#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
همین که تیغ بَر سر بر جبین خورد
میانِ خانهاش زینب زمین خورد
نه تیغ اینقدرها زوری ندارد
غلط گفتم که میخی آتشین خورد
- - -
علی را عاقبت از پا درآورد
که با خود تیغ یادِ مادر آورد
چنان زد تیغ هم نالید از درد
چنان زد دادِ زهرا را درآورد
- - -
سرِسفره دلِ دختر تَرَک خورد
فقط سه لقمه امشب با نمک خورد
علی امشب هوایِ روضهها داشت
فقط میگفت بودم او کتک خورد
- - -
همانهایی که بانو را شکستند
خدایا بِینِ اَبرو را شکستند
چنان زد فاطمه اُفتاد از پا
گمانم باز پهلو را شکستند
-------
حسن با داغِ خود درگیرتر شد
تمامِ مسجد از شمشیر تر شد
علی اُفتاد رویِ دامنِ او
حسن پیر است حالا پیرتر شد
- - -
نه مرحم نه دوا آورده بودند
فقط آه و نوا آورده بودند
فقط یک ضربه خورده بود اما
برای او عبا آورده بودند
- - -
زمین اُفتاد و مینالید بابا
که هر گوشه علی میدید بابا
عبا آورده بودند و کمش بود
علی را روی هم میچید بابا
- - -
صدا زد آتشِ دل را نشانید
مرا بر شانههای خود کشانید
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر درِ خیمه رسانید
#حسن_لطفی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
فرقش که شد شکافته محراب گریه کرد
شد سرخ اُفُق که مِهر جهانتاب گریه کرد
فرقش که شد شکافته عالم عزا گرفت
جبریل شور ((قَدقُتِلَ المُرتَضی))گرفت
فرقش که شد شکافته با چشمخونفشان
آمد به شهر کوفه پیمبر از آسمان
فرقش که شد شکافته دین بیعمود شد
گویی دوباره صورت زهرا کبود شد
فرقش که شد شکافته شد نیمهجان حسن
از بس گریست در غم او بی امان حسن
طوری حسین ضجّه زد و بیقرار شد
ارکان عرش هم به تزلزل دچار شد
محشر رسید و ریخت بهم وضع عالمین
سیلاب اشک ریخت چو از چشم زینبین
شمشیر در رهی که نبایَست رفته بود
پیوستگی ابرویش از دست رفته بود
هم چشم داشت جانب افلاک؛مرتضی
هم ریخترویزخمسرشخاک؛مرتضی
از ماه صورتش عرق سرد می چکید
از فرط درد پاشنه بر خاک میکشید
ایچشم سینه سوخته در سوگ مرتضی
یاد از حسین و کرببلا میکنی چرا ؟
بر خاک اگر که شیر خدا پا نمیکشید
پای حسین نیز به مقتل نمی رسید
شمشیر اگرکه بر سر حیدر نمینشست
دیگر عمود فرق سری را نمیشکست
بر خاک سر گذاشت و خَدُّ التّریب شد
خطّ از پدر گرفت که شَیبُ الخُضیب شد
مثل علی که ضربه بر او از قفا زدند
در سجده بود و بر بدنش بی هوا زدند
پرتاب نیزه طی شد و شمشیرها زدند
با سنگهای تیز شده ؛ با عصا زدند
از تیر شعلهور جلوی چشم مادرش
میسوخت زخمهای دهنباز پیکرش
در بین خیمه شیون زنها بلند بود
آخر سرش به نیزه ی اعدا بلند بود
#محمد_قاسمی
#امیر_المومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
آمدی خانه ام دلم خوش شد
آفتاب یگانۀ زینب
چقدر خوب شد سری زده ای
دم افطار خانۀ زینب
باز امشب دوباره مثل قدیم
با هم از هر دری سخنی گفتیم
دخترانه تو را بغل کردم
پدری دختری سخن گفتیم
گفتی امشب دگر به شمع سحر
پر پروانۀ تو نزدیک است
از برای وصال فاطمه ام
دخترم خانۀ تو نزدیک است
حرف رفتن زدی دلم خون شد
طاقتم را محک بزن ، باشد
شیر را پس بزن نمک بردار
روی زخمم نمک بزن باشد..
گریه ات بی قرار زهرا کرد..
آسمان و ستاره هایش را
شب آخر چقدر می بویی
تکه ی گوشواره هایش را
خاطرات مدینه تازه شدند
میخ در که گرفت به شالت
یاد آن کوچۀ شلوغی که
مادرم می دوید دنبالت
.... مادرم می دوید، می افتاد
دور او را سر و صدا برداشت
از تو دستش جدا نمی شد که
قنفذ اما قلاف را برداشت
رفتی و آمدی چه آمدنی
حق بده غم مرا عذاب کند
چه کسی اینچنین دلش آمد
صورتت را به خون خضاب کند
پیش من بی رمق به خاک نَیُفت
ای پدر خاک بر سرم پاشو
گوشۀ خانه دق کنم خوب است؟
اسداللهِ مادرم پاشو
زخم فرق تو هم نمی آید
مجتبی هر قدر که می بندد
تا می آیم بلند گریه کنم
ابن ملجم بلند میخندد
صبرم از دست می رود بی تو
پس برای دلم نیایش کن
واجب الاحترامیِ من را
تو به این کوفیان سفارش کن
این طرف نزد خود حسن دارم
آن طرف هم حسین پیش من است
گریۀ من برای بی کسی
قتلگاه و شهید بی کفن است
#محمد_جواد_پرچمی
#امیرالمومنین_مدح
#امیرالمومنین_شهادت
كیست این مرد كه شب كیسهی خرما میبُرد
روز میآمد و از سینه نفسها میبُرد
كیست این مَرد كه تا تیغ به بالا میبُرد
رزم را با مدد از حضرت زهرا میبُرد
این خدا نیست ولی مقصدِ هر راه است این
اَشهدُ اَنَّ علیّاً ولیّ الله است این
كیست این شیر كه از خصم جگر در آورد
از میانِ كمرش تیغِ دوسر در آورد
از دلیرانِ عرب جمله پدر در آورد
کار او بود که اسلام ثمر در آورد
یاعلی روز و شب و شمس و قمر میگویند
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر میگویند
آه همسفرهی کور دل ویرانه کجاست
نان پز خانهی این جمع یتیمانه کجاست
مرکب بازیِ این طفل در این خانه کجاست
شانهی بارکش و دستِ کریمانه کجاست
پیرزن پیش تنور است که آقایم کو
کودکی چشم به راه است که بابایم کو
گرچه از ضربهی شمشیر سرش ریخت بهم
زهر کاری شد و با سر جگرش ریخت بهم
تا علی ریخت بهم دور و برش ریخت بهم
دید چشمان طبیب و پسرش ریخت بهم
آه در آتش غم حاصل زینب را ریخت
سر تکان داد طبیب و دل زینب را ریخت
