eitaa logo
دیوان فضل
269 دنبال‌کننده
321 عکس
250 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای بزرگ همه ، نوزاد اباعبدالله وارث غیرت اجداد اباعبدالله حضرت محسن ِ اولاد اباعبدالله با تو حاجت به همه داده اباعبدالله پَر ِ قنداقه ی تو بال و پر نوکر هاست چون عمو روضه ی تو چاره ی ما مضطر هاست شب هفتم چه قَدَر مثل شب تاسوعاست هر چه خواهید بگیرید شب معجزه‌ هاست یارمان باب ِ حوائج شده حاجات رواست کرمش شامل عالم شده از بس آقاست این طبیبی که کُنَد درد ، دوا نشنیده غالبا بیشتر از خواهشمان بخشیده کیستی ای همه صاحب نفسان نوکر تو ای بزرگان همه زانو زده در محضر تو رو زده آبروی عالم امکان سر ِ تو شیر سرخ عربستان شده آب آور تو ابر و باد و مه و خورشید و فلک حیرانت اکبر و قاسم و عباس بلاگردانت شد گرفتار تو هر بنده گرفتار نگشت در دو عالم به کسی جز تو بدهکار نگشت دست و دلباز ! چرا عمر تو بسیار نگشت وای بر حال ِ زمین، دور تو یک بار نگشت در تو دیدم کرم ِ ارثی این سلسله را ترسم این است شفاعت بکنی حرمله را چیست جرمت که گرفتند ز چشمان تو خواب چیست جرمت که شده سهم تو اینگونه عذاب عرشیان مویه کنان ، گشته فلک خانه خراب کم تلظی بنما ، ای نوه ی مادر آب تو غم انگیز ترین روضه ی عاشورایی سند محکم مظلومیت بابایی وای از کینه ی دیرینه ی بدر و خیبر شده جنجال دوباره سر نام حیدر بیشتر از همه دیدند ستم از لشکر این علی بن حسین بن علی های پدر علی و خنده و محراب ِ دو دستان پدر آمده یاد همه ، فزت ُ و رب ِ حیدر فاطمه ناله زد و عرش در آمد آهش پدری تیر کشید از گلوی نوزادش آمده پشت در و مادر و فضه یادش یک نفر نیست در اینجا برسد بر دادش پدری خسته و شرم و قد ِ همچون دالش مانده کم حرمله هم گریه کند بر حالش گل نشکفته و پرپر شده ، ای وای رباب ذکر یک عرش سراسر شده ای وای رباب قدّ ارباب چو مادر شده ، ای وای رباب خاک ، گهواره ی اصغر شده ای وای رباب مانده کم جان دهد از دل نگرانی پدرش چشم سر نیزه بُوَد آه ، به دنبال سرش
نذر شیرخوار کربلا من که گلهای نگاهم پرپر است عطر آمیز از علیِّ اصغر است شاخه ای پر بار از نخل بتول غنچه ای از گلشن پیغمبر است این علیِّ اصغر و جان حسین جایگاهش جایگاه اکبر است گر چه طفل است بود شش ماهه لیک در مقابل عالمی را رهبر است مِهر این ششماهه سرباز حسین مُهر تأئید ولای حیدر است انعکاس مهر و ماه از چشم اوست چشم او آئینه دار گوهر است می کند رفع عطش از آسمان تشنه کی بر شیر پاک مادر است نیست مانندش به گلزار جهان از دگر گلهای هستی برتر است پر کنید از دیدگانش جام را جاری از چشمان پاکش کوثر است شمع می داند که در آداب عشق پیش او پروانه بی بال و پر است چون به محشر آید او محشر کند محشر از آئینه ی او محشر است با همین شش ماهگی در بحر عشق کشتی اهل ولا را لنگر است سربلند و سرفراز آید پدید هر سری را کز وفا او سرور است دست او مشکل گشای هر گره نام زیبایش کلید هر در است طفل لبریز از عطش در کربلا حنجرش خشک است و چشمانش تر است پونه های چشمهایش زردِ زرد یاس برگِ گونه هایش احمر است هر دو لعلش از عطش خشکیده اند آتش فریاد او خاکستر است تیر وقتی بر گلوی او نشست عشق دید آنجا دلی در آذر است تیر دشمن رفت در عمق گلو آه جاری خون وی از حنجر است تیر دشمن کار صد شمشیر کرد کاین چنین از تن جدا اکنون سر است خون او پاشیده شد بر آسمان آسمان از اوست غرقِ اختر است این ندا آمد ، رهایش کن حسین ما بگیریم آنچه از تو در بر است باید او را آفتاب عشق خواند طفل بی شیری که گلگون پیکر است گفت "یاسر" با ارادت این چنین هرچه دارم از علیِّ اصغر است ** محمود تاری «یاسر»
مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام صورتت ماه بود بی تردید غرق خون هم لب تو می خندید سرعت تیر بسکه بالا بود کار بابا فقط تماشا بود تا که تیر سه پر لبت را دوخت دلش از خشکی گلویت سوخت تیزی تیر یک طرف اما داغی این سه شعبه واویلا می چکد جای شیر از لبهات خون قلب تو و من و بابات خنده ها می دهد جوابم را سر بریدند آفتابم را تا ابد در غمت عزادارم بعد تو من ز سایه بی زارم تیر تا با گلوت در افتاد جان بابات در خطر افتاد شرم دارد صدای بابایت نگرانم برای بابایت تیر داده به ظاهرت تغییر گلویت را شکست چون شمشیر پدرت را ببین که حیران است بی حرکت میان میدان است می شود از حسین مگر پرسید تیر را از گلو چگونه کشید مرد مادر برو خداحافظ گل پرپر برو خداحافظ حرمله کودک مرا کشت و بعدها می زند مرا مشت و خنده های پلید و مستش که... بدتر از تیر ضرب دستش که... می کشد انتظار چشم مرا وای بر بی کسی ما اسرا بگذرم_ در حرم چه می کارند؟ نیزه ها گم شده مگر دارند؟ خاک ها را که زیر و رو کردند حرمله ها پی چه می گردند؟ می روی از حرم خداحافظ پسر بی سرم خداحافظ تا بسوزند قلب مادر تو نیزه بازی کنند با سر تو
مرثیه حضرت علی اصغر ع بی هوا تیر سه پر بوسه به حلقومت زد دست من هست اگر نه سر تو می افتد گردنت بند به مویی شده بر دستانم بدنم بی حرکت مانده و سرگردانم موجی از خون گلویت به رخم پاشیده اثر شدت این تیر سرت چرخیده چهره ات زود در این فاجعه تغییر نمود شمر با خنده ای از حرمله تقدیر نمود مانده ام تیر چگونه به گلویت جا شد ناگهان پشت سرت مثل شکافی وا شد مادرت کاش سر قبر تو زایر نشود کوچه کوچه به هوای تو مسافر نشود
مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام شده آب آب حرم بی جواب کمی روی دستان مادر بخواب ببین مادرت از خجالت شد آب چه کردی تو با حال و روز رباب لبانت ترک خورده شرمنده ام از این چشم آزرده شرمنده ام لبت چون دل مادرت سوخته از آن بیشتر حنجرت سوخته ز هرم عطش پیکرت سوخته گل اشک چشم ترت سوخته تو با جان این خسته بازی مکن تلظی مکن دل نوازی مکن علیِ مرا خواهش شیر نیست به چشمان تو ترسِ شمشیر نیست اگر چه گریزی ز تقدیر نیست گلوی تو اندازه ی تیر نیست پدر را ز قول من ای جان بگو بپوشان سپیدیِ زیر گلو برو مرد مادر خدا یاورت الهی بلایی نیاید سرت خراشی نگیرد به بال و پرت برو بعد تو وای بر مادرت تو را می سپارم به دست پدر تویی هستی من و هست پدر ببین بی قرار توام بی قرار بمان تا بهارم بیاید،بهار ندارد تنت طاقت کارزار گلوی تو را با سه شعبه چه کار به زیر گلو مثل یک نیزه خورد رد بوسه های مرا تیر برد
مرثیه حضرت علی اصغر علیه السلام این هفتمین شب است که هیأت قیامت است امشب مسیر روضه به سمت خجالت است داغ عطش گرفته رمق از گلویمان امشب به آب گو رود از روبه رویمان امشب تمام روضه شده آب آب آب خون گریه میکنیم برای غم رباب "کار جنون ما به تماشا کشیده است" ای اهل روضه ها شب هفتم رسیده است امشب برای تعذیه کودک بیاورید تصویر تیر و حنجر کوچک بیاورید تا بیشتر به قلب شما غم بیاورم ناچارم اسم حرمله را هم بیاورم امشب دخیل بسته ی یک گاهواره ایم خون گریه های حنجره ای پاره پاره ایم لطمه زنان مقتل یک شاهزاده ایم انگار روبه روی حرم ایستاده ایم وقتی که دید نیست دگر راه چاره ای گل کرد روی دست پدر ماه پاره ای فرمود این پسر نفسم نور دیده است کار گلوی او به تلظی کشیده است چشمان تنگ کوفه از این داغ تر نشد مُنُّو عَلَیَّ گفت حسین و خبر نشد مولا اشاره کرد به خشکیده روی او برقی زد از سپیدی زیر گلوی او دشمن مجال یک کلمه بیشتر نداد جز با سه شعبه تیر جواب پدر نداد خشکیده بود چونکه گلو زودتر شکست قلب پدر شبیه گلوی پسر شکست هر شعبه ای به یک طرف حنجرش نشست انگار تیر بر جگر مادرش نشست با چشم اشکبار و دل خون و نا امید آهسته تیر از گلوی نازکش کشید
شمع مذاب ای تیـرمیـا ،کودک ششماهه بخواب است لب تشنه ودل سـوختـه دردامـن باب است ای تیـر ازایـن غنچـه دگـر چشم بپوشان چـون منتظـر دیـدن او چشـم رُباب است دیگـر زچـه بـرحنجــره ی طفـل نشینی کاین حنجره ی خشک سه روزاست کباب است پـروانـه صفت سـوختـه بـال وپراین طفل ازآتش سـوزان عطش شمـع مُـذاب است یک شبنـم اشکـی اگـراز دیــده بـریـزد گیرد بـه زبـان فکـرکنـد قطــرۀ آب است خــونش اگـر افتـد بـه زمیــن زلزله آید گـرسوی فلـک رفت چنان تیر شهاب است ای تیــرچـه کـردی زگلــوهیـچ نمـانـده سـریک طرف وتن بروی شانۀ باب است خاموش«وفایی»کـه ازایـن داغ جگـرسـوز حال دل هـرلالـه پـریشــان وخراب است
شب هفتم /حضرت علی اصغر علیه السلام پرچم انقلاب باغبان گل فروشم عطر ناب آورده ام یک چمن گل دارم و باخود گلاب آورده ام تا که گلزار جهان را باز عطر آگین کنم غنچه ای زیبا زحُسن انتخاب آورده ام موج هل من ناصرم پیچید واو لبیک گفت آخرین سرباز خودرا در رکاب آورده ام غربت پور علی را تا ملائک بنگرند یادگار دیگری از بوتراب آورده ام ناطق قرآنم وقرآن گواهی می دهد سوره ی نوری به همره زین کتاب آورده ام چهره ی خورشیدیش روشن ترین صبح من است شب پرستان روی دستم آفتاب آورده ام باغ ما سیراب از سرچشمه ی فیض خداست کس نپندارد گلم رابهر آب آورده ام تا نماند هیچ عذری ازبرای هیچ کس همرهم سرفصلی از فصل الخطاب آورده ام شاهد پیروزی این انقلاب سرخ اوست پرچم سبزی برای انقلاب آورده ام تاب ماندن نیست دیگر درگل بی تاب من عرشیان را ازغمش درپیچ وتاب آورده ام آسمان درهای خود راباز کن باردگر روی دستم غنچه ای ازخون خضاب آورده ام ای «وفایی» تا غروبی را نبیند کربلا قرص ماهی درکنار آفتاب آورده ام
آخرين گُل بيا گلم كه گلستان گلاب مي خواهد شتاب كن كه شهادت شتاب می خواهد براي رفتن ميدان درنگ جايز نيست امير، عاشق پا در ركاب می خواهد توآخرين گل باغی بيا گل سُرخم كه رنگ سُرخ زتو انقلاب می خواهد تورا برای چنين روز پروريده،مگر تورا برای دل خودرباب می خواهد؟ هنوز ديده ی ترديد سوی مادارند كه گفته است كه اين غنچه آب ميخواهد؟ نظركنندببينند كزگلوگا هت فلك براي ابد آفتاب می خواهد دراين بهارشهادت دراين عطش آباد خدا توراگل من كامياب می خواهد قسم به سرخی لبخندتو،امام غريب مگركه سرخ ترازاين جواب می خواهد؟
پسرم از نفس افتاد به دادم برسید داد از اینهمه بیداد، به دادم برسید تشنه ام ،شیر ندارم، چکنم؟ حیرانم باید آخر چه به او داد؟ به دادم برسید دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر چاک خورده لب نوزاد ، به دادم برسید بوی آب و،دل بی تاب و،سپاهی بی رحم طفلی و اینهمه جلاد،به دادم برسید آب،دامی ست،که دلبند مرا صید کند وای از حیله ی صیاد،به دادم برسید باپدر رفت وندانم چه شده کز میدان شاه پیغام فرستاد،به دادم برسید بارالها چه بلائی سرش آمده؟که حسین میزند اینهمه فریاد،به دادم برسید آن کماندار،که تیرش کمی از نیزه نداشت گشته اینقدر چرا شاد؟به دادم برسید حاج حیدر توکلی
این غبغب تو ناز به تفسیر می کشد لب لب مکن که این جگرم تیر می کشد پنجه مکش به سینه تف دیده کویر ناخن مگر ز سینه کمی شیر می کشد در کودکی چه محشری در عشق کرده ای؟ حسرت به عاشقی تو هر پیر می کشد هر کس قدم به سیر مقامات تو نهد کارش در این دیار به تکفیر می کشد گویا شنیده شد که خدا هم ز داغ تو در عرش ناله های فرا گیر می کشد می دانم عاقبت که سر (چند قطره آب) کار امام عشق به تحقیر می کشد با آن که دیر آمدم بالای قبر تو دیدم پدر ز حنجر تو تیر می کشد این جسم غرق خون تو و حالت پدر آن ماجرای کوچه به تصویر می کشد بو برده دشمنت به گمانم تنت کجاست بر روی خاک نیزه و شمشیر می کشد باور نمی کنم  بدن توست روی نی؟ دشمن میان هلهله تکبیر می کشد چشمان باز و حنجره ریش ریش تو حال دل رباب به تحریر می کشد تا نیزه در گلوی تو جا باز می کند انگار از وجود من اکسیر می کشد دیده ببند تا که نبینی عدوی تو ناموس خانواده به زنجیر می کشد قاسم نعمتی