eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.5هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 چیستان و معماهای مذهبی 🤔 💠 ۱. امام هشتم ؟! 🔹 ۲. پروردگار ؟! 💠 ۳. محل ظهور اسلام ؟! 🔹 ۴. امام رضا ضامن اوست ؟! 💠 ۵. اولین جنگ پیامبر با دشمنان ؟! 👈 باهوشا بسم الله 🔮 @amoomolla
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۳۹ 🌸 🌟 ماشا ، برای ادامه تحقیقاتش در مورد اسلام 🌟 تصمیم گرفت 🌟 که به کشورهای اسلامی سفر کند . 🌟 به خاطر وجود دوستان ایرانی ، 🌟 تصمیم گرفت که اول به ایران سفر کند . 🌟 چند روز بعد از رسیدن به ایران ، 🌟 از طرف دانشگاه های زیادی ، 🌟 پیشنهاد کار به او داده شد . 🌟 اما هیچ کدام را نپذیرفت . 🌟 به پیشنهاد دوستان تهرانی اش ، 🌟 که همگی خانم بودند 🌟 و در تحقیقات و پژوهش ، کمکش می کردند 🌟 همگی به سفر زیارتی مشهد مقدس رفتند . 🌟 حال و هوای حرم امام رضا علیه السلام ، 🌟 برایش دل انگیز و جذاب بود . 🌟 پس از چند روز اقامت در مشهد ، 🌟 علاقه اش به عبادت بیشتر شد . 🌟 و هر روز حالات معنوی و فرازمینی ، 🌟 در چهره او ، نمایان می گشت . 🌟 سپس به طرف قم حرکت کردند . 🌟 هنگام ورود به قم ، صحنه زیبایی دید . 🌟 و از سر شوق و ذوق گفت : 🌷 اینا دیگه کی هستن ... ؟! 🌷 وااای چه زیبا و نورانی ... چه قشنگ ... 🌷 خانما ، اینا دارن چکار می کنن ؟! 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 کی ، کجا ؟! کجا رو میگی ماشا خانم ؟! 🌸 اینجا که کسی نیست . 🌟 ماشا با لبخند گفت : 🌷 مگه نمی بینی دروازه نورانی رو ؟! 🌷 مردان سفید و نورانی 🌟 خانم رضایی با تعجب به اطراف نگاه کرد 🌟 و آرام گفت : 🌸 ماشا خانم ، حالتون خوبه ؟! 🌸 من که چیزی نمی بینم 🌟 ماشا به راننده ، که هم خانم بود 🌟 و هم از دوستان خانم رضایی ، گفت : 🌷 لطفا همین جا بایستید . 🌟 ماشا پیاده شد و به عقب نگاه کرد 🌟 خانم رضایی نیز ، بعد از ماشا پیاده شد . 🌟 ماشا به خانم رضایی گفت : 🌷 چی می بینی ؟! 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 فقط چندتا ماشین که در حال حرکتند . 🌟 ماشا یک نگاهی به خانم رضایی کرد 🌟 و یک نگاهی به آن چیزی که 🌟 فقط خودش می بیند 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🌸 همه آزادی های قانونی و تأسیس های حقوقی 🌸 می توانند مورد سوء استفاده قرار گیرند 🌸 برای مثال حق رانندگی ، 🌸 که یک حق مشروع و پسندیده ای است 🌸 ممکن است از سوی عده ای ، 🌸 به بدترین نحو مورد استفاده قرار گیرد 🌸 و حتی منجر به وارد آمدن خسارت جانی 🌸 و یا خسارت مالی شود . 🌸 اما هیچ آدم عاقلی نمی گوید 🌸 که حق رانندگی امری مذموم و پلید است . 🌸 و اگر عده ای از این نهاد حقوقی ، 🌸 به جهت سوء استفاده بهره برداری کنند 🌸 این امر خدشه ای به اصل آن وارد نمی کند 🌸 بلکه ایراد به خود این افراد ، 🌸 یا گریزگاه های قانونی و... وارد است . 🌸 ازدواج موقت نیز ، همین طور است . 🌸 شاید عده ای آن را ، 🌸 نوعی سوء استفاده می دانند . 🌸 این عده همیشه ، 🌸 پیرمرد پول داری را تصور می کنند 🌸 که برای خوش گذرانی ، 🌸 دختری را صیغه می کند . 🌸 و بعد از ارضای شهواتش ، او را رها می سازد 🌸 یا مرد زن داری که بی اعتنا به خانواده اش ، 🌸 هر روز به دنبال یک زیبارویی است 🌸 که بتواند او را اسیر کند و کام گیرد و...!! 🌸 اما این عده باید بدانند که ازدواج موقت ، 🌸 مثل همه قوانین ، هیچ ایرادی ندارد . 🌸 بلکه ایراد از افراد است . @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌸 تربیت فرزند ، 🌸 حیاتی‌ ترین بُعد زندگی انسان است ؛ 🌸 و در پرتو آن ، 🌸 انسان به سعادت مطلوب نائل می‏ آید . 🌸 تربیت فرزند ، آثار و نتایج مثبتی دارد 🌸 همانطور که بی توجهی به این امر مهم ، 🌸 پیامدهای منفی وغیرقابل جبرانی خواهد داشت. 🔮 @amoomolla
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۰ 🌸 🌟 ماشا سوار ماشین شد و گفت : بریم 🌟 ولی در طول مسیر ، 🌟 به چیزی که دیده بود ، فکر می کرد . 🌟 ماشا و دوستانش 🌟 به طرف حرم حضرت معصومه رفتند ‌. 🌟 از دور ، چشمان ماشا به گنبد حرم افتاد . 🌟 اشک در چشمانش جاری شد . 🌟 ضربان قلبش ، تندتر زد . 🌟 خانم رضایی ، در حال راه رفتن ، 🌟 در مورد کرامات حضرت معصومه ، 🌟 صحبت می کردند . 🌟 و اطلاعات کلی به ماشا می دادند . 🌟 گوش ماشا ، پیش خانم رضایی بود . 🌟 اما قلبش را ، 🌟 به حضرت معصومه گره زده بود . 🌟 آرام و زیر لب ، بر حضرت سلام می کرد 🌟 گام هایش را تندتر بر داشت 🌟 می خواست زودتر به حرم برسد . 🌟 وقتی به حرم نزدیکتر می شد ، 🌟 مردمی را می دید که بالای سرشان ، 🌟 چیزی مثل جعبه کادو در حال پرواز بود . 🌟 بعضی از آن جعبه ها ، بزرگ بودند ؛ 🌟 و بعضی ها کوچک . 🌟 بعضی ها در حال کوچک شدن ، 🌟 و بعضی ها در حال محو شدن بودند . 🌟 با تعجب ، به اطرافش نگاه می کرد . 🌟 تاکنون چنین چیز عجیبی ندیده بود 🌟 دست خانم رضایی را گرفت و گفت : 🌷 اینها چی هستند ؟! 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 کدوم ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 اون جعبه های کادو ، 🌷 و نورهای زیبایی که بالای سر مردم ، 🌷 در حال پروازن ؟ 🌟 خانم رضایی به ماشا خیره شد ، 🌟 مدتی مکث کرد ؛ سپس گفت : 🌸 شما حالتون خوبه ؟! 🌟 ماشا یک نگاه به خانم رضایی کرد 🌟 و یک نگاه به مردم ؛ 🌟 فهمید که این ها را نیز ، 🌟 کسی جز خودش نمی بیند . 🌟 بدون اینکه چیزی بگوید به راهش ادامه داد . 🌟 تا به ضریح حضرت معصومه رسید . 🌟 دور تا دور ضریح ، شلوغ بود . 🌟 گریه اش گرفت . 🌟 آرام آرام ، خود را به ضریح رساند . 🌟 کنار ضریح نشست و گریه کرد . 🌟 با دلی غمگین و خسته ، 🌟 با حضرت معصومه ، درد و دل کرد . 🌟 و از گذشته اش گفت . 🌟 از توبه اش گفت . 🌟 از اینکه باعث کشته شدن علی شد . 🌟 از اینکه قصد کشتنش را داشتند . 🌟 از ترسش نسبت به آینده . 