eitaa logo
دیوان فضل
273 دنبال‌کننده
326 عکس
251 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امام بود، ولی پیکرش به مسلخ بود سر بریدۀ او در میان مطبخ بود چگونه بود که باید امامِ قرآنی تنور را کند از روی خویش نوررانی! چگونه بود که کوفه امام را نشناخت و یا شناخت ولی دینِ خود بدنیا باخت! سَری که زینت اسلام و جان زینب بود چه شد که داخل خورجین خولی آنشب بود تنورِ گرم، سرِ خسته، هیزمش بِستر محاسنِ پرِ خون بود، غرقِ خاکستر تلاوت پسر فاطمه چنان پیچید که سوز نغمۀ قرآن به آسمان پیچید پیمبر و علی و مجتبی و زهرا را نه، بلکه جذب خودش کرد اهل بالا را ز انبیاءِ ٱولوالعزم، بسته صف اینجا و تا فحولِ ملائک به گِرد خون خدا به سر زنان، همه اهل جنان عزادارند زمین و اهل همه آسمان عزادارند رسید در وسط آنهمه نوا و خروش أنابنُ فاطمه از آن سرِ بریده بگوش أنالحسین، أنابنُ نبی، أناالعطشان أناالغریب، أنابنُ علی، أناالعریان صدای نالۀ زهرا بلندتر شده بود شبی به گریه گذشت و دگر سحر شده بود و جای زینب کبری در این سحر خالی نبود تا که ببیند چه حال و احوالی اگر چه دیدنِ رأس الحسین قسمت شد هِلال یک شبِ زینب به نیزه رؤیت شد
دوبیتی دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور سر شب نانی اگر پخته شده باشد، پس نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور
غروب جمعه بعد عاشورا دلگیر شد دنیا دلگیر شد همین که شمر سر و برید زهرا دلگیر شد دنیا دلگیر شد کوتاه نیومد گفتم باهات راه بیاد راه نیومد بی چشم و رو بود اونی که با خواهرت روبرو بود من تاب ندارم تو تشنته من ولی آب ندارم مادر نداری خواهر بمیره برات سر نداری میگن یکی برات یه کاسه آب آورده ای نیزه خورده خودت بگو کی پیرهن کهنت رو برده ای نیزه خورده وقت نمازه این مرکبا رو زدن نعل تازه‌ دیره حسینم داره سنان خیمه میره حسینم کج میبریدن حلقوم تو رج به رج میبریدن خواهر بمیره از کی سره زخمیتو پس بگیره؟ خودم دیدم تو قتلگاه رفتی گیرکردی خیلی دیر کردی تو رفتی خواهرت رو با غصه ت پیر کردی خیلی دیر کردی قدم خمیده کی نامرتب رگاتو بریده آزار میبینیم از تشنگی مقتل و تار میبینم اوضات بهم ریخت شمر دست تو موت کرد و موهات بهم ریخت ای هستِ خواهر رفت از کناره تو دست بسته خواهر
گسترده‌ای تا آسمان بال و پرت را در جانمان تزریق کردی باورت را از نیزه می‌تابی و یا خورشید تشتی باید کجا پیدا کنم ماه سرت را؟ دردا که افزون از شمارش بارش زخم گل بوسه داده جای‌جای پیکرت را تابید آیه آیه نور از قتلگاهت گویی خدا بوسیده ماهِ حنجرت را ای حاتمان حیران خاتم بخشی تو هم داده‌ای انگشت و هم انگشرت را خیمه به خیمه با حسد آتش کشیدند چادر به چادر یادگار مادرت را از چشم کوه صبر می‌جوشید چشمه این آسمان می‌بارد اشک خواهرت را آرام آغوشت کجا جامانده که غم حالا بغل کرده به‌جایت دخترت را؟ از نیزه می‌افتد پِیاپی زیر پاها دستی رسان بردار قدری اصغرت را آهسته، کم‌کم، قطعه‌قطعه می‌سپردی بر دست لرزانِ عبا پیغمبرت را دریا به کام هیچ رودی خوش نیامد وقتی عطش شرمنده کرد آب‌آورت را ای زخم در گودالِ خون تا دق نکرده بردار از خواهر نگاه آخرت را آهت به آتش بی‌هوا دامن زد و آه شعر از نفس افتاد، شاعر دفترت را... لبریز اشک و آهم و دلتنگ دریا دریاب دریا قطره‌قطره نوکرت را دیگر به خوبیِ خودت باید ببخشی لکنت زبانِ شاعرِ نوحه‌گرت را از خاطرش هرگز نخواهد برد دنیا دریای مَواج و خروش لشکرت را
روضه‌خوان از حال رفت چون مسیر روضه‌اش تا گوشه‌ی گودال رفت یک‌نفر تا قتلگاه یک‌حرامی هم به سمت خیمه‌ی اطفال رفت لحظه‌ی غارت که شد هرکسی با کیسه‌ای از مال مالامال رفت این چه سرّی داشت که هرکه آمد ناراحت آمد، ولی خوشحال رفت‌ دست‌خالی آمد و با النگو، گوشواره، یا که با خلخال رفت عمه زینب پیر شد گویی از عمرش در این یک‌شب هزاران‌سال رفت کار بالاتر گرفت شمر هم از قتلگاه این‌بار با جنجال رفت ذبح قربانی که شد یک‌حرامی هم سراغ باقی اعمال رفت هرکه آمد قتلگاه با عصا و سنگ و با نیزه به استقبال رفت پس به دست کافران غصب شد مال مسلمان و به بیت‌المال رفت او هم آخر سهم برد ساربان هم سمت او در کسوت دلال رفت اشک‌وخون در چشم‌ها عمر ما در روضه‌های او بر این منوال رفت شاعر:
درقتلگه دیدم حسین جان پیکرت را ، جسم شریف ونازنین و بی سرت را ، بشنو صدای ناله های خواهرت را برگوچه‌ سازم ازتب هجران حسین جان ، دیگرنمانده طاقتی برمن حسین جان بنما نگاهی‌حال وروز دخترت را بشنوصدای ناله های خواهرت را دراین شب تیره برادر بی پناهم ابر سیه آمد گرفته روی ماهم بی قافله سالارم وگم کرده راهم پیچیده دردشت بلا افغان وآهم برگوکجا یابد ربابت اصغرت را بشنوصدای ناله های خواهرت را من یک زن تنهادراین دشت وبیابان‌ ، بینم به خاک وخون طپان جسم شهیدان آتش زدند برخیمه هایت آل سفیان ، می سوزد ازتب یاحسین سجاد نالان گیردسراغ ساقی نام آورت را بشنو صدای ناله های خواهرت را کی باورم بوده چنین آید سر من ازمن جدا گردی انیس و یاورمن گیرم عزایت خاک عالم برسرمن دانم‌که آید دربرتو مادرمن بیند سرببریده، بوسد حنجرت را بشنوصدای ناله های خواهرت را نجمه زداغ قاسمش ماتم گرفته زانو به بردارد سکینه غم گرفته تابم زاشک وآه خود توام گرفته ببریدم ازدنیا دل ازعالم گرفته دارم به دل داغ علی اکبرت را بشنوصدای ناله های خواهرت را امشب دراین صحرا عزاداری نمایم اشک غم ازاین دیده ها جاری نمایم فردا برای تو علمداری نمایم ، تانهضت خونین تویاری نمایم راضی نمایم باصبوری داورت را بشنوصدای ناله های خواهرت را یارب به حق زینب غمگین ونالان حق حسین وحرمت خون شهیدان بگذر زجرم شیعیان بالطف واحسان بنما نگه بر((سیّد)) زارو پریشان آسان نما برماتوروزمحشرت را بشنوصدای ناله های خواهرت را نوحه ی عصرعاشورا با سبک بسیار محزون وغم انگیز سید_حسین_همایونی
تمام حجم تنت را سوارها بردند به زیر مرکبشان نیزه دارها بردند به این دوچشم پرازاشک دیدم از روی تل تورابه هرطرف دشت بارها بردند برای کشتن تو بیقرار بودند و قرار قلب مرا بیقرارها بردند مسیح نیزه نشین منی که راس ات را به بزم مستیه شمشیردارها بردند لباس و جوشن وانگشترو عبایت را حیا نکرده و بی بند و بارها بردند غریب و بی کس و بی یار بودی و دیدم چه وحشیانه تو را همقطارها بردند فقط نه جسم تورا بلکه از قبیله ی من چقدر مرد و زن و شیرخوارها بردند محمد کابلی
