eitaa logo
قلمدار (سعید احمدی)
241 دنبال‌کننده
176 عکس
3 ویدیو
3 فایل
سعید احمدی مدیر👇 @saeidaa110
مشاهده در ایتا
دانلود
💌نامه‌ای به کرونا👇 کرونای عزیز! سلام اینجا زمین و ما مردم قرن ۲۱ شاید باهوش‌ترین انسان‌های تاریخ بشریم. قلب ذرات را شکافته‌ایم و به فکر تسخیر ماه و ناهید افتاده‌ایم. شمشیر را کنار گذاشته و با فشار یک دکمه موشک‌های فوق سنگین را می‌کوبیم به هر جا که دلمان بخواهد. از کوه سرد و سخت تا امواج نرم و نامرئی مثل موم شده‌اند توی دست‌های ما و هیچ قدرت شکست‌ناپذیری وجود ندارد که جگر کند برای ما رجز بخواند. ناز شصتت کرونا جان! خوب وقتی آمدی و زمینِ پاره پاره ما را دوختی به هم. بشر تورنتو و پاریس و تهران و توکیو و نیویورک و مسکو برایت فرقی ندارد. مرزها را شکستی و نژادها و زبان‌ها و رنگ‌ها را تکاندی و ریختی دور. اکنون همه، ماست‌هایشان را کیسه کرده‌اند و دست و پاهایشان را جمع. جوری ترس به جان‌ها انداختی که مردم قرن ۲۱ هفت‌تیر می‌خرند تا دستمال توالت کم نیاورند. کرونای عزیز! خوب آبروی ما را بردی. خوب سینه غرور ما را به خِس.خِس انداختی. تو هر شری که باشی به ما آموختی که هیچ خری نیستیم. تو نه زلزلزله‌ای و نه سیل و نه گردبادی مهیب و نه صاعقه‌ای آتش‌خیز. تو آن قدر به چشم ما نمی‌آیی که باید از پشت چند عدسی قوی نگاهت کنیم. با اینکه تو را ریز می‌بینیم جانمان را گذاشته‌ایم و در رفته‌ایم توی خانه‌هایمان و در را به روی عزیزترین‌هایمان هم بسته‌ایم. تو هوش و غرور بی‌اندازه‌مان را قد یکی از شاخک‌های شیپوری خودت هم به حساب نیاوردی. تو خدا را به زندگی بشر قرن ۲۱ بازگرداندی و به ما فهماندی بی‌عنایات او از هیچ هم هیچ‌تریم؛ حتی اگر توی مریخ و ماه نیز خانه و ویلا بسازیم و برای تعطیلات آخر هفته به جای زدن به جاده چالوس، توی خاک زهره بساط جوج و قلیان راه بیندازیم. حالا ما یاد گرفته‌ایم پیش از هشتکِ یک "به یاری خدا" هم اضافه کنیم. ✍ سعید احمدی ۱۵ فروردین ۱۳۹۹ روزهای قرنطینه کرونا ......................🔐🔏 انتشار با ذکر منبع جایز ......................☘ @ghalamdar ......................🌿
🖋 در سوگ استاد رضا بابابی ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ استاد رضا بابایی را تا سال ۱۳۸۲ نمی‌شناختم. شوق به نوشتن و دانستن فنون قلم مرا به درس و مجلس نغز و آموزنده و طنزآمیز او کشاند و تا اکنون از او و آثارش بهره‌ برده‌ام. پیش‌تر، کسان دیگری را دیده بودم که دم از قلم بزنند و فن نگارش بیاموزند یا کتاب‌هایی را خوانده بودم که خدای نهاد و گزاره ادبیات فارسی باشند؛ ولی بابایی جنس دیگری داشت. او شاید خدای مطلق ادبیات نبود؛ اما در آموزگاری از دیگران سرتر و پُرتر بود. او بخل نداشت و هیچ فوت کوزه‌گری را توی مشت خود پنهان نمی‌کرد که مبادا شاگردی همه هنرهای او را برباید و کارش را از سکه بیندازد. او سخاوتمندانه و استادانه هر چه در چنته داشت رو می‌کرد و پرسش هیچ شاگردی را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. همین صفت سکه او را بی‌مانند می‌کرد. تنها با او و پای درس او دانستم نویسندگی آستانی بلند دارد و هر کسی را دست‌رساندن بر بلندای آن نشاید و نباید؛ البته بدون ناامیدی و یاس از تلاش. بهتر بگویم: قله قلم را می‌شد با او دید؛ اگرچه در پایه یا دامنه آن گام برداری و برای فتح آن بکوشی. بابایی به درست یا غلط از اندیشه تهی نبود و برای خودش مشرب مشخصی داشت؛ اما اندیشه‌های مخالف خود را نیز بر می‌تابید. شاید مذاق فکری او را نمی‌پسندیدی؛ ولی سلوک عملی و اخلاق حرفه‌ای او را می‌ستودی. استاد بابایی سنگ بنای محکم و راستِ نسلِ نو نویسندگان حوزه است. بسیاری را می‌شناسم که مدرس فن نگارش‌اند و شاید نامی از او هم نبرند؛ اما شیوه او در بند بند درسنامه حضور واضحی دارد. او دیگر در میان ما نیست و روح نقاد و خردگرایش از تن خسته و دردمندش پر کشید و رفت تا مولوی و حافظ را از نزدیک ببیند و شرح و نقد کند. استاد رضا بابایی "مرجع نسل نو نویسندگان حوزوی" است که توانسته این فن را با سخاوت کامل به موافق و مخالف اندیشه‌های خود به یادگار بسپارد. بی‌گمان امروز هجدهم فروردین ۱۳۹۹ حوزه علمیه یکی از تاثیرگذارتربن شخصیت‌ها و سرمایه‌های انسانی خود را از دست داده و "ثلمه لایسدها شیئ" مصداقی دوباره اما متفاوت یافته است. خدایش بیامرزد و یاد و نامش گرامی ✍ سعید احمدی ......................☘ @ghalamdar ......................🌿
🌷استاد رضا بابابی شاعر، نویسنده و پژوهشگر برای شادی روحش الفاتحه مع الصلوات
🌹پایان و آغاز آوینی🌹 "به بهانه سالروز شهادت سید مرتضی آوینی"👇 سرقفلی روایتگری جهاد و شهادت به نام برنامه دهه شصتی "روایت فتح" است. صدای سید مرتضی آوینی در آن روزها و روزگار شور و حماسه، بوی فتح و ظفر می‌داد؛ اما نه فتح یک یا دو وجب خاک و پیشروی رزمندگان دفاع مقدس. او از فتوحاتی می‌گفت که برای مانند من که در عالم بچگی بودیم چندان گویا و رسا به نظر نمی‌رسید. اول دهه هفتاد که وارد هنرستان سوره شدم ساختمان روایت فتح فقط چند کوچه با ما فاصله داشت و من هم بیش از آنکه رنگ و شکل در و دیوار آن را ببینم لحن صدای آوینی را از آن می‌شنیدم. پس از دو سال روز بیستم فروردین ۱۳۷۲ صدای دلنشین و شورانگیز او در فکه آسمانی شد. گمان نمی‌کنم ساختمان حوزه هنری مانند تشییع او را دیده باشد. اولین نمازی که به اقتدای رهبر انقلاب خواندم نماز بر پیکر او و همکار شهیدش بود. شهادت آوینی یک قدم مرا به او نزدیک‌تر کرد. آن تشییع باشکوه و شعر آهنگران در ذهن و گوشم هنوز هم قدم می‌زند. به‌راستی آوینی که بود؟ پاسخی در خور نمی‌یافتم. تا آنکه پس از سال‌ها و بعد از آشنایی با دکتر وحید یامین‌پور در سال ۱۳۹۰ دانستم که آوینی نه تنها برای من بلکه برای بسیاری از فرهنگ‌پژوهان شخصیتی آن‌قدر ناشناخته مانده است که نمی‌شود در این چند سطر روضه مکشوف جفای بر او را نوشت و خواند. کم و کوتاه‌تر آنکه کامران آوینی و سید مرتضی آوینی تصویر و تصور روشنی از انقلاب اسلامی خمینی کبیر و انقلاب جان‌ها و افکار را پیش روی ما مجسم می‌کند. کامران که همه راه رفته روشنفکرمآبان غربزده و دسته‌ای از سلبریتی‌های امروزین را رفته بود از قضا دستِ تندی بر آتش فلسفه و هنر مدرن داشت که اگر همچنان بر همان مشرب می‌رفت اکنون دست‌مایه ادا و اطوار و قر و قمیش‌های بسیاری از غرب‌پرستان زمانه بود که آوینی چنان گفت و چنین کرد و چسان رفت؛ اما او انقلاب را "آغازی بر پایان" خود دانست و نه تنها به بازبینی راه رفته‌اش پرداخت، بازتولید شخصیتی به نام سیدمرتضی را کلید زد. آثار و نوشته‌های فصل روشنفکری خود را به یکباره در گونی ریخت و به نابودی و نیستی سپرد و گام به فصلی تازه‌ و ابدی گذاشت. سید مرتضی در برزخ فرهنگی و تمدنی انقلاب اسلامی و غرب، صورتش را به سوی انقلاب چرخاند و با منطق و استدلال ثابت می‌کرد که جهان آینده را یاران خمینی فتح خواهند کرد. او همه فکر و هنر و توان خود را مشتاقانه به کار بست تا در فضای مه‌آلود و دیرباور روزگار خود دو نکته بنیادین را به کرسی بنشاند و در این راه از سرزنش کسی نیز نهراسید و جان شیرن خویش را در این راه گذاشت و گذشت: ۱. افول تمدنی غرب و مدرنیته؛ ۲. ظهور و صعود تمدنی انقلاب اسلامی. نقدها و سخنان استخوان‌دار آوینی بر این دو موضوع از شگفتی‌های روزگاری است که به‌ندرت، گوشی شنوا و چشمی بینا در دو سوی این طیف برای خود می‌یافت؛ اما فهم سخنان او در عصر و جهان پساکرونا همه‌فهم‌تر و حسی‌تر شده است؛ زیرا غرب را عریان‌تر از همیشه به تماشا نشسته‌ایم. ما اکنون در روزگار ، و راحت‌تر سخنان دوراندیشانه آوینی را فهم و هضم می‌کنیم. ✍ ۲۰ فروردین ۱۳۹۹ ........................🍀🌹 انتشار با ذکر منبع جایز ......................☘ @ghalamdar ......................🌿
@ghalamdar هدیه به اعضای عزیز و ارجمند کانال. جلوه‌ای از طبیعت بهاری زادگاهم در دامنه شاهانکوه. لاله‌واژگون؛ گلی حیرت‌انگیز با اصالت ایرانی در زاگرس مرکزی. جای همه شما سبز 🌹💐🌺😍
🌸نام نیکوی سعدی🌸 سعدی را با شعر می‌شناسیم؛ ولی او از دروازه شعر عبور کرد تا ما را به دکان قند و پند و بوستان‌های حکمت، و گلستان‌های موعظه و تربیت برساند. بیان شیرین و شیوای سعدی هر کودک نوخاسته و هر پیر دنیادیده‌ای را به وجد و طرب می‌آورد.  سعدی مرد روزگاری است که می‌شود خلوص بالای فرهنگ ایرانی_اسلامی را در آن یافت و به تماشا نشست. شاعر شکرین سخن پارسی نیز آیینه‌دار همان جامعه و خانواده و انسانِ از آب و گل گذشته‌ای است که از طوفان حوادث عبور کرده و به پختگی و جاافتادگی تمدنی رسیده بود. سعدی آثاری دارد که در میان تراث پرشمار ادبی و فرهنگی از اعتبار و آبرو نیفتاده‌اند و همواره نقل و نباتی پرمشتری برای مذاق‌های نو به نوِ پس از او بوده‌اند. گلستان همیشه خوش و بوستان همیشه بارور او برای هر آشنا و غریبه‌ای آن قدر به دل می‌چسبد و روح‌ را می‌نوازد که نمی‌شود کتابخانه‌ای هرچند کوچک داشت و دست‌کم یکی از این دو در میان کتاب‌ها نباشد و ندرخشد. سعدی در خانه هر خردمندِ دانش‌دوست حضور دارد و نام نیک او همچنان برقرار و پایدار مانده است. سعدیا! مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن‌است که نامش به نکویی نبرند. مبارک! 🖋✍ سعیداحمدی یکم اردیبهشت ۱۳۹۹ ......................☘ @ghalamdar ......................🌿 انتشار با ذکر منبع جایز
🔻کرونای شهری‌ و دهاتی🔺 یک ماه شهر یک ماه کرونا و الکل و دستکش و ماسک و قرنطینه و خانه و از این پهلو افتادن روی آن پهلو و پنجره‌های بسته و مهم‌تر از همه خبرهای پشت‌در‌پشت کرونایی؛ اما یک هفته روستا و یک هفته هیچکدام از آنها که گفتم. فقط آب و آبشار و سبزه و گل و کوه و برف و صدای زاغچه و بلبل و کبک و خاکِ پاک و اکسیژن خالص. کرونا باکلاس بودن را از شهر برگرداند به همان دهات‌هایی که بدون شهر هم زنده‌اند؛ اما شهرها بدون دهات، خاکِ مرگ می‌خورند و حسرت آن همه نعمت نادیده که فقط در هنگام بلا و بیماری به چشم می‌آیند. دیروز دوباره برگشتم به شهر بین آدم‌های ماسکی و دستان پلاستیکی؛ البته با صورتی آفتاب‌سوخته، دستانی تاول‌زده، و ماهیچه‌هایی ورزیده. تصمیم دارم برای همیشه کلاسم را جابه‌جا کنم و بیش از گذشته به دهاتی بودنم ببالم و افتخار کنم. 🖋✍ ......................☘ @ghalamdar ......................🌿
🌾🌷⚘🌱 در قرآن 👇 "شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَىٰ وَالْفُرْقَانِ فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَىٰ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَلِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَاكُمْ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ فرود آمد: ﻗﺮﺁنِ ﻫﺪﺍﻳتگر ﻭ ﺩﺍﺭنده ﺩﻟﺎﻳل ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ هدایت و جدایی حق از باطل. ﻛﺴﻲ ﻛه این ﻣﺎﻩ را دید باید روزه بگیرد ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭان و مسافران در روزهای دیگر روزه بگیرند. ﺧﺪﺍ ﺁﺳﺎﻧﻲ ﻭ آسایش ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰﺧﻮﺍﻫﺪ؛ ﻧﻪ ﺩﺷﻮﺍﺭﻱ ﻭ ﻣﺸﻘﺖ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ. ﻗﻀﺎﻱ ﺭﻭﺯﻩ نیز ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ که ﺭﻭﺯﻩ‌ﻫﺎی نگرفته به سبب عذر شرعی را کامل کنید ﻭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮای هدایت خود ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻤﺎﺭﻳﺪ و از سپاسگزاران باشید.(بقره: ۱۸۵) ....................🌹 @ghalamdar ....................🌷
♥️حرمتِ نمک معلمی🔶 معلمی داشتم که شهید شد و معلمی که خودش را کشت. معلمی سیلی جفا بر گونه‌ام زد، معلمی هم که برای سنگ انداختن به گنجشک‌ها دو ضربه کابل کف دستم نواخت. معلمی که تکیه کلامش به بچه‌ها چیزی بیشتر از انگل نبود و معلمی که بچه‌ها را بزرگمرد می‌خواند و عزت نفس می‌داد. یک دوردور ساده در میان خاطرات مدرسه چهره‌هایی را نشانمان می‌دهد که هیچکدام شبیه دیگری نیست؛ اما همه آنان اغلبِ ثانیه‌های عمر خود را با صدای زنگ این کلاس و آن کلاس، دور سر بچه مدرسه‌ای‌هایی چرخاندند که گاهی یکی از آنان برای سفیدکردن همه موهای سر یک معلم بس بود. تا معلم نباشی تا سر کلاس نروی تا با ده‌ها دانش‌آموز با سر و کله و مغزهای کوچک و بزرگ سروکله نزنی تا بین غصه معیشت و عشق به آموزگاری گیر نکرده باشی تا نفست با هوای یک کلاس چندنفره دم و بازدم نگیرد و چشمانت با عنبیه‌های رنگارنگِ خیره به تو یکی نشود و تا با دیگر قصه‌ها و غصه‌های شیرین یا تلخ معلمی خو نگیری، از معلمی فقط نامی شنیده‌ای و سوزهای نهانی زیر قبای آن را نچشیده‌ای. بگو و بشنو. این دو چقدر به هم شباهت دارند. معلم شهیدم، معلم خوش‌اخلاق یا بداخلاقم، معلم سبیل چخماقی یا ریش‌بلندم، معلم صبور یا عجولم، معلم ساده یا زیرکم، معلم پیگیر یا بی‌خیالم! همه شما را با همه فرق‌های ریز و درشتی که با هم دارید با همه کرنش یا سرکشی که به اخلاق و روحیاتتان دارم، از عمق جان می‌ستایم؛ صمیمانه و بی‌ریا و با تعظیم و تکریم و احترام. به عدد هر کلمه و نکته‌ای که آموخته‌اید، حرمت نمک یافته‌اید برای من؛ به‌ویژه آسمانی و سربلند و بی‌تکرارم! تو را نیز به‌اندازه همه آموزگارانم سجده می‌کنم. معلمان عزیز! همه روزهای عمر من روز شماست. امروزتان هم مبارک! ✍ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ ......................☘ @ghalamdar ......................🌿
