eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
347 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
547 ویدیو
109 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
گل در بر و می در کف و معشوق فلان است اما چه توان کرد که ماه رمضان است مهمان خداییم اگر چه همه، اما الحق و الانصاف که ارزاق گران است با شوق رسیدن به شب اول شوال از اول ماه رمضان دل نگران است «آن یار کز او خانه‌ی ما جای پری بود» کرده‌ست فرار از رمضان، در همدان است! از بین عبادات در این ماه پر از فیض محبوب ترینش به‌یقین خواب گران است! هنگام سحر زورچپان است به حلقوم افطار که شد بار دگر زورچپان است یک دیس پر از زولبیا در وسط ظهر قطعا که عذاب شکم و روح و روان است بی‌تاب بوَد این شکم خیر ندیده از صبح فقط منتظر وقت اذان است در باقی ایام بود جاده‌ی باریک در ماه خدا جاده‌ی بخشش اتوبان است درهای جهنم همگی بسته و رحمت از جانب ایزد همه جا در فوران است چون «پورشه» بتازد همه‌ی سال، ولیکن شیطان لعین در رمضان مثل «ژیان» است در ماه خداوند شیاطین همه OFF اند این نفس پدرسوخته‌ی ماست که ON است دیدم که یکی توی خیابان رهایی مشغول به لمباندن از راه دهان است گفتم علنی؟ روزه‌خوری؟ این که حرام است گفتا که خداوند خودش در جریان است! البته که روزه فقط امساک شکم نیست برتر ز صیام شکم امساک لسان است چون مرد رسد با دهن روزه به خانه ارزنده‌ترین زینت زن حفظ زبان است یک روزه گرفتیم و طلبکار خداییم گوییم که پس جنت ما را که ضمان است؟! شک نیست که الطاف خداوند وسیع است «آن را که عیان است چه حاجت به بیان است؟»
اژدها رفت ولی آمده جگوار بَبَم مار در خانهٔ ما سر زده بسیار بَبَم زده ام زور که سازی بنوازم امّا سازها سوز و سپس کار شده زار بَبَم سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد گوش و چشمم الکی گشت بدهکار بَبَم خیره سر می شوم از بس که فقط تلویزیون خیره ام کرده و تسخیر به مختار بَبَم کارم از گریه گذشته ست به این می خندم شده ام مضحکهٔ دست تو هر بار بَبَم جیب و میبم همه خالی ست ولی مامانت امر کرده بروم آخر بازار بَبَم توی شطرنج مگر شاه مرا درک کند مهریه کرد مرا مات به اجبار بَبَم حس بکن در رمضان حال یتیم و گُشنه سفره را خوب ببین لحظهٔ افطار بَبَم شده وارونه زمین حالِ هوا هم بدجور.. دَوَرانی شده اوضاع چو پرگار بَبَم فکر نان باش که درخربزه خوردن داری.. لرزه بسیار و سپس زحمت ادرار بَبَم! مثل شاهین شده ای فرز و قوی و باهوش دیگر از شانهٔ من دستِتو بردار بَبَم! «پدرام اکبری»
11.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 مصداق تامّ مالیخولیایی 🔸 شبانه روز پلاس پیویایی شعر طنز حجت‌الاسلام حسین مرادی پیرامون سواد رسانه 😁😂
چهره اش دایم پریشان و نژند قد او کوتاه طبع او بلند پر ز وصله کفش و جورابش بود جیب او سوراخ همچون یک سرند هست مستاجر ز بعد بیست سال با چنین اوصاف باشد مستمند چون حقوقش را به خانه می برد همسرش بر او زند بس نیشخند با حقوق کل ماهش می خرد یک حلب روغن دوتا هم کله قند هم اضافه کارها کم گشته و کارت های هدیه دیگر نیستند نیست دیگر حق ماموریتی تا رود رشت وخراسان وسهند بس که نسیه برده او از سوپری کاسبان شهر هم با او بدند وام هایش بی شمار و سوددار می زند بر فیش او هرماه گند بعد عمری کار باشد روزمزد کس نپرسیده خرت اما به چند آرتروز دیسک کمر اعصاب خرد صد مرض بر جسم او زد پوزخند هست ارباب رجوعش بس زیاد می رسد آسیب و گاهی هم گزند بعد عمری قسط دادن این بشر یک لگن بگرفته نام آن سپند تا که استخدام گردد خوانده است بز بیاری در چرای گوسفند چونکه پرسیدم ز شغل و حرفه اش خنده ای کرد و بگفتا کارمند
به کلّه پاچه پیتزا گفت با ناز: منم نسبت به تو بسیار ممتاز مد روزم، سفارش می دهندم خوراک ایرلند و ایسلندم تو امّا آب زیپویی هشلهف ابوالچربی، مگس پهلو، مزخرف جماعت رو به موت از هضم کندت تو آل بویه ای از بوی تندت طرفدار تو بی هوش و حواس است تیلیت پرملاطت بی کلاس است خلاصه مال عهد بوق هستی الهی وربیفتی، خیلی پستی؛ * به او فرمود کلّه پاچه ی داغ: عزیزم! نیستی انگار در باغ ابوالخوشمزّگی!، made in italy تو از کی آمدی در این حوالی؟ تو ای حمّاله الامراض ناجور نگیر اینقدر در انظار، فیگور زلم زیمبو!، ژیگولو!، مجمع القاچ! نده اینقدر به ویروسها ماچ مسیر هضم تو صعب العبور است تو را هرکس که خورد اهل قبور است شمای استریل وارداتی! نمی دانم چه هستی، قاتی پاتی! گمان کردم مقوایی ست جنست ولی مانند دمپایی ست جنست تو که جر خورده ای از پشت و از رو خودت را کرده ای در جعبه ای تو به جای ظاهرآراییِ خود، داش! برو قدری به فکر باطنت باش شما وضعی بلاتکلیف داری و بی اصل و نسب تشریف داری ولی من ساخت این سرزمینم اگر خوبم بدم، کلاً همینم برو سوسول! کمتر ادّعا کن مقادیری اصالت دست و پا کن من و دیزی بهم سازیم فردا که بنیانت براندازیم درجا.
به منظور صفا و عشق و حالی! سفر رفتیم یک شهر شمالی هوای شهر ما آلوده بود و هوای شهر آن ها بود عالی! پتو و سفره را برداشت مادر پدر هم توی دستش بود قالی لب دریا رسیدیم و نشستیم به سختی جور شد یک جای خالی! نشد یک خانه یا ویلا بگیریم! ( دلیلش نیست اصلا ضعف مالی!) دو ساعت بعد داداش بزرگم خرید از سوپری پاچین و بالی! من و داداش دیگر هم در این حین به فکر گوجه بودیم و زغالی! بگویم با شما چیزی که دیدم نباشد حرف من هرگز خیالی عزیزی بر سر خود روسری داشت! یکی هم داشت یک مقدار شالی! به پای عده ای شلوارکِ شیک! وَ طرحش گل گلی یا خال خالی! یکی قلیان لیمو می کشید و یکی دنبال طعم پرتقالی! صدای ضبط ماشینی بلند و گروهی هم شده حالی به حالی! وَ دریا بود تیره از کثیفی! وَ ساحل هم شبیه آشغالی! تمام نرخ ها چندین برابر به طوری که مُخم کرد اتصالی! ولی با این همه از بهر سوغات خریدم یک عدد ظرف سفالی یقین دارم حسابی سود کرده به جز آلوچه ای، مَرد بلالی! خیابان در خیابان بود خودرو چه ایرانی، چه چینی، چه نپالی!! به جان مادرم دریا ندیدم ز فرط جمعیت در آن حوالی
🔰 با اجازه شیخ اجل سعدی شیرازی یک شهرنشین ساده‌ هستم بی ناز و قر و افاده‌ هستم در امر تلاش و کسب روزی دارای کمی اراده هستم در حد توان و فرصت و حال در خدمت خانواده هستم البته فقط درون اشعار دنبال شراب و باده هستم نه کشته‌ی حزب پایداری نه عاشق تاج‌زاده هستم در فن شریف حقه‌بازی وز حیث کلک پیاده هستم اکنون که حدود بیست روز است در صحن امامزاده هستم «بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم» **** دانی که چرا کشیده کارم اینجا که چنین غمین و زارم؟ بشنو که دهم برای تو شرح از موشکلات! بی‌شمارم یک واحد شصت و هشت متری در حومه‌ی شهر یزد دارم وقتی که به صد وام و پس‌انداز با خرج النگوی نگارم ساکن شدم، از سرور خواندم آواز به همراه سه‌تارم: من صاحبِ خانه‌ام لذا هست بر وفق مراد روزگارم اما چو ز هفتصد جهت داد همسایه‌ی محترم فشارم «بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم» **** در واحد چپ برو بیا بود واحد که نه کاروانسرا بود هی گله به گله میهمان از هر سمت روان به سوی ما بود در راهرو بود کوهی از کفش در گوش فقط سر و صدا بود فرزند سعید جیغ می‌زد فریاد شکوفه بر هوا بود هوشنگ در اوج داد و فریاد دنبال خرید اپتیما بود جاری منیره آن‌طرف‌تر در حال گلایه از ندا بود گفتم که کنم در این شلوغی کاری که به موقع و به جا بود «بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم» **** بودم شب جمعه غرق در خواب گویی که شده‌ست بمب پرتاب از واحد روبه‌رو نه، بالا همراه صدای شرشر آب مردی زده‌بود زیر آواز انگار که خورده بود تیزاب با پا به زمین گرم می‌کوفت لابد به هوای ووفر و ساب با انکر الاصوات عجیبی می‌خواند مدام شعر سهراب می‌رفت به اوج با صدای شهرام، معین، مجید اخشاب خواب از سر من پرید و گفتم حالا که ندارم اصلا اعصاب «بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم» **** در ساختمان ما ببینی زین گونه امور یک دو جینی همسایه‌ی سمت راست دارد در واحد خود چهار نی‌نی البته نه این‌که آدمیزاد بلکه سگی از نژاد چینی همسایه‌ی آن‌طرف بریزد بر روی زمین مخاط بینی همسایه‌ی روبرو مداوم دارد حرکات اینچنینی با جامعه‌ی اناث گاهی دارد مهمانی غیردینی القصه که اوضاع وخیم است گفتیم به ناله‌ی حزینی: تا گسترش عمیق و فهم فرهنگ آپارتمان‌نشینی «بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم»
تا که آمد خانه بهمن برق رفت تا که خارج گشت سوسن برق رفت خشتک شوهر دوباره پاره شد تا نمودم نخ به سوزن برق رفت تا که شد آغاز سریال اوشین داد زد سیما و سوسن برق رفت در صف نان نوبت بنده رسید چونکه شد گاهِ شمردن برق رفت رفته بودم عکس گیرم از بدن در اتاق سی تی اسکن برق رفت توی آشپزخانه مشغولم به کار تا که روشن گشت همزن برق رفت میهمان آمد سرم آوار شد تا شدم مشغول پختن برق رفت بچه در تی وی فلش را جا زد و تا که شد آغاز بتمن برق رفت روم بر دیوار رفتم مستراح در حمام و توی گلخن برق رفت رفته ام حمام و موها پر ز کف دوش باز و گاه شستن برق رفت مرغ و ماهی در فریزر شد خراب بس که شد خاموش روشن برق رفت پختم از گرما چو کولر شد خموش بس که هنگام وزیدن برق رفت گفت بابا جان بزن کانال دو تا خبر آید ز لندن برق رفت دزد آمد کرد جارو خانه را چونکه آمد خانه رهزن ، برق رفت
هست در فرهنگ ما معنای افزون، بیشتر «لن‌ترانی» دارد از «لن‌یفعلوا» نون بیشتر بیت قبلی معنی بیهوده‌ای دارد ولی بیت‌های بعد از این دارند مضمون بیشتر گفت موسی با خدا درباره‌ی تبلیغ دین من سخنرانم ولی داداش هارون بیشتر چون برادرهای یوسف پیش بابا آمدند گریه می‌کردند وحشتناک، شمعون بیشتر گر چه می‌ترسم من از آیات «مدّثّر» ولی ترسم از آیات 4 و 5 «ماعون» بیشتر هر چه که بابای لیلی شرط را افزون کند در می‌آید لاجرم بابای مجنون بیشتر ماه من با ماه گردون فرق دارد فی المثل ماه من خرجش بود از ماه گردون بیشتر گفت جاری کتایون پیش خواهر شوهرش من بدم می‌آید از تو، از کتایون بیشتر در سیاست می‌شناسم آدمی بس کاردان ثروت او هست از اموال قارون بیشتر قدّ ششصد تا تریلی ادعا دارد ولی نیست کارایی او از نصف فرقون بیشتر هدیه‌ی شاسی بلندش را که لو دادند گفت ما ز یاران چشم یاری داشتیمون! بیشتر هر زمان یاد براندازان گوگولی کنم می‌کنم یاد از جناب «کیم جونگ اون» بیشتر ای که پرسیدی ز من آخوندها کی می‌روند هر زمان کف کرد باد از آب و صابون بیشتر «دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش»: کرد ابراهیم ما را له، فریدون بیشتر «دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما» گفت پاشیده شده اینجا بسی دون بیشتر موقع اهدای خون این جمله را تکرار کن آن که دارد درد مردم می‌دهد خون بیشتر
نقیضه‌ بر غزل ۲۶۸ حافظ شیرازی. با مطلع: گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه‌ی آن سرو روان ما را بس ... برگِ زردی ز گلستان جهان ما را بس از تماشای جهان، کندن جان ما را بس قصرِ فردوس، حلالِ همه‌ی مسئولین کپری در وسط خان‌زنیان ما را بس لادن و لاله و لیلا همه از آنِ شما خواهر کور و کر مش‌رمضان ما را بس نوبه‌ی بوقلمون‌های گران‌جان بگذشت از گرانان جهان، دنبه‌ی ران ما را بس خبر آمد که در این لحظه گران شد دنبه! پس کماکان کمکی تکه‌ی نان ما را بس کلت و وینچستر و مینچستر و مین سهم شما وقت دعوا تبر و تیر و کمان ما را بس بنشین تووی ژیان و گذر بنز ببین کاین اشارت ز جهانِ گذران ما را بس گفت اخبار که کم آب بریزید، به چشم طبعِ چون آب و غزل‌های روان ما را بس ✍️🏻 ...
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ عباس احمدی در قمپز شصت و نهم از میزها سخن میگوید. متن کامل 👇 دور ما طی شد، به ما دادند میزِ دیگری میز قبلی مرحمت شد بر عزیزِ دیگری نذر کردم از خدا توفیق خدمت خواستم تا که بردارم به سمت میز خیزِ دیگری میز چون خط مقدم، پست همچون جبهه ایست فتح شد با لطف یزدان خاکریزِ دیگری هرکه اینجا شد مقرب تر، به جز جام بلا می‌دهندش از قضا میز عریضِ دیگری شد مدیر قبلی ما، متهم بر اختلاس متهم کردند ما را هم به چیزِ دیگری میم چ، بعد از فرارش خانه در لندن گرفت عین نون هم گشت ساکن در ونیزِ دیگری داد سر، تا مُهر آمریکا به پاسپورتش نشست پشت میزش نعره‌ی دشمن ستیزِ دیگری حاجی ما هم گرفتار پرستویی شد و شد اضافه بر عیال او کنیزِ دیگری دولتا، لطفی کن و از بخت ما بیرون بِکش ناترازی را فرو کن در پیریزِ دیگری 🔻🔻؛ قمپز بزرگترین محفل طنز کشور قم 🔺🔺؛ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🔻
شعر طنز ای که افتادی به تِر تِر ای ترامپ می کنی هر بار زِر زر ای ترامپ می دهد این موشک سجیل ما خشتکت را عاقبت جِر ای ترامپ ای سگ زرد وقمار باز مَشنگ مثل بوزینه به ظاهر ای ترامپ اَی الهی که به زودی های زود رَد شود از رُوت تایر ای ترامپ آنچنان آتش بگیرد خشتکت که نخندی باز هِر هِر ای ترامپ ای که پُشت میکروفون های سِنا می کنی هر روز وِر وِر ای ترامپ تپه ای سالم نمانده در جهان بس که دادی بر کمر قِر ای ترامپ ای که سوزاندی تو در عین الاسد سرسیلندر و والف و واشر ای ترامپ می فرستیمت به قعر مستراح عاقبت در پُشت واکر ای ترامپ اینقَدَر با دُم شیران وَر نرو شیر می گیرد تو را خِر ای ترامپ نقطه آت را می زنیم با نقطه زن تا بیفتی روی پِر پِر ای ترامپ بس که منفور و نفهم واحمقی داده ای از کف مشاعر ای ترامپ پاچه است را عاقبت جِر می دهیم با سرِ جنگی قادر ای ترامپ زیر لِنگت موشکی خواهیم زد تا درآید از تو فادر ای ترامپ می فرستیمت جهنم ای شغال بشنو این پیغام آخر ای ترامپ ترامپ قمار باز