🔹به عکس بالا نگاه کنید انگار با آدم حرف می زند. هر چند عکاس به ظاهر یک لحظه را در قاب عکس محصور کرده اما گویا یک کتاب پند و اندرز را به آن ضمیمه کرده است.
🔹 در ایام نوجوانی پدرم حساس بود که ما رفیق ناباب نداشته باشیم. گاهی از حساسیت های پدرم ناراحت می شدم و با خودم می گفتم:« من دیگر بزرگ شده ام و می توانم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم چرا پدرم اجازه نمی دهد که با برخی از هم کلاسی هایم نشست و برخاست داشته باشم؟!» اما گذشت زمان حکمت این کار را برایم روز به روز روشن تر کرد و به من فهماند که راز خوش بویی گِل و خوش صحبتی بلبل همه از هم نشینی و فیض گُل است.
🔹 شاعر چه زیبا تاثیر گذاری دوست را به تصویر کشیده است:
تا توانى مىگريز از يار بد
يار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
#یک_عکس_یک_درس
@fekreshanbe
موثرترین سازمان کشور؟
به نظر شما کدام یک از سازمان های زیر بیشترین تاثیر را در فرهنگ و جامعه کشور دارد؟ صدا و سیما، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت علوم و یا وزارت آموزش و پرورش. کدام گزینه می تواند پاسخ سوال باشد؟ اجازه بدهید سوال را کمی توضیح بدهم. فرض کنید محققی می خواهد بداند کدام یک از سازمان های نام برده بیشتر می تواند شاخص « پایبندی به قانون» و یا « اخلاق مداری» و یا هر چیز دیگری را در جامعه بالا برده یا پایین بیاورد.
صدا و سیما می تواند یکی از پاسخ های احتمالی باشد. امروزه تلویزیون همه جا حضور دارد؛ منازل، فروشگاه های کوچک و بزرگ، مدارس و حتی در بانک ها و اتوبوس ها. علاوه بر این، تنوع شبکه ها و برنامه ها باعث شده تا طیف گسترده ای از مخاطبان پای این جعبه جادویی بنشینند. رانندگان تاکسی و رانندگان برون شهری نیز که اتفاقا تعداد آنها هم کم نیست، مخاطب گرما و گلستان رادیو هستند.
وزارت های علوم و آموزش و پرورش هم فرصت کمی برای تاثیر گذاری ندارند. بالغ بر بیست میلیون نفر از جمعیت هشتاد میلیونی کشور مستقیما با این دو وزارت ارتباط هستند. یک دانش آموز از هفت سالگی در اختیار آموزش پرورش قرار می گیرد و در نهایت با تحصیلات تکمیلی از وزارت علوم خارج می شود. سهم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز اگر بیشتر از سازمان های دیگر نباشد کمتر نیست. از نشر و چاب کتاب گرفته تا قدرت سیاست گذاری خرد و کلانی که در عرصه اجتماع و فرهنگ دارد.
خاطرم هست چند مدت پیش در یک برنامه تلویزیونی از یک کارشناس سوالی با همین مضمون پرسیده شد. مجری از او خواست تا یکی از گزینه ها را انتخاب کند. در کمال تعجب ایشان به هیچ کدام از گزینه هایی مطرح شده رای نداد. او کسانی را که در راس حکومت قرار داشتند را موثرترین روی جامعه بیان کرد. ایشان در توجیه دیدگاه غیر منتظره خود به روایتی از امام علی ع اشاره کرد: « اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ؛ مردم، به دولتمردان خود شبيهترند تا به پدرانشان.»
این پاسخ شاید از جهاتی قابل خدشه باشد اما قطعا از زوایه های دیگری قابل درنگ است. اگر جامعه ای سردمداران خود را پاک دامن دید به آن سمت سوق پیدا می کند و در مقابل اگر دولت مردی در بیراهه قدم گذاشت جامعه را نیز به دنبال خود به آن سو می کشاند. این واقعیت به خوبی در جامعه قابل لمس است که رفتار نسنجیده یک دولت مرد تا چد می تواند معادلات را بهم بریزد. وقتی سیاست مداری مثل آب خوردن دروغ می گوید و از آن راحت تر « قانون گریزی» می کند، چه تضمینی وجود دارد که زیر دستان این کار را نکنند؟
گاهی یک سخن صاحب منصبی آن چه را که آموزش و پرورش سالها رشته است را پنبه می کند. دانش آموزان در مقابل دعوت معلم به قانون مداری و رعایت حقوق شهروندی رفتار دولت مردان را مانند پتک بر سر معلم خواهند کوبید!
تصور کنید صدا و سیما باید چند فیلم و سریال بسازد تا تیرگی رفتار یک دولت مرد را از تن جامعه بشوید؟ باید پذیرفت صد کتاب وزارت ارشاد با نیم کردار یک دولت مرد خاصیتش به چند ورق پاره تنزل پیدا می کند. چند سال باید بگذرد و چند وزیر صادق باید بیایند تا بتوانند اعتماد از دست رفته جامعه باز گردانند؟
@fekreshanbe
🔹چرا نمی نویسیم؟ با بهتر بگویم چرا نمی توانیم راحت بنویسیم؟ این سوال کم و بیش در ذهن بسیاری از ما وجود دارد؛ اما چه باید کرد؟
🔸در اولین سه شنبه مرداد 98 و در دهمین جلسه از گعده های یادداشت خوانی، میزبان استاد دژاکام بودیم. نکاتی که ایشان در این جلسه بیان کردند به نوعی پاسخ به این سوال است.
