فلسفه تابع وحی
مباحث شرح توحید صدوق (وجود اشاره ای و وجود ایمانی)-
مبدائیت ، اتصاف یک موضوع به وصف نیست، سبقت اوست نسبت به نفس الامر. خدای متعال بستر گستر نفس الامر است. کل بستر نفس الامر مسبوق به اوست. لذا نمی گوییم او یکی از امور نفس الامر است. روایت می گوید هرچه نفس الامر دارد طبایع، عرش او ... یکی اش: الکیف است. خداوند کیف الکیف است.
الان می گوییم مبداء ... سقطت الاشیاء ... دیگر اشیاء صلاحیت طرح ندارند. مبدائیت ایمانی نه توصیفی.
تا تقابل نباشد، ما مفهوم نداریم با مفاهیم تقابلی نمی توانیم توصیف کنیم. ذهن ما مدرکات شهودی دارد که مقابل ندارد. بمضادته بین الامور عرف ان لا ضد له. دراین موطنی که مشهودحضوری داریم به همدیگر پاس می دهیم. حتی ذهن واقعیت داشتن عدم را توصیف می کند با وجود.
حق مقابل باطل داریم ااما می بینید یک حقی هم داریم که لفظ برایش نداریم، سوال باطل بودن باطل، حق است یا باطل؟ حق است. اینجا دیگر حق رفته تو دل باطل می گوید آنجا هم هستم. اینجا دیگر حق مقابلی نیست. اینجا توصیف حق نمی کنیم. استحاله تناقض حق است یا باطل؟ حق است هرچند محال است. همین که محال است حق است. این حق ساری درهمه امور است حتی باطل ها. باطل در باطل بودنش حق است. این حق غیر مقابل است.
س: حق بودن باطل دیگر اینجا دیگر وصف نیست.
ج: نفس الامر است . خداوند بستر گذار است.
برهان نظم را آتئیست ها خیلی در آن حرف دارند. برهان نظم الهیین می گویند نماینده برهان نظم اصلی است از نظم مقابلی شروع می کنند و می کشانند به ناظم حق است. لذا همه اشکالات آئیست ها به نظم مقابلی است. دو جور نظم داریم: یک نظمی که مقابلش بی نظمی است و یک نظمی که حتی در بی نظمی ها حاکم است. نظم الهی هم آنجا هست. مثال به قالی بافی می زنم که از این نخ های به هم بافته در دست می گیرند. اگر بین بشر یک سمبل از بی نظمی نشان بده ظاهرش بی نظمی است وقتی واردش می شوی همه اش نظم است. درکی از نظم دارید که می گویید بی نظمی است اگر وقوع کل شی می موقعه باشد الان هرچیزی جای خودش هست. نظم بدون مقابل. کل نظام ، حق است.
لا یسأل عما یفعل : دوجور معنا شدهاست: 1/ خدا کی جرأت می کند از او سوال کند . 2. فعلی که همه بر مبنای حق محض است سوال کردنی نیست. مثل این است که از یک مساله ریاضی سوال کنیم که چرا دو با دو چهارتا شد؟ سوال بردار نیست. وقتی سوال می کند که نمی فهمد، وقتی فهمید سوال بردار نیست. چون فعلش حق است .
هدایت شده از 🔅 سید منیرالدّین حسینےِ الهاشمے
🔆 عقل را به تمام معنا باید در نوكری دين به كار بگيريم، نه در فرماندهی به دين و تأويل و تفسير دين.
✔️ سید مُنیرالدّین حسینیِ هاشمی:
«ما مكلف به اين هستيم كه در طاعت، كمالالانقياد را داشته باشيم؛ در فهم دين، بذل جهد نهايی كنيم؛ عقل را به تمام معنا در نوكری دين به كار بگيريم نه در فرماندهی به دين و تأويل و تفسير دين.
بين تأويل عقلی و بهكارگيری عقل در خدمت شرع فرق است. تأويل عقلی اين است كه عقل موضوعات را موضوعاً تحليلی داشته باشد؛ چيزی بگويد و بعد، آن را در فهم دين اصل قرار دهد!
[اما عقل متعبد] میآيد خودش را تحليل میكند: در اينكه "چگونه میتوانم خادم باشم" مورد تحليل قرار میدهد، نه موضوعات را. ... میگويد من "چگونه میتوانم خادم باشم و خودم را كنترل و منضبط كنم"... . مرتباً در "چگونه تسليم كردنِ خودش" دقت میكند؛ چگونه خودم را لجام بزنم و لجامش را به دست شرع بسپارم؟». ۱۳۷۹
☑️ @moniroddin
🔶تفاوت «محبت» با مشیت و اراده و قضا و قدر
میان محبت و پسند خداوند (رضایت) با مشیت و اراده و قضا و قدر، تفاوت وجود دارد. هرآنچه در عالم واقع می شود ضرورتاً دارای مشیت و اراده و... است اما لزوماً مورد محبت و رضای او نیست، چه اینکه همه معاصی و شیطنت ها چنین است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، عَنْ أَبَانٍ، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: شَاءَ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: وَ أَحَبَّ؟ قَالَ: «لَا».
قُلْتُ: وَ كَيْفَ شَاءَ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى وَ لَمْ يُحِبَّ؟!
قَالَ: «هكَذَا خَرَجَ إِلَيْنَا».
📚كافي (ط - دار الحديث)، ج1، ص: 368، بَابُ الْمَشِيئَةِ وَ الْإِرَادَةِ
🏠https://eitaa.com/fotoooh
🔶تفاوت «مشیت» و «امر»
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «أَمَرَ اللَّهُ وَ لَمْ يَشَأْ، وَ شَاءَ وَ لَمْ يَأْمُرْ؛ أَمَرَ إِبْلِيسَ أَنْ يَسْجُدَ لِآدَمَ، وَ شَاءَ أَنْ لَايَسْجُدَ، وَ لَوْ شَاءَ لَسَجَدَ، وَ نَهى آدَمَ عَنْ أَكْلِ الشَّجَرَةِ، وَ شَاءَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا، وَ لَوْ لَمْ يَشَأْ لَمْ يَأْكُلْ».
این روایت نیز به تفاوت مشیت و اراده با محبت و رضایت خداوند می پردازد:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ، عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ، قَالَ:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: «شَاءَ وَ أَرَادَ، وَ لَمْ يُحِبَّ وَ لَمْ يَرْضَ؛ شَاءَ أَنْ لَايَكُونَ شَيْءٌ إِلَّا بِعِلْمِهِ، وَ أَرَادَ مِثْلَ ذلِكَ، وَ لَمْ يُحِبَّ أَنْ يُقَالَ: ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ، وَ لَمْ يَرْضَ لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ».
در این روایت نیز به معنای مشیت، اراده، تقدیر و قضا پرداخته است.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ، عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمنِ، قَالَ:
قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ: «يَا يُونُسُ، لَاتَقُلْ بِقَوْلِ الْقَدَرِيَّةِ؛ فَإِنَّ الْقَدَرِيَّةَ لَمْ يَقُولُوا بِقَوْلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ لَا بِقَوْلِ أَهْلِ النَّارِ، وَ لَا بِقَوْلِ إِبْلِيسَ؛ فَإِنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ قَالُوا:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ» وَ قَالَ أَهْلُ النَّارِ: «رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ» وَ قَالَ إِبْلِيسُ: «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي» ».
فَقُلْتُ: وَ اللَّهِ، مَا أَقُولُ بِقَوْلِهِمْ، وَ لكِنِّي أَقُولُ: لَايَكُونُ إِلَّا بِمَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى، فَقَالَ: «يَا يُونُسُ، لَيْسَ هكَذَا، لَايَكُونُ إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى؛ يَا يُونُسُ، تَعْلَمُ مَا الْمَشِيئَةُ؟»، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الذِّكْرُ الْأَوَّلُ، فَتَعْلَمُ مَا الْإِرَادَةُ؟»، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الْعَزِيمَةُ عَلى مَا يَشَاءُ، فَتَعْلَمُ مَا الْقَدَرُ؟»، قُلْتُ: لَا، قَالَ: «هِيَ الْهَنْدَسَةُ، وَ وَضْعُ الْحُدُودِ مِنَ الْبَقَاءِ وَ الْفَنَاءِ». قَالَ: ثُمَّ قَالَ: «وَ الْقَضَاءُ هُوَ الْإِبْرَامُ وَ إِقَامَةُ الْعَيْنِ». قَالَ: فَاسْتَأْذَنْتُهُ أَنْ أُقَبِّلَ رَأْسَهُ، وَ قُلْتُ: فَتَحْتَ لِي شَيْئاً كُنْتُ عَنْهُ فِي غَفْلَةٍ.
🔸ابتنای همه مخلوقات به «مشیت»
قَالَ الْمُؤَذِّنُ اللَّهُ أَكْبَرُ فَإِنَّهُ يَقُولُ اللَّهُ الَّذِي لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ وَ بِمَشِيَّتِهِ كَانَ الْخَلْقُ وَ مِنْهُ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ لِلْخَلْقِ وَ إِلَيْهِ يَرْجِعُ الْخَلْق
📚كافي (ط - دار الحديث)، ج1، ص: 368، بَابُ الْمَشِيئَةِ وَ الْإِرَادَةِ
🏠https://eitaa.com/fotoooh
🔶جمع بندی بحث
روایات ذکر شده - که نمونه هایی از روایات این باب است- نشان داد که اصطلاحات ذکر شده، در معارف وحیانی دارای معانی دقیقی است که در اینجا قصد داشتیم صرفاً به تفاوت این مفاهیم اشاره کنیم چرا که تعریف دقیق هریک از این
اصطلاحات نیازمند تفقه و استنباط در ادله است.
براین اساس نمی توان این مفاهیم را یکسان تلقی کرد و قبل از تعیین حدود مفهومی آنها، در فلسفه استعمال نمود. به عنوان نمونه، جریان تحقق و تکوین عالم (خلق)، غیر از جریان ولایت خداوند متعال است. تحقق هر شیئی نیازمند هفت مولفه پیش گفته است اما جریان ولایت خداوند متعال که با رضا و محبت و رحمت او همراه است که تلازمی با آن هفت مولفه ندارد و اخص از آنها است.
🏠https://eitaa.com/fotoooh
هدایت شده از عصر انقلاب
پیغمبران نیآمدهاند که فقط مدّعاهایی را وارد عقل مردم کنند. فلاسفه، کاری که دارند، هر اندازه موفق بشوند، این است که سخنی را تا عقل مردم نفوذ میدهند اما از آن بیشتر دیگر نه. پیام الهی گذشته از اینکه در عقلها باید نفوذ کند، در دلها باید نفوذ کند؛ یعنی باید در عمق روح بشر وارد بشود و تمام احساسات او یعنی تمام وجودش را در اختیار بگیرد. و لهذا پیغمبرانند که میتوانند بشر را در راه حقیقت به حرکت درآورند نه فیلسوفان. فیلسوف بیچاره زحمت میکشد، خودش را میکشد، آخرِ کارش فکری را تا عقل مردم نفوذ میدهد، آنهم نه همه مردم بلکه عدهای که شاگردانش هستند و چند سال باید بیایند نزد او درس بخوانند تا با زبانش آشنا بشوند؛ چون بلاغش بلاغ مبین نیست، قدرت بلاغ مبین ندارد و باید در لفّافه صدها اصطلاح سخن خود را بیان نماید. به قول یکی از اساتید بزرگ ما: فیلسوف که این همه اصطلاح به کار میبرد، از عجز و ناتوانیاش است. هی میگوید: امکان ذاتی، امکان استقبالی، امکان استعدادی، واجب الوجود بالذات، عقل اول، عقل دوم؛ چون نمیتواند حرف خودش را جز در لفّافه اینها بگوید، و این از ناتوانی اوست. ولی پیغمبران، ما میبینیم بدون اینکه هیچ اصطلاحی در کار باشد، آن آخرین حرفی را که در پرتو و در لفّافه صدها اصطلاح بیان شده است، با بلاغ مبین، با دو کلمه، با دو جمله گفتهاند که فیلسوف درمیماند که چطور سهل ممتنع، مطلب به این سادگی گفته شده است:
«قُلْ هُوَ اللهُ احَدٌ. اللهُ الصَّمَدُ. لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ. وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُواً احَدٌ.».
«سَبَّحَ لِلّهِ ما فِی السَّمواتِ وَ الْارْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ. لَهُ مُلْک السَّمواتِ وَ الْارْضِ یحْیی وَ یمیتُ وَ هُوَ عَلی کلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ. هُوَ الْاوَّلُ وَ الْاخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکلِّ شَی ءٍ عَلیمٌ.».
در نهایت سادگی.
