به نام خدا.
این #ترول تقدیم به شما به مناسبت اول مهر🌹
ناظم خشن و ترسناک دبستان ما خیلی علاقه داشت برای ما سخنرانی کنه و تذکرات انضباطی بده. یه بار انقدر سخنرانی و تذکراتش طول کشید که زنگ بعدی خورد! یعنی ما رو به اندازه یه کلاس کامل سر صف وایسونده بود. جالب اینکه خودش تو جایگاه وایمیساد و یادمه آفتاب تو کله ش نمی خورد بلکه نهایتا به نیم تنه پایینش می خورد و سر و کله ش تو سایه بود. اگرم آفتاب می خورد به شدت ما نبود بلکه این ما بودیم که زیر آفتاب قم سوخاری می شدیم.
حالا تذکراتش چی بود؟ مثلا تو حیاط ندوید یا با لیوان خودتون آب بخورید. البته اون موقع از آب شور بیرون دستشویی آب می خوردیم!
تازه ما یه دفتر داشتیم که توش این تذکرات رو می نوشتیم و در قبال تحویلش به ناظم و تایید ایشون، کارت امتیازی دریافت می کردیم تا بتونیم جایزه بخریم. در آینده بیشتر از خاطرات دبستان و ناظممون خواهم نوشت ان شاءالله.
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#خاطرات_طنزآمیز
#خاطرات_مدرسه
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
فیضِ فیض
به نام خدا.
ناظم دبستان ما قد بلندی داشت. لاغراندام بود با موهای پرپشت شونه کرده و بیشتر مشکی و بسیار شیک پوش با ریش و تسبیح! با این هیبت که البته ظاهر قدرتمند و ترسناکی بهش بخشیده بود مسئولیت مستقیم تربیت ما رو به عهده داشت یعنی تذکر انضباطی تو حیاط و داخل مدرسه و نیز در مواقع مقتضی و مطابق رویه معمول اون زمان دعوا کردن و کتک زدن!
من البته سر یک قضیه ای که به راحتی می شد ختم به خیر بشه ازش یک پس گردنی محکم خوردم ولی خاطره ای که می خوام تعریف کنم بی نهایت بدتر از اون کتک خوردنه.
طبق معمول، ناظم، ما رو سر صف وایسونده بود و برامون حرف می زد. در یکی از روزهای خوب خدا، من برای یک لحظه سر صف یک مکالمه بسیار کوتاهی با دوستم داشتم که از بخت بد من از چشم ناظم دور نموند. ناظم از پشت بلندگو و وسط صحبت هاش تو جایگاه رو به من گفت فیض! من گفتم حتما یه فیض دیگه س که داره به اون نگاه می کنه و فقط زاویه نگاهش مشترکه چون یه نفر دیگه م بود که اسمش "محمد حسین فیض" بود و فقط "اخلاقی" نداشت و از من سه سال کوچیکتر بود و تو صف مثلا کلاس دوم یا اول بود.
ناظم این دفعه موکّدا رو به من صدا زد: فیض اخلاقی! اونجا بود که مطمئن شدم بله متاسفانه با منه. بعد دستور داد که برم کنار دیوار تا بعدا بیام رو جایگاه و بگم چی گفته تا مطمئن بشه حواسم جمعه و نیز تنبیهی برای من و درس عبرتی برای من و سایر حواس پرت ها باشه.
به جز من چن نفر دیگه رو هم صدا کرد و و من و همه محکومین بعد از وایسادن کنار دیوار برای اعمال حکم تیر روی ما ببخشید! جواب پس دادن به ناظم بعد اتمام سخنرانی ایشون رفتیم روی جایگاه. من نفر آخر بودم و گاهی به صورتِ وحشتناکِ ناظم نگاه می کردم. صورتی که چن تا جوش ترسناکترش هم کرده بود و من از استرس زیاد کلا همه تذکراتشو یادم رفته بود! در حالی که فقط چند لحظه با دوستم صحبت کرده بودم و حواسم جمع بود. ما چند نفر انگار متهم هایی بودیم که برای استماع حکم مجازات شدید قاضی اونجا وایساده بودیم حداقل من که هیچی یادم نبود همچین حالی داشتم. بچه ها مثل بلبل تذکرات ناظم رو تکرار می کردند و من فکرم کلا کار نمی کرد!
در حالی که داشت نوبت من می شد و با این وضعیت هر لحظه دعوای شدید و برخورد کتک های ناظم به خودم رو تصور می کردم خدا به فریادم شتافت! و ذهنم جرقه زد و یکی از تذکراتو یادم اومد. و بعد یکی دیگه و بعد یکی دیگه...
اون روز به پرسش های قاضی سختگیر مدرسه جواب های محکم دادیم و از بند تنبیه و دفتر و آوردن والدین رهایی یافتیم.
اون روز یاد گرفتیم که سخنان گهربار ناظم اونقدر ارزشمنده که یک لحظه هم نباید ازش غفلت کرد. حالا ما رو با بچه های لوس این دوره زمونه مقایسه کنید...!😎
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#خاطرات_طنزآمیز
#خاطرات_مدرسه
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض