تنبيه [در مقدار طول عنق رحم]
آنچه در مقدار طول عنق رحم گفته شده اكثريه است و گرنه از آن هم كم و زياده مىباشد و ايضا كثرت جماع مطوِّل آن مىگردد.
و رحم به رباطات قويه مربوط است به صلب و ناحيه سره و مثانه و به عظم عريض.
و عنق رحم در بعض زنان مائل به يسار مىباشد و در بعضى به يمين.
چون غرض از خلقت رحم تولد جنين است كيفيت تولد آن بيان كردن لازم آمد.
[كيفيت تولد جنين]
كيفيت تولد جنين چنين است:
بدان كه هرگاه در رحم صحيح و نقى منى مرد و زن كه صلاحيت تكوّن داشته باشند با هم آميخته قرار يابند و از واردات خارجى و موجبات بدنى و نفسانى كه باعث بر انزلاق منى باشد به وقوع نيايد بأمر الله الخالق از قوت عاقده كه در منى مرد است و از قوت منعقده كه در منى زن است و در تشريح انثيين در مبحث منى مفصل گفته آمدهايم با اختلاف كه ما بين اطبا و حكما است غليانى در آن منى ممتزج پديد مىآيد و چهار نقطه مانند حباب نمود مىكند: يكى در محل دل، دوم در محل دِماغ، سوم در محل جگر،
مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 110
چهارم بر مجموع محتوى گردد. و اين غليان در يك هفته تمام شود مسمى است با حالت اولى.
و بعده نقطههاى سرخ ظاهر شود و منافذ عروق پديد آيد و خون طمث به طرف ناف جريان يابد و اين در چهار روز تمام گردد مسمى است با حالت ثانيه.
و بعده علقه شود تماميت اين به شش روز بود و مسمى است با حالت ثالث.
و بعده مضغه شود و بعض اعضا از يكديگر تمائز گيرد و قدرى از خون حيوانى و طمثى بر آن ترشح كند و مستعد قبول صورت حيوانى گردد از واهب الصور و تمامى اين به دوازده روز بود مسمى است با حالت رابعه.
و بعده مزاج ذكورى و انوثى فايض شود و اعضاى اصلى تمام گردد و اين به سه روز تمام شود و مسمى است با حالت خامسه.
و بعده همه اعضا خلقت يابند و عروق و مجارى و مفاصل به ظهور آيند و اين را حالت سادسه نامند در پنجروز تمام شود.
و آنچه از تعين ايام حالات گفته شد بنا بر اكثريه است.
و ثابت شده كه حالات مذكوره در ذكران به مدت قليل باشد و در اناث به مدت طويل، چنانچه گفتهاند كه خلقت پسر به سى روز تا چهل روز تمام شود و خلقت دختر به چهل روز تا پنجاه روز.
و بعد از آن تا مدت شش ماه كه اقل مدت وضع حمل است در نشو نما مىباشد.
[دربيان تعريف نطفه و علقه و مضغه و جنين و حيوان]
و بايد دانست منى كه در رحم افتد آن را نطفه خوانند. و چون روزى چند بر آن بگذرد و غشاى بر وى پديد آيد همچون پوستى كه بر خمير پديد مىشود از داشتن آن در هوا ساعتى علقه نامند. و چون گوشت گردد مضغه خوانند. و چون شكل اعضا و خطوط آن ظاهر گردد جَنين گويند بفتح جيم. و چون حس و حركت در آن فائض گردد حيوان نامند. و اطلاق جنين در اين وقت نيز مجازا آمده است.
و بدانند كه
[دربيان زمان حركت جنين در رحم]
جنين در دو چند ايام تمامى خلقت به حركت مىآيد. و در سه چند ايام حركت به روز مىنمايد، مثلا اگر خلقت وى به سى و پنج روز تمام شده باشد به هفتاد روز حركت مىكند و به دويست و ده روز كه هفت ماه باشد به وجود مىآيد.
و آن كه به ماه هفتم تولد شود غالب آن است كه بماند. و اگر خلقت او به چهل روز تمام شود به هشتاد روز حركت كند و به دويست و چهل روز كه هشت ماه باشد بزايد و عادت الله بر آن رفته كه اين زود به عدم رود و نادر بود كه يك هفته بزيد.
و دلائل عقلى كه بر اين گفتهاند نيز گفته آيد.
و از اينجا فرض توان كرد ايام تمامى خلقت: آن كه به شش ماه زايند يا به نه ماه يا بده ماه و باشد كه تا دو سال يا زياده بچه در شكم باشد پس بزايد. و اين به سبب امر ديگر مىشود و حساب مذكور در اينجا دخلى ندارد.
انتباه [دليل عدم بقاى جنين هشت ماهه]
بر عدم بقاى هشتم ماه اطبا و منجمين هر واحد دليلها دارند اما آنچه معقولتر مىنمايد اين است كه گفتهاند:
مولود در ماه هفتم به سبب آن كه خلقت او تمام شده جهت طلب خروج به حركت و اضطراب مىآيد، پس اگر صحيح المزاج و قوى الحال است به اذن الله تعالى خرق اغشيه مىنمايد و برمىآيد.
و اگر بدان قوت نيست خرق نمىتواند كرد ليكن از اين حركت و اضطراب خسته مىشود و متألم مىگردد، پس اگر به غايت ضعيف و رنجور است در شكم بميرد و اگر مهلت يافت و به ماه نهم رسيد خستگى او زائل مىشود و قوت مىگيرد و در ماه نهم به عافيت وجود مىآيد و مىماند.
و اگر به سببى از اسباب باز در ماه هشتم حركت كند و برآيد خستگى اين حركت علاوه خستگى سابق مىگردد و هواى خارجى نسبت به او بسيار غريب مىباشد، پس بالضرور هلاك مىشود و سرعت و بطوء هلاكت حسب قرب و بعد خروج وى است از زمان حركت كه در هفتم ماه به وجود آمده، پس اگر در آخر ماه هشتم بزايد مىتواند كه بماند براى زوال مانع حيات كه خستگى و الم بود. و بر اين تقدير آنچه عوام مىگويند كه اگر يك روز هم از
مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 111
ماه هشتم باقى باشد و بزايد نمىزيد مسموع نباشد، مگر بر طريق اهل نجوم كه هر ماه حامله را در تصرف سبع سياره مىدارند و در ماه هشتم رجل را كه مخصوص به تحميد مربى خود است و در ماه اول هم آن متصرف بود متصرف مىدانند. اما در ظهور اثر هلاكت او بعد بروز امرى نزد آنها متحقق خواهد بود.
انتباه [دليل عدم بقاى جنين هشت ماهه]
بر عدم بقاى هشتم ماه اطبا و منجمين هر واحد دليلها دارند اما آنچه معقولتر مىنمايد اين است كه گفتهاند:
مولود در ماه هفتم به سبب آن كه خلقت او تمام شده جهت طلب خروج به حركت و اضطراب مىآيد، پس اگر صحيح المزاج و قوى الحال است به اذن الله تعالى خرق اغشيه مىنمايد و برمىآيد.
و اگر بدان قوت نيست خرق نمىتواند كرد ليكن از اين حركت و اضطراب خسته مىشود و متألم مىگردد، پس اگر به غايت ضعيف و رنجور است در شكم بميرد و اگر مهلت يافت و به ماه نهم رسيد خستگى او زائل مىشود و قوت مىگيرد و در ماه نهم به عافيت وجود مىآيد و مىماند.