🔸برای نوشتن در یک موضوع دو ابزار لازم است: داشتن اطلاعات و قلمی روان. معمولا همه ما در یک زمینه به اندازه ای اطلاعات داریم که انگیزه ای برای نوشتن باشد. پس در قسمت اول مشکلی وجود ندارد و گره کار در سفتی قلم است. برای این قلم روی کاغذ به راحتی بلغزد و افکار و دانش ما را روی سینه سفید کاغذ بیاورد یک راهکار بیشتر وجود ندارد و آن چیزی نیست جز : نوشتن و نوشتن و نوشتن. البته اگر شروط زیر در آن رعایت شود. کار بست این شروط قلم را به پرواز در می آورد و در این صورت است که می توان مانند آب خوردن در یک موضوع قلم زد. اما این شروط:
1️⃣ هر روز بنویسید هر چند که یک پاراگراف یا حتی یک خط باشد. نوشتن را یک روز هم ترک نکنید.
2️⃣ این نوشته شما محرمانه باشد. یعنی فقط برای خودتان بنویسید.
3️⃣ سعی کنید در همین نوشته جزئیات را ذکر کنید.
4️⃣ در نوشته خود توصیفات را وارد کنید. یعنی حس و حال خود یا ویژگی های محیط را بیان کنید. مانند گرمی و سردی هوا، ناراحتی یا خوشحالی، روشنی و تاریکی و اوصافی از این قبیل.
5️⃣ ترکیب ها و لغات متنوع به کار ببرید. برای این که دایره و ذخیره واژگانی شما زیاد شود، آثار اساتید خوش قلم و متنوع نویس را بخوانید. مانند سید مهدی شجاعی، احمد عزیزی و محمد رضا حکیمی و... .
@fekreshanbe
🔹به مناسبت سالروز تأسیس بنیاد شهید و روز بزرگداشت شهدا
مادر شهيدی که هر روز قاب عکس فرزندش در خیابان را تمیز میکند. روستای بنهگز (تنگستان/استان بوشهر)
🔹از برادری که خاطرات شهدا را روایت می کرد شنیدم که می گفت:«اگر بگوییم که صدام جنگ را به مادر شهدا باخت، حرف گزافی نیست.»
خوشا به حال این مادران بی نام و نشان که دلیران نامداری در دامنشان تربیت کردند... .
#یک_عکس_یک_درس
@fekreshanbe
🔹در چند یادداشت قبلی تحت عنوان «موثرترین سازمان کشور؟»گفتیم که رفتار و گفتار دولتمردان تاثیر چشمگیری در فرهنگ جامعه دارد. حالا وزیر جوان دولت عکسی از سفر خود به همدان منتشر کرده که در حال خرید ترقه است و گفته که دنبال یک فرصت برای ترکاندن ترقه هاست.
🔹 آیا با وجود این گونه رفتارها می توان بچه ها را امر و نهی کرد که مبادا فکر و خیال آتش بازی کنند؟! اگر برای وزیر ۳۹ ساله ترقه بازی روا باشد چرا برای بچه ها نباشد؟! البته شیرین کاری های این گونه دولتمردان ریشه دیگری دارد که شرح آن به درازا می کشد.
@fekreshanbe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹با دیدن این کلیپ بی اختیار یاد این جمله امام خمینی(ره) افتادم. در سال های پیش از انقلاب از ایشان پرسیده بودند با کدام نیرو می خواهید به جنگ طواغیت بروید؟ایشان در پاسخ فرموده بودند:« نیروهای من در گهواره های مادرانشان هستند» چه روزها بیاید که همین کودکان پا روی گردن مستکبرین عالم بگذارند و نفس کشیدن را برای آنها سخت کنند.
#ملتی_که_شهادت_دارد_اسارت_ندارد
@fekreshanbe
🔹با آشفتگی موهای "جایا" ذهن کودکمان را آشفته نکنیم!
🔸چند روز پیش کتابی به دستم رسید، که برای رده سنی خردسالان نوشته شده بود. شخصیت اول داستان دختر کوچولویی بود نام «جایا». او از مادرش پرسیده بود؛ چرا با این که قبل از خواب موهایم را شانه می کنم؛ اما آنها بعد از خواب ژولیده و بهم ریخته میشوند.
مادر دختر کوچولو، برای این که او را آرام کرده و آشفتگی موهایش را توجیه کند، به او می گوید: «وقتی بچهها خواب هستند، یک پری سراغشان می آید و موهایشان را نامرتب می کند». جایا این کار پری را بر نمیتابد و تصمیم میگیرد با او صحبت کند تا به موهایش دست نزند. اما پری در جواب جایا میگوید: برای یک اژدهای دیوانه کار می کند. اژدهایی بد اخلاق و عصبانی که دندان هایش از هر دندانی که جایا دیده تیز تر است. او پری را مجبور می کند تا موهای جایا را ژولیده کند!
صبح روز بعد دختر کوچولوی قصه از خواب بیدار می شود و دوباره موهایش را نامرتب می بیند. سراغ پری می رود تا ببیند پری این دفعه به چه بهانه ای این کار را کرده است. پری این بار در پاسخ می گوید: « برای یک جادوگر زشتِ حسود که دندان های بد ترکیب دارد، کار می کند. این جادوگر گربه ها و سگ ها را می ترساند و عاشق این است که شاهزاده خانم ها را به قورباغه تبدیل کند! تصویرگر هم اینجا سنگ تمام گذاشته و یک جادوگر با ویژگی گفته شده کشیده است.
🔸القصه داستان به همین روند ادامه پیدا می کند و نویسنده برای این که دل دختر قصه داستان را خوش کند، آسمان و ریسمان را بههم می بافد و چند دلیل دیگر مانند غول شاخدار و جادوگر زشت برای بهم ریختگی موهای این طفل معصوم می تراشد. در آخر داستان هم پری اعتراف می کند که به دختر کوچولو دروغ گفته و فقط برای تفریح و بازیگوشی و از آنجایی که دوست داشته یک کار احمقانه بکند، موهای جایا را بهم می ریخته است.
این داستان، بیش از هر چیزی، دوستی خاله خرسه را در ذهن تداعی می کند. نویسنده به خیال خود برای بهم ریختگی موهای دختر کوچولو دلیل تراشی کرده؛ اما خبر نداشته که با این کار، طفل معصوم را از چاله در آورده و به چاه انداخته است. اژدهای شاخدار و ترسناکی که نویسنده برای کودک ساخته است را چگونه می توان از دنیای خیالی کودک پاک کرد؟ آیا مخاطب خردسال کتاب بعد از شنیدن داستان، هر شب کابوس یک جادوگر پیر و زشت و حسود نمی بیند؟! از این ها که بگذریم چه توجیهی می توان برای دروغ و کار احمقانه پری -که یک مفهوم مثبت در دنیای کودکان است- بیان کرد؟
سوگمندانه باید گفت: تعداد قابل توجهی از آثار منتشر شده در زمینه ادبیات کودک و نوجوان، مانند موهای جایا آشفته است. بسیاری از نویسندگان این عرصه بدون آشنایی به روانشناسی کودک و امور تربیتی، دست به قلم شده و سیاهه های خود را به راحتی راهی چاپخانه ها می کنند. دردمندانه تر این که بسیاری از این آثار از زبان های دیگر به فارسی ترجمه شده اند و بدون توجه به محتوای آنها بارها به تجدید چاپ می رسند. هر چند انتظار می رود مسئولان در سامان دهی ادبیات کودک و نوجوان قدم های جدی تری بردارند؛ اما با توجه به شرایط کنونی، عملی ترین نسخه، این است که پدر و مادر در خرید محصولات برای فرزندان خود توجه بیشتری داشته و با مشورت از آگاهان فضای کودک و نوجوان، اقدام به خرید این گونه محصولات کنند.
@fekreshanbe
🔹شما هم از این عمه ها دارید؟!
🔹پدرم، عمهی پیری دارد که سالی یکی دو بار به او سر می زنم. بچه ندارد و به قول قدیمیترها اجاقش کور است. شوهرش هم به رحمت خدا رفته و یکه و تنها زندگی می کند. امسال عید، فرصتی شد تا دوباره به خانه او رفته و حالی از او بپرسم. خانهاش از آن خانه های قدیمی است که آدم را می برد به دوران کودکی. با این که سال ها از ساخت آن میگذرد؛ اما هنوز صفایش را حفظ کرده و به خلاف بسیاری از خانه های امروزی، بوی شهر نشینی نمی دهد. دیوار حیاطش کم و بیش خراب شده؛ اما اتاقهایش همچنان پا برجاست با همان سقفهای چوبی و درهای رنگی. پلههای سیمانی بزرگی دارد که هر کدام به اندازه نصف بالکن خانههای شهری است و نردههای آهنی که آهنگر، با ذوق، شکلهای موزونی را روی آن ایجاد کرده است. سالهای پیش، در دالان ورودی حیاط، چند« چان» وجود داشت که زمان زیادی از آخرین استفاده آن میگذشت. چان وسیله ای بود که پشت الاغ میبستند و با آن دانه گندم و جو را از کاه جدا میکردند. یادم هست مشهدی عزت، شوهر عمه پدرم، چان را آماده می کرد و به خرمن میبرد. وقتی وارد حیاط شدم، تمام آن صحنه ها از جلوی چشمانم رگباری رد میشد. امسال هر چه نگاه کردم خبری از چان ها نبود. انگار کسی آنها را از بیخ جارو کرده و با خود برده بود. وقتی چان ها را نیافتم احساس کردم چیزی مانند جارو برقی به جان خاطرات کودکی ام افتاده و میخواهد آنها را ببلعد.