سوخت از حرف طبیب از خبرش عباسَش
میزند روی سرش هِی به سرش عباسَش
روضه خوانش حَسنش نوحه گرش عباسَش
قلبِ او هست حسین و جگرش عباسَش
وقت روضه شد و عباس به زانو اُفتاد
رفت از حال علی درد به پهلو اُفتاد
وای از امروز حسن گوشهی بستر اُفتاد
باز هم یادِ غمِ بسترِ مادر اُفتاد
خواهر اُفتاد زمین تا كه برادر اُفتاد
یادِ روزی كه رویِ مادرشان دَر اُفتاد
هیزم و آتش و كابوس عجب بد دردی است
ضربِ نا مَحرم و ناموس عجب بد دردی است
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد
تازه میكرد نفس را و مجدد میزد
وای از دستِ مغیره چقدر بد میزد
جای هركس كه در آن روز نمیزد میزد
آخرین حرفِ علی بود خواهش میكرد
زینبش را به اباالفضل سفارش میكرد
زینم آه ببینی غمِ حنجرها را
میکشی روی جگر داغ برادرها را
بعد از آن جمع کنی پارهی پیكرها را
میزنی چند گره معجرِ دخترها را
میزنی داد به گودال حرامی نزنید
تیغ كوفی و سر نیزهی شامی نزنید
#حسن_لطفی
#امیر_المومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
خوب کردی که سرِ سفره نمک هم داری
چون که زخم دلم امشب به نمک داشت نیاز
همسر من که زمین از نفسش بر پا بود
به مناجات شبش حور و ملک داشت نیاز
با خودش بود و به کار احدی کار نداشت
مهربان بود و به سوداش ، فلک داشت نیاز
خلق شد عالم هستی به وجود زهرا
به دعاهاش ، سما تا به سمک داشت نیاز
پشت در رفت حمایت کند از من ورنه
یک چنین فاطمه ای کِی به فدک داشت نیاز
یک زن و کودکِ بی تاب ، میان کوچه
کِی به بی حرمتی و فحش و کتک داشت نیاز
جای حیدر کمک از فضه گرفت و بر خاست
پشت در سقط جنین شد به کمک داشت نیاز
با نسیمی رُخِ گلبرگِ گُلم لَک می شد
تو بگو برگ گل یاس به چَک داشت نیاز ؟؟!!
**
.. حرمله ...! تا ز عطش جان ندهد طفل رباب
چند قطره فقط از آب خنک داشت نیاز
#مهدی_مقیمی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
رکعت اول، نمازش با سلامت ختم شد
رکعت دوم، رکوعش تا قیامت ختم شد
شد عمودِ آهنین، سهم سرِ شیر خدا
در سحر شد منهدم یکباره، أرکانُ الهُدی
با وجودی که هنوز از هر قضاوت زود بود
من نمیدانم چگویم، تیغ زهرآلود بود
تا حسن آید به مسجد، کار از کارش گذشت
تیغ از پشتِ سرش، تا پشتِ رخسارش گذشت
زیر یک بازوی بابا را حسن محکم گرفت
زیر یک بازوی مولا را حسین کم کم گرفت
باز هم تکرار شد، آنکه عصای مادر است...
با حسینش مجتبی، حالا عصای حیدر است
وای بر حال دل زینب که مهمانش رسید
مرتضی با حال و احوال پریشانش رسید
جان زینب بر لب آمد، تا پدر برگشت باز
قابضُ الأرواح آمد، دیده تر برگشت باز
گفت دستانم رها سازید، زینب مضطر است
او به یاد روزهای واپسینِ مادر است
دخترم تاقت ندارد، رحم بر حالش کنید
کربلا در پیش دارد، فکرِ احوالش کنید
بعد از این سرها ببیند روی نِی، از تن جدا
خونِ من بر چهره بیند، بر گلو خون خدا
آید آن روزی که میبیند، میان اشک و آه
میزند در خون حسینش، دست و پا در قتلگاه
#محمود_ژولیده
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین
بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین
به سرش خورد ولی پهلویِ او درد گرفت
دید از ضربهیِ در همسرش اُفتاد زمین
کَس نفهمید که عباس چگونه آمد
بارها تا بِرِسَد مَحضَرَش اُفتاد زمین
خواست تا خانهیِ زینب رویِ پا راه رَوَد
دو قدم رفت ولی پیکرش اُفتاد زمین
دخترش دید زمین خوردنِ بابایش را
دخترش دید و....خودش آخرش اُفتاد زمین
چقدر از رویِ تَل تا لبِ گودال دوید
چقدر بینِ همه خواهرش اُفتاد زمین
ذوالجناح آه ببین نیزهای او به سویش
از رویِ زین به زمین با سَرَش اُفتاد زمین
دید پایین قدمهاش سَنان میخندید
دید بالایِ سرش مادرش اُفتاد زمین
#حسن_لطفی
#امیر_المومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
۰
گره گشای دو عالم گره به ابرو داشت
تمام عمر پس از فاطمه غم او داشت
شبانه روز علی بود و گریه خون بود
تمام عمر عزای شکسته پهلو داشت
گره ز ابروی مولا فقط شبی وا شد
که تیغ، بین دو ابروی او تکاپو داشت
ندای قد قتل از آسمان کوفه رسید
زمین کوفه زمین لرزه و هیاهو داشت
تمام کینه دشمن به فرق مولا خورد
ولی هنوز علی با خودش دو بازو داشت
و تا حسین و حسن بازوی علی بودند
به کوفه دختر زهرا امان ز هر سو داشت
امان ز بی کسی و بی برادری روزی
که کوفه قصد جسارت به معجر او داشت
تقاص خطبه کوفه به شام اجرا شد
اگر چه قافله هشتاد و چند بانو داشت
مغیره های جدید و غلافهای قدیم
و دست دختر زهرا هنوز نیرو داشت
پیام خطبه شامش به کاخ دشمن گفت:
علی شهید عدالت، زبان حق گو داشت
همینکه رأس حسین از علی تلاوت کرد
شدید بر دهنش خیزران اصابت کرد
#محمود_ژولیده
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
دیگر کتاب عمر من زار بسته است
راه نفس کشیدنم انگار بسته است
تا آن زمان که سفره ی دیدار بسته است
کامم برای سفره افطار بسته است
از روزگار گندم و خرما نخواستم
چیزی به غیر دیدن زهرا نخواستم
امشب ستارگان به نگاهم چه میکنند
با گریه های گاه به گاهم چه میکنند
مرغان خانگی سرراهم چه میکنند
چیزی بغیر مرگ نخواهم چه میکنند
راهی مسجدم که دوباره اذان دهم
راحت بگویم اشهد خود را و جان دهم