خدیجه، مادرِ مادرانسعید احمدی 🌱 خدیجه! و چه می‌دانی خدیجه کیست؟ او تاریخ‌سازترین زن، یک‌ونیم هزاره پیش تا اکنون است. مادر همه‌ی ام‌المؤمنین‌‌ها و مادر همه‌ی امت رسول‌الله، کم‌ترین نام و عنوانی است که می‌شود از خدیجه‌بودن دانست. باید مردی باشی با آرزوهای بزرگ و روحی بی‌قرار و بلندپرواز، تا همسرت را، زنت را، شریک زندگی و آرزوهایت را، در مقیاس او بسنجی و نمره بدهی. آزادترین مردان جهان می‌داند دام و دانه‌ی زنانگی‌های همسر و همسران چقدر مرغان زیرک را نیز اسیر قفس می‌کند؛ گرفتار نژندی، پژمردگی و مردگی. از همین حرف‌ها می‌شود فهمید که خدیجه چه فرشته‌‌ی یگانه‌ای بود که پر و بالِ آسمان‌پیمای بزرگ‌ترین پیامبر خدا در خانه و آشیانه‌ی او جوانه زد و رشد کرد. عصمت و عظمت این بانو راه زمین تا عرش را هموار و آسان کرد: «وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی» (نجم:۷،۸و۹). خدیجه فقط معراج‌آفرین شوهر خود نبود. این زمزمه‌ها، نمازها، سجده‌ها، ذکرها، دعاها، مناجات‌ و تقرب‌های ما به خدا در ماه خدا و این سفره ضیافت الهی دستپخت زنی است با نام خدیجه. این خانه را او آب و جارو کرده و این سفره عظیم و پرنعمت ملکوتی را او گسترده است. افطارها و سحرها، ما مهمان خوان جاویدان خدیجه‌ایم. معراجِ انسان نردبانی است که خدیجه بر دیوار زندانِ تاریک و سرد دنیا گذاشته تا هر که به اسارت تن نمی‌دهد پای رهایی بر پله‌های آزادی و آزادگی بگذارد. ای اهالی خانه خوبان و ای ساکنان وادی ایمان! بزرگ‌ترین مادر انسان خدیجه است. مادرِ مادرانی که بهشت از دامن پاک آنان می‌تراود؛ مادر انسان‌کامل. ۱۴اردیبهشت ۱۳۹۹ 🌱 @ghalamdar
♻️🌷♻️🌷 دست‌کم هر کسی که از دهه شصت به این سو پدر و مادر دار شده باید ضلع سومی را هم در سرنوشت و شخصیت خود ببیند: مردی با شهرت جهانی امام خمینی.‌ چهارده خرداد هر سالِ ما روز خمینی نیست؛ اخم یا لبخند او در شب و روز و هر لحظه ما حضور دارد و فرقی نمی‌کند متولد ۲۲بهمن ۱۳۵۷ باشی یا ۱۴ خرداد ۱۳۹۹. به زمین بروی یا به آسمان بپری، امام خمینی و نظام ارزشی او تعیین‌کننده‌ترین عامل در زندگی ما شده است و انقلاب اسلامی و جریان‌های موافق و مخالف آن میراث امام و محور اصلی اخبار و رخدادهای عمر ماست. امام روح‌الله، مردی عامی و عادی و چشم و گوش بسته و مقلد نبود که سنگی در تاریکی بیندازد و از قضا به هدف بخورد و او را از هیچ به همه چیز برساند یا با پشت‌گرمیِ قدرت و حکومتی دیگر و به نیابت از آن کودتایی  بچیند و حکومتی در عرض دیگر حکومت‌ها علم کند؛ بلکه مجتهد و دانشمندی جهانشناس با افکاری عمیق و ذهنی نقاد و راهبرددهنده بود که با قدرت روحی و همت بلند و بی‌مانند خود بر نظام‌های حاکمِ جهان معاصر شورید و با آنها پنجه انداخت و قرائت تازه‌ای از نظام سیاسی و اجتماعی تعریف و تدوین کرد و به کار بست؛ به گونه‌ای که انسان در زیست‌جهان خمینی شکل ممتاز و متفاوتی از انسان در قالب‌های تعریف شده دیگر نظام‌های معاصر یافت. خداباوریِ موحدانه، اخلاق‌مداری، عدالت‌گستری، شورش بر ظالم و کرنش بر مظلوم و تقابل جدی با استکبار و تفرعن، برخی از بارزترین صفات انسانِ خمینی‌وار است. صفاتی که راه نفس کشیدن را بر انسانِ سیاه‌بخت معاصر می‌گشاید و زانوی طاغوت و تفرعن را می‌شکند. خمینی اسم رمز عملیات مقاومت جهانی و لحظه به لحظه آزادیخواهان علیه نابرابری‌های نژادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. خمینی، روح خدا در کالبد نیمه‌جان بشر تهی‌شده از معنا و معنویت است. خمینی همان نسیم و نفس تازه‌ای است که بر سینه تنگ و خفه بشر خسته و درمانده از تحقیر و ذلت می‌وزد و جای خزانِ خفت و خواری، بهار عزت و سربلندی را می‌نشاند. تاریخ پیش روی را فرزندان خمینی بدون غلط می‌نویسند. ✍✍✍ ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ------------☘ @ghalamdar ------------☘
👌👌👌👌🖐 استاد رضوی همدانی در نوشته‌های خود حکایتی گفته که برای همه درس‌آموز و برای نکته‌سنج‌ها و ریزبین‌ها آموزنده‌تر است: خدا رحمت کند استاد ما مرحوم «آیت‎الله علی عراقچی همدانی» رضوان الله علیه را که می‌گفت: ایام طلبگی یک جفت گیوه نو خریده بودم. یکی از روزهای تابستانی گیوه‎ها را پوشیدم و از قم به شهر ری برای زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی رفتم. نزدیک حرم مطهر مدرسه علمیه‎ای است به نام برهان. سر ظهر گفتم برای رفع خستگی بروم آنجا بخوابم. رفتم و دو تا کفه‌های کفشم را روی هم گذاشتم که بشود متکای من. آنها را زیر سر گذاشته و خوابیدم. چشمهایم داشت گرم خواب می‌شد که دو نفر آمدند بالای سرم. یکی گفت: که این خوابیده. آن یکی گفت: شاید خودش را به خواب زده؛ بیا امتحانش کنیم، ببینیم بیدار است یا خوابیده؟ اگر خواب باشد سرش را که بلند کنیم بیدار خواهد شد و اگر بیدار نشد خودش را به خواب زده است. دو نفری لحظه‌ای سرم را آهسته بلند کردند و دوباره روی کفش‎ها گذاشتند. بعد با هم گفتند: ای بابا! این که بیدار است، بیا برویم. من هم فکر کردم فهمیدند من بیدارم و رفتند و تصورم این بود اتفاقی نیفتاده. با خیال راحت خوابیدم. بعد از نیم ساعت برخاستم. متوجه شدم همان لحظه‌ای که سرم را آوردند بالا که امتحان کنند من خوابم یا بیدار، گیوه‌های نو مرا برده‌اند. دانستم این حقه و ترفندی بوده که مرا بفریبند و کفش‌هایم را بدزدند و این‎گونه اغفالم کنند. ✅🌺 گاهی که گمان می‌بریم خیلی زیرک و سر هوش و حواس خودمانیم شیطان یا نفس اماره کلاه گشادی سرمان گذاشته و رفته است. 🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔 @ghalamdar 🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔
مکرون‌ها چه می‌دانند؟ چه فرقی می‌کند که یکی از کفار قریش باشی و درِ خانه‌ات به کوچه‌ای باز شود که بوی عطر محمد از آن می‌طراود و مشام تو آن را بر نتابد و تو از پنجره یا پشت بام یا از روی دیوار خانه‌ات بر سر و صورت آن نسیم رحمت و هدابت خاکروبه و خاکستر بریزی یا به فراست و ابوالحکمی خود چنان بنازی که از مکه تا چاه‌های بدر خیال قتل محمد در سر بپرورانی؛ ولی ابوجهل تاریخ بمانی یا به او ایمان آورده باشی و در کنار یاران پاکباخته با لقب صحابی او شب و روز بگذرانی و هنگام خطرها کز کنی و در سوراخی بخزی و ابن‌الوقت‌بازی دربیاوری و گاه و بی‌گاه گستاخی و هتاکی را از حد بگذرانی و دم جان سپردن پیامبر، بر عقل مجسم، برچسب هجو و هذیان و زوال عقل بزنی و با قمار فتنه سقیفه، امت رسول را از شاهراه ولایت به کوره‌راه‌های گنگ و گیج خلافت بکشانی، یا معاویه و یزید باشی و کرم مالیخولیایی و دیوانگی نسل‌کشی پیامبر آن‌چنان در مغزت بلولد تا جنایتی همچون کربلا را سند رسوایی ابدی خود کنی؟ آری! چه فرقی می‌کند از آنان باشی که گفتم یا از اینانی که در عصر امانیست‌ها و جامعه بی‌خدایانِ ازک_بزک شده و اتو کشیده شیک‌پوش، زیر بغلت بوی ادکلن‌های فرانسوی بدهد، ولی در گنددهانی حرف اول را بزنی و آنچه سزاوار خودت باشد با ضرب و زور رسانه و هنر لاقید و بی‌افسار بر نام درخشان زلال‌ترین و پاکیزه‌ترین مرد تاریخ بشر ببندی. این هم معجزه است که ببینی بوی مزبله‌های کوچه‌های آن روزگار مکه از کنار برج ایفل و از توی خیابان شانزه‌لیزه می‌آید. ناز شصتت یا رسول‌الله! آن روزگار غریبانه کجا، که پیام پروردگارت را بر مکیان می‌خواندی و سعی باطل آنان خاموش کردن نور تو بود و تو درنماندی و با "فاستقم کما امرت" خود را نوید و امید می‌دادی، و این روزگار کجا که جهان صدایت را می‌شنود و یاران بی‌شماری برایت سر و جان می‌دهند. پاریس، قلب اومانیست و لائیسیته به خود چه دیده است که خدایگان عصر بی‌خدایی چنین یقه جر می‌دهند و رجز می‌خوانند؟ مکرون نمی‌داند خدای محمد در میان کوچه‌های بی‌خدایی جاهلیتِ باستان با خدای محمد در میان اتوبا‌ن‌ها و برج‌ها و چرخ‌دنده‌ها و لاین‌های جاهلیتِ مدرن هیچ فرقی ندارد. او نمی‌داند مکر ابوجهل‌های روزگار محمد، چگونه با مکر خدای او بر باد فنا می‌رفت. او نمی‌داند دست خدای محمد بالای دست همه مکاران تاریخ بوده است. او از "و یمکرو الله و الله خیر الماکرین" چه می‌داند؟ (انفال، ٣٠) ابوجهل هنگام عبور از دالان مرگ ابدی چه می‌دانست که حتی عکرمه (پسر خود او) عاشقانه برای محمد سر و جان شیرین خود را نثار کند؟ شاید آن روز نزدیک باشد که فرزندان مکرون‌ها نیز روزانه پنج بار با تعظیم و احترام به سوی کعبه بایستند و بر محمد و آل او درود و سلام و صلوات بفرستند. "الیس الصبح بقریب"؛ آیا صبح نزدیک نیست؟ اللهم صل علی محمد و آل محمد ✍ سعید احمدی شب ۱۷ ربیع‌الاول ۱۴۴۲
عمو راستگو
