eitaa logo
قلمزن
486 دنبال‌کننده
715 عکس
122 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بارانی ها
🏴عطری که از حوالی پرچم وزیده است ما را به سمت مجلس آقا کشیده است از صحن هر حسینیه تا صحن کربلا صد کوچه باز کنید محرم رسیده است!🥀 ▪️سیاه‌پوش شدن دختران بارانی در شب اول محرم به دست مادر شهید🌹 🔻همراه با حضور مادران بارانی و بازدید از فضاسازی کلاس ها با برگزاری زیارت عاشورا و مداحی ✨ دختران عزیزمان روسری های مشکی همراه داشته باشند. سه شنبه ۲۷ تیرماه همزمان با نمازجماعت مغرب و عشاء تا ساعت ۲۱ موسسه معارف اسلامی ضحی ~~~~~~~~~~~~~~ 🌿کلاس های دخترانه باران🌧 ✨ @dokhtaraneh_baran
قرار است یک مادر بیاید شب اول محرم، روسری مشکی سر دخترها کند. یعنی دخترها به دست مادر شهید، سیاه‌پوش محرم شوند. زنگ می‌زنم به عزیزی که سالها سایه بالای سرمان بودند. می‌گویم می‌شود زحمتش را بکشید؟! و برایش ماجرا را شرح می‌دهم و اظهار شرمندگی که باعث اذیت و زحمت خواهیم شد. بغض می‌کند و مثل تمام سالهایی که او را می‌شناسم، متواضعانه می‌گوید ممنون که افتخارش را به من دادید! مادر شهید جان نازنین‌اش برای بچه‌ها می‌رود، درست مانند آن وقت که گفتیم می‌شود هیئت دختران این چندشب در حیاط شما باشد؟! باز هم بغض کرد و تشکر بابت اینکه خانه او را انتخاب کردیم و پا به پای همه‌ی کارهایش ایستاد. مادر شهید که جانم برایش می‌رود، قرار است دست بکشد به سر همه‌ی ما، همان دستی که به پیکر بی‌جان شهید پانزده‌ساله‌اش کشیده بود... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
موضوع و مهمان... چه شود🌱 خدا رحمت کند آقای صفایی را و خداوند حفظ کند آقای غنوی را، دانش‌آموخته مهندسی نرم‌افزار دانشگاه شریف و سطوح عالی حوزوی و سرآمد در حوزه تربیت... به هردو بزرگوار مدیون هستم. @ghalamzann
خیلی اتفاقی حوالی حاشیه شهر، گذرم به یک مسجد کوچک اما مصفا می‌افتد. از آراستگی و زرق و برق‌های رایج بی‌نصیب است اما حس و حال عجیبی دارد. آنقدر که چندبار در حیاطش قدم میزنم و نفس میکشم و تنه درختش را لمس میکنم و در فضای نه چندان بزرگش نماز می‌خوانم و اهالی‌اش را که سرخ و سفید نیستند و رنگ و روی درستی هم ندارند، تماشا می‌کنم. حکما اینجا صف اول و آخر با هم فرقی ندارند و سر این چای‌های رنگ‌پریده که در استکان‌های کوچک و بزرگ و غیرهمشکل، دارند تعارف می‌شوند هم، کسی جدالی نداشته است. گوشه‌ای از حیاط پسربچه‌ها بازی می‌کنند، می‌گویم چه مسجد باصفایی دارید، بازی را متوقف می‌کنند و نگاهم می‌کنند، بعید است تابحال کسی این را به آنها گفته باشد، یکی‌شان چشم و ابرویی بالا می‌دهد و شیرین می‌گوید "ما اینیم دیگه" و بازی را ادامه می‌دهند. و من به بالای شهر برمی‌گردم و انتظار می‌کشم که دوباره حلاوت آن چای رنگ‌پریده را به کام تشنه‌ام برسانم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
هم‌اکنون... 🌱
آقایان یا خانم‌های متولی جسارتا این بیلبورد بزرگی که رویش نوشته‌اید: "حجاب فریضه است، قضا ندارد" در کدام جلسه یا اتاق فکر، مصوب شده است؟ چه کسی این محتوا را تولید کرده؟ کدام حکم فقهی را به سطح جامعه آورده‌اید؟ برای کدام مخاطب این را نوشته‌اید؟ حجاب فریضه است، قبول اما من، یک دختر نوجوان و جوان این جامعه سوال دارم، فریضه دقیقا به چه معناست؟ حوصله جستجو هم ندارم اصلا دارم اما دسترسی به منابع فقهی موردنظر شما ندارم، اصلا دسترسی هم دارم مگر فرائض قضا ندارند؟! حجاب فرق می‌کند؟ قبول، اما ننوشته‌اید فرق می‌کند، فقط نوشته‌اید فریضه است و قضا ندارد. می‌شود لطفا برای منِ مخاطب عام و یا خاص، آنچه برایش هزینه کرده و آن بالا روی پل هوایی زده‌اید، تبیین بفرمایید؟! پیشاپیش متشکرم... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
جناب صداوسیما بابت پخش برنامه با موضوع مرحوم و با حضور آقای غنوی، دست شما را می‌بوسم. شما اشتباهات زیادی داشته و دارید، اما وقتی چنین اتفاق ارزشمندی را سبب می‌شوید، باید از شما قدردانی کرد. سالها آنتن شما برای گفتگو درباره این افق فکری وسیع و نورانی بسته بود و مخاطب، محروم از آشنایی با یکی از عالی‌ترین صاحب‌نظران در حوزه تربیت دینی و معرفتی، سالها صحبت کردن در این موارد، تابوی بی‌دلیلی بود که کسی نمی‌دانست چرا نمی‌شود درباره‌اش حرف زد و حالا شما این تابو را شکستید. اگرچه هنوز برای خیلی‌ها این آبشخور فکری، همان تابوی ترسناکی‌ست که نباید سراغش رفت، چون این آبشخور می‌گوید در فنجان کسی دریا نریزید و دوستان تکلیف‌‌گرا در حوزه تربیت، به شکل شبانه‌روزی در حال منفجرکردن فنجان متربیان بی‌گناه خود با اقیانوس هستند! آبشخوری که می‌گوید رسول نیامده‌ که آدم‌ها خوب بشوند او آمده‌ تا زمینه‌ی را برای آنها فراهم کند! اما در اقصی نقاط حوزه‌های تربیت، جریان ام‌پی‌تری فشرده‌ی خودسازی برای متربیان تعریف می‌کنند! گفتگو در این مقال، در مجالی این چنین نمی‌گنجد، اما از شما سپاسگزاریم و قدردان این حرکت روشن و باز کردن این مسیر نورانی هستیم. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
درس امروز: چقدر در بدکردن یک حال خوب تلخ کردن یک اتفاق قشنگ و غریب کردن یک حرکت معنوی سهم داریم؟! تک‌تک ما... از گذشته تا به امروز!
شبیه خواب بود خوابی شیرین که کسی دلش نمی‌خواست تمام شود... مادر شهید که آمد، دخترها، کوچک و بزرگ، کوچه شدند که خوشامد بگویند. یکی اسفند دود می‌کرد و نوای قشنگ "حسین حسین" فضا را آکنده بود. مادر شهید از میان صف دوست‌داشتنی دختران، با شکوه و جلال و عشق وارد شد و کسی نمی‌دانست حکایت اشک‌های ناخوانده را و صورت‌هایی که این‌همه خیس بودند! شاخه گل سرخ که سربند "یاحسین" نورانی‌اش کرده بود، در دستان مادر شهید نشست. حالا ماه شب اول محرم طلوع کرده بود و دخترها چشم‌انتظار آن لحظه‌ی موعود بودند. دلم دل‌نگران مادر شهید بود، صورت و چشمانش سرخ بودند، نکند کم بیاورد، نکند حالش خراب شود، نکند حجم این همه شیدایی، به جان عزیزش فشار بیاورد. اما نگرانیِ بی‌معنایی بود. او نوجوان داده بود، سیدمجتبای ١۵ ساله‌اش که دلبرانه برای مادر شعر سروده بود و با نماز شب‌های یواشکی‌اش، دل و جان مادر را ربوده بود. و من از قوّت مادران شهدا چه میدانم! جمعیت دخترها زیاد بود، در آن قاب تصویر شورانگیز، یکی‌یکی می‌آمدند و مادر شهید صبورانه و با روی خوش، روسری‌های رنگی را از سرشان باز می‌کرد، سروصورت‌شان را می‌بوسید و روسری‌های مشکی را روی سرشان می‌گذاشت، صدای گریه بلند بود، دخترها دست مادر شهید را می‌بوسیدند و او هربار نمی‌گذاشت، دخترها دستمال اشک هم هدیه می‌گرفتند، از آنها که نام قشنگ رقیه‌ی امام رویشان حک شده است، آن طرف در آشپزخانه، بساط شیرین چای روضه فراهم بود و سفره‌ای که میرفت پهن شود و نان و پنیر و سبزی و شامی که عطر و بوی هیئت می‌داد. صفای وجود مادر شهید و خلوص دل دخترها، یک شب فراموش ناشدنی را رقم زد. و الحمدلله علی کل نعمة... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
امشب در آخرین شب هیئت، وقتی دخترها فقط یک نمایش رادیویی ساده اجرا کردند و جمعیت با دیالوگ‌های دخترها ضجه می‌زدند، وقتی پرچم حرم رقیه خاتون کربلا وارد هیئت شد و دخترها به سروصورت‌شان می‌کشیدند و اشک می‌ریختند، و و بچه‌ها آمد و گوش ما بزرگترها را کشید که اصلا لازم نیست برای گرم کردن یک برنامه خودتان را به آب و آتش بزنید که مداح خوب باشد و روضه گرم باشد و فلان باشد و بهمان، کجای کارید؟ مجلس امام حسین علیه‌السلام، محتاج تدابیر شما نیست که وابسته به اخلاص شماست دلتان را صاف کنید من‌هایتان را دور بریزید خود خودتان را فدای این دستگاه معزز کنید، آن‌وقت آنجا می‌شود مهبط ملائک، آنجا می‌شود مورد عنایت صاحب عزیز مجلس، دیگر اشک که سهل است رحمت خدا برایتان جاری می‌شود... 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
وارد راهرو لوازم آرایشی که میشوم لیستم را در می آورم از ماسک مو و صورت گرفته تا هایلایتر و کانسیلر و اسفنج درونش پیدا می‌شود به این‌فکرمیکنم‌که قرار است اینها برود بنشیند روی دِراوِر اتاقم و به شکل جاگیری آنها روی میز فکر میکنم به اینکه کدامش را کنار کدام یک بگذارم تا جلوه زیباتری داشته باشد بالاخره دختر است و قر و فر هایش دیگر... اما در همین‌ حین ناگهان در ذهنم تصویر بابا رجب نقش می‌بندد! دلم‌میلرزد و حسی غریب درونم به وجود می آید... بابا رجبی که تازگی ها درباره اش خوانده بودم!همانکه دنبال زیبایی ظاهرش نبود که هیچ، بلکه صورتش را فدای اسلام کرد بابا رجبی که بعد از آن اتفاق دیگر نه دندانی داشت و نه دهانی و نه فکی! آرزویش شده بود این که بتواند فقط یکبار دیگر فرزندانش را ببوسد و حتی خواب دیدن این اتفاق هم برایش شیرین بود بابا رجبی که بیست و نه سال با نِی غذا خورد تا یک وجب از خاک کشورش به تاراج نرود بابا رجب زیبایی اش را در راه خدا بخشیده بود بابا رجب جنگیده بود... برای امنیت من یا بهتر است بگویم برای امنیت ما ! تا راحت درون بازار بگردیم و بعد از خرید هر کدام از وسایل درون لیست تیکی کنار آنها بزنیم... بابا رجب؟! تو زیباترین عاشقی هستی که تا به حال دیده ام:)! "عطیه جان" @ghalamzann
("لیلا" یک ماموریت بود ماموریتِ دوست داشتن که تموم شد و رفت حالا باید بشینیم عقب و خوشبختی‌شو تماشا کنیم...) @ghalamzann
فرمود "کلمات شأن دارند و باید در جایگاه خودشان استفاده شوند" دارم فکر میکنم چقدر بی‌دلیل کلماتی مانند "بزرگوار" و "عزیز" و "ارجمند" و "گرامی" و "اعزه" و دیگر کلمات محترم را در معاشرت‌های روزمره، برای همه استفاده می‌کنیم و چقدر بی‌دلیل و سهل‌انگارانه از جایگاه خودمان را دور می‌کنیم. به راستی اگر قرار بود هر کلمه‌ای دقیقا سرجای خودش استفاده شود و ما آلوده به این‌همه لفاظی‌های رایج و دوست‌نداشتنی به بهانه فن بیان و گفتار علمایی، نمی‌شدیم، چقدر زلال‌تر بودیم! ف. حاجی وثوق @ghalamzann
دارم سینمایی را برای نمی‌دانم چندمین بار نگاه می‌کنم، چرا اینقدر دوستش دارم، مفصل است و بماند. دیالوگی که چندبار تکرار می‌شود "آیا این ماه محرم نیست که در آن جنگ و خونریزی حرام است؟!"... بله ماه محرم است و قلبم می‌گوید، جنگ و خونریزی لزوما شمشیر کشیدن مسلمان روی مسلمان نیست که جنگ، جنگ است و هر چیزیست که صلح میان تو و برادر و خواهر دینی‌‌ات را به خون بکشاند، به خونِ دل! و کشتن، فقط کشتن جسمانی نیست از ظن من که وقتی رسانه‌هایمان را عَلَم کرده‌ایم و داریم یکدیگر را با تمام قوا میزنیم، عین جنگ است، جنگی که نورانیّت محرم و عزاداری را در جوامع کوچک و بزرگ اطرافمان کمرنگ می‌کند! فلان نویسنده که اتفاقا کتاب‌های خوب عاشورایی‌اش این روزها دست بچه‌ها می‌چرخد، حرفی زده که حتی کاملش را گوش نکرده‌ایم، فلان مداح حرفی زده که قبولش نداشته‌ایم، باشد، اما تکلیف دینی من و شما کی شمشیر تیزکردن و قطع کردن دست و پا و حیثیت این آدم‌هاست؟! (جنگ و جدال در مجموعه‌های کوچک خودمان که بماند و خجالتش مدفون شود...) هفته اول محرم گذشت و ما که مدعی‌ترین هستیم در عزادار بودن امام، اولیات و بدیهیات این دنیای مقدس را نه می‌دانیم نه لحاظ می‌کنیم، شرم هم نداریم، هی ارسال و بازارسال و نشر گسترده مطالبی که مطمئن شویم تکلیفمان انجام شده و به اهل عالم اعلام کرده‌ایم که از خانم نویسنده برائت جسته‌ایم و به فلان مداح هم لقب صورتی داده‌ایم! خب تقبل‌الله... دیگر قرار است چه کنیم تا این روزهایمان بهتر بگذرند؟! کدام خدا کدام شریعت کدام عدالت الهی به ما اجازه داده است که به این راحتی، آدمها را از تیغ قضاوت‌ خودمان بگذرانیم و هر برچسبی بزنیم و از مثلا قطار دین و انقلاب، پیاده‌شان کنیم؟ اصلا ما که هستیم؟ چکاره‌ایم در این عالم؟ فردا که نه، همین امروز چگونه جواب خدا را بابت این همه قضاوت خواهیم داد؟! هفته اول محرم‌مان قبول حق... ف. حاجی وثوق @ghalamzann
https://eitaa.com/joinchat/1179058499C4ee0700aeb می‌شود لااقل اسم نازنین کانال‌تان را عوض کنید؟! این همه اعتماد به نفس و احساس حقانیت را از کجا می‌آورید؟! امر به معروف کی اینهمه غریب شد که شمایان متولی‌اش شدید؟! @ghalamzann
بچه‌ها! هیئت ما بنیان‌گذاری دلسوز و دغدغه‌مند داشت که دلش برای بندبند هیئت می‌تپید، یادتان هست آن محرّم روی پشت‌بام را که می‌نشست و برایمان صحبت می‌کرد و هنوز جملات طلایی‌اش گوشه ذهن‌هایمان مانده؟ یادتان هست یاد گرفتیم که من و تویی میان هیئت‌مان نباشد و هرچه هست صاحب هیئت باشد و ما فقط خادمین کوچک آن؟ چطور می‌توانیم فراموش کنیم زمان‌هایی از زندگی کوتاه اما عمیق‌ش را که برای دختران بارانی می‌گذاشت و نگاهش به مقوله‌های تربیت و رشد و حرکت، چقدر دوست‌داشتنی بود. بچه‌ها آقای شاملو اگرچه امروز بین ما نیستند اما خیرات‌شان آنقدر ماندگار است که نمی‌شود هیئت سر بگیرد و کسی یاد ایشان نکند. به رسم قدردانی صلواتی هدیه کنیم به روح بلندشان... @ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرموده‌اند: آنها که با سروکار دارند باید با آدمها سروکار داشته باشند. @ghalamzann
میان روضه‌های کربلا، برای من جانسوزترین‌شان روضه خواهر و برادر است. در تک‌تک سکانس‌هایی که به خونِ دل رقم می‌خورند، هرجا که خواهر در مواجهه با برادر قرار می‌گیرد، تاب‌آوری‌اش دور از توان آدمی می‌شود. قیاس مع‌الفارق است هر گمان و تصوری از آنچه آنجا گذشته و آنانی که بوده‌اند، اما به گمان ناقص من، تصور ذره‌ خیلی خیلی کوچکی از آنچه بین‌شان گذشته تنها برای کسانی میسر است که خواهر باشند. خدا کند هیچ خواهری هیچ‌وقت خم به ابروی برادرش نبیند... @ghalamzann
قرار بود روز عاشورا کوچولوها جمع شوند منزل دوست‌‌جان و یک دورهمی و عزاداری و پرده‌خوانی و خوانش روایت کربلا به حد و اندازه خودشان داشته باشند. اما پیام دعوت برنامه به شکل عجیبی به انتشار بالا در فضای مجازی رسید. گروه‌ها و کانال‌هایی را می‌دیدم که پیام دست به دست می‌شد و مادرها یکدیگر را به حضور در برنامه توصیه می‌کردند. حالا یک دورهمی غیرقابل پیش‌بینی در پیش بود و هیچکس نمی‌دانست چه خواهد شد. با تدبیر دوست‌جان، برنامه از آپارتمانش به سالن اجتماعات مجتمع مسکونی منتقل شد. دوست‌جان‌های دیگر هم آمدند پای کار و هرکسی گوشه‌ای از کار را گرفت. صبح عاشورا