eitaa logo
قلم های بیدار
142 دنبال‌کننده
119 عکس
42 ویدیو
2 فایل
کانال شعر قلم های بیدار
مشاهده در ایتا
دانلود
گل می کند آتش، گر می کشد باروت بر دوش مادرها گهواره ها تابوت! موسی ببین اکنون از قله ی صهیون سیلابه ی افسون، سحرابه ی هاروت بفکن عصایت را، چوب خدایت را زین سامری بشکن گوساله ی فرتوت از یاد رفت آسان الواح ده فرمان بنشسته بر یک خوان فرعون با طاغوت از خنجر قابیل، درگِل نهان هابیل کو شاخه ی زیتون؟ زیبنده ی ناسوت کار جهان قال است، کور و کر و لال است سوداگران ساکت! مرگ آوران مبهوت! قرآن نمی میرد، نقصان نمی گیرد این چلچراغ عرش، این کوکب لاهوت در شهر بی تکریم، مردن به از تسلیم امروز اگر غزه... فردا اگر بیروت... @ghalamhaye_bidar
وقت است تا برگ سفر، بر باره بندیم دل بر عبور از سد خار و خاره بندیم از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم بانگ از جرس برخاست وای ِمن خموشم دریادلان راه سفر در پیش دارند پا در رکاب ِ راهوار خویش دارند گاه سفر را چاووشان فریاد کردند منزل به منزل حال ره را یاد کردند گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است چاووش می گوید که ما را وقت تنگ است گاه سفر آمد، برادر! گام بردار! چشم از هوس از خورد، از آرام بردار ! گاه سفر آمد برادر! ره دراز است پروا مکن بشتاب! همّت چاره ساز است گاه ِسفر شد، باره بر دامن برانیم تا بوسه گاهِ وادیِ ایمن برانیم وادی نه ایمن، هان مگو، باید سفر کرد از هفت وادی در طلب باید گذر کرد وادی نه ایمن، رهزنان در رهگذارند بیم حرامی نیست، یاران هوشیارند وادی نه ایمن، جاده هموار است ما را امید بر عزم جلودار است ما را وادی پر از فرعونیان و قبطیان است موسی جلودار است و نیل اندر میان است تکریتیان صد دام در هر گام دارند راه آشنایان، ره به مقصد می سپارند رهْتوشه باید کو؟ بیاور کوله بارم امید را ره توشه بهر راه دارم رهْتوشه باید، پای من همواره پو باش هفتاد وادی پیش رو گر هست گو باش رهْتوشه باید، عزم را در کار بندم دل بر خدا آن گه به رفتن باره بندم رهتوشه باید، مرغوا مشنو ز هر کس! رهتوشه ما را شوق دیدار حرم بس! تنگ است ما را خانه، تنگ است ای برادر! بر جای ما بیگانه، ننگ است ای برادر! ننگ است ما را خانه بر دشمن نهادن تاراج و باج و فتنه را گردن نهادن تاراج و باج و فتنه را گردن نهادیم خفتیم، غافل، خانه بر دشمن نهادیم خفتیم غافل از معادای حرامی کردیم سر تسلیم یاسای حرامی خفتیم غافل رزم را از یاد بردیم پس داوری بر محضر بیداد بردیم خفتیم و دشمن، داد، نی، بیدادمان داد خواب و خور و افیون و مستی یادمان داد دشمن، سرا بگرفته و راه نفس هم دست عمل بشکسته و پای فرس هم تاراج شد، تاراج هر کالایمان بود خاموش شد هر نغمه، کاندر نایمان بود ما خامُش و او هر طرف شور و شغب کرد تاوان خورد و خفت مستی را طلب کرد سینا و طور و عزّه را بلعید با هم ما خفته و او در تهاجم قدس را، هم جولان، به جولانی دگر بگرفت از ما ماندیم، ما سرگشته، او را قدس و سینا فرمان رسید: این خانه از دشمن بگیرید! تخت و نگین از دست اهریمن بگیرید! یعنی کلیم، آهنگِ جان سامری کرد ای یاوران! باید ولی را یاوری کرد وقت است تا زاد سفر بر دوش بندیم دل بر پیام دلکش چاووش بندیم چابک سواران، رهروان، اِحرام بستند دل بر طنین این صلای عام بستند آهنگ رفتن کن که ما را چاره فرد است واماندن از این کاروان، درد است، درد است باید خطر کردن، سفرکردن، رسیدن ننگ است از میدان، رمیدن، آرمیدن وادی به وادی سینه باید سود بر راه منزل به منزل رفت باید تا سحرگاه گر خاره و خارا و گر دور است منزل حکم جلودار است بربندیم محمل ما را گریزی جز که آهنگ سفر نیست عزم سفر کن فرصت بوک و مگر نیست باور مکن، افسانه ی افسونگران را همراه باید شد در این ره کاروان را باور مکن، امید دیدار حرم نیست گامی فرا نه، تا حرم جز یک قدم نیست از دشت و دریا در طلب باید گذشتن بی گاه و گاه و روز و شب باید گذشتن گر صد حرامی، صد خطر در پیش داریم حکم جلودار است سر در پیش داریم حکم جلودار