🌟 از اذیت هایی که ، 🌟 برای حسن و ریسا و دیگران بوجود آورد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🌷 تو واقعا منو دیوونم میکنی 🌷 🇮🇷 این جمله عاشقانه ، 🇮🇷 وقتی در شرایط مناسب ، 🇮🇷 و با لحن درست گفته شود ؛ 🇮🇷 این مفهوم را می رساند که او ، 🇮🇷 شما را دیوانه خودش کرده است 🇮🇷 و بیش از حد دوستش دارید 🇮🇷 به خاطر همین 🇮🇷 از واژه دیوانه استفاده می کنید . 🇮🇷 اگر واقعا چنین احساس خوبی ، 🇮🇷 نسبت به همسرتان دارید ؛ 🇮🇷 پس حتماً این را به او بگویید . 💟 @ghairat
☀️ این عشق نیست که دنیا را می چرخاند ، ☀️ بلکه عشق چیزی است ؛ ☀️ که چرخش دنیا را ارزشمند می کند . ☀️ البته به شرط اینکه واقعا عشق باشد ؛ ☀️ نه هوس و شهوت . ☀️ و عشق واقعی یعنی ؛ ☀️ کسی را برای خدا دوست داشته باشی ☀️ و بدی هایش را به خاطر خدا ببخشی 💟 @ghairat
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش ، دعاست . 🇮🇷 خواندن دعا ، خصوصا با ترجمه ، 🇮🇷 و با رعایت ادب و خضوع و خشوع ، 🇮🇷 آرامش بسبار عجیبی به انسان می دهد . 👈 شما هم امتحان کنید . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۱ 🌸 🌟 ماشا در حال حرف زدن و گریه کردن بود . 🌟 که ناگهان ضریح باز شد . 🌟 دختری جوان و زیبارو ، 🌟 با چادری نورانی و درخشان ، 🌟 از درون ضریح ، خارج شد . 🌟 ماشا سرش را بلند کرد . 🌟 اطرافش پر نور تر شده بود . 🌟 اما هیچ کس اطراف ضریح نبود . 🌟 فقط خودش بود و آن دختر نورانی . 🌟 ماشا کمی ترسید . 🌟 یکی از دستانش را محکم روی زمین گذاشت 🌟 و با دست دیگر ، محکم ضریح را گرفت . 🌟 دختر زیبا و نورانی ، 🌟 آرام به طرف ماشا آمد و گفت : 🌹 نترس دختر جان ، آرام باش . 🌹 شما در پناه ما هستی . 🌹 همه حرفهایت را شنیدم . 🌹 اما بدان ، اذیت هایی که تو شدی . 🌹 ذره ای از اذیت های عمه ام زینب نمی شود 🌹 عمه ام زینب ، 🌹 تشنگی بچه ها را دید . 🌹 و نتوانست کاری بکند . 🌹 بچه های خود و برادرانش را کشتند ؛ 🌹 گریه های کودکان تشنه را دید . 🌹 کشتن برادرانش را دید . 🌹 چه مصیبت ها و بلاهایی که ندید . 🌹 چه دردهایی که با جان خرید . 🌹 سوزاندن خیمه ها ، 🌹 دویدن دختران روی خارها و زمین داغ ، 🌹 او از مصیبت ها ، پیر شد . 🌹 اما صبر کرد و هیچ وقت نمازش ترک نشد 🌹 حجابش کم نشد و اعتقاداتش ، عوض نشد 🌹 حتی مستحبات و نماز شبش را ، 🌹 با عشق و آرامش می خواند . 🌹 و در جواب ملامت ابلهان می گفت : 🌹 در کربلا ، جز زیبایی چیزی ندیدم . 🌹 ای ماشا خانم ❗️تو هم صبر کن 🌹 و این را بدان ، 🌹 هركس با محبّت ما ( آل محمّد ) ، بميرد 🌹 شهيد از دنيا رفته است . 🌟 آب بر صورت ماشا ریخته می شود . 🌟 و ماشا به هوش می آید . 🌟 اطراف خود را شلوغ می بیند . 🌟 و خبری از آن دختر زیبا نبود . 🌟 خانم رضایی ، 🌟 لیوان آبی که در دست داشت را ، 🌟 به طرف دهان ماشا برد . 🌟 ماشا ، یاد حرفهای آن دخترک افتاد . 🌹 آب ، تشنگی ، عمه زینب ، کودکان و ... 🌟 ماشا قبل از اینکه آب بخورد . 🌟 نگاهی به خانم رضایی کرد و گفت : 🌷 شما او را دیدی ؟! 