eitaa logo
دیوان فضل
268 دنبال‌کننده
324 عکس
250 ویدیو
22 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بیش از ستاره «زخم» و فلک در نظاره بود دامان آسمان ز غمش پُر ستاره بود لازم نبود آتش سوزان به خیمه‌ها دشتی ز سوز سینه‌ی زینب شراره بود می‌خواست تا ببوسد و برگیردش زخاک قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بود یک خیمه نیم‌سوخته شد جای صد اسیر چیزی که ره نداشت درآن خیمه، چاره بود در زیر پای اسب، دو کودک ز دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود آزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف! شد شیردار مادر و، بی شیرخواره بود چشمی برآنچه رفت به غارت، نداشت کس اما دل رباب، پی گاهواره بود یک طفل با فرات کمی حرف زد ولی نشنید کس که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر، چهره‌ی هر ماهپاره بود از دست‌ها مپرس که با گوش‌ها چه کرد از مشت‌ها بپرس که با گوشواره بود ✍استاد
بعد این پنجاه‌ساله از تو دورافتاده‌ام تو زمین افتاده‌ای، من در تنور افتاده‌ام صورت تو گَر شده از ضربه‌ها افروخته صورت من هم میان هُرم آتش سوخته بوسه زد بر گونه‌ام پیغمبرم، یادت که هست! شانه می‌زد گیسویم را مادرم، یادت که هست! حال زینب وضعِ این‌ «گونه» به شکل دیگری‌ست عفو کن خواهر اگرکه موی من خاکستری‌ست تو صدایم می‌زدی وقتی دلم آزرده بود چه کنم؟! شرمنده‌ام خولی سرم را برده بود غم مخور هرچند هجران دارد اذیت می‌کند جای تو مادر ز من هر شب عیادت می‌کند مادرم می‌گفت دیگر کوفیان مرتد شدند من بمیرم مست‌ها از چادر تو رد شدند باورش سخت است تنها چه مسیری رفته‌ای شش برادر داشتی! اما اسیری رفته‌ای ✍
شام غریبان قالب غزل مثنوی ◾️یک کربلا مصیبت◾️ زخمی شکفته، حنجره‌ای شعله‌ور شده‌ست داغ قدیمی من از آن تازه‌تر شده‌ست زخمی که غنچه بسته و جانی از آن شکفت وقتی دهان گشود جهانی از آن شکفت این شعله در وجود من از گریه روشن است این سوختن نشانهٔ آرامش من است این داغ در اجاق دلم بی‌شرر مباد این زخم کهنه کمتر از این تازه‌تر مباد آن سوی سوز و ساز، قراری نهفته است در شعله‌زار درد بهاری شکفته است دردی که خون دل شده درمانمان کند نوع دگر بسازد و انسانمان کند این سوز خوب از همهٔ سوزها جداست سوز طف و گداز شررخیز کربلاست با سوز کربلایی این داغ ساختیم صدبار سوختیم و دمادم گداختیم معراج را سبب نه، که عین مسبب است کامل‌ترین حقیقت آن سوز زینب است زینب مگو تمامت صبر خدا بگو خورشید عصر واقعهٔ کربلا بگو امشب سواد فاجعه‌ای گشته برملا از عمق دشت‌های مِه‌آلود کربلا مرثیه‌خوان روح من! امشب بیا بخوان امشب روایت دگر از کربلا بخوان تاریخ روز واقعه را خون گریسته‌ست بیش از هزار سال در اندوه زیسته‌ست در پنجه‌های بغض گلوگیر، مرده بود شاعر اگر که سوز دلش را نمی‌سرود تا بر غروب شام غریبان اشاره کرد پیراهن صبوری خود صبر پاره کرد آرام خفته بود سر از خاک برنداشت انگار از مصیبت خواهر خبر نداشت می‌رفت از آشیانهٔ آتش گرفته‌اش با دسته‌ای کبوتر تنها که پرنداشت شب، ترسناک بود و سراسیمه می‌دوید طفلی که غیر عمّه امید دگر نداشت طوفان فرو نشست ولیکن میان خاک یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت یک کربلا مصیبت و صد قتلگاه غم در قلب‌های سخت‌تر از سنگ اثر نداشت دنیا خجل ز دربدری‌های زینب است خورشید هم نهان‌شده در پردهٔ شب است دیشب اگر چه ره به سوی قتلگاه برد از موج‌خیز غم به برادر پناه برد امروز هم به سوی چمن ره گزیده است گل‌های باغ سوخته را شب ندیده است هنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید نوباوگان فاطمه را سربریده دید هر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفت پرسید بانویی که قد از غم خمیده است یاران! عزیز گمشده‌ام را که دیده است؟ خم شد کنار یک تن بی‌سر، دلش شکست قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشست بر زخم بی‌شمار برادر نظاره کرد هی پلک بست باز نگاه دوباره کرد باور نمی‌کنم که حسینم چنین شده سر در بدن ندارد و نقش زمین شده در بر گرفت پیکر در خون تپیده را بوسید جای گونه، گلوی بریده را یک چند لحظه‌ای نظر از دوست برگرفت اندوه شعله‌ور شد و سوز دگر گرفت «پس بازبان پر گله آن زادهٔ بتول روکرد بر مدینه که یا اَیها الرسول این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست» هر لحظه سوزهای فراوان به سینه داشت سوز مکاشفات حسین و سکینه داشت شیرازه‌های صبر و امیدش گسسته دید خورشید را دمی که به زنجیر بسته دید بیمار روز واقعه جان بر لبش رسید نزدیک بود جان بدهد زینبش رسید یک آن اگر توجهش از یاد رفته بود از دست عمه حضرت سجاد رفته بود صد شعله در وجود من از گریه روشن است این سوختن نشانهٔ آرامش من است این داغ در اجاق دلم بی‌شرر مباد این زخم کهنه کمتر از این شعله‌ور مباد 📝 کربلایی سیدفضل‌الله قدسی
▪️نوحه شب یازدهم محرم 🎙سبک: جوانان بنی هاشم بیایید فلک سر در گریبان حسین است شب شام غریبان حسین است حسین جانم حسین جانم حسین جان زمین و آسمان را غم گرفته به مقتل فاطمه ماتم گرفته حسین جانم حسین جانم حسین جان همه امشب نماز شب بخوانید ولی پشت سر زینب بخوانید حسین جانم حسین جانم حسین جان بگرد ای آسمان با آه و ناله به صحرا گم شده طفل سه ساله حسین جانم حسین جانم حسین جان ز اشک دیده صحرا را بشویید گل خونین زهرا را بجویید حسین جانم حسین جانم حسین جان همه گل های زهرا گشته پرپر ز تیر و نیزه و شمشیر و خنجر حسین جانم حسین جانم حسین جان زند مرغ دلم امشب پر و بال گهی در علقمه، گاهی به گودال حسین جانم حسین جانم حسین جان شب فریاد و سوز و اشک و آه است محمّد در کنار قتلگاه است حسین جانم حسین جانم حسین جان ✍حاج مهدی خرازی
روضه خوانها شب به شب غمگین به منبر می رسند با همان یک یا حسین از سر به آخر می رسند روضه ها را از پسر تحویل بابا داده و از سر بر نیزه ی بابا به دختر می رسند گاه مابین مقاتل پا به پای بیتها سمت سقا می روند اما به اکبر می رسند اربن اربا روضه ی سختی است اما غالبا روضه سنگین می شود وقتی به اصغر می رسند گوش تا گوش علی را تیر از هرسو برید روضه خوانها در همین مقتل به حنجر می رسند شمر می آید به گودال و به دستش خنجر است روضه ها از روی تل اینجا به خواهر می رسند من گلی گم کرده ام می جویم او را ، روضه ها از میان نیزه و خنجر به پیکر می رسند روضه ای سرتاسر گودال را پر کرده است یا بنُیَّ... ناله ها از سمت مادر می رسند عصر عاشوراست اما خیمه ها در آتشند دشمنان دارند از هرگوشه ای سر می رسند زینب از هرسو یتیمی را بغل وا می کند دختران فکر حجابند و به معجر می رسند شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر نیزه داران یک به یک دارند با سر می رسند
آجرک الله یا صاحب الزمان غروب بود و تنی چاک چاک در صحرا غروب یود و تنی روی خاک در صحرا غروب بود و روان خون پاک در صحرا غروب بود و شبی ترسناک در صحرا غروب بود و زمان هجوم و غارت بود غروب بود و شب اول اسارت بود بیا به روضه ی قبل از غروب برگردیم که زیر سُم نشده لاله کوب ، برگردیم نبود روی تنش سنگ و چوب ، برگردیم نداشت زخم و تنش بود خوب برگردیم نوشته اند مقاتل ، دروغ باشد کاش برید خنجر قاتل ، دروغ باشد کاش گمان کنیم که او هم زره به تن دارد گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد که جای سالم و بی زخم در بدن دارد گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد گمان کنیم که هرقدر غصه و غم هست کنار زینب کبری هنوز محرم هست چقدر روضه ی جانکاه کربلا دارد چقدر داغ جگرسوز نینوا دارد رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد برای روضه ی زینب بمیر ، جا دارد غروب بود و مقاتل که روضه خوان بودند محارمان علی بین ناکسان بودند امام ظهر به نی بود و آیه بر لب داشت امام عصر دهم بین خیمه ها تب داشت اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت هوای معجر خود را همیشه زینب داشت تمام دخترکان را سوار محمل کرد برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد به نیزه ی سر عباس خواهری رو زد گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد برای خواهر ارباب ناقه زانو زد گذشت کرببلا ، روضه ها نگشته تمام هنوز مانده مصیبت ، بخوان ، امان از شام
به سر رسیده مهمانی غمم نداره پایانی حرم میسوزه جای شمع عجب شام غریبانی واویلا حرم ... پای حرمله به خیمه وا شده واویلا حرم ... نوبت غارت خيمه ها شده وای حسین تو خیمه‌ها یه بیماره تو آتیشا گرفتاره نه نای پاشدن داره نه یار و یاوری داره واویلا حرم ... عمه جانش شده مضطر چه کنه واویلا حرم ... یه زن و این همه لشکر چه کنه وای حسین برا غارت گوشواره شده گوش همه پاره با دامن پراز آتیش شده رقیه آواره واویلا حرم ... تازیونه به تنش که میزدن واویلا حرم ... هی میگفت عمو برس به داد من وای حسین
بند اول «گوشه کنار قتلگاه صدای مادرم میاد» «از زیر تیر و نیزه ها بوی برادرم میاد» پیدات نمیکنم چرا؟...کجایی یاحسین‌ کجا... پاشو داداش ببین که داره چی سر حرم میاد چقدر سنگ و تیر و نیزه و سنان افتاده بین مقتلت حسین من می‌شنوی صدای خسته‌ی منو؟! نشسته ام مقابلت حسین من ای تن غرق خون در برم حسینم صدایم کن که من خواهرم حسینم بند دوم «ای زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست» «این خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست» از حال من برادرم ، خبر بده بر پدرم با خبر از حال حرم اگر که بابای تو نیست... بلند شو ز جا و حالِ حرمُ ببین و گریه کن برای خواهرت من یه زن وحیدم و این همه مرد... بگو بیاد به یاری من پدرت... بگو قاتلِ تو... شکسته سرم رو گرفته حرامی دور این حرم رو بند سوم نشسته‌ام برابرت ، بلند گریه می‌کنم به پاره‌های پیکرت ، بلند گریه می‌کنم وای از سرت وای از تنت ، از قطعه قطعه بدنت کجاست اون پیرهنت ، بلند گریه می‌کنم کی برده از تنت لباس کهنه رو؟ عمامه ‌ات کجاست ای تاج سرم بمیره خواهرت چرا بدست تو نیست عقیق یمنی برادرم...؟ کی انگشت تو رو بریده بی امان الهی بشکنه دستای ساربان
هدایت شده از دیوان فضل
930.7K
یاابالفضل:سینه زنی محمد اسماعیل فضل الهی
هدایت شده از دیوان فضل
1.21M
ای اهل حرم میروعلمدارونیامد محمد اسماعیل فضل الهی
آمد ولی با خود سوارش را نداشت بی قرار بی قرار آمد، قرارش را نداشت سال‌ها پا در رکاب حضرت خورشید بود بر رکاب اما سوار کهنه‌کارش را نداشت بر رکاب خود نگینِ سرخِ خاتم را ندید بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد دشت تاب گام‌های استوارش را نداشت لحظه‌هایی را که بی او از سفر برگشته بود لحظه‌هایی را که اصلاً انتظارش را نداشت یال‌هایش گیسوانی غوطه‌ور در خاک و خون چشم‌هایش چشمه‌ای که اختیارش را نداشت اسب بی صاحب، شبیه کشتی بی ناخداست صاحبش را، هستی‌اش را، اعتبارش را نداشت پیکر خود را به خونِ آسمان آغشته کرد طاقت دل کندن از دار و ندارش را نداشت اسب‌ها در قتله‌گاه، آسیمه سر می‌تاختند کاش شرم دیدن ایل و تبارش را نداشت پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود که حساب زخم‌های بی شمارش را نداشت کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را می‌شنید لحظه‌ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت بال‌هایش را همان جا باز کرد و جان سپرد آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت ✍ https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی