eitaa logo
دیوان فضل
285 دنبال‌کننده
381 عکس
288 ویدیو
25 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در سِلک ما، معراج رفتن، پَر نمی‌خواهد مؤمن پَری بهتر ز چشم‌ تَر نمی‌خواهد با اشک، وقتی حاجت ما را روا کردند گریه کُن‌ات مشکل‌گُشا دیگر نمی‌خواهد خاک حسینیه برای شاعر‌ان کافی‌ست از تو نوشتن جوهر و دفتر نمی‌خواهد جاروی دستم را نگیر از دست من «خانم» این روضه‌خانه‌ها مگر نوکر نمی‌خواهد!؟ ذات تو را تمثال "أَعْطَیْنا" بیان کردند تفسیرِ دیگر، سوره‌ی کوثر نمی‌خواهد با دیدن روی تو با خود روبه‌رو می‌شد آئینه‌ای بعد از تو پیغمبر نمی‌خواهد تو مستقیماً حامل وحی خداوندی دیگر خدا جبریلِ نامه‌بر نمی‌خواهد نور وجودت را «علی» از قبل خِلقَت دید این مُدَّعا شاهد از این بهتر نمی‌خواهد وقتی دعای‌ تو نگه‌دار علی باشد دیگر «سپر» را فاتح خیبر نمی‌خواهد نان تو خادم‌پرورِ بیتِ یدالله‌ است نانی به‌جز این سفره را قنبر نمی‌خواهد ذرات روی چادرت حُکم طلا دارد تا گرد و خاکش هست، فضّه، زر نمی‌خواهد چادرنمازت سایه‌سارِ مُلک سَلمان است جز سایه‌ی امنِ تو این کشور نمی‌خواهد این نسل سِوُّم، خوب در پیکار ثابت کرد حرف دفاع از دین که باشد، سر نمی‌خواهد تمّار اگر باشی به روی دار خواهی‌گفت: حرف ولایت را زدن، منبر نمی‌خواهد این انقلاب فاطمی چل سال ثابت کرد جز نسلِ زهرا و علی، سرور نمی‌خواهد چل سال جنگیدیم پای پرچم زهرا فرزندْ جز خون‌خواهیِ مادر نمی‌خواهد * * نجّار کاش از ابتدا بی میخ، در می‌ساخت هرگز کسی این‌گونه‌ دردسر، نمی‌خواهد مادر تقلا می‌کند قدری رها گردد دیوار پیله کرده، میخ در نمی‌خواهد... ✍ https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
عاشقی، نقطه‌ی پایانی درماندگی است عاطفه، مزّه‌ی شیرینیِ سرزندگی است عشق در مکتبِ توحیدی ما، بندگی است فِیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است "اشک" دارایی ما بوده که سرچشمه شدیم از طفولیّت‌مان خادم معصومه شدیم آفتابی است که در ظلمت شب گُم نشود رودِ نوری است که درگیر تلاطم نشود باغِ سبزی است که در ذهن تجسم نشود هیچ جایی حرم فاطمه‌ی قم نشود... "السّلام ای حرمت شرح پریشانی ما" السلام ای نَفَسِ شاه خراسانی ما چهره‌ی زشت زمین با قدمت زیبا شد جسم بی جان تمامیِّ جهان احیا شد سند فخر عجم تا به ابد امضا شد تربت شهر تو تسبیح بهشتی‌ها شد آن زمینی که شده لانه‌ی جبریل، "قُم" است شوره‌زاری که به دریا شده تبدیل، "قُم" است گنبد زرد تو خورشید فلک گسترمان آسمانِ حرم‌ات آرزوی آخرمان کاش دستی بکشی بر روی بال و پرمان سایه‌ی مادری‌ات کم نشود از سرمان دومین شافعه‌ی محشر ما هستی تو مثل زهرا به‌خدا مادر ما هستی تو آه ای شادیِ در حالِ عبور بابا خنده‌ات مایه‌ی لبخندِ سرور بابا بانیِ دردِدل وادی طور بابا به خداوند تویی سنگ صبور بابا "به فداکِ..." مگر از آن لبِ تر می‌اُفتاد! هر زمان نامه‌ی تو دست پدر می‌اُفتاد انبیا شیفته‌ی مبحث خاصَ‌‌ات..