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 کی ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 آن دختر زیبایی که اینجا بود 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 بیا فعلاً این آب را بخور 🌟 ماشا گفت : 🌷 تو حرف های مرا باور نمی کنی ؟! 🌷 می توانی کسی را برایم پیدا کنی 🌷 تا به سوالاتم پاسخ دهد ؟! 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 بله ترتیبش را می دهم 🌸 فقط این آب را بخور 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۲ 🌸 🌟 ماشا ، لیوان آب را گرفت و به یاد کربلا افتاد 🌟 سپس به درون آن نگاهی کرد و گفت : 🌷 مگر آب چه ارزشی داشت ؛ 🌷 که آن را از کودکان دریغ کردند . 🌷 مگر یک آدم چقدر می تواند 🌷 پست و خبیث باشد ، 🌷 که حتی به کودکان هم رحم نمی کند . 🌟 خانم رضایی ، ترتیب یک ملاقات را ، 🌟 با یکی از علمای شهر قم ، داد . 🌟 ماشا و خانم رضایی ، 🌟 وارد دفتر آن عالم شدند . 🌟 منتظر شدند تا تشریف بیایند . 🌟 مرد عالم ، پس از مدت کوتاهی ، 🌟 با سر به زیری و تواضع ، وارد شد . 🌟 هنگام ورود ، ایستاد و کمی مکث نمود . 🌟 بوی خوش و مطبوعی ، بر مشاش رسید . 🌟 لبخندی زد و روی میز نشست . 🌟 و با لحنی آرام و سنگین فرمود : 🕌 بفرمائید در خدمتم . 🌟 دفتردار به خانم رضایی گفت : 🍎 لطفا مشکلتان را بفرمایید . 🌟 ماشا اول خاطر نشان کرد . 🌟 که سابقه بیماری و مشکل روحی روانی ندارد 🌟 سپس از آنچه که دید ، برای عالم شرح داد 👈 از منظره ای که در بدو ورود به قم دید 👈 از کادوهای بالای سر زائران 👈 و از دختر زیبایی که از ضریح بیرون آمد 🌟 عالم از ماشا پرسید : 🕌 آن دختر زیبا ، چی پوشیده بود ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 لباس حریر سفید رنگ و بلند . 🌷 و چادری از نور. 🌟 عالم گفت : 🕌 چه بویی ، حس کردی ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 بوی انار تازه و گل محمدی . 🌟 عالم گفت : 🕌 این مشخصاتی که شما دادید ، 🕌 همان مشخصات حضرت معصومه است . 🌟 ماشا با تعجب گفت : 🌷 یعنی من حضرت معصومه را دیدم ؟! 🌟 عالم گفت : 🌷 بله دخترم ، 🌷 ولی برای اطمینان بیشتر ، 🌷 برویم دیگر مواردی را که گفتید ، ببینیم . 🌟 عالم و همراهانش در یک ماشین ، 🌟 و ماشا و خانم رضایی ، 🌟 با ماشین خودشان ، 🌟 به طرف ورودی شهر قم رفتند . 🌟 قبل از حرکت ، عالم به ماشا گفت : 🕌 دخترم ! هر وقت دروازه نورانی را دیدی ، 🕌 لطفا بایست . 🌟 پس از طی مسافتی ، 🌟 ماشا به خانم رضایی گفت : 🌷 همینجاست ، لطفا نگه دار . 🌟 ماشا پیاده شد 🌟 و به ماشین عالم اشاره کرد که بایستند . 🌟 عالم پیاده شد و به ماشا گفت : 🕌 دخترم ، چی می بینی ؟! 🕌 لطفا هر چی که می بینی را به ما بگو . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🌷 یکی از عوامل آرامش در همسران ، 🌷 امانت داری مالی و جنسی است . 🌷 مثلا زنی بدون اجازه شوهرش ، 🌷 مال و ثروت او را به کسی نبخشد . 🌷 و در غیاب او ، 🌷 دامن خود را به عمل منافی عفت ، 🌷 و به تن فروشی ، آلوده نکند . 💟 @ghairat
