eitaa logo
فرصت زندگی
206 دنبال‌کننده
1هزار عکس
804 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘   (علیه السلام) دخترک نازپرورده حسین ع که پهلوانان بنی‌هاشم روی دست می‌چرخاندنش که مبادا خاری پاهای کوچک را بیازارد، چه بر سرش آوردند غریبه‌های ترسناک که کز کرده و شیرین زبانی‌هایش دیگر را کسی نمی‌شنود؟ دختر مهربان‌ترین پدر دنیا که باشی و عادتت ناز و نوازش شده باشد، درک نمی‌کنی ضرب دست‌هایی را که گوش و صورت را با هم درمی‌نوردد. صدایی جز به لطافت و محبت نشنیده باشی، عربده مستان از خود بی‌خود شده در دل شب، بند دلت را پاره می‌کند. چشمان معصومت که عادت به دیدن نورانی‌ترین و مهربان‌ترین مخلوقات خدا را داشته باشد، دیدن کریه‌ترین چهره‌های زمان ترس که نه جنون را به دلت می‌نشاند. همه اینها را ضریب بزن بر آنکه یک روزه ببینی عزیزترین عزیزانت یک به یک بروند و دیگر برنگردند. پهلوانانی که نمی‌گذاشتند آب در دلت تکان بخورد، میان اسارتت بین قومی وحشی نباشند تا نجاتت دهند. دختر باشی و دنیایی نازکش داشته باشی و کسی آزارت داده باشد، دل دل می‌کنی که پدر کی برمی‌گردد تا گله همه را به او بکنی. از جورهای دیده و کنایه‌های شنیده چقولی کنی. اگر آنچه گفته شد را هنوز درک نکرده‌ای پیشنهاد می‌کنم به اطرافت خوب نگاه کنی. من دیده‌ام دخترکان نازپرورده‌ای را که زخم برنگشتن پدرشان را به نمک طعن و کنایه مداوا کردند. دیدم محبت اسطوره‌ای پدر عزیزشان را با غنیمت و ثمر جنگ مقایسه کردند. دیدم تب دخترکی از فراق پدر را به حقوق ماهانه‌اش گره زدند. تو ندیدی وقتی کسی دختر شهیدی را می‌زند چشمان یتیمش به کدام طرف دو دو می‌زند؟ آه حسرتش را وقتی دست دخترت را می‌گیری نشنیده‌ای. فکر می‌کنم آن همه سفارش به یتیم نوازی بی‌حکمت نیست اگر خودم را جای آن معصوم محروم از سایه حامی بگذارم. فکر می‌کنم درکم نم برداشته اگر بخواهم شب حسرت گردش با پدری مهربان را با سهمیه کنکور و اولویت کاری کنار هم قرار بدهم. اصلا حقوق و مزایای همه پدران برنگشته مال تو یک شب پدرت را به او قرض بده. نه اصلا خودت برو تا دخترت از آن همه حقوق مزایا بی‌بهره نماند. پیشنهاد می‌کنم با دخترت در میان بگذاری این پیشنهاد را. فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلاَ تَقْهَرْ 🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘ (رحیمی) https://eitaa.com/forsatezendegi/1037
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاران شیدایی *ریحانه الحسین، رقیه سلام الله علیها* 🌸─═══════•❖‌─🌸   (علیه السلام) 🌸 ‌─•❖‌•══════─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸
فرصت زندگی
#رمان_قلب_ماه #پارت_83 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙 ❤🌙 - هیچ وقت شرطیو نشنیده قبول نمی‌کنم به خص
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙 ❤🌙 با رفتن مهمان‌ها مریم درمانده روی مبل نشست. مانده بود که چه تصمیمی باید بگیرد. مانده بود که چرا تردید می‌کند در صورتی که به خواستگارهای قبلی قاطع جواب رد می‌داد. تعدادی از آن‌ها خیلی از امید ایده‌آل تر بودند. مریم تمام شب و فردای آن را در فکر فرو رفته بود. همه چیز از اولین برخوردش با امید تا آخرین حرف‌هایش را بارها مرور و مقایسه کرد. فکر کرد، چون ذهن حسابگری دارد، در مورد آینده‌اش مشغول حسابگری شده. برایش مهم بود که این بار حسابش را از موارد اقتصادی طرف مقابل جدا کند. اگر می‌خواست اقتصادی فکر کند، باید به اولین