است بر هامون بتازید! هامون اگر دریا شود از خون بتازید! فرض است فرمان بردن از حکم جلودار گر تیغ بارد، گو ببارد نیست دشوار جانان من برخیز و آهنگ سفر کن گر تیغ بارد گو ببارد جان سپر کن جانان من برخیز! بر جولان برانیم زآنجا به جولان تا خط لبنان برانیم آنجا که جولانگاه اولاد یهوداست آنجا که قربانگاهِ زعتر، صور، صیداست آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد جانان من! اندوه لبنان کشت ما را بشکست داغ دیر یاسین پشت ما را جانان من! برخیز باید بر«جبل» راند حکم است باید باره بر دشت امل راند جانان من برخیز و زین بر بارگی نه زی قدس، زی سینا، قدم یکبارگی نه باید ز آل سامری کیفر گرفتن مرحب فکندن، خیبری دیگر گرفتن باید به مژگان رُفت گَرد از طور سینین باید به سینه رَفت زینجا تا فلسطین باید به سر، زی مسجد الاقصی سفر کرد باید به راه دوست، تَرک جان و سر کرد جانان من برخیز و بشنو بانگ چاووش آنک امام ما علم بگرفته بر دوش تکبیر زن، لبیک گو، بنشین به رهوار مقصد، دیار قدس همپای جلودار ... @ghalamhaye_bidar
بار دیگر نیز می گویم این ستار های شش پر در مسیر ماه چون مین اند ای دریغا نام داوود ای دریغاتر ستاره ای دریغا ماه قدس ـ خون یحیی در دل تشت است قصه یوسف درون چاه سنگها بگذار چون باران فرود آیند سنگها آبستن ابرند باران کم نخواهد شد هرشهید ـ ابری ست جمعه ها درسجده ی خونین از شهیدان کم نخواهدشد باردیگرنیز می گویم سیدی زخمی ست اینک قدس و خبرها هم چنان خونین دردها سنگین سنگها برّا تراز تیغ صلاح الدین! @ghalamhaye_bidar
...شبيه معرکه گيران دوره گرد ببين ببين جماعت مرموز مار بازان را- قمار بازان را که بر سر من و تو تاس جنگ مي ريزند و در سبد هاشان به جاي ماهی، زالوست به جاي شبچره چلپاسه هاي ريز و درشت نصيبشان مگر از عيد پاک ناپاکي و از کرامت بابانوئل ستاره کشي است ستارگان-اين کودکان کور و کبود که سوختند در آوار آه و آتش و دود به احترام تموچين به حرمت هيتلر به سازمان ملل احترام بگذاريم به عنکبوت سياه... @ghalamhaye_bidar
در انتهای کوچه شب، زیر پنجره قومی نشسته خیره به تصویر پنجره این سوی شیشه، شیون باران و خشم باد در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره اصرار پشت پنجره ی گفتگو بس است دستی برآوریم به تغییر پنجره تا آنکه طرح پنجره ای نو در افکنیم دیوار ماند و حسرت تصویر پنجره ما خواب دیده ایم که دیوار شیشه ای است اینک رسیده ایم به تعبیر پنجره تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره جز با کلید ناخن ما وا نمی شود قفل بزرگ بسته به زنجیر پنجره @ghalamhaye_bidar
در دستت امشب مبادا، سنگ از فلاخن بیفتد زین سنگ‌ها باید آتش، بر جان دشمن بیفتد از خوان هشتم گذر کن ،آن سو شغاد ایستاده نگذار ناگاه در چاه، نعش تهمتن بیفتد پیداست در آسمانت ،ابری که سجیل دارد تا از فرود ابابیل ،شوری مطنطن بیفتد این باغ تشنه ست تشنه، در قوم آب آوری نیست تا چند چشمش فقط بر ابری سترون بیفتد بین فلاخن بچرخان، بی تاب تر سنگ دیگر بگذار هر دم گسل در، آن سد آهن بیفتد این دایه مهربان را، وقت خطر می‌شناسی روزی که «خردک شراری»، او را به دامن بیفتد مرگت به بستر مبادا، این مرگ کوچک گناه است سیب است این سر مبادا، سیب از نچیدن بیفتد این کوچه‌ها مرگ خیزند، یکسر کبوتر ستیزند حق دارد این شعر زخمی باز از تتن تن بیفتد @ghalamhaye_bidar
در قد و قامت حَلّت بفِناها فانی عاشق خط مقدّم حسن تهرانی الذینَ بَذلوا مُهجَتهم آنانند که رسیدند به پاکوبی و دست افشانی ما که سهلیم، ز ما خوبتران جا ماندند آه آه از غم بی نانی و بی ایمانی عارفان طفل دبستان جنونند همه بنشین تا بنشینند به ابجد خوانی روی قبرش بنویسید که عاشق بوده است عاشق سوختن شیطنت و شیطانی نوبت "وصل" دعا کن که به ما هم برسد یار تو دیرپسند و صف ما طولانی ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ هنوز هم سپاه فیل را نشانه رفته است گمان نکن پرنده ات به آشیانه رفته است ز صعدۀ یمن بگیر تا دمشق و الخلیل وما رمیتَ إذ رمَیت تا کجا نرفته است سپاه زینب اینک استوار و ذوالفقار پوش؛ گذشت آنکه کاروان به تازیانه رفته است گزینه های روی میز را به رخ کشیده اند شنیده ای شتر به خواب پنبه دانه رفته است؟ فاِنّما یُجاهدُ لِنفسهِ، خوشا کسی که عاشقانه آمده است و عاشقانه رفته است @ghalamhaye_bidar