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد در غمِ تشنگی‌ات اشک چکیدن دارد تو بخوان باز بخوان باز که از لب‌هایت صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد چقدر بوی دل و موی پریشان آورد از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد خیزران بر لب تو می‌زند آتش بر دل می‌کشم آه که این آه کشیدن دارد گاه گاه از دل آشفتۀ خود می‌پرسم غنچه‌ای خشک که پرپر شده، چیدن دارد؟ عید قربان شده و نوبت تو شد اما خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟ کاروان تو کجا و من خسته اما دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد سید محمدرضا شرافت
بنا شده که به زخمِ دلم شرر بزنند خبر رسیده قرار است بی خبر بزنند از آن قبیله به من صد نفر اشاره کنند از این قبیله مرا جایِ صد نفر بزنند چه کوچه هایِ بدی ساختند در کوفه که راحت است مرا بین هر گذر بزنند خودت بگو چه کنم بین عده ای اوباش خودت بگو چه کنم حرف بد اگر بزنند کمر نمانده برایم ز بس لگد خوردم ولی قرار شده باز بیشتر بزنند ... تمام ترس من این است شمر با خولی مکرراً به زن و بچۀ تو سر بزنند بزرگ ها که زدند و حسابشان با توست که گفته است مرا بچه هایِ شر بزنند حواس من به خدا پرت هیچ کس نشده نگاه من به سر توست هر قدر بزنند به ریشه هایِ ستم خطبه ام تیر زده ست دگر هر آنچه بخواهند پس تبر بزنند ... سید پوریا هاشمی
اگر بینم تنی عریان به خاک افتاده، می سوزم وگر دربند نی بینم سر آزاده، می سوزم برادر! تا سرت بر نیزه هر دم پیش چشمم هست به آتش نیست حاجت، با نگاهی ساده می سوزم سر عباس حتی روی نی هم قوّت قلب است سر اصغر ولی بر نی، نوا سر داده، می سوزم نمی دانم که سرگرم کدامین داغ دل باشم چنان پروانه ای در چلچراغ افتاده می سوزم کدامین داغ را گویم؟ پدر؟ مادر؟ برادرها؟ من آن شمعم، کزآن روزی که مادر زاده می سوزم به قصد بوسه بر زیر گلویت سجده آوردم چو رگ های تو مُهرم شد، سر سجّاده می سوزم گذشت آن روزهایی که زنی پرده نشین بودم کنون حال مرا بنگر، به بزم باده می سوزم قرار ما بدون هم سفر رفتن نبود، اینک به هر گامی که بی تو می نهم بر جاده، می سوزم محمود حبیبی کسبی
بگذار ناله از جگرِ خود برآورم جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم وقتی برایِ گریه ندارم ، نگاه كن باید كه كودكانِ تو را دربرآورم جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم باید دو طفلِ بی نفسِ زخم خورده را از زیرِ خارهای بلا پَرپَر آورم باید كه چند كودك ترسیده‌ی تو را از خیمه‌های مانده در آتش در آورم تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن باید روم زِ دست تو انگشتر آورم باید برای دختركانِ یتیم تو قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم پیراهن امانتی مادرم كجاست گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم نامحرمی به ناقه‌ی عریان اشاره كرد باید روَم به علقمه آب آور آورم گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد باید كه چادری به سرِ مادر آورم تا بازهم نگاه كنم بر حسینِ خویش باید باز هزار نیزه شكسته درآورم حسن لطفی