درخواست او جواب مثبت می‌داد. شنبه صبح سر کار نرفت. به مادر گفت که می‌خواهد به بهشت زهرا برود و از او خواست تا باهم بروند. مادر که می‌دانست مریم برای درد دل با پدرش می‌رود، با او نرفت. بهشت زهرا خلوت بود. مریم که دل پری داشت شروع کرد به حرف زدن با پدر و درد دل کردن. _ بابا چند ساله دارم جای خالی و نبودنتو واسه همه پر می‌کنم اما خودم خالی شدم. من دختر نازک نارنجی توام بابا که همیشه پشتش به تو گرم بود. حالا مهمترین تصمیم این مرحله از زندگیمو چطور بدون تو بگیرم. از خیلی خواستگارا و موقعیتا گذشتم که برسم به جایی که باعث افتخارت باشم و به قول خودت شأن و ارزشم زیر سوال نره. حالا که ارزشمو ثابت کردم و شأنمو حفظ کردم، شرایطی برام پیش اومده که نمی‌تونم درست درکش کنم. نمی‌دونم باید به یکی مثل اون اعتماد کنم یا نه. قول و قرارش با خدا درست و محکمه یا نه. اصلاً اگه من جواب رد بدم، چی به سرش میاد؟ کاش کمکم می‌کردی تا بتونم انتخاب درست داشته باشم و از تصمیمی که می‌گیرم پشیمون نشم. مریم حرف می زد و اشک می ریخت. وقتی سبک شد، سوار ماشین، به راه افتاد. کنار قطعه شهدا پیرمرد رفتگری حین کار، راه را بند آورده بود. در این فاصله مریم بوی خوبی به مشامش رسید. به قبر شهدا نگاه کرد با این بو یادش آمد که قبر شهید پُلارَک که سال هاست بوی عطر از قبرش به مشام می رسد، همین حوالی است. این توفق اجباری را به فال نیک گرفت. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1037 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
#رمان_قلب_ماه #پارت_84 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙 ❤🌙 با رفتن مهمان‌ها مریم درمانده روی مبل نشس
❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙❤🌙 ❤🌙❤🌙 ❤🌙 ماشین را پارک کرد و دنبال قبر شهید رفت. شنیده بود خیلی‌ها به واسطه این شهید به آرزو و حاجتشان رسیدند. وقتی به آنجا رسید، از او خواست راهنماییش کند و نذری هم برایش کرد. به خانه که برگشت، حالش بهتر بود اما هنوز تصمیمی نگرفته بود. صبح روز بعد آقای علیپور که دلیل مرخصی مریم را نمی‌دانست به او زنگ زد. بعد از احوالپرسی شروع به صحبت کرد. _خانم صدری شرکت اسپانیایی خبر داده که برای ارسال محصولشون آماده شدن. اول اینکه جواب می‌خواستن که کی بفرستن. دوم اینکه باید بدونیم برنامه‌ریزی شما واسه این کار چیه؟ دیدم امروزم نیومدین گفتم یه وقت دیر نشه. _ممنونم که خبر دادید بله ممکن بود دیر بشه. اگه زحمتتون نیست به خانم جهانی بگین یه جلسه واسه ساعت یازده هماهنگ کنن. توی جلسه آقای حقانی، مسئول مالی و آقای سالمیان هم باید باشن. مریم خود رد به شرکت رساند و در جلسه توضیحات لازم را داد. -چون بازار دست رقیب سرسختیه، باید برنامه‌ریزی شده اقدام کنیم. برادرم محمدو فکر کنم همه دیدین. اون مدتیه با کشاورزا مستقیم کار می‌کنه. اگه اجازه بدین، فضای روانیو واسه پذیرش کود جدید با مزیتای اعلام شده آماده کنه. در ضمن خودم قبلاً با رییس جهاد کشاورزی سه تا استان پر کاربرد مذاکراتیو انجام دادم. اونام قول دادن که توصیه‌نامه‌هایی واسه توجیه اولویت و ضرورت استفاده از کود جدیدو به همه مهندسای کشاورزی ابلاغ کنن. آقای سالمیانم وقت ترخیص کالا، دو تا مهندس با خودشون به بندر ببرن. نمونه موادو ببرن آزمایشگاه و اگه کیفیت تأیید شد. بارو ترخیص کنن وگرنه برگشت داده بشه. رییس که لبخند زنان به حرف‌های مریم گوش می‌کرد بعد از تمام شدن حرفش، رو به او کرد. _می خواین بیاین جای من بشینید؟ یه جوری همه چیزو مدیریت کردین که من باید بیام بشینم فقط نگاه کنم. احسنت به این حسن تدبیر. نکته خیلی جالب این بود که من اون موقع نفهمیدم چرا اصرار دارین توی قرارداد کیفیت و مواد اولیه قید بشه که حالا فهمیدم. فقط خدا بهمون رحم کنه با اون رقیب قدرتمندمون. امید فقط محو تماشای مریم بود و خیلی خوشحال که به خاطر این جلسه می‌توانست مریم را ببیند. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/1037 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت حسین عیله السلام به نیت ظهور حضرت حجت عج الله   (علیه السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
2 راه فوق العاده نزدیکی به خدا رفیعی موعظه کوتاه👇👇👇   (علیه السلام) 🌺🌺@moizie🌺
🔘حیات قلب در گریه است و آن «قتیل العبرات» کشته شد تا ما بگرییم و خورشید عشق را به دیار مرده قلبهایمان دعوت کنیم و برفها آب شوند و فصل انجماد سپری شود. 📚شهید سید مرتضی آوینی، فتح خون، ص30 📣کانال @forsatezendegi https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 علیه السلام   (علیه السلام)
🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘   (علیه السلام) سر به زیر آمد و عرق شرم وجودش را شست. چه سخت است خطاکار بودن در برابر شاه. چه مشقت دارد خودت را بکوبی و از نو بسازی. همه سختی‌اش به کنار، اهل ادب باشی و دل عقیله‌العرب را شکسته باشی، فکر اینکه چطور باید آبرو بخری پیرت می‌کند. آب بر خاندان مادر دو عالم ببندی و بعد به چشم ببینی پرپر زدن تشنگان حرم خدا را، پیر که نه، ذوب می‌شوی. همه‌ این‌ها به کنار وقتی هیچ کس به رویت نیاورد که تو بستی راه کاروان حق را، دلت می‌خواهد زودتر از زمین محو شوی. نمی‌دانم چشم‌های ارباب با چشم‌هایش چه گفته بود و آن ‌"مادرت" گفتنش چه چنگی به دلش انداخته بود که فرمانده سپاه را حلقه به گوش در خیمه‌اش نمود. حر بودن برازنده‌اش بود که ارباب برای تحولش تلنگری تقدیم فرمود. آزادگی در دلش هنوز زنده بود که توانست دل علیا مخدره را به رحم بیاورد. با همه سختی و تلخی‌هایش چه شیرین است بفهمی عاقبتت به لجن‌زار رویایی با خون خدا گره نخورده. لذت دارد که ببینی وقت رفتن سرت روی پاهای فرزند مادر هستی قرار گرفته و از آن شیرین‌تر آن‌که زخمت به دست سرور شهیدان تیمار شده. به خودم که بیایم نهیب می‌زنم بر همه تلخی‌ها و سیاهی‌های قلبم. بر رنگ به رنگ شدن‌های این دل ولگرد در برابر زرق و برق‌های دنیای پر رنگ و لعاب نهیب می‌زنم. بر چشم‌چرانی‌های روحم در بازار هوس‌های زود‌گذر هم نهیب می‌زنم. تو می‌دانی نوکر رو سیاه شرمنده از خطا را به چه قیمت می‌خرند این خاندان؟ می‌دانی دل بانوی دمشق را با چه حجم از پشیمانی می‌توان به دست آورد؟ می‌دانی تصمیم به برنگشتن سر خانه اول گناهان که گرفتی، آرامش به خیال خسته مولای غریب این روزها برمی‌گردد یا نه؟ می‌دانی اگر قول آدم شدن جدی و محکم باشد، اشک صاحب‌الامر عج برای این بی‌مقدار تمام خواهد شد یا نه؟ بگذار چون حر با خدا جرات و حقیقت بازی کنیم. حقیقت که افتاد اعتراف به تک تک ولگردی‌هایمان بکنیم و جرات که افتاد قول دهیم دیگر هرگز دل صاحبمان را نمی‌شکنیم. شاید دور بعد جرات را باید به ایستادگی تا پای جان در رکاب حضرتش اختصاص داد. در هر صورت برنده بازی ما هستیم که حر شده‌ایم.  یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا ... 🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘🏴⚘ (رحیمی) https://eitaa.com/forsatezendegi/1037