عمو راستگو ✍ سعیداحمدی 👇 راستگو هم عمو بود هم استاد هم پدر و هر چیزی که معنای دلسوزی و عشق به تربیت و پرورش آدمی بدهد؛ هر چیزی که بوی مهربانی از آن بتراود. او یکی از علمای تکلیف‌مدار و وظیفه‌محور بود. آخرین تبریکی که برای هم فرستادیم میلاد معلم بزرگ بشر حضرت خاتم الانبیا، صلی الله علیه و آله بود. بی‌شک او نبوغ، همت و دقت را با هم داشت و همه آنچه که بتواند او را در علوم رایج حوزه صاحب‌ِ نام و نظر کند؛ اما راهی را در پیش گرفت که در منش و روشِ حوزویان، کلاس و اعتباری به حساب نمی‌آمد. همه عمرِ راستگو در عمو بودن برای بچه‌ها گذشت و استاد بودن برای کسانی که تربیت نسل‌های نو، اولویت دست چندمشان نبود. استادی شفیق و رفیق و معلمی خستگی‌ناپذیر و محبوب که بیش و پیش از هر چیز رخ لبخند و مهربانی و تواضع او به چشم می‌آمد. محمدحسن راستگو، حجت‌الاسلام باشد یا آیت‌الله‌العظمی، بی‌گمان یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌های حوزوی است که تا کنون دیده‌ام. جسارت و سنت‌شکنی معقول او را باید ستود. او یکی از کسانی است که ثابت کرد حوزوی بودن، تافتگی و جدابافتگی نیست؛ بلکه حوزه‌های علمی مردمی‌ترین و اجتماعی‌ترین و دم‌دست‌ترین نهاد مدنی‌اند و دانش‌آموختگان آن همنشین همیشگی شادی و غم پیر و برنا و کودک جامعه با همه قشر و صنف و قوم و نژاد. او را می‌ستایم؛ همان‌گونه که محمدهادی معرفت را، همان‌گونه که سیدمجتبی لاری را، آن‌طور که رضا بابایی را و همه دیگر عالمان وظیفه‌محور و تکلیف‌مدار را. او پر کشید و آسمانی شد و نام و یاد و خاطره‌ای نیک و پاک از خود به جا گذاشت و ما نیز بی‌درنگ روانه راه رفته آنانیم تا ما چگونه باشیم و چه خاطره‌ای بر جای بگذاریم. روحش شاد و غفران ابدی و رضوان سرشار الهی نثارش باد. سعید احمدی ۲ آذر ۱۳۹۹ قم
شجره‌نامه خر ✍ سعیداحمدی 👇 سلطان جنگل (شیر) بخش‌نامه داد که از فردا همه حیوانات باید برای تایید اصالت و هویت و گرفتن شناسنامه، شجرنامه خود را بیاورند؛ وگرنه هر جانور متخلف باید طبق پروتکل ستاد مبارزه با بی‌اصالت‌های از زیر بوته درآمده، برای هر تردد بدون شناسنامه، پانصد هزار بار روی پشت جوجه‌تیغی نشست و برخاست کند. فردا رسید و دستیار شیر (روباه) یک به یک، حیوانات را صدا می‌زد، شجره‌نامه آنها را می‌گرفت و می‌خواند و ثبت می‌کرد و رسید می‌داد برای صدور کارت ملی هوشمند. خر که گویا آن روز میان افیونی‌ترین علف جنگل چریده بود، چهارنعل تاخت و با زدن تنه و طعنه به هر جک و جانور دیگر، خودش را از ته صف کشاند به سر صف. روباه گفت: شجره‌نامه‌ات را بده. خر گفت: تو که باشی که شجره‌نامه من را ببینی و بخوانی. به بزرگ‌ترت بگو بیاید. روباه که زورش به خر نمی‌رسید و حدس می‌زد سِر خر به خیر نیست و شری در پاچه دارد، آرام خود را کنار کشید و شیر را صدا زد. شیر آمد و به خر گفت: چه مرگته؟ تو هم مثل بقیه اوامر ملوکانه مرا اجرا کن! خر گفت: قبله عالم! شجره‌نامه من کف سم‌هایم حک شده و آن را به کسی غیر حضرت سلطان نشان نمی‌دهم. شیر نشست و سرش را زیر سم خر برد و با کنجکاوی چشم به کف پای او دوخت. خر هم با همه قدرت خرکی خود سم‌ها را بالا برد و کوبید توی صورت شیر و چشم‌های او را آورد توی دهانش و گفت: تا تو باشی از هیچ خری شجره‌نامه و سند اصالت نخواهی. از آن روز به بعد کسی از خر جماعت نام و نشان و اصالت نخواست؛ پس از هر دو جهان آزاد بود و بدون اینکه حتی یک بار هم تیغ‌های جوجه تیغی او را سُک و نُک کند، زد و بند کرد و بزرگی یافت و از همه فیلترهای نهادهای حاکمیتی گذشت و از قضا به جای شیر کور بر مصدر قدرت نشست. حیوانات دیگر کاری از دستشان بر نمی‌آمد؛ جز اینکه شب‌نامه بنویسند و شعر و شر و ور بگویند و در رثای شایسته‌سالاریِ جنگل چنین بسرایند: دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر زد چرخ سفله، سکه دولت به نام خر افکنده است سایه، هما بر سر خزان افتاده است طایر دولت به دام خر خرها وکیل ملت و ارکان دولتند بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر هنگامه‌ای به‌پاست به هر کنج مملکت از فتنه خواصِ پلید و عوام خر امروز روز خرخری و خرسواری است فردا زمان خرکشی و انتقام خر ................................ القصه! سالیان درازی گذشت و دوران خرخری پایان گرفت و بچه‌های شیر به بلوغ و قدرت رسیدند و خران بسیار بکشتند و گوشت آنها را خوراک سگ و شغال و کفتار کردند و سکه جنگل را به نام شایستگان ملک و مملکت زدند. الغرض! "زهی خیال باطل". ......................☘ @ghalamdar ......................🌿
✅همراهان عزیز و ارجمند قلمدار 👇👇👇 به دلیل درج متن مربوط به مول‌های سوسیال و لیبرال در نشریه مجازی حق با سردبیری استاد و نویسنده ارجمند، آقای حسین قدیانی، این نوشته از کانال برداشته شد. متن کامل در شماره یازدهم حق منتشر خواهد شد.
به روایت دیگر😁 ✍ 👇 برداشتی آزاد از رمان درخشان «قلعه‌ی حیوانات» شاهکار بی‌تکرار جرج اورول این حکایت، قصه‌ی شیر تو شیر این روزگار خر تو خر است. سلطان جنگل (شیر) به قصد تأدیب حیوانات، چند صباحی آن‌ها را واگذار کرد به رأی و اراده‌ی خودشان تا بیش از پیش پی به خباثت سگ زرد و شغال ببرند. روزی شغال، پشم‌های خود را کشید و بعد از بالادادن یک لیوان آب‌پرتقال توسرخ طبیعی، بخش‌نامه داد که همه‌ی حیوانات باید برای تأیید اصالت و هویت و گرفتن شناسنامه و کارت‌ملی هوشمند، «شجرنامه»‌ی خود را بیاورند؛ وگرنه هر جانور متخلف باید طبق بکن و نکن‌های پروتکل «ستاد ملی مبارزه با بی‌اصالت‌های بدون هویت از زیر بوته‌درآمده‌ی کره‌خر» برای هر بار تردد بدون شناسنامه، پانصد بار روی «پشت جوجه‌تیغی» بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و... خلاصه آن‌قدر بنشیند و برخیزد تا فیکس بشود پانصد تا! به محض صدور بخش‌نامه‌ی جدید، رسانه‌های خبری (کلاغ‌ها) این فرمان ملوکانه را همه‌جا زدند یعنی زدند و تا می‌توانستند کردند؛ قااااارقااااار. به یک ربع نرسیده، همه‌ی حیوانات، مرتب و منظم کشیدند. دستیاراول شغال (سگ زرد) یک به یک، آن‌ها را صدا می‌زد و شجره‌نامه‌شان را می‌گرفت و می‌خواند و ثبت می‌کرد و مهر می‌زد و رسید می‌داد. همه‌چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا این‌که خر- که گویا میان افیونی‌ترین علف‌های جنگل بود اما چریده بود- خرمستانه و چهارنعل تاخت و با زدن تنه به و طعنه به دیگر حیوانات، خودش را از ته صف به سر صف رسانید. سگ زرد گفت: «شجره‌نامه‌ات را بده!» خر عرعری کرد و جواب داد: «تو کی باشی که شجره‌نامه‌ی منو بخوای ببینی؟ برو به بزرگ‌ترت بگو بیاد بددماغ!» سگ زرد که زورش به خر نمی‌رسید و حدس می‌زد سر خر به خیر نیست و شری در پاچه دارد، آرام خود را از کنار کشید و را صدا زد. شغال آمد و بعد از مختصری قیل و قال، من‌جمله این‌که نباید به دست شاخ سفید بدهیم، به خر گفت: «نمی‌خواهی سر به راه بشوی تو؟ چه مرگت است که همیشه دوست داری بهانه بدهی دست پیت‌بول؟ آدرس مشکلات در مراتع تگزاس را یعنی نمی‌دانی که این‌جور می‌پرانی بی‌شناسنامه‌ی بی‌سواد الدنگ؟ یادت باشد که نباید اوامر شیوخانه‌ی ما را به مسخره‌بازی بگیری! اما آمدیم و خر خوبی شدی و چنین نکردی! چنان رونقی به علف و آلاف و الوف تو و سایر خرهای جنگل می‌بخشم که اصلا به این چهل و پنج کیلو یونجه‌ی ماه قبل، هیچ نیازی نداشته باشید! فهمیدی یا این رو بکنم در سوراخ گوشت کره‌خر؟» خر گفت: «قبله‌ی اقلا سه‌پنجم عالم! به جان جانی کدخدا، من خرم، نه کره‌خر! وانگهی! شجره‌نامه‌ام، کف سم‌هام حک شده و اونو به کسی جز شخص شخیص شما نشون نمی‌دم که نمی‌دم که نمی‌دم!» آن‌گاه شغال نشست و سرش را زیر سم خر برد و با کنجکاوی، زل زد به کف پای خر. خر هم با همه‌ی قدرت خرکی خود، سم‌ها را بالا برد و کوبید توی صورت شغال و چشم‌های او را آورد توی دهانش: - تا تو باشی از هیچ خری، شجره‌نامه و سند اصالت نخوای بزمجه‌ی بدفرجام! البته پیش از رفتن، این شعار باشعور را هم چند باری سرداد: - هی شغال! هی شغال! خیال نکن من خرم! تو دهنت می‌زنم! طبیعی بود که دیگر کسی توهم نمی‌زد که در فرایند پیچ‌درپیچ و هم می‌شود خر را کرد! این شد که خر قصه‌ی ما از هفت‌دولت و بدون این‌که حتی یک بار هم تیغ‌های جوجه‌تیغی او را سک و نک کند، رفت پی خربازی‌های خودش! اما آن خر، کره‌خرهایی داشت که خیلی راحت خر می‌شدند و راه به راه، فریب سگ زرد و شغال را می‌خوردند! بماند که در همین آنات، صداهای مشکوکی از این‌سو که نه، از آن‌سوی جنگل، نزدیک میدان ماست‌خور به می‌رسید: - تا سجلو پس نگیریم، آروم نمی‌گیگیریم! چندی بعد خر فوت کرد و کره‌خرها که حالا هر کدام برای خود خری شده بودند، در جایی از جنگل، اعلام کردند! بیچاره‌ها نمی‌دانستند که این هم بازی دیگر سگ زرد و شغال و صدالبته روباه ناقلای بدجنس است! این شد که یک خرگوش باهوش، ضمن توجه به علائم راهنمایی و رانندگی و کاستن از سرعت خود، روی لاک یک لاک‌پشت نسبتا کوچولو نوشت: دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر؛ زد چرخ سفله، سکه‌ی دولت به نام خر بعد رفت و الباقی شعر را برای این‌که جا بشود، روی لاک لاک‌پشت بزرگ‌تری نوشت: افکنده است سایه، هما بر سر خزان؛ افتاده است طایر دولت به دام خر خرها وکیل ملت و ارکان دولتند؛ بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر هنگامه‌ای به‌پاست به هر کنج مملکت؛ از فتنه‌ی خواص پلید و عوام خر امروز روز خرخری و خرسواری است؛ فردا زمان خرکشی و انتقام خر
