eitaa logo
قلم های بیدار
142 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
"نانش گرم و آبش سرد" عمری به فکر مردمان شهر بودی اما کسی حالا به فکر مادرت نیست آسوده باش ای مرد، از امشب که دیگر حرف و حدیث هیچکس پشت سرت نیست همسایه هایی که همیشه رسمشان بود در طعنه ها از یکدگر سبقت بگیرند حالا می آیند آخر هفته سراغت تا از مزارت هم شده، حاجت بگیرند! هربار از تکرار تهمت ها دلت سوخت گفتی که باید مَرد، اهل درد باشد رفتی که آنکس هم که بیزار است از تو در خانه نانش گرم و آبش سرد باشد! تو اهل بالا بودی از آغاز ای مرد حیف است به پایین حواست بوده باشد این زخمهای بی محابایی که خوردی شاید همان نان لباست بوده باشد! با این همه در اوج خواهد ماند نامت آنگونه که در آسمان شب، ستاره ای سبزپوشِ روسفیدِ خفته در خون تو پرچم ایرانی اما پاره پاره @ghalamhaye_bidar
"شهیدستان" باز هم هجرت پرستوها کوچه ها، شهرها ،گذرها سرخ بوی سیبی ز جاده می آید باز تیتر همه خبرها سرخ ملت از داغهای پی در پی همچو فولاد آبدیده شده تا که دستان شومت ای دشمن سالها از وطن بریده شده کینه هاتان شده چهل ساله تلخ شد مزه دهانهاتان کینه ها تیر شد فرود آمد مرگ بر چله کمانهاتان! گر چه از خون مرزبانانت لاله کاریست مرزهای تو "کشورم ای شکوه پابرجا" میشود باز جان فدای تو ای عزادار تلخکامی ها خطه سرخ رستم دستان صبح موعود میرسد از راه صبر کن صبر ای شهیدستان @ghalamhaye_bidar
بندهایی از ترانه های سروده شده برای تو‌و دنیا همیشه یه جاهایی هست که میشه ازش تا خدا پر کشید یه جایی که از حرمت پاک اون میشه عطر و بوی خدا رو شنید اونا که برای وطن جون دادن باید بوسه زد خاک پاهاشونو باید تا ابد تا همیشه گذاشت روی قلب تاریخ ، عکساشونو... با خونشون فریاد کردن "العجل" رو لبیک گفتن دعوت "خیرالعمل" رو ما که نفهمیدیم "احلی من عسل" رو تنها شهیدامون ازش سر درمیارن حالا پلاکای شهیدا گردن ماست سنگر که خالی نیست، سنگر مدفن ماست حالا دیگه رخت شهادت بر تن ماست رختی که از جسم شهیدا درمیارن... تو ولی همنشین اربابی مگه میشه حسین رو ول کرد مگه میشه تو کربلا بود و واسه رفتن به جنگ دل دل کرد ای شهیدِ رفیقِ همسفرم کربلا رفتی التماس دعا قول میدم پسر بزرگ کنم مثل باباش فدایی زهرا... خیلی ممنون که نذاشتید دستی رنگ آبیُ روو نقشه گِل کنه خیلی ممنون که نذاشتید هیچکی سر مرز خونه‌مون دوئل کنه اتوبوسی که به آسمون رسید پر عاشقای با شهامته کی می‌گه نشد به مقصد برسید؟ مقصد ستاره‌ها شهادته... از قفس پر زدی و فهمیدی عاشقی دردیه که چاره داره این زمینه که خشک و کوچیکه اسمون جا برا ستاره داره اگه مجنونه... میرسه اخر گرچه این راه بی کران باشه یار اگه کربلاست می تونه جای دیدار زاهدان باشه... @ghalamhaye_bidar
"خون چهل سالگی" برقامت باغ تو اگر تیشه می آید صد سرو جوان باز از این ریشه می آید دیده ست سیاووش تو را دشنه به پهلو سیمرغ سراسیمه بر این بیشه می آید رعدست و یا تیغ سواری که ستم سوز برفرق شغادان ستم پیشه می آید ای چله نشینان خدا، گوش به چاووش! شب خوانی این باغ پس از تیشه می آید می بینم از این پنجره آن تیغ به کف را خونخواه ترک خورده ترین شیشه می آید این زمزمه ی خون چهل سالگی توست این برگ و بر از سرخی اندیشه می آید @ghalamhaye_bidar
🌹توصیفی از حماسه ی امروز مردم اصفهان همه چیز روح داشت ؛ طراوت داشت ؛ رنگ داشت. همه چیز در حرکت بود. و ما راه افتادیم. تصورمان این بود که مراسم، شبیه تشییع های دیگر شهداست ؛ تجمعی به اندازه ی میدان امام که فقط ایندفعه از میدان بزرگمهر آغاز می‌شود. با همین تصور، آرام آرام به سمت ایستگاه اتوبوس های تندرو حرکت کردیم تا این چند ایستگاه را در عرض چند دقیقه طی کنیم و به میدان برسیم. اما واقعیت چیز دیگری بود: مردم از همان ایستگاه های بی.آر.تی استقبال از شهیدان را آغاز کرده بودند! از شدت جمعیت نتوانستیم سوار اتوبوس اول بشویم و با اتوبوس بعدی هم نتوانستیم مسیر را تا محل تجمع ادامه بدهیم. به ناچار جایی در میانه ی راه پیاده شدیم تا آن ترافیک سنگین، بیش از این میان ما و بهشتِ پیشِ رویمان حائل نشود. و هنوز همه چیز رنگ داشت…و در حرکت بود. در میدان بزرگمهر عطر گل های محمدی نمی‌آمد اما مردم همه انگار، عطر گل‌هایی را استشمام می‌کردند! مردم گاهی اشک می‌ریختند، گاهی شعار می‌دادند، گاهی سر می‌کشیدند تا ماشین حمل پیکر شهدا را ببینند. همه چیز روح داشت، طروات داشت و خبری از نگاه های خسته نبود، و اخم‌ها فقط موقع شعار مرگ بر آمریکا، گره می‌خوردند. با معطلی بسیار و بعد از اتمام سخنرانی هایی که به گوش ما عقبی‌ها نامفهوم می‌نمود، بالاخره مراسم تشییع آغاز شد ؛ نمی‌شود دلِ یک جماعت -که به قدر یک دریاست- بخواهد جاری بشود و طوفان به پا کند و تو بتوانی نگهش داری. پس حرکت کردیم. حرکت کردیم و این پیاده روی، هر چه به گلستان شهدا می‌رسید، اربعینی‌تر می‌شد. مردم با محبت به هم نگاه می‌کردند. بزرگترها به کوچکترها آبنبات می‌دادند و رهگذرها حتی اگر گوشه ی لباس هایشان به هم می‌خورد، از هم حلالیت می‌طلبیدند ؛ و کسی چیزی نمی‌خورد که مبادا دیگری ببینید و هوس کند و نتواند تهیه کند. سعی میان صفا بود و مروه ؛ این بار با 27 اسماعیل که بارها در این مسیر به دور تابوتشان طواف کردیم. به گلستان که رسیدیم، خورشید از یک طرف سر کشیده بود تا مراسم را ببیند، هلال کمرنگ ماه از یک طرف ؛ روضه خان می‌خواند و ما، با هر لباس و فکر و سلیقه‌ای، اشک می‌ریختیم. و گلستان، به سادگی راهی برای ورود نداشت. با خودم فکر کردم: رویش های این انقلاب، همین جمعیت‌اند. همین ما که وقتی زمانش برسد، همه ی تفاوت ها را ندیده می‌گیریم و در یگانه ترین وجه مشترکمان به وحدت می‌رسیم. و یگانه ترین وجه مشترک ما سرخی پرچم است، که همرنگ خون شهداست…🌹 ۲۷ بهمن ۱۳۹۷ @ghalamhaye_bidar
🔺 عزیمت شاعران انجمن نارنج به تهران برای شرکت در شب شعر برگزار شده توسط سازمان فرهنگی هنری اوج ⏱ سه شنبه 30 بهمن ساعت ده صبح و برگشت ساعت هشت شب 🔷 ظرفیت محدود @ghalamhayebidar @ghalamhaye_bidar
با اشک راهی می کنم دار و ندارم را انگار دنیا می برد ایل و تبارم را پروانه ها هرگز نمی میرند ، می سازند با سوختن بالی پر از نقش و نگارم را... @ghalamhaye_bidar
"شمع چلچراغ" حسن یوسف رفتی اما یاسمن برگشته ای سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشته ای از کجا می آیی ای عطر دل انگیز بهشت از کنار چند آهوی ختن برگشته ای؟ تو همان نوزاد در گهواره ی من نیستی؟ خفته در تابوت حالا سوی من برگشته ای با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت با کمان آرش از مرز وطن برگشته ای خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب با تو ، ای شمعی که بعد از سوختن برگشته ای! سرد گشته آتش اما شعله ور مانده غمت باز پیروز از نبردی تن به تن برگشته ای @ghalamhaye_bidar
حسن یوسف رفتی اما یاسمن برگشته ای سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشته ای خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب با تو، ای شمعی که بعد از سوختن برگشته ای!... @ghalamhaye_bidar
شب شعر پاسداشت سه شنبه 30 بهمن تهران، سازمان اوج
🌹پرهای پرپر ما جهان را سال ها از پشت خنجر دیده ایم از زمین و آسمان داغ مکرّر دیده ایم امتحان کردند ما را دشمنان از هر طرف داغ سنگین پدر، داغ برادر دیده ایم سربلند از عاشقی ها، شعر بی سر گفته ایم شاعريم و عشق را هربار از سر دیده ایم در خیابان هایمان از بس شهید آورده اند کوچه های بی نشان در شهر کمتر دیده ایم مرگ از هر در که می آید به استقبالمان در به در او را به شکل یک کبوتر دیده ایم آسمان هر روز و هر شب ناظر پروازهاست ما فقط روی زمین پرهای پرپر دیده ایم شاعران اصفهانی که برای سروده ای دارند تا پانزدهم اسفند اشعارشان را ارسال نمایند @ghalamhaye_bidar