و اگر به سببى از اسباب باز در ماه هشتم حركت كند و برآيد خستگى اين حركت علاوه خستگى سابق مىگردد و هواى خارجى نسبت به او بسيار غريب مىباشد، پس بالضرور هلاك مىشود و سرعت و بطوء هلاكت حسب قرب و بعد خروج وى است از زمان حركت كه در هفتم ماه به وجود آمده، پس اگر در آخر ماه هشتم بزايد مىتواند كه بماند براى زوال مانع حيات كه خستگى و الم بود. و بر اين تقدير آنچه عوام مىگويند كه اگر يك روز هم از
مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 111
ماه هشتم باقى باشد و بزايد نمىزيد مسموع نباشد، مگر بر طريق اهل نجوم كه هر ماه حامله را در تصرف سبع سياره مىدارند و در ماه هشتم رجل را كه مخصوص به تحميد مربى خود است و در ماه اول هم آن متصرف بود متصرف مىدانند. اما در ظهور اثر هلاكت او بعد بروز امرى نزد آنها متحقق خواهد بود.
بدان كه عرق نيز فضله هضم چهارم است؛
بدين قسم كه چون غذا- كه عبارت از خون متين است- در عروق نمىتواند به تنهايى نفوذ نمود بدون آن كه مخلوط به آب و اندك صفرايى گردد كه بدرقه آن گردند؛ آب باعث رقّت قوام و صفراء باعث رقّت و حدّت و گرمى و تنفيذ [هستند].
و بعد [از] وصول غذا به اعضاء، آبى كه با آن مخلوط گشته، اكثرى از آن جدا شده به رجعت قهقرا بر مىگردد به كبد و از كبد به گُرده و مثانه و با بول مندفع مىگردد؛ چنان چه در مبحث بول و غير آن مذكور شد. و قدرى كه در اعضاء مىماند و از غذا عضوى فاضل مانده به طرف جلد متوجّه مىگردد؛ پس: اگر آب صرف است، بخار شده به تحليل مىرود و اگر آب با فضله آميخته است و قابليت غذائيت جلدى ندارد، طبيعت آن را قبل از آن كه غلظت يابد از مسامّ بدن مندفع مىگرداند و لهذا گفتهاند كه عَرَق، مخبر اخلاط بدن است.
و بعد از بر آمدن از مسامّ و منافذ: اگر با آن مادّه فضليه بسيار است، «وسخ» و چرك بسيارى از آن بر ظاهر جلد بدن مجتمع و منجمد مىگردد و اگر كمتر است كمتر و اگر با حدّت و صفراويت است، حاد مىباشد عرق آن و احياناً در بعض اعضاء اندك جوششى- خصوص در زير بغلها- به هم مىرسد. و اگر اخلاط بدن عفونت دارد، عرق نيز به حسب آن، متعفّن مىباشد و اگر حرارت، حارّ و اگر برودت، بارد «1».
و بالجملة، به سبب حالات اخلاط بدن و تغييرات آنها عرق نيز مختلف مىباشد و مجموع را در شش فصل ذكر مىنمايد:
فصل اوّل [از باب چهارم از ركن چهارم از مقاله اولى]: در بيان كثرت و قلّت عَرَق
و اين را در دو شعبه بيان مىنمايد.
خلاصة الحكمة، ج1، ص: 782
🌹شعبه اول: در بيان #كثرت_عرق
🌷بدان كه كثرت عرق مطلقاً از شش سبب بيرون نيست؛ بعضى طبيعى و بعضى غير طبيعى.
#سبب اوّل: #كثرت.رطوبت در بدناست و بدان سبب عرق بسيارى آيد.
#دوم: رطوبات #رقيق گردد و سيلان نمايد و به طريق عرق مندفع گردد.
#سوم: آن كه #اعضاء گداخته و رقيق شده به طريق عَرَق از مسام بر آيند.
#چهارم: آن كه #مسام از مقدار طبيعى خود #وسيعتر گردند و بدان سبب رطوبت بسيارى از آنها تراوش نمايد.
#پنجم: آن كه #قوّه_دافعه قوى گردد و رطوبت زيادى دفع نمايد.
#ششم: آن كه #ماسكه_ضعيف گردد و بدان سبب رطوبت زيادى به عرق دفع گردد.
پس آن چه از دفع قوّه دافعه و يا از رياضت معتدله و يا از حرارت هواى گرم كه مفرط الحرارة نباشد و يا از حمّام معتدل- از هر يك ازين چهار [حاصل شود]، عرق طبيعى است و مفيد به حال بدن و باعث ابقاء صحّت و اعتدال مزاج.
و ببايد دانست كه «كثرت درور» و جريان عرق باعث ضعف قوّه است؛ مگر هنگامى كه از سبب قوّه دافعه باشد كه موادّ زيادى را دفع نمايد كه آن هنگام سودمند است.
و بدترين عرق، آن است كه از ذوبان اعضاء و يا از ضعف قوّه ماسكه باشد. و فرق ميان آن چه از قوّه، دافعه و آن چه از ضعف قوّه ماسكه است به چند وجه است:
اوّل آنكه آن چه از قوّه دافعه باشد، بعد از امتلاء مىباشد و از اخراج آن فرحت و خفّت به هم مىرسد؛ چه در حال صحّت و چه در حال مرض و مَرضى را اين نوع عرق به غير از روز بحران واقع نمىگردد؛ به خلاف آن چه از ضعف قوّه ماسكه باشد كه بى امتلاء مىباشد و ضرر مىرساند و از استعمال مقوّيات قوّه ماسكه انتفاع مييابد.
و هم چنين هر چه ذوبانى باشد، ضرر آن زياده از ضعف ماسكه است و عدم انتفاع از مقوّيات ماسكه لازم آن و اين نوع عرق، بى حمّاى حادّه نمىباشد؛ به جهت آن كه ذوبان اعضاء كه بدون حرارت قويه باشد، مادّه آن بدين رقّت نيست كه به عرق تواند مندفع گرديد؛ زيرا كه تا مادّه بسيار رقيق نباشد به عرق مندفع نمىگردد.
✅ [نكته]: و بدان كه در حال صحّت: هرگاه عرق بسيارى آيد و سببى ظاهر آن را نباشد، علامت آن است كه غذا زياده از مقدار تحمّل بدن خورده مىشود. و اگر با وجود قلّت تناول و بدون ظهور سبب موجب عرق بسيار آيد، دليل آن است كه در بدن فضله بسيار اجتماع يافته و محتاج به استفراغ است.
و كثرت عرق در همه ايام مرض، دليل كثرت خلط است و كثرت عرق با اسهال يا استفراغ به نوع ديگر، در كمال ردائت است و چون در بعضى اعضاء عرق بيشتر از بعضى ديگر آيد، علامت آن است كه مادّه مرض در آن عضو است كه عرق بيشتر مىكند و يا آن كه در آن عضو بيشتر است و در باقى كمتر و چون مادّه در جميع بدن بسيار باشد و «مانع از بروز» در عضوى نباشد، عرق از جميع بدن بر آيد و عرق سرد همين كه از گردن و سينه آيد، دليل ضعف قوّه حيوانى است و يا علامت آن كه ضعيف خواهد شد؛ خصوص در حمّاى حادّه و محرقه ؛ به جهت آن كه علامت آن است كه ماده بسيارى و خام در حوالى سر مملوّ است و طبيعت عاجز است از دفع آن.
#خلاصة الحكمة، ج1، ص: 783
✅ادرس کانال✅
ادرس کانال
https://t.me/noskheh_teb_sonnati
باب پنجم [از ركن چهارم] [از مقاله اولى] در بيان نفث
خلاصة الحكمة، ج1، ص: 787
بدان كه چون استدلال به «نفث» نيز از ادَلّ اشياست بر نضج امراض صدريه و ريه و بر عدم نضج آن و لهذا آن را نيز ذكر مىنمايد در هفت فصل.
[تعريف نفث]:
و «نفث» به فتح نون و سكون فا و ثاء مثلّثه: در لغت: نفخِ «1» بدون ريق- يعنى بى آب دهن- را نامند. و به معنى دميدن به نفس نيز آمده. و به معنى القاء نيز. و در اصطلاح اطبّاء- يعنى عرف خاص-؛ رطوبتى را نامند كه از سرفه بر آيد از مجراى قصبه ريه. و به عرف عام، رطوبت را به هر وجه كه از دهن بر آيد، خواه به طريق بزاق- كه «بصاق» نيز نامند- و خواه به تسفُّل و خواه به سُعال و خواه به تنحنح و خواه به قى، بدين اسم نامند؛ خواه از قصبه ريه آيد و يا از مرى به معده.
و آن چه به طريق سرفه است، البته از قصبه ريه و يا از حجب صدر و اعضاء قريبه بدان خواهد بود؛ زيرا كه آنها را مخرجى سواى ريه و قصبه نيست. و آن چه تنحنح آيد، از دماغ و نواح آن خواهد بود و آن چه به تسفّل و تبزّق آيد، از اجزاء فم خواهد بود در نواح آن و آن چه به قى آيد، از مرى و معده خواهد بود.
سيلان منى و ندى و ودى
بدان كه منى از فضله هضم چهارم پيدا مىشود و آن رطوبتى است كه وقت جماع بيرون مىآيد و سبب تولد اولاد است.
و مذى رطوبتى است كه در ابتداى شهوت جارى مىشود تا به سبب تليين مجراى منى به سهولت خارج گردد و يا به وقت بازى كردن و سخن گفتن و نگاه كردن با كسى كه بدان آرزوى جماع بود برآيد و تولد او در غدهاى بود كه در گردن مثانه موضوع است و مجراى آن بالاى مجراى منى است.
و ودى رطوبتى است لزج كه پيش از بول از مجراى آن خارج مىشود تا به سبب لعابيت خود حدت بول را بشكند و چون كثرت پذيرد بعد بول نيز برآيد و تولد او در غده بود كه قريب گردن مثانه موضوع است و مجراى او بالاى مجراى مذى است.
صاحب ترويح گويد كه مجراى بول و ودى واحد است و مجراى منى و مذى يكى است از اين معلوم شد كه در قضيب دو مجرا است و از آن رطوبات اربعه يعنى منى و بول و مذى و ودى خارج مىشود و مجراى بول خارج مجراى منى است.
بالجمله اسباب اين شش گونه است:
يكى كثرت منى به سبب كثرت تناول مولدات منى يا ترك جماع.
دوم حدت و حراقت منى كه به سبب لذع او طبيعت بر دفع او كوشد.
سوم استرخاى اوعيه منى به سبب برودت و رطوبت كه بدان سبب ماسكه او ضعيف گردد و حفظ منى نتواند كرد.
چهارم تشنج عضله اوعيه منى و به سبب عفر و افشردگى سائل شدن منى.
پنجم ضعف گرده و گداختن پيه آن از شدت حرارت شهوت و يا از كثرت جماع.
ششم تصور جماع يا استماع سخن جماع و بباعت آن عروض سيلان ندى و منى.
اما در اين سبب ششم بودن كثرت منى يا ضعف
اكسير اعظم، ج3، ص: 604
ماسكه اوعيه يا حدت منى شرط است و گاهى زنان را سيلان منى به همين اسباب عارض شود و استرخاى فم رحم نيز باعث اين علت گردد.
و شيخ و ايلاقى مىنويسند كه سبب اين مرض يا در منى و يا در اوعيه و يا در گرده و يا در عضله حافظه او و يا در مبادى بود پس سبب كه در منى باشد يا كثرت او بود به سبب قلت جماع و كثرت تناول مؤلدات منى و يا رقت منى بود كه به طريق ترشح هرشى رقيق مترشح گردد و يا حدت و حرافت او كه به سبب لذع طبيعت محتاج به دفع گردد و اما سبب كه در اوعيه منى باشد يا ضعف ماسكه بود به سبب سوء مزاج يا به سبب شدت قوت دافعه يا به سبب مرض آلى از تشنج يا تمدد كه مضطر به حركات منكره گردد و بدان سبب دافعه حركت كند و منى را دفع نمايد گويا كه آن موذى ديگر را دفع مىكند چنانچه قى طعام هنگام ايذاى معده از موذى غير طعام عارض مىشود.
و بالجمله نفس تشنج عاجز است و عصر زراق است و بدان كه تشنج اوعيه منى مسيل است و تشنج عضل مقعد حابس بهر آن كه عضله مقعد براى حبس ثفل آفريده شده و اين بهر عصر و دفع منى و عصر موجب انفتاح مجرا است و يا به سبب استرخاى اوعيه بود پس مسك نكند و يا به سبب اتساع مجارى بود.
و اما سبب كه در عضله حافظه بود ايضا تشنج بود يا استرخا.
و اما سبب كه در گرده باشد به سبب عروض ذوبان شحم آن از شدت شهوت يا كثرت جماع بود پس از جماع كننده بعد بول چيزى بسيار لزج از آن خارج شود كه به پارچه متعلق شود و بعد شستن اثر او باقى ماند و اين روى متهك بدن و قوت است.
و اما سبب در مبادى مثل كثرت فكر در جماع و استماع سخن او است پس اعضاى منى به فعل خود اگر به حركت ضعيف حركت كنند ندى برآيد.
و اگر به حركت قوى حركت نمايند انزال شود و گاهى زنان را ترى بسيار به سبب استرخاى فم رحم.
و ايضا به سبب ضعف اوعيه منى ايشان و از اسباب مذكوره عارض شود.
سيلان منى و ندى و ودى
بدان كه منى از فضله هضم چهارم پيدا مىشود و آن رطوبتى است كه وقت جماع بيرون مىآيد و سبب تولد اولاد است.
و مذى رطوبتى است كه در ابتداى شهوت جارى مىشود تا به سبب تليين مجراى منى به سهولت خارج گردد و يا به وقت بازى كردن و سخن گفتن و نگاه كردن با كسى كه بدان آرزوى جماع بود برآيد و تولد او در غدهاى بود كه در گردن مثانه موضوع است و مجراى آن بالاى مجراى منى است.
و ودى رطوبتى است لزج كه پيش از بول از مجراى آن خارج مىشود تا به سبب لعابيت خود حدت بول را بشكند و چون كثرت پذيرد بعد بول نيز برآيد و تولد او در غده بود كه قريب گردن مثانه موضوع است و مجراى او بالاى مجراى مذى است.
صاحب ترويح گويد كه مجراى بول و ودى واحد است و مجراى منى و مذى يكى است از اين معلوم شد كه در قضيب دو مجرا است و از آن رطوبات اربعه يعنى منى و بول و مذى و ودى خارج مىشود و مجراى بول خارج مجراى منى است.
بالجمله اسباب اين شش گونه است:
يكى كثرت منى به سبب كثرت تناول مولدات منى يا ترك جماع.
دوم حدت و حراقت منى كه به سبب لذع او طبيعت بر دفع او كوشد.
سوم استرخاى اوعيه منى به سبب برودت و رطوبت كه بدان سبب ماسكه او ضعيف گردد و حفظ منى نتواند كرد.
چهارم تشنج عضله اوعيه منى و به سبب عفر و افشردگى سائل شدن منى.
پنجم ضعف گرده و گداختن پيه آن از شدت حرارت شهوت و يا از كثرت جماع.
ششم تصور جماع يا استماع سخن جماع و بباعت آن عروض سيلان ندى و منى.
اما در اين سبب ششم بودن كثرت منى يا ضعف
اكسير اعظم، ج3، ص: 604
ماسكه اوعيه يا حدت منى شرط است و گاهى زنان را سيلان منى به همين اسباب عارض شود و استرخاى فم رحم نيز باعث اين علت گردد.
و شيخ و ايلاقى مىنويسند كه سبب اين مرض يا در منى و يا در اوعيه و يا در گرده و يا در عضله حافظه او و يا در مبادى بود پس سبب كه در منى باشد يا كثرت او بود به سبب قلت جماع و كثرت تناول مؤلدات منى و يا رقت منى بود كه به طريق ترشح هرشى رقيق مترشح گردد و يا حدت و حرافت او كه به سبب لذع طبيعت محتاج به دفع گردد و اما سبب كه در اوعيه منى باشد يا ضعف ماسكه بود به سبب سوء مزاج يا به سبب شدت قوت دافعه يا به سبب مرض آلى از تشنج يا تمدد كه مضطر به حركات منكره گردد و بدان سبب دافعه حركت كند و منى را دفع نمايد گويا كه آن موذى ديگر را دفع مىكند چنانچه قى طعام هنگام ايذاى معده از موذى غير طعام عارض مىشود.
و بالجمله نفس تشنج عاجز است و عصر زراق است و بدان كه تشنج اوعيه منى مسيل است و تشنج عضل مقعد حابس بهر آن كه عضله مقعد براى حبس ثفل آفريده شده و اين بهر عصر و دفع منى و عصر موجب انفتاح مجرا است و يا به سبب استرخاى اوعيه بود پس مسك نكند و يا به سبب اتساع مجارى بود.
و اما سبب كه در عضله حافظه بود ايضا تشنج بود يا استرخا.
و اما سبب كه در گرده باشد به سبب عروض ذوبان شحم آن از شدت شهوت يا كثرت جماع بود پس از جماع كننده بعد بول چيزى بسيار لزج از آن خارج شود كه به پارچه متعلق شود و بعد شستن اثر او باقى ماند و اين روى متهك بدن و قوت است.
و اما سبب در مبادى مثل كثرت فكر در جماع و استماع سخن او است پس اعضاى منى به فعل خود اگر به حركت ضعيف حركت كنند ندى برآيد.
و اگر به حركت قوى حركت نمايند انزال شود و گاهى زنان را ترى بسيار به سبب استرخاى فم رحم.
و ايضا به سبب ضعف اوعيه منى ايشان و از اسباب مذكوره عارض شود.
و تاريكى چشم و گرانى سر و كمى اشتها و قلق و كرب عارض شود و بسا باشد كه به سبب حدت منى موجب تب و وسواس سوداوى و خفقان و تنگى نفس گردد و به علت تصاعد ابخره رديّه كه به دلودماغ مىرسد حالتى مثل اختناق رحم كه عارض زنان مىگردد، عارض مىشود.
و بعد از مزاج دموى، صاحب مزاج گرم و خشك صفراوى اليق است به مباشرت نسوان، و لكن هرگاه اعتدال را مرعى ندارد ضرر اكثار و افراط در او زياده از دموى است كه موجب خشكى و لاغرى بدن و ضعف بصر و فرورفتن چشمها و خفقان است.
بسا باشد كه مورث دق و سل و ذبول گردد.
و صاحب مزاج سرد و تر را موجب اطفاء حرارت غريزى است و اعضاء را سست مىكند و باعث ضعف معده مىشود بايد مباشرت كمتر نمايد كه مضرتهاى بسيار دارد و در مزاج سوداوى سرد و خشك موجب ضعف قلب و كبد و دماغ و لاغرى و خشكى و امراض يابسه و سينه و درد مفاصل عارض مىگردد و اگر اكثار نمايند بدن را به غايت لاغر و احداث تشنج مىكند پس سزاوار اجتناب يا كمتر مرتكب شدن است.
پس محقق شد كه كثرت و قلت جماع به محض خيال نيست بلكه تابع مزاج است و شناختن امزجه و قوّت و ضعف آن در جميع مراتب و رعايت سن و فصل و ساير ملزومات آن موقوف به رجوع طبيب حاذق است كه مشخص كند و تكليف هر مزاج را معين نمايد چون بقاى نوع انسان موقوف بر توالد و تناسل است و آن بدون اجتماع ذكور با «1» اناث به وجه مخصوص متحقق و متصوّر «2» نمىگردد لهذا لازم است كه بيان نموده شود كه كدام وقت نافع و در چه حال مضر [است].