🔹عمهی پدرم که ما او را عمه صدا می کنیم، پیرزن خوش صحبتی است. به صورت خدادادی وقتی ماجرایی را تعریف می کند، مانند یک قصه گوی آموزش دیده، زبان بدن، لحن، سرعت و فرصت، اوج و فرود و ... را رعایت می کند. از قضا چند ماه پیش به کرونا مبتلا شده بود. با ورود ما نطقش باز شد و شروع کرد به شرح ماجرای بستری شدنش در بیمارستان. ما هم مسحور کلامش شده بودیم و گاهی بلند بلند به جریاناتی که برایش اتفاق افتاده بود، می خندیدیم. او گفت، وقتی یکی از خواهر زاده هایش او را به بیمارستان برده بود، داد می زدم که من کرونا ندارم. من سالمم؛ اما خانم پرستاری جلو آمد و گفت: « آدمهایی که به این جا می آیند دو دسته اند: یا کرونا دارند یا در بیمارستان کرونا میگیرند... شما هم تا الان کرونا گرفته ای! پس در هر حال باید بستری شوی!» عمه با خنده ادامه داد، خواهر زاده اش تا این جمله را شنید فلنگ را بست و آخرین امیدهای او برای خلاص شدن از بیمارستان دود شد و به هوا رفت.
🔹عمه چهار برادر دارد و چهار خواهر. البته سنی از آنها گذشته و همه فرزندانی دارند. اما با این حال، همه به یک اندازه جویای حال او نیستند و به قول خودش حاج عشقعلی بیش از همه هوای او را دارد. عمه هم در عوض، دعا از زبانش نمی افتاد و دائم برای او دعا می کرد. میگفت به حاج عشقعلی گفتم:« به اون کعبه ای که به زیارت آن رفته ای، رسیدگی به من کم از حج ندارد!» جالب این جاست که همین برادری که بیش از دیگران به عمه رسیدگی می کند، توفیقاتش در عبادت و زیارت و تفریح بیشتر است و از مال دنیا کم ندارد. پیش خودم گفتم شاید دعای این پیرزنِ تنها، باعث گشایش در زندگی حاج عشقعلی می شود.
🔹عمه یک خصلت دیگر هم دارد که من همیشه دوست داشتم آن را داشته باشم و آن این که، او گنجینه ای از ضرب المثل های قدیمی است. گاهی از زبان او مَثَل هایی می شنوم که کمتر به گوشم خورده است. مثلا این که« اگر درِ آهنی هم باشی، یک بار هم که شده رویت به درِ چوبی می افتد». در آهنی کنایه از یک انسان محکم و استواری است که ظاهرا بی نیاز از دیگری است و در چوبی کنایه از یک انسان ضعیف. خلاصهی معنا این که، هر قدر هم که انسان توانمند و توانگری باشی بالاخره یک بار هم که شده محتاج یک انسان ضعیف خواهی شد؛ پس مبادا باد غرور تو را بگیرد!
@fekreshanbe
🔹زندگی هر انسانی پر است از سازه هایی که خودش بنا می کند؛ چه سازه هایی که ماهیتشان با ماده گرده خورده و چه ساختار هایی که جنسشان با عالم ماده غریبه است. به عنوان نمونه، خانه بنایی است که از ماسه، سیمان، آهن و ... ساخته شده است و یا مثلاً اعتقاد به یک شخص، تفکر، ایدوئولوژی و... هر کدام بناهایی هستند که با اطلاعاتی که فرد درباره آنها به ذهن خود وارد می کند، آنها را شکل می دهد. در این بین، توجه به برخی این سازه ها ضرورتی دو چندان دارد؛ چرا که سعادت و شقاوت اخروی در گرو آنهاست. باورهای دینی از این قبیل هستند.
🔹دیروز و امروز در بیشتر مناطق کشور، باد شدیدی می وزید به طوری که خسارت هایی را به برخی ساختمان ها وارد کرد. البته وزش باد یک پدیده طبیعی است که اثرات آن با چشم دیده می شود؛ از همین رو بسیاری از افراد در برابر آن تمهیدات لازم را به کار می گیرند. عالم ذهن نیز طوفانها و آسیب هایی متناسب با جنس خود را دارد. امروزه فضای مجازی پر است از شبهاتی که هر کدام می توانند طوفانی به پا کنند که قطعا غلفت از آن، خسارت و تباهی به دنبال دارد. با وجود این، چند درصد مردم به این خطرات و آسیب ها توجه دارند و در برابر آن چاره اندیشی می کنند؟ آیا این باورها که همان سازهای ذهنی هستند آنقدر ریشه دارند که با پفی فرو نریزند؟
🔹 با این حال، دیروز گذشت و امروز نیز هم؛ ولی باید به فکر سازهای فردا بود که به قول سعدی:« ای برادر! حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر خفتی مُردی وگر رفتی بُردی»
#یک_عکس_یک_درس
@fekreshanbe
🔹تک بیتی که تحسین حاضران در جلسه را بر انگیخت!
جلسه حال و هوای خاصی دارد. همه شاعران با دست پر آمده اند تا سروده های خود را نزد مقام معظم رهبری ارائه کنند. شاعران به ترتیب شعر خود را می خوانند و از حاضران به به و آفرین می گیرند.
نوبت به یکی دیگر از شاعران می رسد تا آنچه را در چنته دارد رو کند. همه نگاه ها به سمت اوست. سکوت همه جا را فرا گرفته است. او می گوید: من یک بیت بیشتر به این جلسه نیاوردم!...سکوت محفل با خنده آرام حضار می شکند. شاعر ادامه می دهد: تازه یک مصرع آن از حافظ است! تعجب و خنده حضار بیشتر می شود.