، بانو جان ‌فدایِ دلِ توحیدشناس‌‌ات بانو می‌شود با چه کسی کرد قیاس‌ات بانو؟! مریم و آسیه شاگرد کلاس‌ات بانو نمی از قطره‌ی علم تو خودش یک دریاست حوزه‌ی علمیه از برکت تو پابرجاست جای جای حرم‌‌ات جنّت رضوانی‌هاست گوشه‌ی صحن تو خلوتگهِ بارانی‌هاست عبد کوی تو شدن، اوج مسلمانی‌هاست دامنت منشاء رزق همه ایرانی‌هاست تشنگان را به لب جوی طهورا بفرست "چادرت را بتکان، روزی ما را بِفِرست" بَرَکات تو به جانِ عَجَمت می‌چَسبد ای کریمه! چقدر اشک غمت می‌چسبد گریه کردن سر خوانِ کرمت می‌چسبد "یا رضاااا "داد زدن..، در حَرَمَت می‌چسبد زائرت از همه دلگیر شده..، رحمی کن به‌خدا مشهد من دیر شده..، رحمی کن کاش در حین قنوت سحرت یاد شوم منِ آلوده‌ی دلباخته هم شاد شوم چه هراسی است، اگر طعمه‌ی صیّاد شوم مطمئنَّم که به دستان تو آزاد شوم چون برادر..، به تو هم آمده خوش‌خو باشی به گمانم که تو هم ضامن آهو باشی! خاک ایران شرف عرش مُعلّی دارد چون دو طوبای بهشتیِ خدا را دارد مشهدش"حیدر" و قم "حضرت زهرا" دارد روی دیده قدم آل نبی جا دارد شُکر..، این خاک دلِ پاکِ ولی را نشکست شهر قُم حُرمَتِ ناموس علی را نشکست * * بی حیایی وسط کوچه ندیده است کسی ضربه‌ی سیلی مُهلک نچشیده است کسی معجر دخترکی را نکشیده است کسی لاله‌ی گوش! به قرآن ندریده است کسی آه ای عمه‌ی سادات! چه دیدی در شام آه ای زینب کبری! چه کشیدی در شام ✍ دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی https://eitaa.com/fazlll
شب را به پایان می رساند طلعت نورت خورشید عالم خلق شد از برکت نورت از کهکشان ها هم گذشته وسعت نورت جبریل سر خم کرده پیشِ هِیبَت نورت روز ازل نورِ تو را بر ما که تاباندَند ما را غلام "حضرت معصومه جان س" خواندند تو بانیِ آرامشِ امواجِ دریایی آئینه ی یکتاییِ عرش مُعلّایی یاسی ترین سجّاده ی محراب بابایی تو دُوُّمین انسیةُ الحَوُرای طاهایی دشت تمنّایی و ما آهویَت ای خانم خیلی به زهرا رفته خُلق و خویَت ای خانم در موج مِهرَت کشتی الطاف را گم کن مانند مادر بر دل طفلت ترحم کن "آموزگار حضرت مریم"..،تَکَلُّم کن جان رضا ما را فقیر "مشهد" و "قُم" کن هرکس گدای کوی این خواهر-برادر شد جیره بگیرِ سفره ی موسی بن جعفر  شد ای ماه‌تابِ روشنِ شب هایِ پُر امّید ای رود جاری،چشمه سارِ جُلگه ی توحید باران تو بر سرزمینم رنگ و بو بخشید تا آمدی..،ایران نسیم فاطمی پیچید لوح دل ما لنگِ امضای شما باشد چشم عَجَم خاکِ کف پای شما باشد داری تو چشمِ گریه خیزی،حال مضطر هم بالِ پر از زخمت شکسته..،ریخته پَر هم دلواپس بابا و دلتنگ برادر هم... آخر شما را می کُشَد این حالت درهم از آهِ پُر سوزِ تو عالم گریه می کرده با یا "رضایَت" اهل قُم هم گریه می کرده فصل خزان و روزگاری زرد..،بانو جان... هجران و زهرتلخ و آهی سرد..،بانو جان... داغ‌برادر..،داغ بابا..،درد..،بانو جان... این ها تو را از پای درآورد بانو جان سجّاده ی خالی تو در سرسرا پهن است سنّی نداری..