eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
حرفی ، نظری ،چیزی بود اینجا بفرست 👇👇👇👇👇👇👇👇 https://daigo.ir/secret/7243141739 کانال مشاوره https://eitaa.com/moshavere_raygan
دیشب داشتم فکر می کردم صبح بیدار شدم پیام بذارم:👇 میگن تو بهشت هرروز صبح شنبه است و بچه ها همه میرن مدرسه. اما دیشب ناگهان محمد امین مریض شد امروز نرفت مدرسه. 😐 یعنی من تو بهشت هم باشم، آفتاب داغش میرسه بهم. بدجوری خدا با من شوخی داره.
من نظامی نیستم. الان داده‌های دقیقی هم ندارم! کیفیت حمله، نوع تاکتیک دشمن میزان نفوذ، میزان اثرگذاری! این بخش را باید کارشناسان نظامی تحلیل کنند. نباید هم انتظار داشت در صحنه جنگ مقامات نظامی بصورت شفاف دم به دقیقه مقابل دوربین باشند و به مردم گزارش لحظه به لحظه دهند. آن وظیفه روابط عمومی ها یا سخنگوهاست. من به حمله نظامی دیشب، از بُعد جامعه شناختی نگاه میکنم. پرسشم این است: چرا جامعه وحشت زده نشد! چرا وحشت عمومی جامعه ایرانی را فرانگرفت؟ لااقل برای ۲۴ ساعت مدارس تعطیل می‌شد! یا اولیا فرزندان‌شان را به مدرسه نمی فرستاند! بازار چند ساعت تعطیل می‌شد! ما برخلاف صهیونیست ها شبکه ای از پناهگاه نداریم، سیستم هشدار عمومی نداریم. هنگام حمله موشکی به گوشی های ما پیام هشدار فرستاده نمیشود. صدای پدافند مهیب بود، ترس لحظه ای شکل گرفت اما به ناامنی روانی و وحشتی که امور جامعه را مختل کند ختم نشد، جالب اینکه باز بخشی از جامعه ایرانی دست به لطیفه سازی زد و مردم هم به فروشگاه‌ها حمله نکردند! حتی صبح زود پارک های سطح شهر پر بود از مردمی که مشغول ورزش بودند! این رفتار شجاعانه مردم ایران قابل مطالعه است. بقول خودشان چهارمین ارتش جهان با پشتوانه آمریکا، انگلیس و سایر قدرتها به ایران حمله کرده است! به نظرم چند موضوع مهم را باید پیش کشید: ۱. روحیه مقاومت ملی ایرانیان ۲. تجربه هشت سال جنگ تحمیلی ۳. اعتماد به قدرت نیروهای نظامی کشور ۴.اعتماد به فرماندهی و شجاعت رهبر هر کدام از این موارد در اینکه جامعه در لحظه بحرانی از خود رفتاری شجاعانه بروز دهد موثر است. با رفتار جامعه صهیونیستی مقایسه کنید‌. در سال‌های اخیر بسیاری تلاش نموده اند جامعه ایرانی را جامعه ناآماده برای دفاع معرفی کند. باید به این رفتار مردم بیشتر پرداخت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ دکتر اسکن را انداخت روی مانیتور. درجا گفت:«جراحی می خواد» دندان عقلم در نیامده، دراز کشیده بود روی خط عصب فک! و این یعنی شاید از دست دادن دائمی لامسهٔ صورتم. دکتر سرتکان داد:«از همون تو رسیده به عصب! چاره ای نیست. باید ریسک شو بپذیری. تا حالا هم زیادی صبر کردی.» راست می گفت؛ درد می کرد. حالا هرچقدر هم خودم را می‌زدم به آن راه و می‌خواستم نادیده‌اش بگیرم. همیشه همینطور است! دقیقاً آنجا که فکر می‌کنی خیلی دارد خوش می‌گذرد، درد می آید نیشش را می‌زند تا یادت بیاندازد که هست و توجه می‌خواهد! چند روزی که فرصت داشتم با دندانم حرف زدم. گفتم خیلی وقت است باهم هستیم ، اما دیگر ممکن نیست. این رابطه سالم نمانده! پوسیده و رسیده به عصب! دیگر نمی