرا كه در آن سِحر است. 💠 قاصد به سوى حضرت على عليه السلام به راه افتاد و آن حضرت را در حال سواره استقبال نمود، نامه را به حضرتش داد.  حضرت مُهر نامه را شكست، آنگاه آن را خواند و به او فرمود: سوگند به خدا! اين كار عملى نيست. 💠 آنگاه حضرت پا از ركاب برداشت و از استر پايين آمد، اصحاب پيرامون حضرتش حلقه زدند، حضرت رو به قاصد كرد و فرمود: چند سؤال از تو بنمايم؟  عرض كرد: آرى.  فرمود: پاسخ مى دهى؟  عرض كرد: آرى. 💠 فرمودند: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا عايشه گفت: مردى را كه دشمن سرسخت اين مرد (على عليه السلام) باشد، مى خواهم؟ و تو را نزد او بردند؟ او از تو پرسيد: دشمنى تو با اين مرد چه اندازه است؟ و تو گفتى: بسيار اوقات از خدا مى خواهم كه او و يارانش در چنگ من باشند و من چنان ضربتى بر آنان بزنم كه خون از شمشيرم بريزد؟  سپس فرمودند: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا عايشه به تو نگفت: نامه مرا ببر و در هر موقعيّتى كه او را پيدا كردى - چه در حال سير و سفر و چه در حال اقامت - آن را به او بده، و آگاه باش! تو او را در حالى مى بينى كه سوار بر استر خدا صلى الله عليه و آله است و كمان او را به شانه اش انداخته و جعبه تيرش را از كنار زينش آويزان نموده، و يارانش پشت سرش در حالى كه گويا پرندگانى هستند، صف كشيده اند؟ 💠 گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى.  حضرت فرمودند: تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا به تو نگفت: اگر تو را به غذا و نوشيدنى دعوت كردند، پس چيزى از آن مخور كه در آن سحر است؟  گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى. 💠 حضرت فرمودند: آيا از من هم به سوى او پيغام مى برى؟  گفت: خدايا! (تو آگاهى)، آرى. چرا كه من وقتى نزد تو آمدم تو دشمن ترين آفريدگان براى من بودى، ولى اينك در اين كره خاكى از تو محبوبتر نزد من نيست، پس هر امرى كه مى خواهى بفرما. 💠 حضرت فرمودند: ادفع إليها كتابي، وقل لها: ما أطعت الله ولا رسوله حيث أمرك بلزوم بيتك فخرجت تتردّدين في العساكر.  نامه مرا به او برسان و به او بگو: از خدا و پيامبر او اطاعت نكردى؛ چرا كه خدا و رسولش به تو دستور دادند كه در خانه ات بمانى و تو از خانه بيرون آمده و در ميان لشكريان رفت و آمد كردى. 💠 بعد فرمودند: و به و بگو: شما در مورد خدا و رسولش با انصاف رفتار نكرديد، چرا كه زنان خودتان را در خانه هايتان گذاشتيد و زن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بيرون آورديد. 💠 قاصد حركت كرد و نامه حضرتش را آورد و در برابر عايشه انداخت و پيام آن حضرت را به او رساند، آنگاه به سوى عليه السلام برگشت و از ياران باوفاى حضرتش گشت و در جنگ به شهادت رسيد. 💠 عايشه گفت: هيچ كس را نزد او نمى فرستيم جز آنكه او را بر عليه ما مى شوراند. 📚 الخرائج و الجرائح ج ۲ ص ۷۲۴ (با اندکی تفاوت) @fazaael110