،بستر مرگت چرا پهن است آن روز که تو وارد ایران شدی بی بی مانند خورشید فلک،تابان شدی بی بی تفسیر نصِّ آیه ی قرآن شدی بی بی در خانه ی ایرانیان مهمان شدی بی بی شکر خدا شأن مقامت حفظ شد آن روز الحمدلله احترامت حفظ شد آن روز آبی تکان خورده است آیا در دلت!؟ هرگز پای حرامی شد رکاب مَحمِلت!؟ هرگز چشمان شورِ بی حیا شد مشکلت!؟ هرگز بازار قم گردیده آیا قاتلت!؟ هرگز سهم دل رنجور تو غم شد!؟نشد در قم از معجرت یک تار نخ کم شد!؟نشد در قم آیا تمام گلشنَت در یک زمان پژمرد!؟ تیزیِ سنگِ شام بر پیشانیِ تو خورد!؟ اصلاً طناب شمر تا اینجا تو را آزُرد!؟ خورجینی آیا هستی ات را در تنوری بُرد!؟ با خنده های نیزه داری پست باریدی!؟ راس برادر را سرِ سرنیزه ای دیدی!؟ زینب میان شهر پر نیرنگ گیر افتاد زینب میان قومِ بی فرهنگ گیر افتاد زینب میان کوچه های تنگ گیر افتاد زینب به زیر ازدحام سنگ گیر افتاد این آینه خیلی ترک خورده است در کوچه از دست شاگردش کتک خورده است در کوچه https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی مشهدالرضا علیه السلام
خورشید حِلم، شمع شبستان زینب است دریای صبر، بنده‌ی طوفان زینب است اسلام، زیر سایه‌ی ایمان زینب است با این حساب، شیعه مسلمان زینب است او رتبه‌دار مبحث علم از قدیم شد مابینِ طورِ اهلِ تفکر، کلیم شد در درس دادنِ به ملائک سهیم شد جبریل نیز طفلِ دبستان زینب است بی ذکر او به وادی عترت نمی‌رسیم بی اذن او به گریه‌ی هیئت نمی‌رسیم بی حُبِّ او به سردرِ جنّت نمی‌رسیم دَخْلِ بهشت در پیِ دُکّان زینب است در کوچه‌ی کرامت او کاسه‌ها پُر است از طبخ روزمَرّه‌ی او، ظرف ما پُر است این سفره‌ای که دور و بر آن گدا پُر است تولیَّتَش به دست حَسَن‌جانِ زینب است این شور، در محیط دلم انقلاب کرد زهرا گرفت دست گدا را..، ثواب کرد ما را برای نوکری‌اش انتخاب کرد این شیعه‌خانه‌‌، کشورِ ایرانِ زینب است با بالِ اشک، هیچ نمانده‌ست تا دمشق آن‌قَدْر اهل گریه کشانده‌ست تا دمشق! ما را خودِ سه‌ساله رسانده‌ست تا دمشق یعنی رقیّه تعزیه‌گردانِ زینب است ای زائر حسین! به او احترام کن پای برهنه حجِّ خودت را تمام کن بین نجف به سیّده زینب سلام کن ایوان‌طلا نمایش ایوانِ زینب است در وقت رزم، واژه‌ی او مثل خنجر است از هرچه تیر و نیزه و شمشیر، بهتر است زِیْنِ اَبی که زینبِ کرارِ حیدر است! نام «علی» مدال محبان زینب است هنگام خطبه‌خوانی او، آفتاب شد دنیا به ترک‌کردن ظلمت مُجاب شد کاخ یزید روی سر او خراب شد شام سیاه،‌ عرصه‌ی جولان زینب است در کوچه‌های کوفه دل مضطرش شکست در زیر دست و پای اراذل پرش شکست نزدیک خانه‌ی پدر او، سرش شکست تا روز حشر، شیعه پریشان زینب است بزم شراب بود و دل قرص ماه ریخت خاکستری که روی سری بی‌گناه ریخت با چوب خیزران زد و دندان شاه ریخت این‌ چو‌ب‌خورده، قاری قرآن زینب است ✍ 📝 https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