پس پیغمبران، گذشته از اینکه پیام خودشان را به عقل مردم هم بهتر از فلاسفه میرسانند، کار بزرگتری دارند که پیام را به دل برسانند، یعنی به سراسر وجود که دیگر چیزی باقی نمیماند. آن که مرید یک پیغمبر میشود یعنی به یک پیغمبر ایمان میآورد، سراسر وجودش وابسته به او میشود
#استاد_مطهری، سیری در سیره نبوی، ص168 ص169
#تبلیغ
#ابلاغ_به_حس
#ابلاغ_به_عقل
#ابلاغ_به_دل
#بلاغ_مبین
#فلسفه
#فیلسوف
🔶سنت های الهی در قرآن
🔸شهید مطهری (ره)
سنّت الهى
آنچه در اصطلاح فلسفه به نام «نظام جهان» و «قانون اسباب» خوانده مىشود در زبان دين «سنّت الهى» ناميده مىشود. قرآن كريم در چند جا گفته است كه:
«هرگز در سنّت خدا تغييرى نخواهى يافت».
يعنى كار خدا شيوه مخصوص و فرمول ثابتى دارد و تغيير پذير نيست.
در سوره فاطر، اين مضمون بطور مكرّر و مؤكّد ياد شده است:
فلن تجد لسنّة اللّه تبديلا و لن تجد لسنّة اللّه تحويلا .
هرگز در سنّت خدا تبديلى نمىيابى (يعنى سنّت الهى تبديل به سنّت ديگرى نمىشود، مثل اينكه قانونى نسخ شود و قانونى ديگر جاى آن را بگيرد) و هرگز در سنّت خدا تغييرى نمىيابى (نظير اينكه در يك قانون قراردادى، تبصرهاى اضافه مىشود و يا قسمتى از آن لغو مىشود و تغييراتى در آن داده مىشود بدون آنكه اصل قانون لغو شود).
شگفت جملهاى است از شگفت كتابى! چه عظيم است قرآن! پيشروى دانشها، رفيق پرهيزكاران. انديشه بزرگ فيلسوفان سالها كاوش مىكند و قانون عليت عمومى و نظام آفرينش را بدست مىآورد، مىخواهد به خود مغرور شود و ببالد كه عجب رازى را گشودم و چه عظيم قانونى را شناختم كه ناگهان قرآن را در جلوى خود مىبيند كه با تعبيرى بسيار رسا و در عين حال ساده اين راز را بيان كرده است: «هرگز سنّت خدا تغيير نمىكند».
كه مىتواند از اين روشنتر بگويد؟ كدام جمله مىتواند رساتر و محكمتر از اين باشد؟: «هرگز سنّت خدا تغيير نمىكند».
قرآن كريم نه تنها بطور كلّى، قانونى بودن و سنّت داشتن آفرينش را گوشزد مىكند بلكه در مواردى، برخى از سنن مخصوص را نيز معرّفى مىنمايد.
📚مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج1، ص: 135
🏠https://eitaa.com/fotoooh
هدایت شده از اجتهاد
💢رابطۀ فقیهان و حکیمان/ سید محمدمهدی میرباقری
فقیهی که میخواهد ولایت کند، فقط تفقّه در احکام ندارد، بلکه تفقّه در معارف، ارزشها و اخلاق هم باید داشته باشد وگرنه نمیتواند جامعه را رهبری کند. تفقّه در احکام به تنهایی کافی نیست، بلکه ما نیاز به تفقه در دین داریم.
اگر مقصود از فیلسوف، حکیم باشد، حکیم حلقۀ اتصال جامعۀ شیعی به امام معصوم است؛ چرا که خودِ حکمتِ او هم شیعه است و نه اینکه صرفاً شخصِ حکیم، شیعه باشد. «حکمت» فاعل تبعیِ حکیمان است و حکیمان باید حکمت شیعی تولید کنند.
👈 متن کامل یادداشت: https://b2n.ir/mirbagheri
🆔https://eitaa.com/ijtihad
🔶فلاسفه شیعه متأثر از وحی و حدیث
🔸شهید مطهری
فلاسفه شيعه بدون آنكه فلسفه را به شكل كلام درآورند و از صورت حكمت برهانى به صورت حكمت جدلى خارج سازند، با الهام از وحى قرآنى و افاضات پيشوايان دينى، عقايد اصيل اسلامى را تحكيم كردند. از اين رو اگر ما بخواهيم متكلّمين شيعه را برشماريم و مقصودمان همه كسانى باشد كه درباره عقايد اسلامى شيعه تفكّر عقلى داشتهاند، هم جماعتى از راويان حديث و هم جماعتى از فلاسفه شيعه را بايد جزء متكلّمين بشماريم، زيرا چنانكه گفتيم حديث شيعه و فلسفه شيعه هر دو وظيفه علم كلام را بهتر از خود علم كلام انجام دادهاند.