تصویری از همدلی و همراهی بزرگ و کوچک رقم خورد و طوری کارها پیش رفت که گویی از اختیار تو خارج است و مجلس صاحبی دارد که خودش هدایتگری می‌کند. مهمانان کوچولو یکی‌یکی وارد می‌شدند و حسی توأمان با غرور و شعف در چشم‌هایشان بود، مهمانی متعلق به آنها بود و آنها فارغ از بزرگترهایشان دعوت شده بودند و چقدر خوب همراهی می‌کردند و چقدر در طول برنامه "خانوم" و "آقا" بودند. بچه‌ها همه چیز را کاملا جدی گرفته بودند، چه آن لحظه‌ای که درباره قهرمان‌های زندگی‌هایشان حرف زدند، چه آن لحظه که پای پرده‌خوانی عاشورا نشستند، چه آن لحظه که صف بستند و سینه‌زنی کردند. ما با مهمانان کاملا جدی و بزرگی روبرو بودیم که شیرین‌ترین مهمانان دنیا بودند. آن روز خیلی‌ها در آن دورهمی دوست‌داشتنی امام حسینی که مهمانانش از نقاط مختلف شهر آمده بودند، سهم داشتند، از میزبان نازنین که با کمال‌گرایی‌هایش، همه چیز را عالی می‌خواست تا بچه‌هایی که کارهای پشت صحنه را با مسئولیت‌پذیری عالی انجام دادند تا بزرگترهایی که خواهرانه دور هم جمع شدند و کار به دستشان انجام شد تا آن صاحب توفیقی که کاربرگ‌های نقاشی بچه‌ها را رساند و من در کنار همه‌ی این‌ها ایستادم و نگاه کردم و آموختم... و الحمدلله 🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
هرچه گشتم نتوانستم بفهمم به که بگویم و کجا این حرف ها را بزنم که شما بشنوید؛ اما به اندازه ساعت هایی که در حسینیه نفس کشیدم، حرف دارم. ولی نه پیدایتان کردم و نه انگار شما شنوای صحبت های منِ نوجوان هستید. چقدر دیگر بگذرد متوجه میشوید که باید برای کودکان و نوجوان بیشتر وقت گذاشت؟ چند دهه هشتادی دیگر در مجلس شور و حال را به دیگران هدیه دهند تا متوجه شوید دل های نوجوانان سرشار از نور و لطف و صفاست؟ چند بار دیگر فقط نوجوان جمع باشد که در زنجیر زدن غش کند از عشق اباعبدالله؟ چند بار دیگر ببینید که درست یا غلط اما از سر عشق، زنجیر را بر صورتش میزند و باید دستش را بگیری و منصرفش کنی و او روی زمین بنشیند و ببارد؟ که کوچولو ها پشت هیئت به دنبال شما بدوند و تا آخر همپای دیگران زنجیر بزنند؟ که نوجوانان با عشق التماستان کنند که طبل‌زن دسته باشند و سریع کار را یاد بگیرند و صبح و ظهر و شب برایشان فرق نداشته باشد و بیایند و بمانند و پای کار باشند؟ غیر از جوانان کدام ها بودند که آنچنین با شور عَلَم را بغل بگیرد و بگریَد؟ چه کسی ذوقش از آنها بیشتر است که سقا باشد و آب برسانند؟ شما هم دخترک را دیدید که صدای قلبش را موقع شربت دادن میشنیدی و هی به صورتت نگاه میکرد و ذوق از صورتش میبارید؟ وقت که سهل است هزینه که سهل است باید برای این ستاره های تابان جان داد و مطمئن باشید آنها خوب خواهند درخشید. "ه جان" @ghalamzann