قد قامت الصلاه علی را رها کنید
دینی که مانده گردنتان را ادا کنید
دروقت سجده فرق سرم را دوتا کنید
جسم مرا دم در مسجد رها کنید
شمشیر نه!که عمر علی را دری گرفت
مسمار لعنتی ز علی همسری گرفت
در کوچه ها به قامت خم راه میروم
خون لخته بسته است سرم راه میروم
با یاری حسن دو قدم راه میروم
نزدیک خانه است خودم راه میروم
زینب نشسته تا که بحالم نظر کند
ای وای اگر نگاه به این زخم سر کند
زن را توان دیدن این زخمها که نیست
با اضطراب و دلهره ها آشنا که نیست
در قلب او تحمل هول و ولا که نیست
پس حق زینبم سفر کربلا که نیست
دلشوره دارم از روی تل نیمه جان شود
همراه زخمهای حسینش کمان شود
یک تن غریب مانده و دورش هزارهاست
از تیر و نیزه دوربه دورش حصارهاست
از یک طرف محاصره ی نیزه دارهاست
از یکطرف معذب سم سوارهاست
اسلام را دومرتبه بر نیزه میزنند
سر را که میبرند به سر نیزه میزند
#سیدپوریا_هاشمی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
#دوبیتی
ای تیغ مرا لبالب از یارب کُن
ای تیغ بیا و راحتم امشب کُن
بشتاب و سرِ مرا شکاف اما باز
رحمی به دلِ سوخته ی زینب کُن
ای تیغ زمان زمانهی نیرنگ است
بشکاف سَرَم که سینهام خون رنگ است
یکبار نشد که سیر رویَش بینم
بشتاب دلم برایِ محسن تنگ است
ای تیغ پَرِ پر زدنش را بزنند
آن مرغ که قیدِ ماندنش را بزنند
ای تیغ ندیدی که چه حالی دارد
مردی که به پیشِ او زنش را بزنند
امروز نه آن دَم علی از پا اُفتاد
تا خانمِ من زیرِ قدمها اُفتاد
یک شهر برای بُردنم رد میشد
از رویِ دری که رویِ زهرا اُفتاد
ای وای ندیدی که چه دیدم آن روز
او خورد زمین و من بُریدم آن روز
از پهلویِ میخ کوبِ زهرا آن روز
با دستِ خودم میخ کشیدم آن روز
#حسن_لطفی
#مناجات_شب_قدر
#امیرالمومنین
خدایا دامنی آلوده دارم
به درگاه تو باز افتاده کارم
شنیدم مونسی با دلشکسته
نظر کن از کرم بر حال زارم
کریما، منعما، پروردگارا
ببین خوبیتو بد کرده ما را
گنه کردیم اگر پرده دریدیم
تو اما پردهپوشی کن خطا را
خدایا من کیام عبدی که دانی
ز تو غافل، پی لذات آنی
نمیآید ز من غیر از خطا، لیک
نمیآید ز تو جز مهربانی
نسیم عفو تو امشب وزیده
دو قطره اشک از چشمم چکیده
ملک در نامهی اعمالم امشب
به جز لطفت ندیده که ندیده
الهی محضرت را دوست دارم
تضرع بر درت را دوست دارم
مقرم در بساطم جز گنه نیست
ولیکن حیدرت را دوست دارم
دو دست سائل و دامان حیدر
من و احسان بیپایان حیدر
الهی بعلی بعلی
ز من بگدر خدایا، جان حیدر
فقیرم، زیر دین العفو گفتم
به رب عالمین العفو گفتم
شب قرآنبهسر آمد، دوباره
الهی بالحسین العفو گفتم
امام مهربان العفو میگفت
لبتشنه چنان میگفت
به زیر دشنه آقا فکر ما بود
برای شیعیان العفو میگفت
#امیر_عظیمی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
نماز صبح به پا شد به ربنای علی
دعاکنید علی دوست ها برای علی
خدا کند که نیفتد خمی به ابرویش
خدا کند که بمیریم ما به جای علی
خدا بخیر کند آمد ابن ملجم پست
حرام زاده به قتل علی کمر را بست
خدا بخیر کند بعد این قیام و قعود
خدا کند که بماند علی به ذکر سجود
خدا بخیر کند سجده رو به پایان است
خدا بخیر کند زینبش پریشان است
دوباره ناله شبیه مدینه بالا رفت
خدا بخیر کند تیغ کینه بالا رفت
به گوش زمزمه آمد نزن نزن نامرد
صدای فاطمه آمد نزن نزن نامرد
خدا گواست که سخت است بی هوا بزنند
دوباره کاش به جای علی مرا بزنند
حرام زادهی نامرد تیغ را بد زد
علی به سر به زمین خورد،بی حیا بد زد
ــــ
ز عرش ضجه بر آمد تهدمت والله
علی به هوش نیامد تهدمت والله
بیا که روضه بخوانم برای فرق علی
بگو الهی بمیرم برای فرق علی
رمق نمانده خدایا به زانوان علی
نماند قوت دیدن به دیدگان علی
ندای قَد قُتِل آمد ز آسمان ای وای
و جان فاطمه افتاده نیمه جان ای وای
نشان تیغ حرامیش تا جبین افتاد
ز جا بلند شد و باز بر زمین افتاد
زمین که خورد نفس بند آمد و مولا
به گریه زمزمه می کرد آه...یازهرا
دوباره یاد مدینه زسینه آه کشید
برا جراحت سینه زسینه آه کشید
چه ظالمانه شکستند حرمت مارا
برای غصب خلافت زدند زهرا را
ـــــــ
گشود چشم و نظر کرد نور عینش را
و دید ضجه زنان در برش حسینش را
گمانم اینکه به او گفت نور چشمانم
به جان فاطمه گریه نکن حسین جانم
حسین گریه نکن ، وقت آه و سوز تو نیست
حسین ، هیچ روزی شبیه روز تو نیست
به استغاثه جوابت نمی دهند حسین
بگویی العطش آبت نمی دهند حسین
همه به آل علی قهر می کنند حسین
و ظالمانه تو را نهر می کنند حسین
خدا کند غریبانه ناله ها نزنی
به زیر خنجر نامرد دست و پا نزنی
به قتل صبر حسینم پر تو را ببرند
به پیش دیدهی زینب سر تو را ببرند
میان دشت رها میشوی عزیز دلم
مرمل بدما میشوی عزیز دلم
تمام پیکر تو می شود خضیب حسین
و مادر تو صدا می زند غریب حسین
#محمدعلی_قاسمی_خادم
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
با کوله بار نان , شبِ آخر قیام کرد
مردی که هرچه داشت به کف وقف عام کرد
یک در میان جواب سلامش نمی رسید
آن که خدا به هر قدم او سلام کرد
هم جود کرد و هم به خودش ناسزا شنید
او باز هم مقا بلشان احترام کرد
از غربتش به قول خودش بس , که روزگار
با مرتضی معاویه را هم کلام کرد.