توانم نادیده‌ات بگیرم و وسط لحظه‌های خوش دردت را تحمل کنم. **** دکتر تیغ را کشید. همین که دستش رسید به دندان، آهم بلند شد. با هر ضربه کوچکی جانم بالا می آمد! گفتم که... روی خط اصلی عصب بود! توی مرکز رابطه... دل نمی کند! عمری با من بود. توی امن‌ترین جایی که خودش انتخاب کرده بود! بدون هیچ مزاحمی. اما مراقب نقطهٔ امنش نبود! نفهمید که رابطه مراقبت می‌خواهد. پا از حد و مرزش درازتر کرد! نیت من و تدبیر دکتر بالاتر از خواسته‌ او بود و از جا درآمد! حالا از همان موقع که ندارمش بی‌قرارم! زخمش یک ثانیه هم فراموشم نمی‌شود. تب دارم. غذا نمی‌خورم و حرف نمی زنم و نمی‌خوابم! جای خالی اش تیر می‌کشد. زق زق می‌کند. ورم دارد و بخیه‌اش می‌سوزد. اما امیدوارم. می‌دانم اگر چند روز تحمل کنم باز همه چیز عادی می شود و فقط یک رد می ماند و یک خاطره بد، یا شاید تاوانی که باید بپردازم! از دست دادن لامسه‌ی صورتم را می‌گویم. تاوانِ پایان بخشیدن به یک رابطه! حقیقت این است رابطه‌ای که یک طرفش پوسیده باشد را می توانی ترمیم کنی اما نه وقتی که یک لایهٔ ضخیم از نفهمیدن و تلاش نکردن کشیده باشد روی خودش! دارم از هر نوع رابطه‌ای حرف می‌زنم. از معشوق بگیر تا رابطهٔ خواهر برادری و زناشویی و حتی یک دوست قدیمی. هر کدامش که بپوسد و برسد به ریشه را باید قطع کنی. وقتی فکرش را می‌کنی استرس می‌گیری. نمی‌دانی می‌توانی دردش را تحمل کنی یا نه؟ نمی‌دانی جایش خوب می‌شود یا نه؟ یا اصلا تاوانش چقدر است؟ اما سازگاری با درد هم که نمی شود! بالاخره باید یک‌جا بایستی، دل بکنی، تاوانش را بپردازی و رهایش کنی. درد دارد... جای خالی‌اش زق زق می کند. بی قرار می‌شوی... شاید تب کنی... اما بالاخره یک روز بخیه‌هایش را می‌کشی. تو می‌مانی با دردی که نیست و ردی از یک زخم کهنه که کشیده شده روی زندگی‌ات.. یا شاید.. شاید بعدها بتوانی اسمش را بگذاری تجربه زیسته! ✍م. رمضان خانی https://eitaa.com/ghalamdaraan
لینک پیام ناشناس خانم رمضان خانی 👇 https://daigo.ir/secret/7243141739
مجله قلمــداران
لینک پیام ناشناس خانم رمضان خانی 👇 https://daigo.ir/secret/7243141739
آقا به جان خودم این لینک منه رمضان خانی مقیمی نیست که سراغ رمان رو می گیرید 😁
هدایت شده از مشاوره استاد شریفی
توی این پنج روز اندازه کل عمرم توی فضای مجازی با مردم دعوا کردم ! هرکس پیام داده یک گیری دادم! از آشنا بگیرید تا معلم دخترم.... مقصر همه اش هم خودم بودم!!! چون بابت جراحی سطح خلقم منفی یک است! چون یک چیزی را ندارم که همیشه بوده! «روزمرگی» همین کارهای معمولی که همه روزی هزار بار انجام می‌دهیم و درنهایت با بی حوصلگی اعتراض می کنیم دچار روزمرگی شدیم! دارم از خوردن و خوابیدن و حرف زدن و نماز خواندن و... حرف می زنم! چیزهای ساده‌ای که تا هفته قبل قدرش را نمی‌دانستم و کفر نعمت می کردم. اما حالا درک می کنم نعمت یعنی چه! الان که اندازه ای غذا می خورم تا بتوانم قرص تحمل کنم. سجده برایم ممنوع است! ارتفاع بالشم زیر پنجاه سانت نباید باشد! پیاده روی و ورزش و ... که اصلا فکرش را هم نکن! تمیز کردن خانه و جارو کشیدن و دانشگاه رفتن و .... همه تعطیل! مادربزرگ همسرم خدابیامرز هروقت می خواست دعایم کند می گفت «الهی هیچکس دست تو نگیره!!!! الهی هیچکس کارِتو نکنه!!! الهی تو خونه ت نشینی!!!! » انگار قدیمی ها قدر نعمت روزمرگی را می دانستند. قدر همین کارهای ساده.... کاش قرار بگذاریم هرروز فقط برای یکی از این روزمرگی ها خداروشکر کنیم. خدایا شکرت امروز توانستم چای بخورم! خدایا شکرت ..... جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید. ✍م. رمضان خانی
بیست و سوم اسفند پنجاه و سه بود. سوز زمستان، سرمای سوله‌ی بازجویی را بیشتر می‌کرد. سرگرد سلماسی، نشست روی صندلی. به اسناد و مدارک روی میز نگاه کرد:« سومین بارته که دستگیر شدی. سرت درد می کنه واسه دردسر؟» متهم، کَت بسته نشسته بود روی صندلی. کیسه سیاهی را کشیده بودند روی سرش. سکوت کرد. سرگرد سلماسی به افسر ساواک اشاره کرد. کیسه را برداشت. صورت متهم جمع شد. افسر، یک سطل آب سرد و کثیف ریخت روی صورتش. نفسش بند آمد. _« اسم.» متهم، جوانی بود با لباس خاکستری. موهای خیس و سیاهش چسبیده بود به صورتش:« مگه تو اسنادتون ثبت نشده؟» سلماسی تسمه‌ی توی دستش را صدا داد:« اینجا فقط من سوال می‌پرسم. بنال. اسم؟» _«سید صادق ساعت ساز پسر سید روح‌الله.» سلماسی، سرش را روی اسناد و مدارک خم کرد:« پسر کی؟» _«پسر سید روح‌الله خمینی.» از روی صندلی بلند شد. رفت سمت صادق. لگد محکمی به صندلی زد. صادق افتاد روی زمین. سرش خورد به ستون. شکست. زمین خونی شد. سلماسی کراواتش را صاف کرد:« سگ‌مصب من مشروبامو با افسرای سیا و موساد می‌خورم. شخصاً دست اعلی حضرت رو بوسیدم. اون وقت توی توله سگ منو مسخره می کنی؟ خمینی باباته؟» افسر سرش را جلو آورد:«جسارتاً، سید اولاد پیغمبره قربان!» سلماسی با تسمه، ضربه‌ی سنگینی به ساق افسر زد:«خفه شو گوساله! تو افسر ساواکی یا مرثیه‌خون امامزاده؟» صورت افسر از درد سرخ شد. نمی‌توانست نفس بکشد. مکث کرد. با دست ساق پایش را ماساژ داد. بعد صاف ایستاد. رفت سمت صادق و بلندش کرد. سلماسی آهسته سرش را جلو آورد:« می دونی جاسوسی از انگلیسی‌ها چقدر حبس داره؟ از هستی ساقطت می کنم.» _«جاسوسی؟ من ساعت سازم. ساعت می‌سازم. این وصله‌ها بهم نمی چسبه.» سلماسی پوزخند زد:« ساعتا رو با کاغذایی که تو ساکت بود می ساختی؟ می تونم کاری کنم اسمتو یادت بره. مگه اینکه دوستاتو لو بدی.» صادق سربرگرداند:«جاسوسی از انگلیسی‌ها بده. ولی واسه اونا باشه خوبه؟» سر تکان داد. سلماسی با صدای بلند فریاد زد. به افسر اشاره کرد. افسر دست‌های صادق را باز کرد. خودش هم رفت سراغ انبردست. ✍زکیه مومنی https://eitaa.com/ghalamdaraan
فکر می‌کنم کمتر نویسنده‌ای باشه که مخاطباش به خوبی و باشعوری مخاطبای من باشن. با اینکه اکثرا ناراحت و کلافه‌اند از اوضاع مزخرف و تارعنکبوت بسته‌ی کانال ولی باز سعی می‌کنند با احتیاط و‌ مهربونی گله کنند.. اینجور وقت‌ها دلم می‌خواد آب شم برم زیر زمین
8.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط اونجا که می‌گه ایتا و روبیکا رو از فیلترینگ در بیارید😂 https://eitaa.com/ghalamdaraan