کلاس امروز را بیشتر دوست داشتم عطیه قرآنش را خواند سوره یوسف علیه‌السلام و فاطمه ترجمه‌اش را... اصلا "احسن‌القصص" خدا را باید از روی خود کتابش روایت کرد، و عجیب است حکایت رنج‌های این پیامبر ده ساله، یوسف علیه‌السلام از آن دوست‌داشتنی‌های خاص خداوند است، از آنها که دل می‌برد و دل به غیر خدا نمی‌دهد، زخم از برادر می‌خورد و مهر از برادر برنمی‌دارد، او میان شکنجه و خیانت و حسادت نزدیک‌ترین‌هایش، آنقدر دل در گروی هدایت‌شان دارد که دل خداوند برایش می‌رود و زود وحی می‌فرستد که "دلت نگران مباد یوسفم که حواسم به برادرانت هست" ! قصه یوسف علیه‌السلام از آن عاشقانه‌های نورانی‌ست که ده‌ها کتاب و فیلم و سریال نمی‌توانند روایتش کنند، اصلا مگر می‌شود عشق را نوشت یا به تصویر کشاند؟ مگر می‌شود توصیفش کرد؟ بی‌دلیل نبود که همان ابتدای کار با بچه‌ها قرار گذاشتیم که آنچه درباره‌اش دیده‌ایم و خوانده‌ایم کنار بگذاریم و با ذهنی که خالی از تصویر و شائبه و خیال و تصور است، این قشنگ‌ترین قصه خدا را ورق بزنیم. ما ابتدای ماجرای یوسفِ عزیزِ خداییم، و دلم برای روایتش و ادامه‌اش می‌لرزد، خدا کند این واسطه‌گری‌ِ بی‌ربط، احسنِ قصه‌های خدا را مکدر نکند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann
کوچولوی ۴ ماهه‌ی من! داری بزرگ می‌شوی و این حرف کمی نیست وقتی هر لحظه از زندگی با لحظه قبل از آن فرق می‌کند و تو نیز فرق میکنی، اصلا قرار خدا با ما آدمها همین بوده که امروزمان همان دیروزمان نباشد و حتی این لحظه همان لحظه‌ی گذشته نباشد و قدمی جلوتر آمده باشیم، و اینکه شما کوچولوها هنوز بر سر قرارتان هستید ما بزرگترها را خجالت می‌دهد! علی‌ای‌حال شیرینکم خواستم بگویم که بزرگ شدن رنج هم دارد، چون کم‌کم یاد می‌گیری دوست داشته باشی و مفهومی به نام برایت شکل می‌گیرد و دوست‌داشتن رنج دارد و تو داری به قدر خودت کم‌کم با رنج هم آشنا می‌شوی، به قدر لحظاتی که به آنچه می‌خواهی نمی‌رسی، به قدر لحظاتی که از محبوب‌های کوچکت دور می‌مانی، رنج را تجربه می‌کنی و رنج کشیدن بخشی از بزرگ شدن توست نازنین! برایت از خداوند دوست‌داشتن‌هایی را می‌خواهم که بهای رنج‌شان، بهایی شیرین و نورانی باشد🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
"ع" جان: وقتی خواستی دعا کنم قبول شوی و مضطرب بودی، گفتم که قبولی در تیزهوشان واقعا آنقدر مهم نیست که این همه برایش به اضطرار بیفتی و من برایت از خدا خیر می‌خواهم، اما برایت مهم بود و برای این هدف مهم تلاش کردی، آنقدر که گوشی تلفنت را کنار گذاشتی، آنقدر که خودت را از آنچه دوست داشتی محروم کردی، آنقدر که به خودت فشار آوردی و من می‌دیدم و می‌فهمیدم و به تلاش وافرت غبطه می‌خوردم، حالا نتیجه آمده است و تو سربلند شدی و شادی من بخاطر این نیست که قرار است دبیرستان تیزهوشان درس بخوانی که برای نتیجه تلاشت خوشحالم، برای خستگی‌ناپذیر بودنت و رسیدن به هدفی که برایش برنامه داشتی و همین عالی و کافی است. مبارکت باشد دخترم و از خدا می‌خواهم که مسیر پیش‌رو برایت پر از نور و حرکت باشد و حضور امثال شما دخترهای اهل فکر و اندیشه و ایمان، چراغ‌های تازه‌ای روشن کند. ف. حاجی وثوق @ghalamzann