بر دوش اوست چرخش دنیا ولی بر آن
طفلی نشست وحس نشستن به بام کرد
بعد از نماز نافله شب بلند شد
سمت مدینه فاطمه اش را سلام کرد
با این سلام روضه آخر شروع شد
با خاکهای چادر زهرا تمام کرد
غمگین ترین امیر , الهی که بشکند
دستی که خنده را به لب تو حرام کرد
هفت آسمان به جوش خروش آمده مرو
آن را علی به گوشه ای از چشم رام کرد
جای صلات ماذنه باصوت مرتضی
حی العزای علی را پیام کرد
بیدار کرد قاتل خود را که حاضرم…
با شوق خویش خون خودش را به جام کرد
تا ضربه خورد عالم آدم به سر زدند
در عرش و فرش گریه خواص و عوام کرد
تا ضربه خورد خنده به لبهای او نشست
گویا به زهر تیغ عسل را به کام کرد
دستی به روی دوش حسن تا به خانه اش
هر کوچه را به خون سرش سرخ فام کرد
درخانه زینب است رهایم دگر کنید
آری رعایت دل او را امام کرد
زهراست کعبه و حجرش زینب است و بس
روی جبین دختر خود استلام کرد
آری رعایت دل زینب سفارش است
وای از دمی که بنت علی رو به شام کرد
ان دختری که سایه او هم ندیدنی است
چشمان بد به دور و برش ازدحام کرد
یک بی حیا که دید کنیزی نمی برد
ازآل مرتضی طلب یک غلام کرد
#موسی_علمیرادی
#امیرالمومنین_شهادت
سی سال هرشب روضه ی زهرا گرفتم
شبهای عمرم را همه احیا گرفتم
دربین نخلستان کوفه جا گرفتم
شکرخدا که اذن رفتن را گرفتم
زهرای من درآسمان ها هم خبر شد
دیگر زمان دیدنش نزدیکتر شد
سی سال دست بسته دیدم گریه کردم
ازاین و آن طعنه شنیدم گریه گردم
از خانه تا مسجد رسیدم گریه کردم
خودرا به سمت در کشیدم گریه کردم
تو رفتی و شرمندگی مانده برایم
مسمار خیلی روضه ها خوانده برایم
بهتر که رفتی و عذابم را ندیدی
دیگر سلام بی جوابم را ندیدی
بی خوابیِ دروقت خوابم را ندیدی
از خون فرق سر خضابم را ندادی
بعد از تو این مردم غرورم را شکستند
دربین مسجد پشت برمن می نشستند
حالا منم با روضه های رفتن تو
هستم همیشه درعزای رفتن تو
عمرم تماما سوخت پای رفتن تو
هرروز جان دادم برای رفتن تو
یک عمر هرشب روضه خوانت میشدم من
سینه زن قد کمانت میشدم من
سینه زن قدی که با مسمار خم شد
افتاد ما بین در و دیوار خم شد
از خانه تا مسجد برای یار خم شد
پشت سرم در راه چندین بار خم شد
دیدار ما روز دهم پایین گودال
دور تنی که رفته با سرنیزه از حال
یک عده آوردند بر نیزه سری را
یک عده میریزند برهم پیکری را
یک عده میبندند دست خواهری را
یک عده میدزدند از سر معجری را
زنها به پریشان دم وا غربتایند
نامحرمان عازم به سمت خیمه هایند
#سید_پوریا_هاشمی
#مناجات
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
شهر را تا خبر لطف کریمان برداشت..
همه ی میکده را دیده ی گریان برداشت
گریه کردیم و خدا بر سر ما دست کشید
باری از شانه هر عبد پریشان برداشت
تا که گفتیم ببخشید دلش زود شکست
نام مارا خودش از دفتر خسران برداشت
غصه خوردیم ولی غصه و غم هارا برد
گفت باید که غم از سینه ی مهمان برداشت!
پارسال آمده بودم که دگر توبه کنم
باغ اعمال مرا آتش شیطان برداشت
بعد یک عمر به این خانه پناه آوردیم
گرد و خاک از تن ما با لب خندان برداشت
کار ما خورد به یک مانع بسیار بزرگ
تا که یک مرتبه گفتیم علی جان!برداشت
دست در دست یداللهی مولا دادیم
پای ما را علی از خار مغیلان برداشت
دست خط علی امروز به تقدیر من است
سختی راه ازین بنده ی حیران برداشت
من شب قدر فقط کرببلا میخواهم
باید از کرببلا توشه فراوان برداشت
من حسینی شده ام چون که خودش خواسته است
کام مارا پدر از تربت جانان برداشت
علی امشب به سر سفره ی زینب رفت و..
طبق معمول عوض شیر و نمک نان برداشت
امشب از فاطمه خیلی به عزیزانش گفت..
هرچه برداشت قدم فاطمه گویان برداشت
آخرین لقمه ی نان را به یتیمانش داد
کوفه را زمزمه آه یتیمان برداشت
امشب ای کوفه علی پیش شما مهمان است
صبح فردا وسط خون خودش غلتان است
#سیدپوریا_هاشمی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
خون ابوتراب که بر صورتش چکید
فریاد جبرییل به گوش زمین رسید
گوشینماند در همهیشهر ؛ آن سحر
جُزاینکهصوت"قَدقُتِلَالمُرتَضی"شنید
وقتی پسر عموی عزیزش شهید شد
در آسمان رسول خُدا پیرهن درید
خون گریهکردچشم فلک در غم علی
ازآن بهبعد بود فَلَق سُرخ شُد شَدید
درهای آسمان به روی او گُشوده بود
وقتطلوعِفجرکهمُرغ از قفس پرید!
افتاده بود در دل محراب غرق خون
از فرط درد پاشنه بر خاک میکشید
زهرا همینکه دید چه کردند با علی
سیلیبهرویخویشزد؛آهازجگرکشید
زینب همینکه دید چه کردند با پدر
پیشاز رسیدن بهخرابه قدش خمید
بعد از علی؛حسین پناه عقیله بود
تا ساعتیکه شمر سر از پیکرشبُرید
حیدر برای فاطمه و کوچه گریه کرد
چون دخترشبهجانب گودال میدوید
#محمد_قاسمی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
خیره به اسمان شده این دیده ی ترم
من بی کس همیشه تاریخ حیدرم..
یک روز آب خوش به گلویم نرفته ست
از ابتدا غریب مرا زاد مادرم
افطار تلخ من به نمک باز میشود
خرما چرا گذاشته زینب برابرم
ای کوفه خوش بخواب علی رفتنی شده
راحت شدید از من و فریاد منبرم
وقت اذان شدست مهیای رفتنم
شمشیرتان کجاست بکوبید بر سرم
الله اکبر! اشهد حیدر بلند شد...
یارب گواه باش که پر گشته ساغرم
فزت و رب کعبه!سرم غرق خون شده
این را برای فاطمه سوغات میبرم
من را رها کنید خودم راه میروم
حالا که ایستاده دم خانه دخترم
زینب بمان به خانه که خانه ست جای تو..
این کوچه نیست جای تو ای بانوی حرم
از کوچه رد شدن به تو یکروز میرسد
از حال و روز کوفه ی آنروز مضطرم
فریاد میزنند ببینید اسیر را
فریاد میزنی که خدا نیست معجرم
فریاد میزنند که خیراتشان دهید
فریاد میزنی که زنسل پیمبرم
فریاد میزنند که زینب حسین کو؟
فریاد میزنی که به نیزه است دلبرم
#سیدپوریا_هاشمی
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
#امیرالمومنین_شهادت
#شب_نوزدهم
پدر را در گلیمی از کنار منبر آوردند
پسر را در حصیری غرقِ خون و بی سر آوردند
علی را کوفیان کشتند در محراب و بعد از آن
برای کشتن فرزند او، صد لشگر آوردند
اگر خورشید را شق القمر کردند در کوفه
همان شق القمر را کربلا بر اکبر آوردند
تمام دشت از خونِ ابوالفضل علی پُر شد
ز بس بارانِ تیرِ کینه برآن پیکر آوردند
ز فولادی که شد شمشیر و بر فرق علی آمد
به دست حرمله تیری برای اصغر آوردند
چقدر این کوفیان پستند کز بعد حسینِ او
ز گوش کودکانش گوشوارهها در آوردند
سه ساله بود و پا پُر آبله، رخسار و تن نیلی
چه روزی با اسیری بر سر این دختر آوردند
«وفایی» چون که خطبه خوانی زینب به گوش آمد
همه در کوفه میگفتند گویا حیدر آوردند
#سیدهاشم_وفایی
https://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
#امام_زمان_مناجات
#امام_زمان_شبهایقدر
نگاه منتظران را ببين و باور كن
ز جام خواهش اين دست ها لبي تر كن
بيا بيا گل زهرا بيا گل نرگس
ز عطر بودنت اين خانه را معطر كن
اگرچه زندگيِ بي تو گشته تقديرم
ولي تو قدر مرا با خودت مقدر كن
به مصحفي كه روي سر نهاده اي سوگند
از اين سه قدر، شبي را ميان ما سر كن
بيا و لطف كن از آب و نان افطارت
براي سفره ي ما جيره اي مقرر كن
ببين هنوز هم آلوده مانده ام بگذار
كمي حسين بگويم مرا مطهر كن
دلم ميان دوراهي كربلا نجف است
مرا كبوتر ايوان طلاي حيدر كن
براي گريه به فرق شكافته امشب
مرا نخست مهياي روضه ي در كن
#محمدعلی_بيابانیhttps://eitaa.com/fazlll
دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
17.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💜﴿بریم نجف...﴾💜
🔰فضل گرافی🔰
https://eitaa.com/fazl_Graphics
مراسم احیا شب های قدر در مسجد توحید((خیابان حرعاملی ۴۵محلهٔ حجت))
شروع مراسم ساعت 19/30جلسه قرآن تا ساعت 20/15
شروع دعای جوش کبیرساعت 20/15تاساعت 21/45
سخنران: حجت السلام حاج آقای باخدا
شروع سخنرانی : 21/45 تا 22/30 مراسم احیا ساعت 22/30 تا 23/30
با مداحی : شاعر وذاکر توانمند حاج محمد اسماعیل فضل الهی
بیاد بود شهید محمد ظهوریان
در ضمن مراسم احیا برای خواهران هم فراهم هست
4_5780407402046165197.mp3
24.86M
کانال: اشعار مذهبی ((استاد حاج محمد اسماعیل فضل الهی))
×

"سِحر اشک" اشعار آئینی "حسین ایمانی"
بیستم و بیست و یکم ماه رمضان - شهادت حضرت علی علیه السّلام

غزل – حضرت امیر
جز حیدر کرّار نداریم شعاری
دنیا به خدا جای من ِ شیعه نداری
هرکس که علی گفت سزاوار بهشت است
دور است از این حیدریّون بی کس و کاری
ذکر لب ما زمزمه ی مادر مهر است
صد بمب اتم از رَجَز ما متواری
ما سینه زن و گریه کن شیر خدائیم
آتش شود از اشک علی دوست فراری
روی کفن و سنگ مزارم بنویسید
این نوکر بی چیز ِ علی بوده و یاری ....
جز حیدر کرّار ندارد به قیامت
از آل علی بوده و زهرا چه تباری؟!
**********
غزل مصیبت بیست ویکم – وصیّت حضرت امیر
نمانـَد هیچکس اینجا به جز گلهای زهرایی
که دارم با عزیزانم دَم آخر سخنهایی
نرو عبّاس جانم با بقیّه فرق داری تو
اگر چه زاده ی امّ البنین امّید زهرایی
وفای کاملی امّا سفارش می کنم بابا
تو گنج کربلاییُّ و قرار قلب مولایی
بزرگی را به کوچکتر سپردم گوش کن عبّاس
تو سرباز حسین و دلخوشیِّ آخر مایی
دمی که بچّه ها از تشنگی بیهوش افتادند
نگو سرلشکری آنجا فقط در حکم سقـــّـایی
حسن جانم پس از من جان من جان یتیمانی ....
که جای شیر با شمشیر می آیند آنجایی .....
همانجایی که روی تلــّی از خاک بلا زینب
دو چشم خویش می دوزد به گودالی تماشایی
به روی سینه ی دین می نشیند کفر و بی رحمی
سری بر نیزه می آید به پیش چشم شیدایی
پس از او خطبه می خواند برای کوفیّان زینب
وَ از او می شود با سنگ و خاکستر پذیرایی
امان از کوفه ی صدرنگ و کوفیِّ نمک نشناس
الا یابن الحسن آقا دوای درد دنیایی
**********
مثنوی بیست ویکم – وصیّت حضرت امیر
حرفهای امشبت بوی وصیّت می دهد
بوی غم بوی عزا بوی مصیبت می دهد
خوب شد عبّاس را کردی علی زهرانشان
دست یارم را چرا دادی به دست پهلوان
شرح حالت از نگاه و آه می پرسم پدر
ماجرایی گفته ای که سخت می ترسم پدر
حرف رفتن می زنی ُّو جانشینیِّ حسن
حرف ری حرف سر نیزه نشین یار من
حرف دیر راهب و نور تنور خانه شد
حرف از بند اسارت حرف از ویرانه شد
قصّه ی روز وداع دلبر و دل مشکل است
حرف از حلقوم و تیغ تشنه کام قاتل است
راستگو هستی ولی این حرف منطق نیست نه!!!
سرنوشت یک سه ساله طعنه و دق نیست نه!!!