القصه! سالیان درازی گذشت و «دوران خرخری» پایان گرفت. بچه‌های خرگوش و لاک‌پشت که در همه‌ی مساحت جنگل به بلوغ، نبوغ و قدرت رسیده بودند، کره‌خران عوضی مرحوم خر را و نیز سگ زرد و شغال را از جنگل براندند و آن‌ها را قاتی زندگی آدمی‌زاد کردند. شاید برای همین است که نظم و چرخه‌ی حیات وحوش بیابان سر جایش مانده، ولی اوضاع زندگی ما آدمیان، همان‌طور که خودتان ملاحظه می‌کنید، به روزگار خرخری آن روزگار جنگل شبیه‌تر است...🤔🙃😉
مول ✍سعید احمدی برخی از مردم باور داشتند که گاهی زنان باردار به جای نوزاد آدمی «مول» به دنیا می‌آورند. این موجود مرموز، به‌ویژه در افسانه‌های مردم اصفهان در آغاز بارداری، خود را توی رحم مادر جا می‌دهد و با خوردن یا کنار زدن جنین، خودش را غالب می‌کند به آن مادر از همه چیز و از همه جا بی‌خبر؛ تا اینکه پیش از موعد وضع حمل و در کمتر از نه ماهگی، به دنیا می‌آید. سری دارد شبیه مارمولک یا موش که قادر است تند و تیز به دیوار بچسبد و از آن بالا برود. گویا اعتقاد جازم بر این است که باید زود او را گرفت و کشت؛ وگرنه و به بار می‌آورد. در لغت‌نامه‌ی دهخدا درباره‌ی چنین آمده: «جنینی است که از رابطه‌ی غیرمشروع پدید می‌آید». مولوی در می‌گوید: «مول‌مولی می‌زند آنجا جان او؛ در فضای رحمت و احسان او». «مول‌مولی» نیز یعنی این دست و آن دست کردن و تأخیر انداختن در کارها. اگر بپذیریم که انقلاب اسلامی ایران در زمانه‌ی جهان دو قطبی سوسیالیسم شرق و امپریالیسم غرب، با اصل «نه شرقی و نه غربی» و با قرائتی هم‌خوان با مکتب اهل‌بیت رسول خدا پدید آمد و انقلاب آب و نان و نقل و نبات نبود؛ لاجرم باید بپذیریم که هم‌آوایی این انقلاب در هر سطحی با دو قطب شرق و غرب، در حکم رابطه‌ی نامشروع با بیگانه است که در نهایت به خلق موجودی شبیه مول می‌انجامد؛ چه در معنای عامیانه‌ی خود که یا است و چه در معانی لغوی که «جنین نامشروع». مجاهدین خلق در اوان انقلاب و را در هم آمیختند و موجودی به نام ساختند که طبق آمار حدود بیست‌هزار نفر از مردم ایران و غیر ایران را به سینه‌ی قبرستان فرستادند. مردمی که حق همه چیز داشتند، جز مرگ؛ اما به هر رنگ و رو و ضرب و زوری بود، انقلاب اسلامی این مول‌های سوسیالیست را از خود راند و دور انداخت و با آنان درافتاد. زین پس سخن درباره‌ی ضلع دوم یعنی «مول‌های امپریالیسم» است که مشهورند به «لیبرال‌های اسلامی». این طیف از آغاز انقلاب تا اکنون، همواره و با هر حربه و حیله‌ای در مناصب کرده‌اند و با شعارهای مردم‌فریب به دایه‌ی مهربان‌تر از مادری تبدیل شده‌اند که به دشواری می‌شود نامادری بودن آنان را تشخیص داد. مول‌های لیبرال در بطن و متن و حاشیه‌ی بعضی نهادها- اعم از انتخابی یا انتصابی- چنان رخنه کرده و آن‌چنان بال و پر درآورده‌اند که بعضا خود را «پدرخوانده‌ی انقلاب» می‌خوانند. مول‌ها در این ضلع نامتجانس، به جای فرستادن ملت به سینه‌ی قبرستان، به نام و به کام حوادث تلخ و نامبارکی را بر نهضت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی تحمیل کرده‌اند. مول‌ها همانند همه جا دست دارند و فرقی هم ندارد از جناح راست باشند یا چپ؛ ریش داشته باشند یا ته‌ریش؛ اورکت بپوشند یا کروات؛ بدانند مول‌اند یا ندانند. یک وجه مشترک برای مول بودن آنان کفایت می‌کند؛ تفکر التقاطی یعنی ترکیبی عجیب و غریب از دو مفهوم اسلامی و لیبرالی. مول‌ها هنر دیگری هم دارند: مول‌مول کردن؛ یعنی هرگز قافیه‌ی به ظاهر پایدار خود را نمی‌بازند، هرگز نمی‌شوند و با و بلدند چطور کارها را پیش ببرند. نکته این‌جاست که آیا ارگان‌های نظارتی، از زایش این همه مول خبر دارند؟ و اگر دارند، چگونه می‌توانند خود را از گزند رسوایی و بدبختی آنان نجات دهند؟
قلمدار (سعید احمدی)
https://instagram.com/stories/zangehagh/2467556740607340984?utm_source=ig_story_item_share&igshid=8c
پیج اینستای نشریه نوپدید و خلاق "حق" با سردبیری "حسین قدیانی" دوستداران نویسندگی دنبال کنند و لذت ببرند🌷