🖤🖤🖤🖤🖤🏴🏴🏴🏴 چه روضه‌ای‌ست که هرکس روایتش می‌کرد بنای گریه به وضع مصیبتش می‌کرد چه می‌شد از دل آن کوچه برنمی‌گشتند قضا به لطف قَدَر خرق عادتش می‌کرد برای جمله‌ی کوتاه هم مجال نداد وگرنه فاطمه او را نصیحتش می‌کرد "زکیّه" هیچ زمان حرف تُند نشنیده و کاش راهزن این را رعایتش می‌کرد حرام لقمه به مادر دو دست سیلی زد...* گلی که لمسِ نسیمی اذیتش می‌کرد آهای گریه‌کنان! فاطمه زمین افتاد هجوم چکمه‌ جسارت به ساحتش می‌کرد یکی ز تکّه‌ی آن گوشواره‌ها گم شد حسن وگرنه همان شب مرمتش می‌کرد عذاب روحی فرزند،داغ ناموس است مغیره هم چه جفایی به غیرتش می‌کرد * * دعای مادرم این روزها فقط مرگ است اجل ز طعنه‌ی همسایه راحتش می‌کرد ✍ *«فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَی خَدَّیهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَی الْأَرْضِ» ترجمه: از روی مقنعه طوری بر دو گونه‌اش زدم که گوشواره‌‌اش پاره شد و به زمین ریخت. 📚بحارالانوار مجلسی، ج۳۰، ص۲۹۴ https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار مذهبی محمد اسماعیل فضل الهی
بابا ندیده ای که چه زجری کشیده ام من روی خار تیز مغیلان دویده ام شاعر:
وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ”حسن” برای حسین” از قدیم هاست او حاضرست جان خودش را فدا کند نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت برق نگاه او دل آئینه را شکافت اسرارهای در دل گنجینه را شکافت فریاد های او قفس سینه را شکافت اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد دریا به چشم های ترش غبطه می خورد جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد روی زه کمانِ”حسن”،تیر آخر است این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است سقّا شده است تا علمش را بیاورد شمشیر کوچک دودمش را بیاورد تابیده تا سپیده دمش را بیاورد امّیدواری حرمش را بیاورد امّیدواری حرم از حال رفته است خورشید آسمان تهِ گودال رفته است او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت از دست عمه دست خودش را کشید و رفت مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه با سر رسیده تا که فدای سرش شود گودال آمده سپر حنجرش شود با جسم کوچکش زره پیکرش شود تا مرهمی به زخم دل مادرش شود درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند کفتارها به صورت او چنگ می زدند آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند مبهوت مانده با بدن او چه می کند با این عموی بی کفن او چه می کند با پاره های پیرهن او چه می کند آن که نشسته روی تن او..،چه می کند این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید محراب های عرش،در این لحظه سوختند تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده روی حسینیه” `حسنیّه” بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه
مثل آهی که نهاد از مصدرش بیرون کشید نیزه را بابا ز حلق اکبرش بیرون کشید دشنه‌ای،نای اذان‌گویِ حرم را باز کرد... چندتا اَشهَد ز عُمق‌ حنجرش بیرون کشید فرض کن شمشیر با فَرقِ جوانی لج کند... تیغ را باید چگونه از سرش بیرون کشید! آنقَدَر پا خورد..،جلد مصحفش پاشیده شد برگه برگه می‌توان از دفترش بیرون کشید با عبایی که حسین آورد در آن ازدحام... چند‌عضوی را فقط از پیکرش بیرون کشید زخم پهلوی پسر را دید..،داغش تازه شد... میخ را با چه عذابی مادرش بیرون کشید هر دری زد تا علی "بابا" بگوید که..،نشد لخته ی خون را اگرچه آخرش بیرون کشید روی نعش شاهزاده داشت جان می داد..،آه... شاه را از این مصیبت خواهرش بیرون کشید
ای کاش یک ثانیه با ما همنشین باشی سخت است عمری این چنین تنهاترین باشی خاک "دلم" تسخیرِ بیگانه نخواهد شد ای دوست!وقتی صاحب این سرزمین باشی شب..،نور تو در کوچه های شهر جاری شد تا مثل فانوسی برای اهل ِ دین باشی دست خدا ترجیح داده دستِ کم اینبار تا دست فتنه رو شود،در آستین باشی خیلی به چشمان علی‌وار تو می آید در مسجد سهله امیرالمومنین باشی دنیا رکابش را هزاران سال صیقل داد تا شاید این جمعه رکابش را نگین باشی زهرا برای غربتت بارید از آن دم که فهمید تو باید غریبِ‌آخرین باشی ای کاش ما هم مهزیارت می شدیم آقا وقتی میان شیعه گرمِ دست‌چین باشی با درد و با اندوه و با گریه عجین باشم با درد و با اندوه و با گریه عجین باشی تا کی قرار است از فراقت این چنین باشم!؟ تا کی قرار است از صبوری این چنین باشی!؟ خیلی دلم می خواهد آقا وقت جان دادن آن لحظه ها،آن لحظه های واپسین..،باشی اشکِ منِ بی معرفت خشکیده..،باید هم تو همچنان دلواپس هَل مِن مُعین... باشی بار گناهان منِ نامرد باعث شد تا جای من پیش خدا تو شرمگین باشی پای برهنه..،کربلا..،با تو..،چه می چسبد خیلی دلم میخواست با من اربعین،باشی برگرد..،روضه،روضه ی سقاست..،پس برگرد... تا روضه‌گردانِ یلِ ام البنین باشی ▪️ ▪️ با آن عمود سهمگینی که به فرق‌ات خورد باید علمدار! این چنین نقش زمین باشی زینب صدا زد:پاشو خوش‌غیرت!..،سنان آمد... تنها تو باید سدِّ راهِ این لعین باشی شاعر:
واویلا اطراف ظهر بود که دنیا سیاه شد ذکر لب تمام حرم آه،آه شد پشت و پناهِ عالمیان،بی پناه شد با زور نیزه وارد آن قتلگاه شد... بالای گود..،چکمه‌ی یک بددهن رسید وَ الشِّمرُ جالسٌ..،نفس مادرش بُرید حلقوم خشک و نیزه ی تیز و سنان مست... سرنیزه ای بلند شد و خواهری نشست شیخ قبیله بند دل عرش را گسست آنقدر پشت‌هم به سرش زد..،عصا شکست پیری که دیده راه به جایی نمی برد آمد ادای تشنگی اش را در آورد ای لعنتی نزن به پری که شکسته است پنجه نکش به دسته‌ی زلفی که بسته است بس کن..،تمام پیکرش از هم گسسته است آهسته پشت و روش کن ای شمر..،خسته است در پیش چشم فاطمه سر را عقب کشید او داشت حرف می زد و..،شمر از قفا برید ده اسب سمت گودی گودال می دوید آن بی حیا که نقشه برای تنش کشید ای کاش نعل تازه به ذهنش نمی رسید فریاد استخوان تنش را خدا شنید تا عرش سوزِ ضجّه ی این آه پخش شد هرجای دشت تکّه ای از شاه پخش شد عمامه را یکی به روی خاک دید و برد تسبیح را یکی که به سمتش دوید و برد دستار را یکی سر فرصت بُرید و برد کهنه لباس مادر او را کشید و برد زشت است..،فکر حُرمت این مرد را کنید عریان نمی شود تن او را رها کنید
شعله را هُرم نسیم،آخر بلندش می کند داد ما را سوزِ نوحه گر بلندش می کند روی نَفسَت کار کن تا که نَفَس پیدا کنی بوی مِی را خُمِّ می پَروَر بلندش می کند "اشک"،مرغ بال و پر سوزاندهِ ی جان مرا مثل ققنوسی ز خاکستر بلندش می کند قطره ی اشک میان روضه ها..،آبِ شفاست فطرس این دُردانه را با پر بلندش می کند شرط فیض صبحگاهی،ناله‌ی نیمه‌شبی است روح را چشمی ز گریه تر بلندش می کند بانی گرمیِ بازار زلیخا..،یوسف است نام هر "دلداده" را "دلبر" بلندش می کند کار هر "افتاده از پایی" به دست مرتضی است ذکر "یا مولا علی حیدر" بلندش می کند طفلِ سهل انگار وقتی که زمینی می خورد زود تر از دیگران،مادر بلندش می کند هرکسی با سر به زیری رد شد از زیر عَلَم فاطمه صبح قیامت سربلندش می کند ما به جارو کردن فرش حسینیّه خوشیم... گرد بیتِ شاه را نوکر بلندش می کند جان من قربان ارباب کرامت‌پیشه که تا گدا ننشسته پُشت در..،بلندش می کند ▪ ▪ حیفِ این آقا نبوده که میان قتلگاه ناله اش را شمر با خنجر..،بلندش می کند پیکرِ رویِ زمین چسبیده ی ارباب را بوریای دِه چه زجر آور بلندش می کند شاعر:
شاکله‌ی اِنَّما ، قابِ دعا زینب است گنج نهان جهان ، سِرِّ خدا زینب است اُسوه‌ی ایوب‌ها ، وقت بلا زینب است بر لب ما بهترین ، زمزمه "یا زینب" است ما همگی نوکریم ، سرور ما زینب است دُرِّ گران‌سنگ حِلم ، بین صدف دیده شد در دل دریای صبر ، موج شعف دیده شد دفتر خِلقت نوشت: لوح شرف دیده شد پای ضریح دمشق ، شاه نجف دیده شد زائر هر روزِ آن ، شخصِ اَبازینب است از برکات علی ، هیچ فقیری نماند پای همین سفره ها ، فاطمه ما را کشاند دست گدا را گرفت ، پیش حسن‌جان رساند سائل این خانه را ، نزد حسینش نشاند کارِ پذیرایی از ، این همه با زینب است محور عرش است او ، اهل جنان شاهدند ساحت صبر است او ، مُلک و مکان شاهدند راوی فتح است او ، نُطق و بیان شاهدند مادر اشک است او ، گریه‌کنان شاهدند اهل بکا واقفند ، اُمِّ بُکا زینب است مایه ی آرامشش ، بوده صدای حسین سایه ی امنیتش ، بوده عبای حسین زندگی‌اش وقف شد ، وقف برای حسین هرچه که در چَنته داشت ، کرد فدای حسین قُلّه ی ایثار گفت: کوهِ وفا زینب است واژه ی مظلوم را ، اول غربت نوشت هرچه بلا دیده بود ، وقت اسارت..، نوشت قصه‌ی اندوه را ، با چه شهامت نوشت با قلم گریه اش ، شعر مصیبت نوشت روضه‌ی منظوم در ، کرببلا زینب است اهل و عیال حسین ، در دل آزار بود کوفه و شامات بود ، کوچه و بازار بود در دل نامحرمان ، کارِ حرم زار بود تا خودِ بزم یزید..، شمر جلودار بود همسفر خولی و ، حرمله ها ، زینب است در وسط بزم کُفر ، ساحت ایمان شکست حرف کنیزی که شد ، قلب یتیمان شکست با لگد خیزران ، حُرمت قرآن شکست ضربه چنان سخت بود ، آن همه دندان ..،شکست دغدغه‌ی قاریِ تشتِ طلا..،زینب است