کاسه های شیر در حال تو تأثیری نداشت
روضه ی کوفه برایم تحفه جز پیری نداشت
دستمزد خوبیّت در کوفه جز نیرنگ نیست
روزیِّ آل علی جز ناسزا و سنگ نیست
بی تو در این شهر می ماند حسین من غریب
بهر استشفای تو ذکرم شده أمــّن یجیب
حمد می خوانم شفایت را بگیرم از خدا
تا نبینم روی نی بابا سر از تن جدا
***********
غزل مصیبت بیست و یکم – حضرت امیر
شیر لازم نیست بابایم شفایش را گرفت
روضه یکبار دگر در خانه ی ما پا گرفت
ضربه ی شمشیر مثل میخ در برّنده بود
میخ در مادر گرفت و تیغ کین بابا گرفت
نیمه شب دور از نگاه شوم این همشهریان
باز هم تابوت بر دوش غریبان جا گرفت
مثل مادر مخفیانه رفت از خانه پدر
شیر از شمشیر حکم وصل دلبر را گرفت
قدکمان درمان پیشانیِّ زخمیّش شده
استخوان و عقده را از حلق حق زهرا گرفت
چشم امّید یتیمان چشمهایش بست و رفت
دست دنیا از دل غمدیده ام دنیا گرفت
کوفه ی امروز یک شمشیر در مسجد کشید
صدهزاران تیر و تیغش راه عاشورا گرفت
دست بر شمشیر فتنه بُرد در کرب و بلا
دست آن طفلی که از بابا علی خرما گرفت
**********
چهار پاره بیست و یکم – حضرت امیر
چه خاکی بر سر ما شد دوباره نیمه های شب
تنی غسل و کفن می شد به پیش دیده ی زینب
دوباره شهر خوابیده دوباره می رود تابوت
حسین و مجتبی گریان پریشان عالم لاهوت
مدینه می شود تکرار شبانه می رود بابا
شبانه بر روی شانه شبیه مادرم زهرا
فراق یار سر آمد علی مهمان زهرا شد
عزادار امیر عشق زمین و عرش اعلی شد
دل زینب پر از اندوه حسن زار و پریشان است
ابوفاضل شده بی تاب حسین از غصّه گریان است
اذان مسجد کوفه ندارد شور سابق را
فراق مرتضی کرده عذاب آور دقایق را
امیر المؤمنین امشب شده مهمان بانویش
گرفته مادر سادات سر او را به زانویش
گمانم فاطمه بسته دوباره زخم مولا را
برای همسرش گفته جواب هر معمّا را
حضرت علی
بگو زهرا برای من چرا رویت شده نیلی؟!
حضرت زهرا
میان کوچه ی تنگی علی جان خورده ام سیلی
حضرت علی
چرا این سینه سوراخ است؟! چرا از من گرفتی رو ؟!
چرا با من نگفتی از کبودیِّ رخ و پهلو ؟!
حضرت زهرا
نشسته میخ بر سینه برای حفظ دین من
سپر بودم برای تو امیرالمؤمنین من
حضرت علی
دلیل بغض سنگین و.. عجیب مجتبایم چیست ؟!
شکسته از چه آویزت ؟! چه شد که چادرت خاکیست؟!
حضرت زهرا
میان کوچه ها بوده عصایم شانه ی ایثار
به ضرب کین زمین خوردم همانجا چشم من شد تار
حضرت علی
خودم دیدم گل سرخی که بر روی کفن داری
خودم دیدم که خون لخته تو بر روی بدن داری
حضرت زهرا
نگو از سرخیِّ لاله تو که دیدی کفن دارم
غم آن سر که با خنجر جدا شد از بدن دارم
حضرت علی
نگو از کربلا زهرا خودم دادم به کوفی نان
کجا با سنگ می آید؟! کسی بر دیدن مهمان
حضرت زهرا
ببین در کنج ویرانه به روی دامنی سر را
ببین وجه تشابه را بخوان آیات کوثر را
حضرت علی
برای کوثرم کوثر تلاوت می کنم امّا
به همراهم دعایی کن بیاید یوسف زهرا
**********
غزل پیوسته بیست و یکم – حضرت امیر
یکبار دیگر غسل و تدفین در د ل شب
یکبار دیگر ناله های وای زینب
یکبار دیگر مخفیّانه روی شانه
تابوت رفته با صدای وای زینب
یکبار دیگر حال و روز شیعه زار است
ما مانده ایم و روضه های وای زینب
یکبار دیگر بغضهای مجتبی و ...
اشک حسین است و نوای وای زینب
یکبار دیگر قصّه ی تلخ یتیمی
گریه برای روزهای وای زینب
شاه عدالت بار خود بست و سفر کرد
غمهای قلب زینبش را بیشتر کرد
در کودکی داغ پیمبر دید زینب
بی تابیِّ زهرای اطهر دید زینب
روی در آتش گرفته میخ سرخی
همرنگ با خونهای بستر دید زینب
سجّاده ای وا شد به امّید دعایی!!!
از زندگیّش سیر مادر دید زینب
صدرنگیِّ کوفه رسید آنجا که روزی
بر نی سر ساقیُّ و دلبر دید زینب
بر کوفه و این مردم صد رنگ لعنت
بر هر که پر کرده به دامن سنگ لعنت
این شیرها شمشیرهای کربلا شد
صفهای اینجا لشکری در نینوا شد
آن کودکی که نان و خرمای علی خورد
اسباب ترس کودکان خیمه ها شد
سر روی نی بی بیِّ ما در مجلس می
کنج خرابه خوابگاه اولیاء شد
بغض علی هر روز بیش از پیش شد تا...