🌹 همسران ، پوشش متقابل یکدیگرند 🌹 و انرژی معنوی و عرفانی یکدیگرند 🌹 و بسترسازانی برای شکوفایی فطری ، 🌹 ایمانی ، روحی و روانی یکدیگرند 🌹 این است معنی آیه 👈 هُنّ لباس لکم و انتم لباس لهن 💟 @ghairat
💞 زوجین ، با صبوری و ایثار ، 💞 و با درک عمیق و متقابل ، 💞 می توانند زمینه ساز آرامش روحی ، 💞 و آسایش فکری یکدیگر بشوند . 💞 و کاشانه ای از عشق و محبت ، 💞 همراه با ایثار و احسان بسازند ؛ 💞 که فرزندان صالح ، برایند طبیعی آن است . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۳ 🌸 🌟 ماشا به عالِم گفت : 🌷 یک دروازه هلالی شکل و نورانی می بینم 🌷 که خیلی خیلی زیباست . 🌷 و چند نفر مرد سفید پوش و نورانی ، 🌷 که بعضیاشون بال دارند و پرواز می کنند . 🌷 یک نورهای سیاهی هم می بینم ؛ 🌷 که می خواهند وارد شهر شوند ؛ 🌷 ولی آن مردان نورانی ، 🌷 نمی گذارند آن سیاهی ها از دروازه عبور کنند 🌟 عالِم ، لبخندی زد و گفت : 🕌 بله دخترم ، درست فرمودید . 🕌 آن دروازه ، درب بهشت است 🕌 آن مردان نورانی ، فرشته اند . 🕌 و آن سیاهی ها ، شیاطین و پلیدی اند . 🌟 ماشا گفت : 🌷 ولی حاج آقا ، اینها چی هستند . 🌷 چرا کسی غیر از من نمی بینه ؟! 🌟 عالم گفت : 🕌 دخترم ! در این دنیا ، 🕌 بعضی چیزها دیده نمی شوند 🕌 مثل روح ، مثل درد ، مثل این دروازه 🕌 ولی در همین حد بدان که این دروازه ، 🕌 مانع ورود شیاطین به شهر قم می شوند . 🕌 و شهر قم تنها شهری است ، 🕌 که چنین موهبت و دروازه ای دارد . 🕌 و این دروازه ، سالیان پیش ساخته شده 🕌 روزی که پیامبر به دنیا آمدند 🕌 به دستور خداوند ، 🕌 شیطان از شهر قم رانده شد . 🕌 و این دروازه در اینجا ، قرار داده شد . 🕌 و یکی از فلسفه های نامیدن این شهر به قم ، 🕌 همین است که خدا به شیطان گفت : قم 🕌 یعنی از این مکان مقدس بلند شو 🌟 ماشا گفت : 🌷 خب حاجی ، چرا فقط من می تونم ببینم 🌟 عالم گفت : 🕌 این چیزها ، بُعد دوم دنیای ماست . 🕌 که دیدنشان ، برای هر کسی مقدور نیست 🕌 فقط دلهای پاک و توبه کنندگان واقعی ، 🕌 چنین قدرتی را از جانب خداوند خواهند داشت 🌟 سپس همگی به طرف حرم رفتند . 🌟 ماشا ، کادوهای بالای سر مردم را شرح داد 🌟 عالم گفت : 🕌 بله درسته ، این کادوها ، 👈 هدیه حضرت معصومه به زائرین هست 🕌 هر کسی که به زیارت حضرت برود 🕌 چنین هدیه معنوی می گیرد 🕌 و اگر می بینی ، کوچک می شوند 🕌 به خاطر گناه است 🕌 کسی که بعد از زیارت گناه کند ، 🕌 هدیه اش کوچکتر می شود 🕌 تا آنکه از بین برود . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🕋 خیانت و انحرافات جنسی ، 🕋 علل و عوامل زیادی دارد 🔥 اما مهمتریت علل در متأهلین ، 🔥 عدم پایبندی به احکام و دستورات دین ، 🔥 در باب حجاب و عفاف است . 👈 چه عفتی که زنان با پوشش دارند 👈چه عفت مردانه در نگاه و کلام چه فرج و...
🌸 محتواهای سالم و مفید برای کودک و نوجوان ✅ فیلم و کارتون ✅ داستان و رمان ✅ معما و چیستان ✅ شعر و سرود ✅ آموزش انگلیسی ✅ آموزش حروف الفبا ✅ آموزش نماز ✅ آموزش قرآن ✅ و... 📲 @amoomolla
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۴ 🌸 🌟 ماشا و خانم رضایی ، 🌟 به دنبال خانما به طرف هتل رفتند . 🌟 ماشا ، همه شب را ، 🌟 به چیزهایی دیده بود ، فکر می کرد . 🌟 نزدیک اذان صبح شد . 🌟 همه خواب بودند . 🌟 ماشا ، آرام و بی صدا ، وضو گرفت 🌟 و نماز شبش را خواند . 🌟 سپس با صدای آرام ، قرآن تلاوت کرد . 🌟 تا اینکه صدای زیبای اذان ، 🌟 از حرم ، طنین انداز شد . 🌟 پرده اتاقش را کنار زد و پنجره را باز کرد 🌟 تا بهتر بتواند ، 🌟 صدای دلنشین و آرام بخش اذان را بشنود . 🌟 ناگهان سه نور سبز را دید 🌟 که از زمین به طرف آسمان رفتند . 🌟 و مثل ستون خیمه ، 🌟 زمین را به آسمان متصل کردند . 🌟 چند دقیقه ای با تعجب ، 🌟 به آن نورها نگاه می کرد . 🌟 مردد بود که به خانم رضایی بگوید یا نه ... 🌟 ماشا ، نماز صبحش را خواند 🌟 و پس از آن دعا نمود . 🌟 سپس آنقدر نورهای سبز را تماشا کرد 🌟 تا خانم ها برای نماز بیدار شدند . 🌟 منتظر ماند تا نمازشان را بخوانند . 🌟 خانمها بعد از نماز ، 🌟 دعای عهد را با هم خواندند 🌟 ماشا ، عاشقانه به دعا گوش می داد 🌟 پس از تمام شدن دعا ، 🌟 به طرف اتاق خواب رفتند 🌟 ماشا ، خانم رضایی را صدا کرد 🌟 و با لبخند گفت : 🌷 این چیزی که خواندید ، چی بود ؟! 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 دعای عهد 🌸 مستحب است بعد از نماز صبح ، 🌸 و قبل از طلوع آفتاب ، 🌸 دعای عهد خوانده شود . 🌸 روایات ما می گویند : 🌸 کسی که چهل صبح ، دعای عهد را بخواند . 🌸 از یاران امام زمان ، خواهد بود . 🌟 ماشا زیر لب گفت : 🌷 دعای عهد ، امام زمان ، یاران امام زمان 🌟 ماشا دوست داشت 🌟 بیشتر در مورد امام زمان بداند 🌟 ولی یادش آمد که باید نورها را ، 🌟 به خانم رضایی نشان دهد . 🌟 پرده را کنار زد و به او گفت : 🌷 خواهر چی می بینی ؟! 🌟 خانم رضایی ، از پنجره ، 🌟 به بیرون را نگاه کرد و گفت : 🌸 شب مهتابی ، حرم حضرت معصومه ... 🌟 ماشا گفت : 🌷 شبهای قم خیلی زیباست ؛ مگه نه ؟! 🌸 خانم رضایی گفت : بله خیلی زیباست 🌟 ماشا گفت : چیز عجیبی نمی بینی ؟! 🌸 خانم رضایی گفت : نه !! مثل چی ؟! 🌟 ماشا گفت : مثل نور سبز ... 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
🇮🇷 یکی از عوامل آرامش ، دعاست . 🇮🇷 خواندن دعا ، خصوصا با ترجمه ، 🇮🇷 و با رعایت ادب و خضوع و خشوع ، 🇮🇷 آرامش بسبار عجیبی به انسان می دهد . 👈 شما هم امتحان کنید . 💟 @ghairat
