گل بهشت حسین
گلی که درچمن حُسن امتحان می داد
خبر زرویش گل های ارغوان می داد
تجلیات نبی را به چهره اش دیدند
فروغ وجلوه زنورش به کهکشان می داد
کلام وحی به روی لبش چوگل می کرد
ملاحت سخنش جلوه بربیان می داد
درآبشار صدایش نسیم زمزمه بود
صدای او به دل ناتوان ،توان می داد
جوانیش به جوانان حدیث عشق آموخت
مرام او ره توحید را نشان می داد
به نغمه ی اولسنا علی الحق ازلب خود
به باغ صدق وصفا رنگ جاودان می داد
به دشت کرب وبلا تا گذاشت پا این گل
تمام دشت بلا نکهت جنان می داد
دوباره روح دگر برنماز ودین بخشید
به صبحگاه شهادت چو او اذان می داد
میان عرصه ی عشق وشرف چنان کوشید
که درس غیرت ومردی به عاشقان می داد
صدای یا ابتای گل بهشت حسین
خبرز فاجعه غم به باغبان می داد
طنین گرم وداعش شرر به دل می زد
صداو نغمه ی او عرش را تکان می داد
گلی که جای لبان حسین برلب داشت
فتاده بود به روی زمین وجان می داد
زمان دوباره بهم ریخت چون حسین آمد
زمین عنان دلش را به آسمان می داد
کنار آن گل صدبرگ پرپرافتاده
مگر که اشک به چشمان او امان می داد
جمال حق به جمال پسرچو رخ بنهاد
هماره بوسه برآن لعل خونفشان می داد
اگر که زینب او ازحرم نیامده بود
گمان کنم که «وفایی» حسین جان می داد
#سید_هاشم_وفایی
تشنه کام
اگرچه دیدن غمت ،مراعذاب می دهد
اشک توای غنچۀ من،عطرگلاب می دهد
اگرچه دیدۀ بسته ای، خسته ودلشکسته ای
سوزعطش مگرتورافرصت خواب می دهد
عطش چه کرده بادلت،که شعله زدبه حاصلت
هرنفس سوخته ات، بوی کباب می دهد
کودک حق پرست من، زود مرو زدست من
عمرکم توراعطش، چراشتاب می دهد
بدون هیچ فاصله، نوشت تیر حرمله
سؤال تشنه کام را ،تیر جواب می دهد
زخون ارزندۀ تو، خالق بخشندۀ تو
جلوه ای از نورتورا، به آفتاب می دهد
فدای بُردباریت، خون همیشه جاریت
نوید فتح دیگری، به انقلاب می دهد
سوخت«وفائی»ازغمت،که شعله های ماتمت
بجان شمع سوخته، اشک مذاب می دهد
#سید_هاشم_وفایی
السلام علیک یا علی اصغر علیه السلام
از عطش مستی ودر سینه شَرَر داری تو
گریه سر کرده ای و حالِ دگر داری تو
ظاهراً دستِ تو بسته است در این قنداقه
بال ،واکرده ای وعزمِ سفر داری تو
سر کشیدی که ببینند و گلو را بزنند
ای جگر گوشة من بسکه جگر داری تو
بی زره آمده ای حیدرِ در گهواره
نه به کف، تیغ گرفتی نه سپر داری تو
حرمله عقدة خود را سرِ تو خالی کرد
ارثی از محسن وافتادنِ در داری تو
بی هوا حنجرِ تو پاره شد وخون پاشید
کِی ، توان ِ لگدِ تیرِ سه پر ،داری تو
من سرِ تشنکیِ تو به همه رو زده ام
پسرم جای، در این قلبِ پدر داری تو
حنجرت پاره شده با ز به من می خندی
ز ِ پریشانیِ حالم که خبر داری تو
با چه روئی پسرم سوی حرم برگردم
مادری دلنگران ،دیدة تر ،داری تو
ترسم این است سرِ راسِ تو دعوا گردد
طاقت نیزه سواری چقَدَر داری تو؟
خونِ تو کارِ علمداریِ عباس کند
با همین پیکرِ بی سر شده ،سرداری تو
#قاسم_نعمتی
غزل مصیبت حضرت علی اصغر(علیه السلام
هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم
قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم
پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد
کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم
داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد
نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم
مادرت دیده به راه است که سیراب آیی
با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم
بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد
با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم
خون من گردن آنکس که گلوی تو برید
حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم
صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم
سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم
ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است
خندهی آخر تو برده توانم پسرم
می کَنم قبر تورا دور ز چشم مادر
پدرم داده ره چاره نشانم پسرم
با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک
باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم
#قاسم_نعمتی
غزل مصیبت حضرت علی اصغر(علیه السلام)
این غبغب تو ناز به تفسیر می کشد
لب لب مکن که این جگرم تیر می کشد
پنجه مکش به سینه تف دیده کویر
ناخن مگر ز سینه کمی شیر می کشد
در کودکی چه محشری در عشق کرده ای؟
حسرت به عاشقی تو هر پیر می کشد
هر کس قدم به سیر مقامات تو نهد
کارش در این دیار به تکفیر می کشد
گویا شنیده شد که خدا هم ز داغ تو
در عرش ناله های فرا گیر می کشد
می دانم عاقبت که سر (چند قطره آب)
کار امام عشق به تحقیر می کشد
با آن که دیر آمدم بالای قبر تو
دیدم پدر ز حنجر تو تیر می کشد
این جسم غرق خون تو و حالت پدر
آن ماجرای کوچه به تصویر می کشد
بو برده دشمنت به گمانم تنت کجاست
بر روی خاک نیزه و شمشیر می کشد
باور نمی کنم بدن توست روی نی؟
دشمن میان هلهله تکبیر می کشد
چشمان باز و حنجره ریش ریش تو
حال دل رباب به تحریر می کشد
تا نیزه در گلوی تو جا باز می کند
انگار از وجود من اکسیر می کشد
دیده ببند تا که نبینی عدوی تو
ناموس خانواده به زنجیر می کشد
#قاسم_نعمتی
اشعار حضرت علی اصغرعلیه السلام
داغ مجنونی تو بر دل لیلا بس بود
این تلذیِّ تو بر کشتن بابا بس بود
تا قیامت به دل سوخته آل علی
داغ شش ماهگی محسن زهرا بس بود
بهر تر کردن لبهای به هم چسبیده
قطره ای آب از پهنۀ دریا بس بود
روضه خوان عطشت سینه مجروح رباب
ذکر لالایی او زان همه غوغا بس بود
سرت انداختی از دور گلویت دیدند
قدر یک بوسه می آوردی تو بالا بس بود
ماندم این تیر چگونه ز گلویت بکشم
خشکی حنجر و این طرح معما بس بود
با دل سوختۀ مادرت آخر چه کنم
آبرو ریزی من در دل صحرا بس بود
گِل شد از گریۀ او خاک مزارت برخیز
به تسلیِ دلش خنده ای زیبا بس بود
مخفی ات می کنم اینجا سر نیزه نروی
داغ بی سر شدنت بر جگر ما بس بود
#قاسم_نعمتی
#حضرت_علی_اصغر_واحد
ای محسن کرببلا ، ای غنچه پرپر ، مظلوم علی اصغر
شد در زمین و آسمان ، از داغ تو محشر ، مظلوم علی اصغر
شش ماهه نوزادی ولی ، تو مرد میدانی ، شمشیر برانی
کردی تو کاری حیدری ، مثل علی اکبر ، مظلوم علی اصغر
ای حاجی شش ماهه ام ، راحت شدی بابا ، از دست این دنیا
بابا سلامم را رسان ، بر حضرت مادر ، مظلوم علی اصغر
آتش بگیرد حرمله، زد شعله بر جانم ، چون ابر بارانم
تیر سه شعبه قاتلت ، شد مثل آب آور ، مظلوم علی اصغر
گشت از تلظی های تو ، هفت آسمان گریان ، لب تشنه دادی جان
شرمنده شد از روی تو ، بابای بی یاور ، مظلوم علی اصغر
من با چه رویی اصغرم ، روو بر حرم آرم ، خورده گره کارم
چشم انتظار تو بُوَد در خیمه ها مادر ، مظلوم علی اصغر
باید چگونه من کنم ، این غصه را باور ، طفلم شده بی سر
افتاده این تیر سه پر ، بر جان این حنجر ، مظلوم علی اصغر
باید تو را دفنت کند ، بابا تک و تنها ، ای وای ازین دنیا
ترسم بُوَد در آوری ، تو روی نیزه سر ، مظلوم علی اصغر
#محمد_حسین_رحیمیان
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#مربع_ترکیب
ای بزرگ همه ، نوزاد اباعبدالله
وارث غیرت اجداد اباعبدالله
حضرت محسن ِ اولاد اباعبدالله
با تو حاجت به همه داده اباعبدالله
پَر ِ قنداقه ی تو بال و پر نوکر هاست
چون عمو روضه ی تو چاره ی ما مضطر هاست
شب هفتم چه قَدَر مثل شب تاسوعاست
هر چه خواهید بگیرید شب معجزه هاست
یارمان باب ِ حوائج شده حاجات رواست
کرمش شامل عالم شده از بس آقاست
این طبیبی که کُنَد درد ، دوا نشنیده
غالبا بیشتر از خواهشمان بخشیده
کیستی ای همه صاحب نفسان نوکر تو
ای بزرگان همه زانو زده در محضر تو
رو زده آبروی عالم امکان سر ِ تو
شیر سرخ عربستان شده آب آور تو
ابر و باد و مه و خورشید و فلک حیرانت
اکبر و قاسم و عباس بلاگردانت
شد گرفتار تو هر بنده گرفتار نگشت
در دو عالم به کسی جز تو بدهکار نگشت
دست و دلباز ! چرا عمر تو بسیار نگشت
وای بر حال ِ زمین، دور تو یک بار نگشت
در تو دیدم کرم ِ ارثی این سلسله را
ترسم این است شفاعت بکنی حرمله را
چیست جرمت که گرفتند ز چشمان تو خواب
چیست جرمت که شده سهم تو اینگونه عذاب
عرشیان مویه کنان ، گشته فلک خانه خراب
کم تلظی بنما ، ای نوه ی مادر آب
تو غم انگیز ترین روضه ی عاشورایی
سند محکم مظلومیت بابایی
وای از کینه ی دیرینه ی بدر و خیبر
شده جنجال دوباره سر نام حیدر
بیشتر از همه دیدند ستم از لشکر
این علی بن حسین بن علی های پدر
علی و خنده و محراب ِ دو دستان پدر
آمده یاد همه ، فزت ُ و رب ِ حیدر
فاطمه ناله زد و عرش در آمد آهش
پدری تیر کشید از گلوی نوزادش
آمده پشت در و مادر و فضه یادش
یک نفر نیست در اینجا برسد بر دادش
پدری خسته و شرم و قد ِ همچون دالش
مانده کم حرمله هم گریه کند بر حالش
گل نشکفته و پرپر شده ، ای وای رباب
ذکر یک عرش سراسر شده ای وای رباب
قدّ ارباب چو مادر شده ، ای وای رباب
خاک ، گهواره ی اصغر شده ای وای رباب
مانده کم جان دهد از دل نگرانی پدرش
چشم سر نیزه بُوَد آه ، به دنبال سرش
#محمد_حسین_رحیمیان
نذر شیرخوار کربلا
من که گلهای نگاهم پرپر است
عطر آمیز از علیِّ اصغر است
شاخه ای پر بار از نخل بتول
غنچه ای از گلشن پیغمبر است
این علیِّ اصغر و جان حسین
جایگاهش جایگاه اکبر است
گر چه طفل است بود شش ماهه لیک
در مقابل عالمی را رهبر است
مِهر این ششماهه سرباز حسین
مُهر تأئید ولای حیدر است
انعکاس مهر و ماه از چشم اوست
چشم او آئینه دار گوهر است
می کند رفع عطش از آسمان
تشنه کی بر شیر پاک مادر است
نیست مانندش به گلزار جهان
از دگر گلهای هستی برتر است
پر کنید از دیدگانش جام را
جاری از چشمان پاکش کوثر است
شمع می داند که در آداب عشق
پیش او پروانه بی بال و پر است
چون به محشر آید او محشر کند
محشر از آئینه ی او محشر است
با همین شش ماهگی در بحر عشق
کشتی اهل ولا را لنگر است
سربلند و سرفراز آید پدید
هر سری را کز وفا او سرور است
دست او مشکل گشای هر گره
نام زیبایش کلید هر در است
طفل لبریز از عطش در کربلا
حنجرش خشک است و چشمانش تر است
پونه های چشمهایش زردِ زرد
یاس برگِ گونه هایش احمر است
هر دو لعلش از عطش خشکیده اند
آتش فریاد او خاکستر است
تیر وقتی بر گلوی او نشست
عشق دید آنجا دلی در آذر است
تیر دشمن رفت در عمق گلو
آه جاری خون وی از حنجر است
تیر دشمن کار صد شمشیر کرد
کاین چنین از تن جدا اکنون سر است
خون او پاشیده شد بر آسمان
آسمان از اوست غرقِ اختر است
این ندا آمد ، رهایش کن حسین
ما بگیریم آنچه از تو در بر است
باید او را آفتاب عشق خواند
طفل بی شیری که گلگون پیکر است
گفت "یاسر" با ارادت این چنین
هرچه دارم از علیِّ اصغر است
**
محمود تاری «یاسر»
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام
صورتت ماه بود بی تردید
غرق خون هم لب تو می خندید
سرعت تیر بسکه بالا بود
کار بابا فقط تماشا بود
تا که تیر سه پر لبت را دوخت
دلش از خشکی گلویت سوخت
تیزی تیر یک طرف اما
داغی این سه شعبه واویلا
می چکد جای شیر از لبهات
خون قلب تو و من و بابات
خنده ها می دهد جوابم را
سر بریدند آفتابم را
تا ابد در غمت عزادارم
بعد تو من ز سایه بی زارم
تیر تا با گلوت در افتاد
جان بابات در خطر افتاد
شرم دارد صدای بابایت
نگرانم برای بابایت
تیر داده به ظاهرت تغییر
گلویت را شکست چون شمشیر
پدرت را ببین که حیران است
بی حرکت میان میدان است
می شود از حسین مگر پرسید
تیر را از گلو چگونه کشید
مرد مادر برو خداحافظ
گل پرپر برو خداحافظ
حرمله کودک مرا کشت و
بعدها می زند مرا مشت و
خنده های پلید و مستش که...
بدتر از تیر ضرب دستش که...
می کشد انتظار چشم مرا
وای بر بی کسی ما اسرا
بگذرم_ در حرم چه می کارند؟
نیزه ها گم شده مگر دارند؟
خاک ها را که زیر و رو کردند
حرمله ها پی چه می گردند؟
می روی از حرم خداحافظ
پسر بی سرم خداحافظ
تا بسوزند قلب مادر تو
نیزه بازی کنند با سر تو
#اثر_جدید
#حسن_کردی
مرثیه حضرت علی اصغر ع
بی هوا تیر سه پر بوسه به حلقومت زد
دست من هست اگر نه سر تو می افتد
گردنت بند به مویی شده بر دستانم
بدنم بی حرکت مانده و سرگردانم
موجی از خون گلویت به رخم پاشیده
اثر شدت این تیر سرت چرخیده
چهره ات زود در این فاجعه تغییر نمود
شمر با خنده ای از حرمله تقدیر نمود
مانده ام تیر چگونه به گلویت جا شد
ناگهان پشت سرت مثل شکافی وا شد
مادرت کاش سر قبر تو زایر نشود
کوچه کوچه به هوای تو مسافر نشود
#حسن_کردی
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام
شده آب آب حرم بی جواب
کمی روی دستان مادر بخواب
ببین مادرت از خجالت شد آب
چه کردی تو با حال و روز رباب
لبانت ترک خورده شرمنده ام
از این چشم آزرده شرمنده ام
لبت چون دل مادرت سوخته
از آن بیشتر حنجرت سوخته
ز هرم عطش پیکرت سوخته
گل اشک چشم ترت سوخته
تو با جان این خسته بازی مکن
تلظی مکن دل نوازی مکن
علیِ مرا خواهش شیر نیست
به چشمان تو ترسِ شمشیر نیست
اگر چه گریزی ز تقدیر نیست
گلوی تو اندازه ی تیر نیست
پدر را ز قول من ای جان بگو
بپوشان سپیدیِ زیر گلو
برو مرد مادر خدا یاورت
الهی بلایی نیاید سرت
خراشی نگیرد به بال و پرت
برو بعد تو وای بر مادرت
تو را می سپارم به دست پدر
تویی هستی من و هست پدر
ببین بی قرار توام بی قرار
بمان تا بهارم بیاید،بهار
ندارد تنت طاقت کارزار
گلوی تو را با سه شعبه چه کار
به زیر گلو مثل یک نیزه خورد
رد بوسه های مرا تیر برد
#حسن_کردی