با روضه ی سر دختری کوچک فدا شد
ذکر علیُّ و زینب و بی بی رقیّه
از دست این شهر ریا آقا بیا شد
جان رقیّه جان زینب حقِّ این مرد
آقای ما مولای ما برگرد بر گرد
**********
زمزمه بیست و یکم – حضرت امیر
باز مخفیانه میره از خونه مون
جسمی به روی ِ شونه تا آسمون
بازم شکسته دل زینب خدا
بارون می باره از ابر چشمامون
چشماتو بستی مرتضی
زینب شده صاحب عزا
بابا علی بابا علی (4)
دستی بکش رو سر این بچّه ها
یتیمایی که شیر آوردن بابا
پاشو دوباره نون و خرما ببر
واسه فقیرا غریب آشنا
داغ تو بغض سینه شد
کوفه مثه مدینه شد
بابا علی بابا علی (4)
واسه حسنم واسه حسین من
تو روضه خوندی غریب اباالحسن
گفتی تو از زهر از پاره ی جگر
از تشنگیُّ و شهید بی کفن
گفتی تو از دربه دری
از زینب و بی معجری
بابا علی بابا علی (4)
گفتی به عبّاس بابا از کربلا
گفتی بمونه همیشه پیش ما
گفتی علمدار اباالفضله ولی
مگه علمدار میشه دستاش جدا
بابا علی بابا علی (4)
**********
زمزمه بیست و یکم – حضرت امیر
شبونه از خونه می ری بابای خوب یتیما
برسون سلام ما رو بابا به مادر گلها
ما نتونستیم ببندیم زخم پیشونیتو حیدر
برو تا ببنده واسه ت با یه دست زخمتو مادر
برو تا پهلو شیکسته سرتو ببنده بابا
برو که درمون درد ِ تو بشه خنده ی زهرا
امون از غصّه ی زینب (4)
احمد و مادر و محسن چشم به راه تو می شینن
شاد از این وصال و غمگین که تو رو اینطور می بینن
چشم زینب شده از غم بارونی توی شب قدر
بابای خاکو سپردن داداشام به سینه ی قبر
پاشو بابا که یتیم ِ شهر کوفه چشم به راهه
پاشو که دلتنگ آه و ... روضه هات گوشای چاهه
امون از غصّه ی زینب (4)
پیر نابینای کوفه دنبال سنگ صبوره
جای سر بعد تو اینجا یا رو نیزه ست یا تنوره
پا نداد تا که بپرسم که چی گفتی تو به سقـــّـا
به خدا بی تو می ترسم بمونم تو کوفه بابا
برمی گردیم به مدینه شاید اونجا وفا باشه
شاید اینبار تو مدینه میخ و آتیشی نباشه
سقیفه و کوفه انگار دستشون توی یه کاسه ست
ظلم تو اینجا افتخارو... کشتن غریب حماسه ست
آدم و عالم می دونن که بابام علی غریبه
امّا غصّه های بابام قصّه ی شیب الخضیبه
امون از غصّه ی زینب (4)
**********
نوحه زمینه بیست و یکم – حضرت امیر
می خونم برای حیدر می مونم به پای حیدر
الهی تا نفس دارم بخونم از تو یا حیدر
الهی تا دم مرگم بمونم با تو یا حیدر
بابا حیدر بابا حیدر (4)
تابوتت میره شبونه می باره اشکای گونه
کوفه هم مثل مدینه بابا جون خیلی نامرده
شمشیرش مثل میخ در خون به دلهای ما کرده
بابا حیدر بابا حیدر (4)
خونه ی بی تو دلگیره الهی زینب بمیره
نمی دونی چقدر بابا واسه ت أمّــن یجیب خوندم
یتیما رو با چه سختی به خونه شون برگردوندم
بابا حیدر بابا حیدر (4)
می گیرم بی بابا احیاء می خونم روضه ی زهرا
دل چاه تنگ میشه واسه روضه ی هرشب و آهت
رفتی ُّ و بی تو می دوزن یتیما دیده بر راهت
بابا حیدر بابا حیدر (4)
چی میشد می بردی بابا با خودت منم از اینجا
تو که می دونی این کوفه شهر نامردی وُّ ننگه
هر طرفی که می چرخم پیش چشمام فقط سنگه
امون از غصّه ی زینب (4)
تو راحت شدی ولی من موندم با همین یه کفن
اگه این یه دونه م سهم ِ داداشم مجتبی باشه
گمونم سهم ِ حسین ِ بی کفن بوریا باشه
امون از غصّه ی زینب (4)
الهی بمیره زینب شنیدم حرفاتو اون امشب
شنیدم با حسن گفتی جیگرت میشه صد پاره
گفتی از خنجر و حنجر گفتی از گوش و گوشواره
امون از غصّه ی زینب (4)
گرفتی دست حسینو گذاشتی تو دست عبّاس
گفتی عبّاس یادت باشه کربلا یاورش باشی
دلخوشیِّ دل زینب امید آخرش باشی
امون از غصّه ی زینب (4)
**********
نوحه زمینه بیست و یکم – حضرت امیر
زهرا زهرا
از زمونه خسته م بار سفر بستم
می چکه خون دل از سر شیکسته م
حیدر حیدر
از غصّه گریونم زار و پریشونم
زخمتو می بندم روضه تو می خونم
ای وای ای وای امون از این دنیا (4)
زهرا زهرا
بگو برای من از غمای دنیا
بگو چرا قدّت ؟! تو جوونی شد تا
حیدر حیدر
ردِّ غلاف مونده هنوز روی بازوم
پشت در خونه شکسته شد پهلوم
ای وای ای وای امون از این دنیا (4)
زهرا زهرا
بیا با هم امشب با ناله ی یا رب
گریه کنیم واسه غصّه های زینب
حیدر حیدر
همون یتیمایی که نونتو خوردن
سر حسینم رو رو نیزه ها بردن
ای وای ای وای امون از این دنیا (4)
ارباب ارباب
سلطان بی لشکر سلاله ی حیدر
نور دل زهرا سرلشکر بی سر
ارباب ارباب
ای بی کفن ارباب دور از وطن ارباب
صد پاره تن ارباب خونین بدن ارباب
ارباب ارباب حسین حسین جانم (4)
**********
نوحه واحد بیست و یکم – حضرت امیر
جنازه ی بابام حیدر رو دوش حسنینه
تموم غصّه ی عالم تو قلب زینبینه
مثه مادر علی می ره شبونه مخفیونه
اینکه داره غریبونه می ره شاه حــُـنینه
بی تو زینب پریشونه بابا حیدر بابا حیدر
بی تو تاریک میشه خونه بابا حیدر بابا حیدر
بابا حیدر بابا حیدر (4)
شب هجرون و غمهای بابامون سر رسیده
سحر وصل شاه خیبر و کوثر رسیده
سرشکسته شده مهمون اون پهلو شکسته
برای بستن زخم سرش مادر رسیده
به سر اومد شب غمها می رسه یار تو زهرا
اومده با سر خونین پیش تو حیدر تنها
بابا حیدر بابا حیدر (4)
فاطمه رفتیُّ و روز علی بی تو سیاه شد
مَحرم درد دلای همسرت گوش چاه شد
اگه کشتن تو رو میخ در خونه و سیلی
عدل من قاتل و محراب مسجد قتلگاه شد
روز خوش بی تو ندیدم طعنه از کوفه شنیدم
به خدا صد دفعه مــُردم هر بار مغیره رو دیدم
بابا حیدر بابا حیدر (4)
بیا گریه کنیم با همدیگه واسه حسینم
واسه لبهای خشک و اشک چشم زینبینم
بیا با هم بخونیم روضه های قتلگاهو
بزنیم ناله واسه زینب در شور و شینم
می بَرن پیرهن کهنه میشه عریان توی صحرا
دست بسته و پابرهنه میره شام دختر زهرا
آه و واویلا واویلا (4)
**********
نوحه واحد بیست و یکم – حضرت امیر
تهدَّمت وَالله أرکانُ الهدی
تپش قلب ما علیِّ مرتضی (4)
تموم خلقت یه طرف طرف دیگه مرتضی
حق داره آسمون براش بپوشه پیرهن عزا
بارونیّه ابر چشای زینبین و حسنین
تشییع میشه شبونه و مخفیّونه شیر خدا
اشکای عبّاس علی جاریّه روی گونه هاش
چشمای یاس منتظره تا بری تا آسمونا
تهدَّمت وَالله أرکانُ الهدی
تپش قلب ما علیِّ مرتضی (4)
وصیّتای آخرت یادم نمی ره به خدا
اشکایی که ریختی واسه غربت شاه شهدا
وقتی دست عبّاستو گذاشتی تو دست حسین
گفتی باید باشه اباالفضل ساقیِّ کرب وبلا
گفتی تو پهلوونی وُّ چشم حرم به دستته
سقــّــا تویی باید بیاری آب برای بچّه ها
تهدَّمت وَالله أرکانُ الهدی
تپش قلب ما علیِّ مرتضی (4)
گفتی که زینبم باید پیش داداشت بمونی
تا وقتی سر بریده ش میره به روی نیزه ها
گفتی به من که صبر کنم باشه ولی بابا چطور؟!