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است بحر آرام دگر باره خروشان شده است ساحل خفته پر از لولو مرجان شده است دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است با شماییم شمایی که فقط شیطانی است (دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است) با شماییم که خود را خبری می دانید و زمین را همه ارث پدری می دانید با شماییم که در آتش خود دود شدید فخر کردید که هم کاسهء نمرود شدید گرد باد آتش صحراست بترسید از آن آه این طایفه گیراست بترسید از آن هان! بترسید که دریا به خروش آمده است خون این طایفه این بار به جوش آمده است صبر این طایفه وقتی که به سر می آید دیگر از خرد و کلان معجزه بر می آید سنگ این قوم که سجیل شود می فهمید آسمان غرق ابابیل شود می فهمید پاسخت می دهد این طایفه با خون اینک ذولفقاری زنیام آمده بیرون اینک هان!بخوانید که خاقانی از این خط گفته است شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است هان بترسید که این لشکر بسم الله است هان بترسید که طوفان طبس در راه است یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم روز خوش بی تو ندیدیم به عالم چه کنیم پاسخ آینه ها بی تو دمادم سنگ است یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله @ghalamhaye_bidar
این گونه ها که ماتم دیرین کشیده اند سرخ از شراره های کدامین کشیده اند؟! این کودکان که گشته زمستان نصیبشان قد در بهار خاک فلسطین کشیده اند در دفتر سپیده خطِ خون نوشته اند خط بر سیاه مشق دروغین کشیده اند فرعون های شومِ پیمبر نقاب را از تخت های شب زده پایین کشیده اند با سنگ های خویش، ابابیل های شهر از زیر پای ابرهه ها زین کشیده اند تا این درخت کهنه ی زیتون ثمر دهد دور تمام باغچه پرچین کشیده اند این شاعران کوچک از عشق شعله ور آرایه را به بند مضامین کشیده اند @ghalamhaye_bidar
گرچه آرامیم، گاهی هم هیاهو لازم است ما اگر طوفان شدیم آن وقت هوهو لازم است باد، قایق را نکوباند! نمی راند به پیش تا سلامت بگذریم از موج، پارو لازم است شب به تاریکی فرو رفته است و موسی منتظر در بیابان نور می خواهیم، سوسو لازم است از حِبال انداختن ما را نترسان مدّعی! ما عصا داریم اگر فرعون جادو-لازم است خِیل قالو ربُّنَا اللهیم در آغوش نیل تا عبور از رود یک ثمَّ استقاموا لازم است بت فراوان است و ابراهیم از آن سوی شهر با تبر می آید، از این سو تکاپو لازم است می رسد از راه امّا اینکه سیصد بت شکن در رکابش گام بردارند با او، لازم است پای پیمان ایستادن زخم خوردن نیز هست گیرم از ما بشکند هربار پهلو؛ لازم است شهر، خاک آلودِ اسرائیلیات است ای دریغ تا غبار از قدس برداریم، جارو لازم است کعبه این سو، قدس آنسو راه معراج است و ما بال بگشا رفتن از این سو به آنسو لازم است در میان نقشه ی ما جای اسرائیل نیست طرح آماده است تنها یک قلم مو لازم است @ghalamhaye_bidar
یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد یابد نشست و یک غزل تازه کار کرد در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود آیا چه کارها که در این روزگار کرد ! با سنگ می شود جلوی سیل را گرفت طغیان رودهای روان را مهار کرد یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت بی سرپناه ها همه را خانه دار کرد یا می شود که نام کسی را بر آن نوشت با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد با سنگ مفت می شود اصلا به لطف بخت گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد ناگاه بی مقدمه آمد به حرف سنگ اینگونه گفت و سخت مرا بیقرار کرد : تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد! @ghalamhaye_bidar