📚مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج3، ص: 93
💎نظریه «فلسفه تابع وحی» بر اساس سخن فوق معتقد است اگر فلاسفه شیعه از قرآن و حدیث الهام گرفته اند، چرا این ارتباط، به نحو حداقلی در حد «الهام» باقی بماند؟ «الهام گرفتن» منجر به استفاده ذوقی و گزینشی و غیرقاعده مند از قرآن و روایت می شود که حجت نیست. لذا توصیه می کند: در مرحله اول با ظرفیت فقاهت، ابتدا فهم متقنی از کتاب و سنت در یک موضوع به دست آید، سپس قدم در وادی فلسفه گذاریم...
🏠https://eitaa.com/fotoooh
هدایت شده از کانال پیمان رکن الدینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناظره آیت الله مصباح یزدی در دهه ۶۰
#یادش_جاودان
هدایت شده از مرتضی رجائی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌گلایههای #حاج_قاسم
از حوزه و دانشگاه
🔰 اگر بخواهیم یک #تربیت حقیقی و یک اداره حقیقی را در #ابعاد_حکومتی اشاعه بدهیم، جامعترین آنها در کلام امامین انقلاب هست.
🔰 ولی هم در حوزه و هم در دانشگاه، این دو نظریه مظلوم و غریب است.
🔰 من خودم دانشجو بودهام. آنچه در دانشگاه ما مطرح بود، وصیتنامه امام به صورت داوطلبانه بود. در بحث مقام معظم رهبری هم بسیار بعید می دانم درسی در دانشگاه و حوزه وجود داشته باشد.
#سردار_دلها
#مرد_میدان
https://eitaa.com/joinchat/1379663915Ce68dbc3592
🔶تفاوت «الوهیت و ربوبیت» با «ولایت» خداوند متعال
الوهیت حضرت حق فراگیر است و احدی نمی تواند از تحت الوهیت حضرت حق خارج شود، اما جریان عبادت و پرستش خدای متعال امری اختیاری است و انسان می تواند از تحت ولایت خدای متعال خارج شود و به ولایت طاغوت درآید، یعنی از پرستش خداوند خارج شود و به پرستش طاغوت وارد گردد. خلق و تکوین عالم به دست خدای متعال است و این امر را به احدی تفویض نکرده است، لذا همه عالم تحت حکومت الوهیت و ربوبیت حضرت حق است و کسی نمی تواند از دامنه الوهیت حضرت حق خارج شود و آن را طرد و ترک کند، اماجریان ولایت خدای متعال، از طریق ولایت نبی اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) واقع می شود و انسان در مقابل جریان «ولایت»، قدرت انتخاب و اختیار دارد که آن را بپذیرد یا نفی کند. از این رو، «ولایت» خداوند، جریان مقابل و معارض دارد و آن هم ولایت طاغوت است، اگر کسی در مواجهه با ولایت خداوند، استکبار ورزید، به ولایت طاغوت ورود پیدا می کند، اما الوهیت و ربوبیت حضرت حق مطلق است و کسی نمی تواند از سلطنت و حکومت خداوند خارج شود:
«اللَّهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُكَ وَ عَلَا مَكَانُكَ وَ خَفِيَ مَكْرُكَ وَ ظَهَرَ أَمْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُكَ وَ لَا يُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِك»
دعای کمیل، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص: 845
🏠https://eitaa.com/fotoooh
🔶چهار تفسیر از محوریت «توحید» در «دین»:
در بسیاری از نظریات دین شناسی، توحید و خداشناسی محور و اساس دین معرفی شده است، اما اینکه مقصود از «توحید» چیست؟ نیازمند دقت و تبیین بیشتر است؛ به طور کلی چند احتمال در مفهوم «توحید» متصور است:
1. مقصود مقام الوهیت حضرت حق است، که امری وجودی و هستی شناختی است.
2. مقصود هدایت و جذبه الهی است که نتیجه آن تقرب الهی می شود.
3. مقصود عبادت و پرستش خداوند متعال و سلوک الی الله است.
4. مقصود عقاید و معارف توحیدی و خداشناسی است، که امری معرفتی است.
مقام الوهیت حضرت حق، امری وجودی است که فارغ از درک و شناخت انسان لحاظ می گردد. «الله» اسم جامع همه اسماء و صفات حسنا است که دیگر موجودات، مخلوق او هستند و قوام همه هستی به اوست. اما مورد دوم، هدایتی است که از سوی خداوند بر عباد جاری می شود و موجب تکامل و تقرب عباد می گردد، به تعبیر دقیق تر، ولایت و سرپرستی خداوند متعال که بر همه انسان ها جاری می شود و موجب رشد و تکامل و تقرب آنها می گردد. مورد سوم، ناظر به معرفت نسبت به حقیقت الوهیت و دیگر شئون توحیدی است که در معارف کلامی و اعتقادی از آن سخن گفته می شود. مورد چهارم، عبودیت و پرستش انسان است که فعلی است که از سوی انسان واقع می شود، در مراتب بالای عبودیت انسان به مقام «توحید» می رسد، یعنی مقام خلوص عبد در پیشگاه پروردگار و تسلیم محض الهی بودن.
مورد اول و دوم از سوی خداوند متعال است و مورد سوم و چهارم از سوی انسان واقع می شود. بنابراین چهار تلقی از «توحید» مطرح است که این چهار مورد را می توان به اختصار «الوهیت»، «ولایت الهی»، «معرفت توحیدی» و «عبادت» نام گذاری کرد. به نظر می رسد از محوریت توحید در دین، از منظر امام خمینی (ره)، بیش از همه، معنای چهارم، یعنی «عبادت» مقصود است. در اندیشه مرحوم علامه طباطبایی (ره) در تعابیر مختلف، احتمال های مختلف وجود دارد. در اندیشه شهید مطهری (ره)، احتمال سوم، تقویت می شود که با عنوان «خداشناسی» بیان شده است. در اندیشه آیت الله جوادی آملی، احتمال اول، یعنی «الوهیت» مطرح شده است.
🏠https://eitaa.com/fotoooh
🔶چهار تفسیر از محوریت «توحید» در «دین» (2)
اما کدام یک از این احتمال ها صحیح است و «توحید» به کدام معنا می تواند محور و رکن اساسی دین به حساب آید؟! محوریت توحید در سه معنای «ولایت الهی»، «معرفت توحیدی»، «عبادت» می تواند صحیح باشد و معنای محصلی داشته باشد، اما محوریت توحید در معنای اول، یعنی «الوهیت» محل تأمل جدی است. توضیح بیشتر اینکه محوریت توحید به معنای «ولایت الهی» به این معنا است که دین، مناسک تولی به ولایت الهی است. حقیقت باطنی دین جریان ولایت خداوند متعال است که موجب رشد و تقرب الهی می شود، در تبیین این محور در ادامه به تفصیل سخن خواهیم گفت. اما محوریت توحید به معنای «معرفت توحیدی» نیز قابل تصویر است، یعنی در منظومه معارف دین، معارف توحیدی محوریت دارد و دیگر معارف و آموزه های دین می بایست بر محور «معرفت الله» تنظیم شود. این سخن هرچند صحیح است اما باید توجه داشت که دین را نمی بایست برابر با معارف معنا کرد و از جنس گزاره ها و یا اعتقادات دانست. حقیقت دین، جریان ولایت الهی (معنای دوم) است که باطن «معارف و اعتقادات، اخلاق و احکام» می باشد. در معنای سوم، توحید به معنای «عبودیت» محور دین تلقی می شود، نکته حائز اهمیت در این معنا این است که مقصود از دین در این معنا، «دین داری» است، یعنی انسان در سیر الی الله و سلوک و دین داری خود از مسیر عبودیت به مقام خلوص در توحید برسد. بله می توان گفت: غرض، هدف و غایت دین نیز تربیت چنین انسانی است. بنابراین محوریت توحید در دین در هرسه معنای «ولایت الهی، معرفت الهی، عبودیت» قابل پذیرش است. در ادامه به نقد و بررسی پذیرش محوریت توحید به معنای «الوهیت» از منظر آیت الله جوادی آملی می پردازیم.
🏠https://eitaa.com/fotoooh
فلسفه تابع وحی
🔶تفاوت «الوهیت و ربوبیت» با «ولایت» خداوند متعال الوهیت حضرت حق فراگیر است و احدی نمی تواند از تحت
چنانچه گذشت، میان «الوهیت» حضرت حق و «ولایت» خداوند متعال تفاوت است؛ «الوهیت» مقام الله بودن و اسم جامع اسماء و صفات الهی است، اما ولایت خداوند متعال مخصوص مومنین است، کفار و معاندین از ولایت خداوند خارج می شوند و تحت ولایت طاغوت قرار می گیرند. عنصر اصلی و حقیقی «دین» را می توان «ولایت الهی» قرار داد اما «الوهیت»، مبداء و منشاء دین است؛ چنانچه همه شئون و اسماء و صفات الهی به الوهیت بازمی گردد، دین نیز به الوهیت خداوند استوار است، اما نمی توان الوهیت را عنصر درونی دین دانست. به بیان دیگر «ولایت» شأنی از «الوهیت» است که حقیقت «دین» را پدید می آورد و در نتیجه، «الوهیت» اعم از ولایت و دین است.
🔷بررسی دیدگاه دین شناسی آیت الله جوادی آملی
طبق این مبنا، دیدگاه آیت الله جوادی که اراده خداوند را منبع ثبوتی دین می داند، به گونه ای که همه مظاهر الوهیت و اراده حضرت حق داخل در دین باشند، محل خدشه است. طبق بیان ایشان، کل کتاب تکوین از آنجا که مظهر اراده و صنع الهی است، داخل در دین است! تمام قوانین و روابط عالم هستی و بلکه تمام حقایق و موجودات داخل در دین خواهند بود چه اینکه همگی از اراده الهی نشأت گرفته اند! این تعریف از دین یک جعل اصطلاح نوپدید است که با ادله کتاب و سنت در تعارض و تنافی است. چنانچه در آینده مستندات آن خواهد آمد، عنصر حقیقی دین، ولایت الهی است و نه اراده الهی. اراده خداوند اعم از رضای الهی است؛ خداوند متعال به دستگاه شیاطین هم اذن می دهد و شرارت های آنان و همه معاصی تحت اذن و اراده الهی واقع می شود اما رضای الهی به آن تعلق نمی گیرد. به بیان دیگر انسان مخیر است که در هرفعلی رضای خداوند را انتخاب کند یا سمت غضب و سخط او سوق پیدا کند اما هردو تحت مشیّت و اراده حضرت حق واقع می شود. در این¬صورت «دین»، با «رضا»ی خداوند ملازم است نه با «اراده». همچنین اذن خداوند عام است و هر واقعه ای با اذن حضرت حق تحقق می یابد، حتی معاصی کفار نیز به اذن خدای متعال واقع می شود، اما ولایت خداوند مخصوص اهل ایمان است و کفار از ولایت او بیرون هستند. در برخی روایات به تفاوت مشیت و اراده با محبت و رضایت خداوند اشاره شده است:
عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ:
شَاءَ وَ أَرَادَ وَ لَمْ يُحِبَّ وَ لَمْ يَرْضَ شَاءَ أَنْ لَا يَكُونَ شَيْءٌ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ أَرَادَ مِثْلَ ذَلِكَ وَ لَمْ يُحِبَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ لَمْ يَرْضَ لِعِبادِهِ الْكُفْرَ.
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ، قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: شَاءَ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى؟ قَالَ: «نَعَمْ». قُلْتُ: وَ أَحَبَّ؟ قَالَ: «لَا».
قُلْتُ: وَ كَيْفَ شَاءَ وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ وَ قَضى وَ لَمْ يُحِبَّ؟!
قَالَ: «هكَذَا خَرَجَ إِلَيْنَا».
دیگر نقدهایی که به این نظریه شده است همچون: داخل بودن تکوین در دین، حجیت همه سطوح عقل در کنار نقل، دینی بودن همه علوم و معرفت ها همگی در نکته فوق ریشه دارد و از لوازم این مبنا است که الوهیت حضرت حق و اراده و فعل او را داخل در دین بیاوریم.
🏠https://eitaa.com/fotoooh
علم دینی از منظر آیت الله جوادی آملی.pdf
864.2K
استاد میرباقری؛ «علم دینی از منظر آیت الله جوادی آملی در ترازوی نقد بنیادین»... 🏠https://eitaa.com/fotoooh
هدایت شده از درایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مفهوم ولایت در کلام رهبر انقلاب
🔸ولایت در یک انسان به معنای وابستگی فکری و عملی هرچه بیشتر و روزافزون با ولیست. آدم دارای ولایت باید ولی را بشناسد، دنبال او راه بیفتد و خودش را فکراً و عملاً پیوسته با ولی کند. پس ولایت یک انسان، پیوستگی و وابستگی مطلق او به ولی است.
🔹ولایت یک جامعه به این است که ولی در آن جامعه منشأ و الهامبخش همه نیروها و فعالیتها باشد. مرکزی باشد که همه فرمانها را او میدهد و همه قانونها را او اجرا میکند. نقطهای باشد که همه رشتهها و نخها به آنجا برگردد؛ همه به او نگاه کنند، همه دنبال او بروند.
فلسفه تابع وحی
🔸برهان فرا رابطه
به طور کلی عالم حقائق و نفس الامر، عالم رابطه است. اگر ما توجه کنیم که چه حقائق ریاضی و چه حقائق وجودی و چه حقائق نفس الامری مطلق، اساسش بر رابطه دور می زند، خدای متعال فرا رابطه است یعنی تمام روابط را او رابطه کرده است ( أربط الرابطة ) حقیقت رابطه و قوام نفس الامر را او رابطه کرده است و خودش وراء رابطه است.
استاد مفیدی،تفسیر سوره مبارکه قاف، جلسه167، اردیبهشت91
🔶اشاره به ذات غایب یا شاهد غایب؟
🔸استاد مفیدی
معروف است که ذات غیب العیوب اشارهبردار نیست، حتی اشاره عقلیه، و این مطلب صحیحی است اما بشرطها و شروطها! چرا اشارهبردار نیست؟ چون اشاره از مشیر آغاز میشود و به مشارالیه ختم میشود، و ذات مبدء مطلق، محیط بر قبل از شروع توجه مشیر و خود مشیر و اشارهاش و مشارالیهش است! اساسا تا محدود نکند نمیتواند اشاره کند! اما مسألهای که در این میان قابل اغماض و انکار نیست، فطرت کل بشر در ارتباط با خالق خودش است، نه تنها به خالق اشاره میکند بلکه با فطرت خودش مییابد راه صحیحی است، و انبیاء و اوصیاء علیهم السلام هم از روش و روند ذهنی و فطری، منع نفرمودند، آیا از سر ناچاری است؟ یا اینکه خدای سبحان، ذهن مخلوقش را طوری آفریده که میتواند اشاره بدون محدود کردن بنماید؟ شاید دومی، قابل توجیه باشد، به اینکه اگر اشاره به غائب باشد لازمهاش محدودیت است، اما اگر اشاره به شاهد غائب باشد، یعنی به خدائی که قرآن میفرماید: وقتی سه نفر هستند او چهارمی آنها است، ما یکون من نجوی ثلاثة الا هو رابعهم، و در عین حال اگر پنج نفر باشند او ششمی آنهاست! و لا خمسة الا هو سادسهم! آیا یعنی همان سه نفر قبلی که چهارمی خدا بود اکنون پنج نفر شدند و خدا دوباره ششمی شد؟! یا اینکه در آن واحد، هر گروه سه نفره، چهارمی آنها خداست، و در همین حال گروه پنج نفره دیگر، ششمی آنها خداست؟ (با توجه به این نکته که علماء در ذیل این آیه فرمودند: خدای متعال، ثالث ثلاثة نیست، بلکه رابع ثلاثة است، اگر ثالث ثلاثة یا رابع اربعة مثلا باشد وحدتش وحدت عددی میشود، وقتی یک گروه سه نفره هستند خدا با آنهاست اما مجموعا با خدا چهار نفر نمیشوند! اگر اینطور بود خدا رابع اربعه میشد نه رابع ثلاثة!) خدای متعال، نه تنها حد ندارد بلکه حد بردار است! یعنی هر کجا هر حدی باشد تنها اوست که آن حد را برمیدارد! پس خدای سبحان در آن واحد هم ثانی واحد، ثالث اثنان، رابع ثلاثة، خامس اربعة، سادس خمسة و ... هکذا است.
فلسفه تابع وحي.mp3
13.23M
«حکمت»، در تبعیت وحی- استاد میرباقری (جلسه32 شرح اصول کافی) https://eitaa.com/fotoooh