من ببینم تن داداش حسینو زیر دست و پا
گفتی به من می مونیُّ و می بینی شعله می کشه
آتیش کینه ی سقیفه یه روزی از خیمه ها
بابا ببر برای مادرم سلام زینبو
بگو تا پای جون نمی شم از حسین تو جدا
تهدَّمت وَالله أرکانُ الهدی
تپش قلب ما علیِّ مرتضی (4)
**********
نوحه سنگین – بیست و یکم – حضرت امیر
تابوتی به روی شونه نیمه شب و مخفیّونه
دوباره مثل مدینه خدایا میره ز ِ خونه
مادرم
مادرم بیا سراغ ما
که روی شونه مون برات مهمون میاد
مادرم بیا داره بابا
به دیدنت با این سر پرخون میاد
به سرشب ِ انتظار و هجرون میاد
بابا جون خدا نگهدار (4)
می چکه اشک علمدار می باره چشمای زینب
حسنین احیاء گرفتن کنار قبر تو امشب
کنار قبر تو امشب
یا علی
یا علی بگو یه بار دیگه
بلند شو از جا که دارم دق می کنم
مثل مدینه آستینمو
توی دهن گرفتم هــِق هـق می کنم
فکر وصل معشوق و عاشق می کنم
بابا جون خدا نگهدار (4)
کاش میشد احیاء بگیریم یه شبی تو صحن حیدر
کاش میشد که ما بمیریم اونجا با روضه ی مادر
اونجا با روضه ی مادر
مادرم
مادرم چرا؟! تو کوچه ها
پیش حسن باید بشه نقش زمین
مادرم چرا؟! بعد کوچه
رو می گرفت پیش امیرالمؤمنین
بی حرم و گنبده امُّ المؤمنین
مادرم زهرا یا زهرا (4)
**********
نوحه سنگین بیست و یکم – حضرت امیر
سر و کار عاشقا با ناله و اشک و غمه
می شینه روی لب اهل دو عالم زمزمه
شاه مظلومیّت و غربت و درد و غم علی
میشه از ضربه ی کین امشب مهمون فاطمه
تابوتش مثل مدینه مخفیونه
داره روی شونه ها میره ز خونه
حسنین و ملائک بابا رو بردن
زینب از غمهای حیدر پریشونه
بابا حیدر باباحیدر بابا حیدر بابا (4)
باید آسمون مثه چشمای زینب بباره
خونه ی بی تو دیگه بابا صفایی نداره
خدا می دونه فقط چقدر مصیبت کشیده
هنوزم عزادار سیلی و چشمای تاره
به خدا هیچوقت یادش نمی ره بانوش
دستشو از درد می زد به روی پهلوش
با چادر خاکی بعد از غم کوچه
حتــّی تو خونه پیش علی پوشوند روش
بابا حیدر باباحیدر بابا حیدر بابا (4)
کربلا
مگه میشه شبای کرب و بلات یادم بره
مگه میشه صفای صحن و سرات یادم بره
مگه میشه گنبد و گلدسته و ایوون طلات
مگه میشه موجای نهر فرات یادم بره
کربلات رویای هر روزمه آقا
آرزومه دیدن علقمه آقا
شب جمعه زائر شیش گوشه ی تو
با آه و گریه میشه فاطمه آقا
حسین ارباب حسین ارباب حسین ارباب ارباب (4)
**********
دودمه حضرت امیر
شد ناله ی آسمان قد قتل المرتضی
مهدیِّ صاحب زمان گرفته امشب عزا
**********
شور بیست ویکم – حضرت امیر
جسمت شبانه می رود بر روی شانه می رود
از خانه ی ما از خانه ی ما
ماه زمانه می رود شاه یگانه می رود
بر شانه ی ما بر شانه ی ما
تابوتت به روی دوش ِ
حسنین و آسمونه
چشامون ابر بهاره بابا جون بابا جون
صدای آهت تو گوش ِ
چاه شهر و نخلستونه
خونه مون ساکت و تاره بابا جون بابا جون
بابا حیدر بابا حیدر (3) بابا جون بابا جون
آرامش هفت آسمان بر روی دوش عرشیان
جا دارد امشب جا دارد امشب
آه و دم قدّوسیان اشک غم صاحب زمان
شد وای ُ زینب شد وای ُ زینب
هرکسی یه کنج خونه
روضه ی غصّه می خونه
از غم تو پریشونه بابا جون بابا جون
اشکامون به روی گونه
می ریزه مثل بارونه
دلا رو غم می سوزونه بابا جون بابا جون
بابا حیدر بابا حیدر (3) بابا جون بابا جون
تو سرنوشت زینبت جز غصّه چیزی نیست بابا
باز بی قرارم باز بی قرارم
می سوزم امشب تو تبت امـّا جلوی بچّه ها
طاقت میآرم طاقت میآرم
برو سرشکسته امّا
سلام منو به زهرا
برسون غریب و تنها بابا جون بابا جون
بگو با اُمّ ابیها
همدم سلطان غمها
می مونه زینب کبری بابا جون بابا جون
بابا حیدر بابا حیدر (3) بابا جون بابا جون
**************
شور – حضرت امیر
با عشق تو تو آسمون پا می ذارم
با ذکر تو فرشته رو جا می ذارم
علی علی زمزمه ی فاطمه
علی علی ذکر یل علقمه
علی علی نغمه ی عرش خدا
علی علی ورد لب اولیاء
علی علی ندای روح الأمین
علی علی آوای اهل یقین
ولیُّ الله علی علی علی (3)
تا سایه ی عشق تو رو سرمه
شک ندارم فاطمه مادرمه
علی علی منو بالا می بره
https://eitaa.com/fazlll
دیوان فضل