🌷 سالگرد شهادت سردار سلیمانی را ، 🌷 بر همه شما دوستان و رهبر عزیزمان ، 🌷 تسلیت عرض می کنیم .
🔥 زن و مرد متأهلی که عفت بینایی ندارند 🔥 و نگاه خود را در فضای حقیقی یا مجازی ، 🔥 کنترل نمی‌ کنند 🔥 و از هیچ صحنه تحریک‌ کننده‌ای نمی‌ گذرند 🔥 کم‌ کم کنترل نفس‌شان را از دست داده ، 🔥 و گرفتار گناهان بزرگ‌تری خواهند شد . 💟 @ghairat
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۵ 🌸 🌟 خانم رضایی فهمید 🌟 که ماشا چیزی را می بیند 🌟 که خودش نمی تواند آن را ببیند . 🌟 به خاطر همین با اشتیاق گفت : 🌸 ماشا خانم ، عزیزم 🌸 لطفا به من بگو چی می بینی ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 سه تا نور سبز و درخشان می بینم 🌷 که بین زمین و آسمان ، متصل‌اند 🌷 که واقعا خیلی زیبا هستند . 🌟 خانم رضایی ، 🌟 به شبِ زیبای شهر قم ، خیره شده بود . 🌟 سپس نفس عمیقی کشید و گفت : 🌸 راستی ماشا خانم ، 🌸 شما از مسلمانی چی فهمیدی ؟ 🌟 ماشا کمی مکث کرد و گفت : 🌷 فهمیدم که همه انسانها ، 🌷 میل به عبادت دارند . 🌷 فهمیدم که عشق به خداوند ، 🌷 در فطرت و وجود همه انسان ها ، 🌷 نهادینه شده . 🌷 من اطمینان دارم که خداوند ، 🌷 به ما تفکر و تعقل نداده 🌷 تا فقط به دنیا بیاییم ، 🌷 زندگی کنیم ، بخوریم ، بخوابیم 🌷 و در آخر بمیریم . 🌷 بلکه خداوند ، 🌷 به ما فرصت زندگی کردن داده 👈 تا به خود خدا برسیم . 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 قشنگ حرف میزنی دختر ... 🌸 یه چیزی بگم راستشو میگی ؟ 🌟 ماشا گفت : 🌷 بله بفرمائید . 🌷 من مسلمانم ، و یک مسلمان ، 🌷 هیچ وقت نباید دروغ بگوید . 🌟 خانم رضایی گفت : 🌸 شده گاهی به موفقیت های گذشته ات ، 🌸 و درآمد سابقت فکر کنی ؟ 🌸 و حسرت آن دوران را بخوری ؟! 🌟 ماشا گفت : 🌷 نه اصلا ... اتفاقا آن روزها ، آن جلوه‌ها ، 🌷 آن موفقیت های کاذب ، همه و همه ، 🌷 پس از مسلمان شدن ، 🌷 برام بی‌ارزش و منفور شدند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
خانواده ای فقیر با سه فرزند یتیم ، به کمک های مالی و معنوی ما نیاز دارند . 6037991645829049 👈 به نام فاطمه طرفی لطفا در صورت واریز کمکهای مالی خودتان ، رسید را برایمان بفرستید و قید بفرمائید که برای خانواده سه یتیم است . برای اطلاعات بیشتر به آی دی زیر مراجعه کنید @amoo_molla پیشاپیش نذرتان قبول ، مالتان مبارک ، عمرتان بلند ، فرزندتان صالح و راهتان مهدوی باشد ؛ انشالله .
