eitaa logo
دیوان فضل
271 دنبال‌کننده
326 عکس
250 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چقدر بر زمین جسد باقیست نه جسد از ستم ، سند باقیست آنچه از رفتگان ، نرفتنی است داغ عشق است و تا ابد باقیست سرِ سلطان عشق ، رفت و تنش با جراحاتِ بی عدد باقیست سر و همسر ، بنی امیه بَرد تن ، برای بنی اسد کافیست از بدن هم ، همین قَدَر که فقط بی ریا ، بوریا شود باقیست گرچه باقی از او نمانده تنی بر تنش ، هرکه هر چه زد باقیست بر لب خواهرش هم از دیروز نامسلمان ، مزن لگد باقیست میبرندش ولی بروی لبش بی تو زینب ، کجا رود باقیست دخترش را کشان کشان بُردند پسرش ، دست بر لحد باقیست کوه ، در قبر کودکی دفن شد * نوجوانِ کشیده قد باقیست از علی ، گرچه یک علی مانده تا ابد ، یا علی مدد باقیست * حضرت عباس (ع)
ای شاه بی لشکر بگو پس لشکرت کو؟ گر تو سلیمانی بگو انگشترت کو ؟ ظرف دو ساعت این همه نیزه شکسته؟ بوی تو می آید بگو پس پیکرت کو ؟ با ناله های فاطمه اینجا دویدم گر تو حسین مادری پس مادرت کو؟ یک جای بوسه در تنت باقی نمانده خاک دو عالم بر سرم موی سرت کو ؟ آقای من پیراهنت کو ؟ خاتمت کو ؟ سیمرغ قاف عاشقی بال و پرت کو ؟ گیرم سرت را از قفا آقا بریدند آن بوسه ای که داده ام بر حنجرت کو ؟ از تو توقع دارم ای تندیس غیرت برخیزی از زینب بپرسی معجرت کو ؟ این دشت دشت چشمهای خیره سر شد آقا کمک کن خواهرت را دخترت کو
این زن که از برابر طوفان گذشته بود عمرش کنار حضرت باران گذشته بود صبرش امان حوصله ها را بریده بود وقتی که از حوالی میدان گذشته بود باران اشک بود و عطش شعله می کشید آب از سر تمام بیابان گذشته بود آتش گرفته بود و سر از پا نمی شناخت از خیمه های بی سروسامان  گذشته بود اما هنوز آتش در را به یاد داشت آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود آن  پرده های آخر صفین ناگهان از پیش چشم آینه یک آن گذشته بود می دید آیه آیه آن زیر دست و پاست کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود زینب هزار بار خودش هم شهید شد از بس که ازکنار شهیدان گذشته بود یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود بر صفحه های سرخ مقاتل نوشته اند این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
چشم بر هم زدم و کرب و بلا غوغا شد بر سر غارت پیراهن تو دعوا شد چشم بر هم زدم‌ و از روی تل می دیدم بین گودال به گرد تن تو بلوا شد چشم‌بر هم زدم و روی زمین افتادی زخم ها بود که بر روی تن تو جا شد چشم برهم زدم و شمر روی سینه نشست ته گودال ز خون تن تو دریا شد چشم بر هم زدم و طایر بی بال شدی چشم بر هم زدم‌ و قامتم از غم تا شد چشم بر هم زدم و لرزه به افلاک افتاد راس خونین تو بر روی نی اعدا شد غیرت الله زمین خورده ای و می بینم پای خولی و سنان در حرم تو واشد خیمه را نیست علمدا از این می ترسم بعد آب آور تو خصم تو بی پروا شد ساربان خاتم پیغمبری ات با خود برد تن تو نیز شبیه حرمت یغما شد
.... نا مرتب پیکری داری که زینب را پریشان کرده ست این تن زخمی تو.. دردم دو چندان کرده ست سربریده از قفا... از چه به رو افتاده ای؟ این چنین افتادنت.. در دیده طوفان کرده ست آه ای قربانی من ...رو به قبله نیستی چه کسی آبت نداده ذبح قربان کرده است استخوان هایت بهم مخلوط شد حرفی بزن چه کسی جسم تو را پامال اسبان کرده است پنجه در خاکی هنوز.. ای زجردیده یا حسین قتل صبر تو مرا هم خانه ویران کرده است دست و پا گم کرده ام تا اینکه پیدایت کنم حق تورا در چشم این خواهر نمایان کرده است زیر این خورشید می سوزی ..ندارم سایبان لعنت حق بر کسی که جسمت عریان کرده است
امام بود، ولی پیکرش به مسلخ بود سر بریدۀ او در میان مطبخ بود چگونه بود که باید امامِ قرآنی تنور را کند از روی خویش نوررانی! چگونه بود که کوفه امام را نشناخت و یا شناخت ولی دینِ خود بدنیا باخت! سَری که زینت اسلام و جان زینب بود چه شد که داخل خورجین خولی آنشب بود تنورِ گرم، سرِ خسته، هیزمش بِستر محاسنِ پرِ خون بود، غرقِ خاکستر تلاوت پسر فاطمه چنان پیچید که سوز نغمۀ قرآن به آسمان پیچید پیمبر و علی و مجتبی و زهرا را نه، بلکه جذب خودش کرد اهل بالا را ز انبیاءِ ٱولوالعزم، بسته صف اینجا و تا فحولِ ملائک به گِرد خون خدا به سر زنان، همه اهل جنان عزادارند زمین و اهل همه آسمان عزادارند رسید در وسط آنهمه نوا و خروش أنابنُ فاطمه از آن سرِ بریده بگوش أنالحسین، أنابنُ نبی، أناالعطشان أناالغریب، أنابنُ علی، أناالعریان صدای نالۀ زهرا بلندتر شده بود شبی به گریه گذشت و دگر سحر شده بود و جای زینب کبری در این سحر خالی نبود تا که ببیند چه حال و احوالی اگر چه دیدنِ رأس الحسین قسمت شد هِلال یک شبِ زینب به نیزه رؤیت شد
دوبیتی دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور سر شب نانی اگر پخته شده باشد، پس نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور
غروب جمعه بعد عاشورا دلگیر شد دنیا دلگیر شد همین که شمر سر و برید زهرا دلگیر شد دنیا دلگیر شد کوتاه نیومد گفتم باهات راه بیاد راه نیومد بی چشم و رو بود اونی که با خواهرت روبرو بود من تاب ندارم تو تشنته من ولی آب ندارم مادر نداری خواهر بمیره برات سر نداری میگن یکی برات یه کاسه آب آورده ای نیزه خورده خودت بگو کی پیرهن کهنت رو برده ای نیزه خورده وقت نمازه این مرکبا رو زدن نعل تازه‌ دیره حسینم داره سنان خیمه میره حسینم کج میبریدن حلقوم تو رج به رج میبریدن خواهر بمیره از کی سره زخمیتو پس بگیره؟ خودم دیدم تو قتلگاه رفتی گیرکردی خیلی دیر کردی تو رفتی خواهرت رو با غصه ت پیر کردی خیلی دیر کردی قدم خمیده کی نامرتب رگاتو بریده آزار میبینیم از تشنگی مقتل و تار میبینم اوضات بهم ریخت شمر دست تو موت کرد و موهات بهم ریخت ای هستِ خواهر رفت از کناره تو دست بسته خواهر
