eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
348 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
550 ویدیو
110 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
کار هست! هی مگویید ای جوانان جعلّق: کار نیست کار هست اما برای مردم بیکار نیست! آن مدیر چند شغله زحمتش را می کشد پس مشو پاپیچ کار و فکر کن انگار نیست راز الافی ز مسئولی وزین، جویا شدم گفت: این جز فتنه عمّال استکبار نیست گفت: شغلت چیست؟ بی خود هی چرا نق می زنی؟ گفتمش غیر از فروش تخمه و سیگار نیست گفت: داری شغل والایی خدا را شکر کن مثل سعدی در نظامیّه تو را ادرار نیست! وضع ما در شغل از خیلی ممالک بهتر است تو برو تا گینه، می بینی همین مقدار نیست هرکسی بیکار باشد عارف و آزاده است نزد سالک، شاغل و بیکار، خود معیار نیست نیم ساعت کار هم یک شغل می گردد حساب اشتغال آقا نماز جعفر طیّار نیست گفتمش: بر طبق آمارت تماما" شاغلیم گفت: البته، نمی خواهی برو اجبار نیست دیدم انگاری سرم را شیره می مالد به حرف ظاهرا" بیکار بودن زشت و ناهنجار نیست گفتمش: از سر کلاهم را چرا برداشتی؟ "گفت در سر عقل باید بی کلاهی عار نیست
آن روز کاظمین چو بازار شام شد دنیا برای بار نهم بی‌امام شد دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام در بارش ملائکه خود، بار عام شد تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد.. آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد آن روز ذوالفقار علی در نیام شد آتش نشست در جگر کربلایی‌اش یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد..
عباس احمدی ۳۰ آذر ۱۳۵۷ در تهران متولد شد. وی از کودکی به ادبیات علاقه داشت و در جوانی سرودن شعر را آغاز کرد. وی مدرک دکترای خود را در رشتۀ منابع طبیعی از دانشگاه علوم و تحقیقات اخذ کرده و عضو هیئت‌علمی دانشگاه آزاد است. گرچه احمدی شعر آیینی نیز می‌نویسد اما فعالیت جدی او در عرصۀ شعر طنز است و با برگزاری محفل ماهانه قمپز در استان قم، نقش مهمی در رشد شعر طنز ایفا کرده است. از آثار او می‌توان به «جمله‌های معترضه»، «پایین پای دریا» و «چای چوپان» اشاره کرد.
علیه‌السلام 🔹خیمۀ عطش🔹 غم از دیار غم‌زده عزم سفر نداشت شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت این سو درون خیمۀ سیراب از عطش خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش از یاری حسینِ علی دست بر‌‌نداشت او جسم خویش را سپر آب کرده بود جز مشک پاره‌پارۀ جانش سپر نداشت درد و غمش تمامی از این بود که چرا یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت... او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را امّ‌البنین نخواند که دیگر پسر نداشت 📝
14.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زنبیلیم ما... شعر خوانی در ویژه برنامه شب یلدای عصر خانواده ، شبکه دو
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاعری پشت تریبون طنز می‌خوانَد ولی آخر سالن، یکی پرونده‌سازی می‌کند شعر طنز خطرناک در
بداهه‌ی فطریه محصول مشترک قمپز و قندشکن عید فطر آمده و شهر چراغان شده است موعد شادی و آزادی شیطان شده است آن پدرسوخته‌ی OFF که در غل شده بود بعد یک ماه رها گشته و باز ON شده است بود اوضاع شیاطینِ لعین، خیط و درام دیگر اوضاع برای همگی فان شده است نفس اَمّاره‌ی‌ ما رقص کنان، شد آزاد نفس لَوّامه‌ی ما راهی زندان شده است رمضان هرچه شکمها شده خالی عوضش کیسه ی آخرت ما پر و پیمان شده است وقت آن گشته که تجدید قوایی بکند هر مسلمان که شبیه نی قلیان شده است چون گران بود نخوردیم و هوس در دل ماند هاتفی داد ندا بامیه ارزان شده است معده دیوانه شد از پر شدن فرنی و آش عید فطر است و دگر وقت فسنجان شده است آن که لاغر شده با روزه در این ماه خدا هفتِ شوّال ببینی که سه‌چندان شده است مسجد کوچه که آباد شدی در رمضان دو سه شب بعد بیا مثل بیابان شده است گفت امسال دهم عیدیِ‌تان را در فطر عید فطر آمد و او چون کش تنبان شده است موقع روزه مسلمانی خود برد از یاد جالب است اینکه دمِ عید مسلمان شده است ای خوش آن روز که بیدار شویم و بینیم صد دلاری، صد و هفتاد و سه تومان شده است سببی ساز خدایا که ببینیم ترامپ توبه کرده است و ز تحریم، پشیمان شده است خودمانیم پس از روزه‌ی ماه رمضان باد این نفْس پدرسوخته میزان شده است ای خوش آن عید رهایی ز تو ای نفس خبیث بنده‌ از شرِّ وجودِ تو پریشان شده است بداهه‌سرایان:
5.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز طبیعت در ایران (با اجازه از مرحوم عباس یمینی شریف) به دست خود درختی می تکانم! دودستی شاخه اش را می شکانم! دو تا میخ از برای یادگاری درون ساقه ی آن می تپانم چنان ریزم به پایش نفت و بنزین نماَند بر سر آن برگ و باری اگر تیغش رود یکهو به دستم کشم وی را به فحش خوار و ماری! به تابستان اگر گیرم مجوّز نشانم برج زیبایی به جایش دل هر رهگذر را می رباید نما و آن ویوی با صفایش *** دو سال بعد در روز طبیعت کلافه چون ز گرما گشت ملت بگویند ای که از ریشه بریدی درخت نازنین را ، تف به رویت شعر طنز
11.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ عباس احمدی در قمپز شصت و نهم از میزها سخن میگوید. متن کامل 👇 دور ما طی شد، به ما دادند میزِ دیگری میز قبلی مرحمت شد بر عزیزِ دیگری نذر کردم از خدا توفیق خدمت خواستم تا که بردارم به سمت میز خیزِ دیگری میز چون خط مقدم، پست همچون جبهه ایست فتح شد با لطف یزدان خاکریزِ دیگری هرکه اینجا شد مقرب تر، به جز جام بلا می‌دهندش از قضا میز عریضِ دیگری شد مدیر قبلی ما، متهم بر اختلاس متهم کردند ما را هم به چیزِ دیگری میم چ، بعد از فرارش خانه در لندن گرفت عین نون هم گشت ساکن در ونیزِ دیگری داد سر، تا مُهر آمریکا به پاسپورتش نشست پشت میزش نعره‌ی دشمن ستیزِ دیگری حاجی ما هم گرفتار پرستویی شد و شد اضافه بر عیال او کنیزِ دیگری دولتا، لطفی کن و از بخت ما بیرون بِکش ناترازی را فرو کن در پیریزِ دیگری 🔻🔻؛ قمپز بزرگترین محفل طنز کشور قم 🔺🔺؛ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 🔻
یک ذره شرف (به استقبال پیام استاد شفیعی کدکنی ) تا کی چو گدا کاسه به کف داشته باشید؟ دریوزگی آب و علف داشته باشید؟ ناموس اگر داشته باشید، نباید از داغ وطن شور و شعف داشته باشید طرفی که نبستید از این بی طرَفی ها ای کاش جهت، کاش طرف داشته باشید آدم که نبودید که مردانه بجنگید انسان که نبودید، هدف داشته باشید آری رَحِم گرگ، بجز گرگ نزاید هیهات که فرزند خَلف داشته باشید در طالعتان "گندم ری" نیست، محال است قسمت بجز از خاک و خَزف داشته باشید از نسل معاویه و هم رسم یزیدید شرم از پسر شاه نجف داشته باشید ای کاش وطن را به پشیزی نفروشید ای کاش که یک ذره شرف داشته باشید
قنات اشک ما را نسیم پرچم تو زنده می کند زخمی است دل که مرهم تو زنده می کند خشکیده بود چند صباحی قنات اشک این چشمه را ولی غم تو زنده می کند آه ای قتیل اشک، نفس های مرده را شور تو، روضه و دم تو زنده می کند ای خونبهای عشق، چه خوش گفت پیر ما: اسلام را محرم تو زنده می کند ما با غذای نذریتان رشد کرده ایم جان را عطای حاتم تو زنده می کند آقا جسارت است، ولی داغ شیعه را انگشتر تو، خاتم تو زنده می کند بالای تل هم آتش این قوم خفته را آن خواهر مکرم تو زنده می کند این کشته فتاده به هامون حسین اوست خود را به اسم اعظم تو زنده می کند فردای محشر و غم و طوفان وتشنگی ما ار امید زمزم تو زنده می کند
🔹خیمۀ عطش🔹 غم از دیار غم‌زده عزم سفر نداشت شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت این سو درون خیمۀ سیراب از عطش خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش از یاری حسینِ علی دست بر‌‌نداشت او جسم خویش را سپر آب کرده بود جز مشک پاره‌پارۀ جانش سپر نداشت درد و غمش تمامی از این بود که چرا یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت... او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را امّ‌البنین نخواند که دیگر پسر نداشت