eitaa logo
دیوان فضل
270 دنبال‌کننده
319 عکس
248 ویدیو
21 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مدد بگیراز 👇👇👇👇 هر که گیرد از ابوفاضل در این دنیا مدد گر بخواهد میرساند اهل عقبا را مدد دست بر دامان آقایی شدم امروز که  دست هایش انبیأ را میدهد فردا مدد در گرفتاری و بیماری توجه کرده ام  یا ابالفضل است جاری بر زبان ها تا مدد باب حاجات تمام ارمنی ها علقمه ست هر گرفتاری به هر دینی گرفت آنجا مدد آب منت میکشید و او لبش را تر نکرد چون نمیگیرد نَمی از رودها دریا مدد عصر تاسوعا که آقا گفت از اینجا برو گریه کرد و گفت که یا زینب کبری مدد بعد عمری که به اربابش برادر جان نگفت داد زد ادرک اخی افتاده ام تنها_مدد خواست تیر از چشم بیرون آورد دستی نداشت  جای دستانش گرفت از بین زانوها مدد حضرت بی دست، پای رفتن خیمه نداشت  وقت افتادن وگرنه میگرفت از پا مدد خواست برخیزد ز جایش دست در پیکر نداشت  آمد آن لحظه که بالای سرش آقا مدد در کنار پیکرش میگفت با گریه حسین:  به منِ تنها پس از تو که دهد حالا مدد؟ آنچنان تنها شدم که محض برگرداندنت آمدند از خیمه ها بر سر زنان زنها مدد
هدایت شده از شب تاسوعا
پشت اش شكست اينجا برادر بي برادر پس ميرسد دنيا به آخر بي برادر در داغ اكبر تكيه گاه اش بود عباس تازه شكست از داغ اكبر بي برادر چسبانده به سينه دوتا دست جدا را سخت است باشد زنده ديگر بي برادر از يوسف اش مانده فقط چشمي پر از خون خاك عزا مي ريخت بر سر بي برادر او كاشف الكرب حسين اش بود،حالا غم ميشود چندين برابر بي برادر لشگر به جشن و پايكوبي گشت مشغول وقتي كه شد فرزند حيدر بي برادر حتي توان پا شدن از جا ندارد ديگر ندارد جان به پيكر بي برادر آمد به خيمه اينچنين فرمود با غم هستي پس از اين لحظه خواهر بي برادر...
هدایت شده از شب تاسوعا
باز دارند به چشمان ترم میخندند برغم تو که شکسته کمرم میخندند تکیه گاه منی و بال و پرمن هستی همه اینجا به من و بال و پرم میخندند سر روی خاک نهادی و همه شیر شدند گرگ هایی که چنین دور و برم میخندند ای علمدار حرم ، بعد تو لشکر دارند بر من و زخمِ به روی جگرم میخندند رفتنت کار مرا سخت به هم پیچیده همه دارند به زن های حرم میخندند
هدایت شده از شب تاسوعا
یوسف ما تک و تنهاست خدا رحم کند چقدر گرگ به صحراست خدا رحم کند موجی از نیزه و خنجر به سوی علقمه رفت نوح ما در دل دریاست خدا رحم کند شور چشم اند و دل اهل حرم شور زند بس که او خوش قد و بالاست خدا رحم کند چقدر کرده کماندار کمین و از دور قد عباس هویداست خدا رحم کند هدف خنجر و شمشیر و سنانی که زنند نکند پیکر سقاست خدا رحم کند نکند دست علمدار ز کار افتاده؟ که چنین هلهله بر پاست خدا رحم کند چه بلایی شده نازل که پدر گریه کنان دست بر دامن زهراست خدا رحم کند خصم خندد به پدر چشم عمویم روشن این چه هنگامه و غوغاست خدا رحم کند کار عباس تمام است و دگر کار همه خواندن فاتحه ی ماست خدا رحم کند
هدایت شده از شب تاسوعا
دریا دل سپاه محرم بلند شو باب الحوائج همه عالم بلند شو نقش زمین، میانه ی صحرا چه می کنی لب تشنه در میان دو دریا چه می کنی ای تکیه گاه خیمه ی خواهر بلند شو ای کاشف الکروب برادر بلند شو دارد مصیبت از همه جا می رسد اخا بعد از تو ناله ام به کجا می رسد اخا باور نمی کنم که سرت را شکسته اند ای مرغ عشق، بال و پرت را شکسته اند پشت و پناه اهل حرم پا نمی شوی؟ با این حساب بین عبا جا نمی شوی پرچم به دوش لشکر زهرا بلند شو پشت و پناه زینب کبری بلند شو دارد سپاه حرمله لبخند می زند بر دست های خواهر تو بند می زند دستی که نیست تا که مرا یاری ام کنی فکری به حال زخم دل کاری ام کنی پشت و پناه خیمه ی ما اینچنین نرو صد پاره می شود دل ام البنین نرو دستی بگیر زیر پر خواهرت، بمان نامحرم است همسفر خواهرت، بمان باشی کسی برای اسارت نمی رود دار و ندار خیمه به غارت نمی رود باشی کسی که دست به چیزی نمی زند باشی کسی که حرف کنیزی نمی زند ای غیرت همیشه ی حیدر بلند شو پشت و پناه غربت خواهر بلند شو
هدایت شده از شب تاسوعا
باز در معرکه‌ها نوبت جولان شده است شیر از بیشه سر آورده رجز خوان شده است کیست این مرد که هنگامه‌ی تیرش پیداست تک سواری که فقط ردِ مسیرش پیداست موج برخاسته و کوه تلاطُم کرده سر بِدُزدید که یک شیر تبسم کرده آمده تا بخرد آبروی میدان را آمده تا که بگیرد نفسِ طوفان را مِیل کرده قدمی دور و بر خویش زَنَد دست بر قبضه‌ی تیغِ دو دَم خویش زَنَد مَشک بر دوش هوای دل دریا دارد پسرِ سومِ زهرا چه تماشا دارد تند باد است که می‌چرخد و جانکاه بوَد اَشهدُ اَنَّ علیاً ولی الله بوَد چشمها مات علی باز به خیبر رفته این جوان کیست که اینقدر به حیدر رفته گره‌ای زد به دو اَبرو و نفس بند آمد کعبه و خیبر و دریا همه را کَند آورد لحظه‌ی سختِ نبرد است گُلِ لبخندش نامِ زهرا و علی نقش به بازو بندش رقصِ تیغش چه عجیب است هنر می‌خواهد دیدنِ حضرت عباس جگر می‌خواهد هو هویِ تیغه‌ی او وَه چه شتابی دارد پسِ هر ضربه به جا ردِّ شهابی دارد بعد هر ضربه‌ی او تازه همه می‌فهمند که دو نیمند و یا اینکه به مویی بندند چند وقتی است که بی پا و سر و دست شده‌اند چند وقتی است دو نیم اند ولی بی خبراند لرزه می‌افکَنَد آن دَم که قدم می‌کوبد سرِ زینب به سلامت که علَم می‌کوبد پای او ریخته هر‌کس که سری داشته است چه خیالیست حرم را عَلم افراشته است باز می‌آید و مَشکش پُرِ آبست هنوز وقتِ لالایی آرام رُباب است هنوز آه از آن روز که می‌دید که لبها خشک است مَشک‌های حرمش بینِ دو دریا خُشک است رفت یک بارِ دگر شاد کند دلها را تا به خیمه بکشاند یقه‌ی دریا را دختری گفت فرات از لب او می‌آید دلتان قرص بخوابید عمو می‌آید ولی ای وای نیامد نَفَسِ گلها حیف چقدر منتظرش بود رُباب اما حیف به کمین چند هزاری دلِ نخلستانند شیر می‌آید و از ترس همه پنهانند دست را بس که کریم است همانجا بخشید حاجتِ هر‌چه که تیر است به یکجا بخشید تیر از چار طرف خورده ولی جان دارد پدرِ مشک ببین مشک به دندان دارد گرچه هر تیر خودش را به تنِ او جا کرد باز هم حرمله اینجا گره‌اش را وا کرد تیری انداخت که غم را به دلِ زهرا دوخت مَشک را تیر درید و به تنِ سقا دوخت تیر دوم که رها شد دلِ زهرا خون شد چشم را بوسه زد از پشتِ سرش بیرون شد
هدایت شده از شب تاسوعا
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد ماهِ زیبایِ حرم مهتاب را بیچاره کرد یک عشیره منتظر بودند اما بیشتر... رفتنِ او مادری بی خواب را بیچاره کرد خوش قد و بالاییِ او دستِ زینب کار داد دیدی آخر خواهری بی‌تاب را بیچاره کرد  هرکه او را دید از دشمن  فقط میگفت وای کوه بود و سینه‌اش سیلاب را بیچاره کرد دستهایش بر زمین  دستِ مردی بَر کمر این سپاهِ غرق خون ارباب را بیچاره کرد یک نفر زد با عمود و بِینِ اَبرو جاگذاشت یک حرامی نیزه‌اش را بِینِ پهلو جاگذاشت - - - از میانِ تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید آه در آغوشِ خود جسمی پریشان را کشید خَم شد و بوسیدش اما قامتِ خَم برنگشت تشنه‌ای بَر دامنش امیدِ طفلان را کِشید کاش میشُد تیر را بیرون  نمی‌آورد او با خودش تیرِ سه‌شعبه وای مژگان را کشید تیرها از پشتِ‌سر بر قامتِ او خورده‌اند پس چرا از سینه‌اش صد تیرِ سوزان را کشید با سَراَنگشتش به رویِ خاک عکسی از حرم..‌. در میانِ شعله‌ها شامِ غریبان را کشید هلهله می‌آمد و دیدند آقا داد زد مَشک را از رویِ  سینه کَند آقا داد زد - - - در مسیرِ علقمه بال و پَرَش را جمع کرد زود آمد بر سرش اما سرش را جمع کرد خوب شد اُم‌البَنین هم حال و روزش را ندید جایِ او پیشِ برادر مادرش را جمع کرد دختران جیغی کشیدند و رُباب از هوش رفت سمتِ او  زینب دوید و اصغرش را جمع کرد تا پدر را دید  رویش را سکینه زخم کرد با همین پشتِ شکسته دخترش را جمع کرد بسکه سر وا بود می‌اُفتاد هِی از نیزه‌ها خواهرش با کُهنه معجر هی سرش را جمع کرد هیچ‌کس مانندِ زینب زار و سرگردان نشد هیچ سر مانندِ او از مرکب آویزان نشد* در مقاتل آمده این سرِ مبارک در منازلی  از دهانه افسار  مرکب آویزان بود.
هدایت شده از شب تاسوعا
حالا که میرى یه وقت دیر نکنى جلوى خیمه من و پیر نکنى من به تو تکیه زدم... با رفتنت کوه من، منو زمین گیر نکنى "تا" بشى و "تا" بشیم چه فایده؟! سیر بشیم تنها بشیم چه فایده؟! اگه صدتا صدتا مشک آب بیارى ولى بى سقا بشیم چه فایده؟! همه از دست تو آبرو میخوان اشک چشماتو برا وضو میخوان اگه آب نشد نشد، پاشو بیا بچه‌ها آب نمیخوان عمو میخوان یه تار موت و به دنیا نمیدن چشمات و به صدتا دریا نمیدن به تو قول میدن تموم دخترام بمیرن معجر به اینها نمیدن به سرت عمود آهنین زدن تو حسین شدى برا همین زدن کمر تو کمر منو شکست تا زمین خوردى منو زمین زدن اى علمدار تو رو با علم زدن قد و بالاى تو رو بهم زدن چهار هزار کمون بدست یکى یکى اومدن روى تنت قدم زدن صدامو تا نشنیدن کاری بکن گریمو تا ندیدن کاری بکن صدای اسباشونو نمیشنوی دم خیمه رسیدن کاری بکن تو مگه قرار نبود دیر نکنى جلوى خیمه من و پیر نکنى تو مگه قرار نبود با رفتنت کوه من منو زمینگیر نکنى؟ روی پام چشمای دریاتو نکش اینقدر روی زمین پاتو نکش کاریه که شده پس گریه نکن اینقدر به مشک چشماتو نکش قطره قطره جمع شو دریا شو بریم دوباره خوش قد و بالا شو بریم بخدا بچه ها از تو راضی ان همشون منتظرن پاشو بریم وقتشه لرزش پامو ببینن کمره انگشت نمامو ببینن بهتره حالا نرم به خیمه ها نمیخوام که گریه هامو ببینن
آقا اباالفضل فرمانروای عالم بالا اباالفضل ماه قبیله اول کفیل زینب کبری اباالفضل الگوی قاسم استاد رزم اکبر لیلا اباالفضل تا روز محشر شرمنده‌ی لبهای تو دریا ابالفضل یا کاشف الکرب اکشف کروبی حضرت سقا اباالفضل حاجت گرفتن یک راه دارد: از رقیه تا اباالفضل پشتم به کوه است پشت و پناه مردم تنها اباالفضل امشب بگوید هر کس که دلتنگ است بامن یا ابالفضل _ حالش خراب است از صبح در گوشش صدای آب آب است عباس هست‌و باز العطش های سکینه بی جواب است؟ یک خانواده مشغول ساکت کردن طفل رباب است عباس اما در بین چندین مشک گرم انتخاب است دنبال مشک است اما چرا هرجا که می بیند طناب است؟ خیر است حتما هرچه که باشد باز او پا در رکاب است آن دور تر ها موج نگاه اهل کوفه بی حساب است الحمدلله آیینه های حُسْن اینجا در حجاب است _ آخر سر افتاد در خیمه با صورت همان دم خواهر افتاد اطفال تشنه گفتند باهم ساقی آب آور افتاد جرأت گرفتند وقتی پس از یک دست ٬ دست دیگر افتاد ماه قبیله در حوض زخم کینه‌ی یک لشکر افتاد در آن شلوغی پهلو که نیزه خورد یاد مادر افتاد زینب دلش ریخت وقتی که یک سرپنجه با مویش در افتاد برخیز اباالفضل آتش به باغ لاله های پرپر افتاد چشم تو روشن چشمان دشمن این وسط بر معجر افتاد
عباسم و در پی خطر می گردم دور و بر خیمه تا سحر می گردم صدبار اگر علقمه را فتح كنم لب تشنه تر از گذشته بر می گردم * گاهی به حضور مهر، ای ماه برو تا جاذبه ی سیر ، الی الله برو زینب به طنین گام تو دلگرم است گاهی جلوی خیمۀ او راه برو * تا پرچم سرخ عشق بردوش من است شوق ظفر و صبر، هم آغوش من است یک لحظه مرا نمی گذارد آرام این نالۀ العطش که در گوش من است * با یاد اباالفضل دلم آسوده ست با او دل ما را سر و سری بوده ست در حاشیۀ علقمه گفتم نکند یک عمر دو دست در تنم بیهوده ست؟! * کس پیش تو دم ز زور و بازو نزد کو آن که برابر تو زانو نزد لب تشنه ز علقمه گذشتی آری دریا که به رودخانه ها رو نزد
خیمه غوغا شده است مادری منتظر حضرت دریا شده است غرق آه است حرم نامه ی رفتنِ تا علقمه امضا شده است با همان بغض گلو کودکان را فقط او محو تماشا شده است بوسه بر دست حسین زده و مشک به دوش عازم صحرا شده است به دل لشکر زد همه گفتند علی در وسط معرکه پیدا شده است به لب آب رسید آب از ذوق به پیش قدمش پا شده است اشک او‌ ریخت به آب تازه انگار غم اکبر لیلا شده است مشک را پر کرده بهر رفتن به حرم نیز مهیا شده است در دل نخلستان بین لشکر چِقَدر بی کس و تنها شده است حرمله دید از دور چشم هایش چقَدر خوب هویدا شده است چله را کرد رها به نظر تیر عدو تا پر خود جا شده است خوودش افتاده ز سر بر سر غارت او علقمه دعوا شده است سرو رعنا‌ بود و چند برگ از بدنش چیده و منها شده است تن او در هم شد ساقی خوش قد و بالا چه معما شده است آمد از خیمه حسین غربت و بی کسی انگار که معنا شده است چه به روزش آمد؟ چه مگر دید که در دم کمرش تا شده است؟ با همین چشم کبود چِقَدَر آینه ی حضرت زهرا شده است گفت ارباب ببین روی دشمن به روی خیمه ی ما وا شده است خیز از جا برویم که حرم قتله گه زینب کبری شده است یا اخا زود بیا آخرین ناله ی روی لب سقا شده است تو علمدار منی؟ بدنت در نظرم مثل معما شده است
تا که بی دست شدی اهل شجاعت شده اند گرگ ها منتظر لحظه ی غارت شده اند حرمله ها پس از این خاطرشان آسوده ست خولی و شمر پس از دست تو راحت شده اند چه عمودی به سرت خورد که شق القمری هر دو ابروی تو با فاصله قسمت شده اند چشم پر خون تو سهم من دلخون شده است علم و دست تو این بین غنیمت شده اند بروم،با تن بی دست تو دشمن تنهاست نیزه ها شان همه خونخوار به شدت شده اند یک دلم پیش تو و آن دل من در حرم است پیش آنها که محیای اسارت شده اند چشم و ابروی تو از ضربه بهم ریخته است پیکر تا شده ات دور و برم ریخته است تیرها روی هم افتاده به هم چسبیدند کندنی نیست ز بس بر بدنت پیچیدند بسکه از ضربه شکسته رخ نورانی تو جای یک بوسه نمانده ست به پیشانی تو ساقی من لب تو سوخته از بی آبی باورم نیست که در محضر من می خوابی این تو هستی که چنین نقش زمینی پیشم؟ تا به امروز ندیدم بنشینی پیشم یک نفر با علمت دور و برم می رقصد یک نفر دست تو بر نیزه ی خود می بندد فکر بی دستی تو سخت مرا آزرده بیش از نیزه و شمشیر تنت پا خورده