گسترده‌ای تا آسمان بال و پرت را در جانمان تزریق کردی باورت را از نیزه می‌تابی و یا خورشید تشتی باید کجا پیدا کنم ماه سرت را؟ دردا که افزون از شمارش بارش زخم گل بوسه داده جای‌جای پیکرت را تابید آیه آیه نور از قتلگاهت گویی خدا بوسیده ماهِ حنجرت را ای حاتمان حیران خاتم بخشی تو هم داده‌ای انگشت و هم انگشرت را خیمه به خیمه با حسد آتش کشیدند چادر به چادر یادگار مادرت را از چشم کوه صبر می‌جوشید چشمه این آسمان می‌بارد اشک خواهرت را آرام آغوشت کجا جامانده که غم حالا بغل کرده به‌جایت دخترت را؟ از نیزه می‌افتد پِیاپی زیر پاها دستی رسان بردار قدری اصغرت را آهسته، کم‌کم، قطعه‌قطعه می‌سپردی بر دست لرزانِ عبا پیغمبرت را دریا به کام هیچ رودی خوش نیامد وقتی عطش شرمنده کرد آب‌آورت را ای زخم در گودالِ خون تا دق نکرده بردار از خواهر نگاه آخرت را آهت به آتش بی‌هوا دامن زد و آه شعر از نفس افتاد، شاعر دفترت را... لبریز اشک و آهم و دلتنگ دریا دریاب دریا قطره‌قطره نوکرت را دیگر به خوبیِ خودت باید ببخشی لکنت زبانِ شاعرِ نوحه‌گرت را از خاطرش هرگز نخواهد برد دنیا دریای مَواج و خروش لشکرت را
روضه‌خوان از حال رفت چون مسیر روضه‌اش تا گوشه‌ی گودال رفت یک‌نفر تا قتلگاه یک‌حرامی هم به سمت خیمه‌ی اطفال رفت لحظه‌ی غارت که شد هرکسی با کیسه‌ای از مال مالامال رفت این چه سرّی داشت که هرکه آمد ناراحت آمد، ولی خوشحال رفت‌ دست‌خالی آمد و با النگو، گوشواره، یا که با خلخال رفت عمه زینب پیر شد گویی از عمرش در این یک‌شب هزاران‌سال رفت کار بالاتر گرفت شمر هم از قتلگاه این‌بار با جنجال رفت ذبح قربانی که شد یک‌حرامی هم سراغ باقی اعمال رفت هرکه آمد قتلگاه با عصا و سنگ و با نیزه به استقبال رفت پس به دست کافران غصب شد مال مسلمان و به بیت‌المال رفت او هم آخر سهم برد ساربان هم سمت او در کسوت دلال رفت اشک‌وخون در چشم‌ها عمر ما در روضه‌های او بر این منوال رفت شاعر:
درقتلگه دیدم حسین جان پیکرت را ، جسم شریف ونازنین و بی سرت را ، بشنو صدای ناله های خواهرت را برگوچه‌ سازم ازتب هجران حسین جان ، دیگرنمانده طاقتی برمن حسین جان بنما نگاهی‌حال وروز دخترت را بشنوصدای ناله های خواهرت را دراین شب تیره برادر بی پناهم ابر سیه آمد گرفته روی ماهم بی قافله سالارم وگم کرده راهم پیچیده دردشت بلا افغان وآهم برگوکجا یابد ربابت اصغرت را بشنوصدای ناله های خواهرت را من یک زن تنهادراین دشت وبیابان‌ ، بینم به خاک وخون طپان جسم شهیدان آتش زدند برخیمه هایت آل سفیان ، می سوزد ازتب یاحسین سجاد نالان گیردسراغ ساقی نام آورت را بشنو صدای ناله های خواهرت را کی باورم بوده چنین آید سر من ازمن جدا گردی انیس و یاورمن گیرم عزایت خاک عالم برسرمن دانم‌که آید دربرتو مادرمن بیند سرببریده، بوسد حنجرت را بشنوصدای ناله های خواهرت را نجمه زداغ قاسمش ماتم گرفته زانو به بردارد سکینه غم گرفته تابم زاشک وآه خود توام گرفته ببریدم ازدنیا دل ازعالم گرفته دارم به دل داغ علی اکبرت را بشنوصدای ناله های خواهرت را امشب دراین صحرا عزاداری نمایم اشک غم ازاین دیده ها جاری نمایم فردا برای تو علمداری نمایم ، تانهضت خونین تویاری نمایم راضی نمایم باصبوری داورت را بشنوصدای ناله های خواهرت را یارب به حق زینب غمگین ونالان حق حسین وحرمت خون شهیدان بگذر زجرم شیعیان بالطف واحسان بنما نگه بر((سیّد)) زارو پریشان آسان نما برماتوروزمحشرت را بشنوصدای ناله های خواهرت را نوحه ی عصرعاشورا با سبک بسیار محزون وغم انگیز سید_حسین_همایونی