eitaa logo
گنج پنهان
314 دنبال‌کننده
651 عکس
135 ویدیو
18 فایل
کانالی برای شنیدن، دیدن، خواندن و اندیشیدن در مورد بزرگ ترین گنج های آدمی که لابلای روزمرگی ها و ظاهر زدگی ها پنهان شده 🌸با ما در ارتباط باشین↙️ 📮https://harfeto.timefriend.net/16497500922347 🆔 @Mahdiiyyar
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه بوی غربت می‌دهد😔 جمعه غربت مهدی را فریاد می‌کشد جمعه ارث خانوادگی اهل بیت، همان "مظلومیت بین دوستان" را به رخ می‌کشد😔 تا کی خودمان را فریب دهیم به امرغیبت تا کی "اللهم عجل لولیک الفرج" لقلقه زبانمان باشد کاش به مهدی مضطر شویم✨ کاش بفهمیم چاره ای جزمهدی نداریم کاش تک تک سلول هایمان مهدی را بخواهد و لاغیر💫 کاش مهدی را با جان و دل پذیرا شویم🌺 🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
24.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🔴 سردرگمی و گمگشتگی مرز و‌ زبان نمیشناسه👆 حرف هایی که برای هممون آشناست😔 🍃༺ @ganj_penhan ༻🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنج پنهان
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز 🔸 #قسمت_چهارم #تصمیم_سرنوشت_ساز: دنیا کلاسه و زندگی کوره؟!! کوره؟!! چ
🔰داستان تصمیم سرنوشت ساز 🔸 : چیزی جز تاریکی احساس نمیکنم... تاریکی خیلی عمیقی که همه چیز رو احاطه کرده... نه چیزی رو می‌بینم و نه میتونم تکون بخورم... یعنی مُردم؟!! تموم شد؟؟ اما نه انگار صدایی میاد... صدای آروم آبی که روی صورتم ریخته میشه... تو یک تاریکی بی انتها گم شدم نمیدونم کجام... شاید دنیای دیگه ایه... شاید هم .... نمیدونم... ولی حس سبکی و رهایی دارم... به همراه احساسی از ترس و بی ثباتی... حس میکنم هیچ راهی برای خروج از این تاریکی ندارم... یکدفعه صدایی در فضا میپیچه: امید... امید.... این صدا امید رو در من زنده میکنه، اما هنوز توان پاسخ یا حرکت ندارم... بیهوش در این تاریکی افتادم و هر چقدر تلاش میکنم تا هوشیار بشم فایده ای نداره... باز صدای آرام آب به گوشم میرسه هر قطره آب که روی صورتم سقوط میکنه حس خنکی و تازگیش رو به من منتقل میکنه... این حس خنکی مثل یه نور کوچیک تو این تاریکی، برام نشونه ی امیده... سعی میکنم تا روی قطرات آب تمرکز کنم، در آبی به وسعت بی نهایت و با لذتی بی پایان و وصف ناپذیر قوطه میخورم ناگهان با ضربه ای که به صورتم میخوره و ندای امید... امید... چشمام رو باز میکنم.... نور مستقیم خورشید مثل تیری وارد چشمم میشه، وادارم میکنه دوباره چشمام رو ببندم اما اینبار صدای جمعیتی که دور و برم بودن رو واضح میشنوم... یکی میگفت: حتما گرما زده شده، باز روش آب بریزید تا خنک بشه... یکی دیگه میگفت: فکر کنم میخواست خودکشی کنه که رفته بود لبه ی پرتگاه... و صدایی آشنا و دلگرم که درست از کنار سرم میشنیدم: امید... امید... خوبی؟!! چشماتو باز کن... 💢 ادامه دارد... https://eitaa.com/ganj_penhan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا