خوب تمرینمون اینه که یه صفحه باز کنید و هر سوالی به ذهنتون می رسه بنویسید.
⁉️هر سوالی که از کودکی تا الان ذهنتون رو مشغول کرده⚡️
هر چی بیشتر بهتر💫😊
بعد به انتخاب خودتون مهم ترین سوالی که فکر می کنید براتون پیش اومده رو اینجا ناشناس به ما هم بگید😊👇
#در_جستجوی_گنج
https://harfeto.timefriend.net/16497500922347
منتظر سوالاتتون هستیم😊💝
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
سلام دوستان همراه🌷
شبتون بخیر🌙
چی شد؟ سوالاتتون رو نوشتین؟
این چالش مهمیه
حتما براش وقت بذارین🙂
منتظریما😊🌸
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز
🔸 #قسمت_چهارم
#تصمیم_سرنوشت_ساز:
دنیا کلاسه و زندگی کوره؟!!
کوره؟!! چرا کوره؟!!
صدایی در ذهنم میگه: آره دیگه، کوره است!
این همه درد و بدبختی کشیدی، همینه دیگه، چون کوره است...
کوره انسان سوزی! تو باید بسوزی و بمیری همین...
نگاهی به پایین پرتگاه میندازم....
پاهام قفل میشه...
چشمامو میبندم و آب دهانم رو قورت میدم
گلوم مث چوب خشک خشک شده....
نفس عمیقی میکشم و خودمو آماده میکنم برا رهایی، که دوباره صدایی تو ذهنم میاد : نبرد ذهنی مهم تر از نبرد بدنیه...
به ذهنم پاسخ میدم که: نه، دیگه نمیتونم، حوصله ی جنگیدن ندارم...
اصلا... برای چی بجنگم؟!
تمام عمرم تلاش کردم و جنگیدم برای چیزهایی که الان هیچ کدومشون رو ندارم و به راحتی از دستشون دادم...!
خوب یادمه که این جنگیدن از کجا شروع شد...
از همون بچهگی
که پدرم همیشه میگفت: امید، باید تو هر کاری برنده باشی.
بازنده بودن در خانواده ی ما معنایی نداره.
همین شد که من تمام عمرم جنگیدم تا برنده باشم...
اما حالا ...
حالا... بدجور باختم و زمین خوردم...
یه سقوط به تمام معنا...
حس میکنم که زندگیم رو باختم...باید تمومش کنم...
یه قدم دیگه جلو میرم...
سنگریزه ها میلغزن و سقوط میکنن به پایین پرتگاه...
چشمم که به پایین پرتگاه میفته برای لحظه ای دلم هُرری میریزه...
ناخودآگاه چند قدم بر میگردم عقب...
چشمام رو میبندم و در حالی که آب دهانم رو به سختی پایین میدم، عرق پیشونیم رو که مثل بارون میریزه رو پاک میکنم...
نمیدونم چرا تصویر اون روز و پیرمرد جلوی چشمم میاد که با صدای لرزونش بهم گفت:
با این سرعــت کجا میری جووون...
دنبال چی هستی؟!...
داد میزنم: ای با...با...! ولم کن دیگه...
چی از جونم میخوای؟! دیگه چیزی نمیخوام
دارم میرم که بمیرم، خیالت راحت شد؟!!
- اگر همیشه همه چیز خوب باشه و مشکلی بهت نرسه که رشدی نمیکنی، جوون...
ناگهان یخ میزنم...
اینبار دیگه صدای ذهنم نبود...
صدای خود پیرمرد بود که از فاصله ای نزدیک میشنیدمش...!!
به سرعت به سمت صدا برمیگردم...
پشت سر من ایستاده ...
همون پیرمرد
با همون عصای چوبی و لباس سفید بلندش......
در حالی که هاج و واج نگاهش میکنم ، لبخندی بهم میزنه و میگه:
مهم ترین دارایی تو خودت هستی جوون...
نه اون چیزهایی که تا به حال داشتی.
تو استعدادها و نیروهایی داری که نمیشناسیشون...
اول باید خودت رو بشناسی....
در حالی که زبونم بند اومده بود و خیره خیره نگاهش میکردم...
عقب عقب رفتم که ناگهان پاهام روی سنگ ها لغزید و به عقب پرتاب شدم...
در حالی که آخرین جملات پیرمرد رو میشنیدم:
مهم ترین دارایی تو خودت هستی جوون...
خودت رو مفت از دست نده...
💢 ادامه دارد...
https://eitaa.com/ganj_penhan
جمعه بوی غربت میدهد😔
جمعه غربت مهدی را فریاد میکشد
جمعه ارث خانوادگی اهل بیت، همان "مظلومیت بین دوستان" را به رخ میکشد😔
تا کی خودمان را فریب دهیم به امرغیبت
تا کی "اللهم عجل لولیک الفرج" لقلقه زبانمان باشد
کاش به مهدی مضطر شویم✨
کاش بفهمیم چاره ای جزمهدی نداریم
کاش تک تک سلول هایمان مهدی را بخواهد و لاغیر💫
کاش مهدی را با جان و دل پذیرا شویم🌺
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
24.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬#کلیپ
🔴 سردرگمی و گمگشتگی مرز و زبان نمیشناسه👆
حرف هایی که برای هممون آشناست😔
🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