اشتیاق شنیدن تک بیت او گوش ها را تیز کرده است. زمان به کندی می گذرد. حاضران خبر ندارند که « تک مصرع»او قرار است تحسین همگان را بر انگیزد. شاعر نفس عمیقی می کشد و می خواند:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
تمام هستی زهرا، نصیب نرگس شد
...صدای تکبیر و صلوات فضای جلسه را پر می کند... .
پ.ن:اصل خاطره از شاعر و پیر غلام اهل بیت ع استاد غلامرضا سازگار(میثم) است که باز نویسی شده است.
#نیمه_شعبان
@fekreshanbe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حتما تا آخر ببینید...
🔹 واقعیت تلخ دنیای امروز این است که رسانه ها ذهن طیف گسترده ای از مردم و اطلاعات ورودی آن را مدیریت می کنند. اصلا این کارکرد رسانه است که می تواند جای جلاد و قربانی را به راحتی عوض کند. درمندانه برخی چقدر زود بازی می خورند!
🔹کلیپ های این گونه یادآور حکایت زیر است: « یکی گفت: خسن و خسین هر سه دختران مغاویه بودند که در مدینه آنان را گرگ خورد. گفتند: خسن و خسین نبود، حسن و حسین بود. هر سه نبود، هر دو بود. دختر نبود، پسر بود. مغاویه نبود معاویه بود. معاویه هم نبود علی(ع) بود. در مدینه گرگ آنها را پاره نکرد بلکه امام حسن را زنش زهر داد، امام حسین را هم شمر ملعون تو صحرای کربلا شهید کرد. آن کسی را هم که گرگ خورد حضرت یوسف بود آن هم در مدینه نبود در راه کنعان به مصر بود آن هم نخورد بلکه برادرهایش گفتند خورد که از اصل دروغ بود!»
@fekreshanbe
هدایت شده از بداهه های #روح _الله_عمران
#یا_مهدی
چشمانِ در سفید شد اما نیامدی
امسال هم که عید شد اما نیامدی
لبخندهای روی لب غنچه های یاس
در غصه ناپدید شد اما نیامدی
"پروانه سوخت ، شمع فرو ریخت " در دلم
امّید ناامید شد اما نیامدی
از این و آن شنیده زمستان نمی رود
هر چه که او شنید شد اما نیامدی
قدم خمیده تر شد و رویم سیاهتر
موی سرم سفید شد اما نیامدی
.
لبخندهای دوست من خاطرت که هست
من ماندم او #شهید شد اما نیامدی
آغاز یک هزار و صد و اند سال هجر
امسال هم جدید شد اما نیامدی
🌷
#روح_الله_عمران
🔹از گم شدن کیسه برنج تا سرمایه گذاری در بورس!
🔹چند ماه قبل یک گونی برنج فرد اعلای ایرانی خریدم و گذاشتم توی بالکن. خیالم راحت بود اگر مهمان بیاید، برنج داریم. دو هفته بعد رفتیم سراغ آن گونی برنج. خانه را زیر و رو کردیم؛ اما اثری از کیسه ده کیلویی برنج نبود. چند مرتبه مانند مادران فرزند گم کرده، در جستجوی گونی برنج، بین آشپزخانه و بالکن هروله کردیم؛ نبود که نبود! یعنی کیسه برنج کجا میتوانست رفته باشد؟ من و خانم مثل کارآگاههای کارکشته تمام احتمالات را ریختیم توی گود و شروع کردیم به بررسی. پای ده کیلو برنج دانه بلند ایرانی در میان بود و چشمپوشی از آن غیر ممکن. مطمئن بودیم گم شدن گونی برنج بیارتباط با مسافرت چند روزه ما نیست.
احتمال دزدی منتفی بود. مگر ممکن بود دزد به بالکن طبقه پنجم بزند! فقط دزدی با اوصاف مرد عنکبوتی میتوانست به آنجا سرک کشیده باشد. گفتم شاید آن را هنگام مسافرت همراه خودم برده باشم؛ اما نه، این یک قلم هم با مرور« آنچه در سفر گذشت» از احتمال افتاد.
🔹حس ششمم من را به سوی بالکن هل میداد. میدانستم که آن را آخرین بار در بالکن دیدهام. بنابراین به بالکن رفتم تا شاید سرنخی از آن طلای سفید پیدا کنم. بله حدسم درست بود. پیکر بیجان گونی برنج در گوشه بالکن افتاده بود؛ اما استرس و عجله و توقع یک گونی پر از برنج باعث شده بود کیسه خالی را نبینیم. گونی سالم و سالم بود. فقط ته آن یک سوراخ به اندازه بند انگشت ایجاد شده بود. اگر گونی را به دست کسی میدادی متوجه نمیشد که قبلا داخل این گونی برنج بوده است. در عوض بالکن پر بود از فضلهی پرنده و غیر پرنده. با دیدن این صحنه یاد داستان قلعه حیوانات افتادم. گویی این جا نیز دست به یکی کرده و در غیبت ما دلی از عزا در آورده بودند. پرندهها و مورچهها و موشها و...هر کدام سهمی از دانه ها برده بودند.
🔹حکایت کیسه برنج ما بیشباهت به سرمایهگذاری در بورس نیست. بسیاری از مردم رنج دیده پولهای خود را در بورس سرمایهگذاری کردند تا به قول خودشان با سود آن خندقی از خندقهای زندگیشان را پر کنند؛ اما در چند ماه گذشته نمایشگر بورس رنگ خون به خود گرفته و خون به دل مردم کرده. این روزها بورس پای ثابت گعدههای خانوادگی و دوستانه است. مردم در این گعدهها که بیشباهت به مراسم ختم نیست، دنبال یک دلیل قانع کننده برای مال باختگی خود هستند؛ این که چه کسی این بلا را سرشان آورد؟ چه کسی آنها را در این چاه ویل انداخته که راه گریزی آن نیست؟ البته درست تر این است که بگویم آنها میدانند چه کسی در باغ سبز به آنها نشان داد و آخر سر هم این آش را برای آنها پخت. هر چند یک دانه برنج هم ته کیسه برنج نمانده اما فضله ها و پرهای ریخته شده ردی از آنهاست. چندی پیش یکی از مسئولان گفته بود که دولت از بورس سود چند ده هزار میلیاردی به دست آورده است! چگونه این اتفاق ممکن است در حالی که اصل سرمایه مردم دود شده و به هوا رفته؟! آیا این سود همان سرمایه مردم نیست؟
🔸بگذریم...نباید در قضیه گونی برنج کسی جز خودم را مذمت کنم. این من بودم که سرمایه زبان بستهام را در بالکن قرار دادم. بعدها جریانم را به اهلدلی بازگو کرده و طلب توصیه کردم. در پاسخ گفت:«گذشته ها گذشته!» گفتم پس با موشها و پرندههایی که برنجم را خوردند چه کنم؟ گفت:«موش نگرفته پادشاه است!»
@fekreshanbe
🔔زنگ عبرت🔔
سمت چپ: پارسال؛ امحاء جوجهها به بهانه تنظیم بازار
سمت راست: امسال؛ صف مرغ در اوج کرونا
"وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ".سوره ابراهیم، آیه۷
«اگر شکرگزاری کنید، بر شما خواهم افزود؛ و اگر ناسپاسی کنید، مجازاتم شدید است».
امام علی(علیهالسلام):
"کُفْرانُ النِّعَمِ یُزِلُّ الْقَدَمَ وَ یَسْلُبُ النِّعَمِ".
کفران نعمت، سبب لغزش قدم ها (و به زمین خوردن در زندگى) و موجب سلب نعمت ها خواهد شد. غررالحکم، ص۶۳۰
✍#سنگر_اندیشه
http://eitaa.com/joinchat/1664679936C1666571b75
👆👆👆
🔹برای دعوت مردم به سوی خوبیها راههای زیادی وجود دارد؛ اما بیشک هیچ چیز مانند عمل بر دل و جان مخاطب نمینشیند. این روش، سیره اهل بیت(ع) بوده و به دیگران نیز توصیه میکردند که مردم را با رفتار به دین دعوت کنید:« کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم.»
🔹در کلیپ بالا حضور یک مداح را در یک اردوی جهادی آن هم در مناطق اهل سنت مشاهده میکنید. هر چند امروزه این گونه رفتارها برای ما عجیب و غریب مینماید؛ اما نباید فراموش کرد که محبت و مهربانی به دیگران، ریشه و اساس مذهب جعفری است:
🔹معلی بن خنیس نقل میکند: امام جعفر صادق (ع) در شبی بارانی به قصد رفتن به محله بنی ساعده از خانه بیرون آمد و من پشت سر او رفتم. در میان راه چیزی از دست او افتاد، گفت: «بسم الله، خداوندا آنچه افتاد بازگردان.» من نزدیک رفتم و سلام کردم. فرمود: «معلایی؟» گفتم: «آری، فدایت گردم.» گفت: «با دست خود بگرد و هرچه یافتی به من بده.» چون دست بردم دیدم مقداری نان روی زمین ریخته است. آنها را بر می داشتم به ایشان می دادم. در ضمن متوجه شدم که انبانی پر از نان همراه امام است. گفتم: «فدایت شوم، اجازه می دهی آن را من بردارم؟» گفت: «نه، خودم باید آن را ببرم؛ لیکن تو با من بیا.» «رفتیم تا محله بنی ساعده، دیدم جمعی در آنجا خوابیده اند. امام صادق(ع) پیش رفت، و زیر بار و بنه هر کدام، یک قرص و دو قرص نان، به آرامی، می گذاشت (تا بیدار نشوند). برای همه آنان نان گذاشت، آنگاه بازگشتیم و در راه از او پرسیدم: «`آیا اینان همه اهل مذهب حق بودند؟» فرمود: «اگر اهل مذهب حق بودند که در همه چیز آنان را شریک می ساختیم حتی در نمک.»(اصول کافی ج۴ص۹)
@fekreshanbe
✍️ دومین گعده مدادالفضلاء به میزبانی خبرگزاری حوزه برگزار شد
🔹محمد صدرایی عارف، سردبیر خبرگزاری حوزه با ابراز خرسندی از حرکتهای جدید حوزویان در مسیر نویسندگی رسانهای، بر تداوم این گونه محافل تأکید کرد.
🔅 نویسندگان حوزوی در این محفل صمیمی به یادداشتخوانی پرداختند.
🔖 نقد ادبی و محتوایی یادداشت حوزویان از برنامههای محوری این گعده است.
📌گعده مدادالفضلاء به صورت ماهانه و با حضور کارشناسان ادبیات و رسانه در قم برگزار میشود.
✔️ محفل دوم، به همت خبرگزاری حوزه، کانون فرهنگی تبلیغی مدادالفضلاء و مؤسسه فرهنگ و تمدن برگزار شد.
#نویسندگان_حوزوی
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
28.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹جلسه سخنرانان مشهور کشور با حجت الاسلام محسنی اژه ای(معاون قوه قضائیه)
🔹صف مرغ، ترکیه، کیش، انگلیس و امارات بازه اما کربلا تعطیل است.
◽️ آقای رییس جمهور، اسمی از ترکیه نمی آورد....
@fekreshanbe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙شهید رجایی: جهنم یک جایی داره که جای رئیسجمهورِ ایرانه...
✍#سنگر_اندیشه
http://eitaa.com/joinchat/1664679936C1666571b75
غورههای مویز نشده!
🔹دیروز بعد از نماز ظهر و عصر همراه یکی از دوستان به تپههای اطراف خانه رفتیم تا هم خودمان گفتوگو کنیم و هم اینکه بچهها کمی بازی کنند. هوا خیلی گرم بود و ناچار به زیر سایه درخت کاجی پناه بردیم. کمی که گذشت صدای موتور سیکلتی سکوت تپه را شکست. موتور زوزه میکشید و به سختی از تپه بالا میآمد. انگار التماس میکرد که تا همین جا کافی است. کنجکاو بودیم ببینیم این مهمان ناخوانده کیست که خلوت ما را خراب کرده است. موتور بالاخره نزدیک شد. دو نوجوان که هنوز پشت لبشان سبز نشده بود سوار بر موتور بودند. سنشان از دوازده سیزده سال تجاوز نمیکرد. آمدند و خیلی راحت در چند قدمی ما نشستند و اندکی بعد با موبایل خود یک موسیقی آن هم با صدای بلند گذاشتند. انگار نه انگار که ما اینجا نشستهایم. با این که تپه جای خالی زیادی برای نشستن داشت از این که کنار ما نشسته بودند خیلی متعجب بودیم...
🔹دمدمای غروب برای خرید نان به بازارچه رفتم. بازارچه خیلی شلوغ بود. مردم در رفت و آمد بودند تا برای افطار چیزی بخرند. وقتی از جلوی خودپرداز عبور میکردم بوی تند سیگار به مشامم خورد. در ابتدا توجهی نکردم اما چند قدم که رفتم یادم افتاد که ماه رمضان است و مردم روزه دار. به عقب برگشتم چند نفر توی صف خودپرداز ایستاده بودند. نوجوان لاغر اندامی که کولهپشتی به پشت داشت در انتهای صف در انتظار بود. قدش حدود یک و نیم متر و وزنش هم در حد یک کیسه آرد. سیگاری میان انگشتانش گرفته بود و با ولع به آن پک میزد. به او نزدیک شدم تا او را مشفقانه نصحیت کنم. بازویش را به مهربانی فشردم و او را توصیه کردم که حرمت و ادب ماه مبارک را حفظ کند. در برابر حرفهایم فقط سری تکان داد. بعد کمی از صف دور شد و پکی دیگر...
🔹شاید شما هم کم و بیش با صحنههای این گونه روبرو شده باشید. براستی چرا نوجوانان امروزی این همه جسور شدهاند؟ سیگار کشیدن و گوشدادن به موسیقیهای آنچنانی آسیبهای هستند که نمیتوان از آن چشم پوشید؛ ولی اکنون روی سخن در این است که ریشه این پردهدریها کجاست؟ چرا طیفی از نوجوانان مانند آب خوردن آن هم در مقابل چشمان دیگران این امور را مرتکب میشوند؟ شاید رفتارهایی از این دست، در خلوتها و گروههای دوستانه تا حدی قابل پیش بینی و دور از انتظار نباشد؛ اما قطعا در ملا عام پذیرفتنی نیست. برای این سوال مهم میتوان پاسخ های گوناگونی یافت؛ اما بدون تردید فضای مجازی از جمله عواملی است که در تنور این گونه اعمال میدمد. در این زمینه و به طور مشخص میتوان به«چالش»ها اشاره کرد. چند مدت پیش در فضای مجازی چالشی ایجاد شده بوده که نوجوانان و جوانان باید در برابر پدر خود سیگار روشن میکردند و فیلم آن را با دیگران به اشتراک میگذاشتند. پدر در فرهنگ دینی و ایرانی جایگاه ویژهای دارد که روشن کردن سیگار هر چند به صورت شوخی طعنه به حرمت اوست. چالشهایی مانند این که متاسفانه کم هم نیستند وقتی به صورت گسترده انجام شده و در فضای مجازی منتشر میشوند، رفته رفته به اصطلاح روی نوجوان را باز کرده و آنها را نسبت به ارتکاب این امور جری میکند. وقتی عمل زشتی یک بار روی بدهد شکستن قبح آن برای بارهای بعد راحتتر خواهد بود. علاوه بر این، وقتی دریدن پرده حیا نزد پدر ممکن باشد حساب دیگران که جدا خواهد بود.
🔹با وجود این میوههای تلخ فضای مجازی، این دغدغه در ذهن شکل میگیرد که برنامه دیدهبانان آتش به اختیار جامعه چیست؟ امیدی که به ساختارهای رسمی نیست ولی متولیان معنوی در برابر این شبیخونها چه راهبردی دارند؟ چند کتاب، برنامه، فیلم، سریال و...در این زمینه نوشته و یا ساخته شده است؟ اگر تولید شده چند درصد مردم اطلاع دارند؟ آیا به ضرورت آشنایی با این تولیدات واقف هستند؟ از همه مهم تر چند نفر به این محصولات دسترسی دارند؟ هر چه که هست باید کاری کرد که زود دیر میشود.
خیز شتربان که دمید آفتاب
وقت رحیل است نه هنگام خواب
تا نگری از همه وا مانده ای
قافله رفت است و تو جا مانده ای
#یادداشت
@fekreshanbe
🔹سؤال آزار دهنده!
💬سؤالی که ذهن حقیر را میآزارد این است:
اگر کتابی بدست ما میرسید که گفته میشد یک دانشمند برجسته و نابغهای هزار سال پیش نوشته است آیا برای فهمیدن مطالب آن بیشتر تلاش میکردیم یا برای فهمیدن حقایق و معارف قرآن کریم؟!
🔹امیدوارم جواب سنجیده و رفتار شایستهای نسبت به این سؤال داشته باشیم.
#در_محضر_بزرگان
#عامل_باشیم
@fekreshanbe
🔹قدرت قارچ!
🔹گاهی دیده اید که قارچ های نرم و لطیف، آسفالت های سخت و محکم را شکافته و سر بر می آورد. آسفالت ضخیم در نبرد با این قارچ شکست می خورد. چه قدرتی است که این قارچ را بر آن آسفالت فائق و غالب می کند؟ این قدرت به خاطر«زنده بودن» قارچ است و آن شکست به خاطر مرده بودن آسفالت. این زنده به تدریج آن مرده را می شکند.
🔹در درون انسان وجدانش هر اندازه لطیف باشد از این قارچ کم قدرت تر نیست و شهوات هر چه قوی تر باشد از ضخامت آن آسفالت قوی تر نیست. وجدان زنده و بیدار، هر طور که هست از پشت این شهوات سر می زند.
🔹هر حرکتی که پایه هایش بر روی حرکت وجدانی باشد، مثل قارچ که بر آسفالت غالب می شود، بر فشار های عالم غلبه پیدا می کند.
💬تمثیلات؛آیت الله حائری شیرازی
#در_محضر_بزرگان
#نکته_های_ناب
@fekreshanbe
🔹صدای فطرت چیست؟
شاید از کسی شنیده یا در کتابی خوانده باشید که شخصی به ندای فطرتش پاسخ گفت یا اینکه بر عکس، فلان شخص فطرتش را زیر تلی از معصیت اسیر کرده بود.
حالا این حکایت شیرین را از زبان آیت الله حائری شیرازی (ره) بخوانید تا بیشتر با معنای صدای فطرت آشنا شوید:
🔸« شما شرورترین انسان ها را در کشور ما، ساواکی ها می دانید. دیگر از این بدتر که نیست. درست است؟ سازمان اطلاعات و امنیت شهر شیراز، من را با یک دسته اعلامیه گرفته بودند. رئیس ساواک به من فشار می آورد که بگو از چه کسی گرفتی؟ من را آوردند در یک اتاقی در اداره ی اطلاعات. یک مبلمان جالب داشت و این شعر سعدی را هم آنجا گذاشته بودند:
هزار مرتبه سعدی تو را نصیحت کرد * که حرف محفل ما را به مجلسی نبری
این آقای رضوان که ظاهراً الآن در حیات است گفت که دستبند را بیاور. دستهایم را از پشت بستند و کیسهای از شن را هم به آن آویختند و مرا روی یکپا نگه داشتند و شکمم را نیشگون گرفتند. بعد هم شروع کرد این ماهیچه های شکم را نیشگون گرفتن. من نه به عنوان اینکه او بترسد، بلکه یک دفعه از زبانم در رفت و گفتم: «خدایا تو می بینی».
به من گفت: «چی گفتی؟» گفتم: «خدایا؛ تو می بینی». یک دفعه به همکارش گفت: سطل را پایین بگذار. سطل را از دستم گرفتند. بعد به من گفت: پایت را بینداز. بعد گفت: دست بند او را باز کن. حالا ایستاده بودم آنجا. به آنها گفت: «بروید بیرون». آنها را بیرون کرد و درب را هم محکم زد. حالا من ماندم و خودِ او. یک دفعه این شلاقی که دستش بود را پرت کرد و خودش وِلُو شد روی آن مبل. بعد گفت: «ای تُف به این نانی که ما می خوریم».
صدای آشنا شنید؛ صدای فطرت. دیگر نتواست کارش را بکند و خدا می داند که در این دوره ی طولانی مبارزات، هر وقت ایشان شنید که برای من مشکلی ایجاد شده، کمک می کرد.»
#در_محضر_بزرگان
@fekreshanbe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹دیپلماسی پرتقالی ظریف
🔹تصور کنید کسی که چهل سال با این تفکر در دیپلماسی کشور حضور داشته می تواند چه خسارت های بر کشور تحمیل کرده باشد.
با وجود دوست هایی این چنین، جمهوری اسلامی چه نیازی به دشمن دارد!
@fekreshanbe