🌸 داستان ماشا ، قسمت ۴۶ 🌸 🌟 خانم رضایی به ماشا گفت : 🌸 شنیدم در خارج ، 🌸 هر کسی مسلمان شود ؛ اذیتش می کنند . 🌸 شما از اینکه آشکارا ، 🌸 خودت را مسلمان معرفی کنی ، نمی ترسی ؟ 🌟 ماشا ، به یاد حملاتی که بهش شده افتاد و گفت : 🌹 چرا باید بترسم عزیزم ؟ 🌹 همه وجودم پر شده از عشق به خدا 🌹 و برای ترس از دیگران ، 🌹 دیگه جایی تو دلم ندارم . 🌹 نه عزیزم نمی‌ترسم . اتفاقا برعکس ، 🌹 تکلیف و وظیفه خودم را می‌دانم 🌹 که دیگران را ، از راه گمراهی باز دارم 🌹 و برای آنها الگوی خوبی باشم . 🌟 خانم رضایی دوباره گفت : 🌸 از اینکه عکسای سابقت ، 🌸 در اینترنت هستند ، ناراحت نیستی؟ 🌟 ماشا نفس عمیقی کشید و گفت : 🌷 چرا خیلی ناراحتم 🌷 روزی هزار بار ، آرزوی مرگ می کنم 🌷 ولی چکار می توانم بکنم 🌷 راستش من خودم 🌷 دوست ندارم به آن عکسها نگاه کنم . 🌷 اما گاهی به خودم می گویم 🌷 مشکلی ندارد که مردم ، 🌷 عکس های زمان جاهلیت و نادانی مرا ببینند . 🌷 شاید برایشان عبرت شود 🌷 و شاید بفهمند که انسان می‌تواند تغییر کند 🌷 و میتواند تولد دیگری داشته باشه 🌷 و از نو ، به دنیا بیاید . 🌷 دوست دارم همه بدانند 🌷 که انسان می‌تواند توبه کند 🌷 و با انجام کارهای خوب ، 🌷 تمام سیاهی‌ های گذشته‌اش را ، 🌷 ان شاء الله پاک کند . 🌷 دوست دارم همه بفهمند 🌷 که اسلام با هر کسی ، 🌷 به اندازه فهمش ، حرف می زند 🌷 دوست دارم همه صدای اسلام را بشنوند 🌷 صدایی که دارد به همه ما می گوید : 🌹 اگر نمی‌توانی راجع به خدا بیندیشی 🌹 حداقل سعی کن از قید خودت رها شوی ، 🌹 از قفس شهوات ، به سمت آسمان پرواز کنی 🌹 و پلیدی‌های نفست را مهار کنی ؛ 🌹 و رذایلی مثل : 👈 خودپسندی ، تکبر ، حسد ، ظلم ، دروغ ، 👈 خودستایی ، خودنمایی و... را ، 🌷 از وجودت پاک کنی . 🌟 ماشا ، کمی مکث کرد 🌟 اشک از چشمانش سرازیر شد . 🌟 و با صدای گرفته گفت : 🌷 دوست دارم همه بفهمند 🌷 اگر کسی بخواهد 🌷 به سوی اسلام گام بردارد ، 🌷 فقط باید اندیشه کند 🌷 و از فطرت خویش مدد بگیرد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 💟 @ghairat 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا