#صحیفه_سجادیه_جامعه | ۱۰
[ #دعای دهم – صلوات بر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) ]
⤶ اَللّٰهُمَّ صَلَّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ عَبدِكَ وَرَسُولِكَ، وَمِفتٰاحَ بٰابَ جَنَّتِكَ، وَالنّٰاهِضِ بِاَعْبٰاءِ مَوٰاثِیقِ عَهْدِكَ اِلیٰ عِبَادِكَ، وَذَرِیعَةِ الْمُؤمِنِینَ اِلیٰ رِضْوٰانِكَ، وَالْمُسْتَقِلِّ بِـمٰا حَمَّلْتَهُ مِنَ الاِشَارَةِ بِاٰیٰاتِكَ، وَالَّذیٖ لَمْ یَسْتَطِعْ اِلّٰا مُوٰافَقَةَ عِلمِكَ، وَقَبُولَ الرِّسَالَةِ اِذْ تَقَدَّمَ لَهُ قَبُولُهَا فیٖ اُمِّ الْکِتٰابِ عِنْدَكَ، وَکَیْفَ یَسْتَطِیعُ رَدَّ مٰا نَفَذَتْ بِهٖ مَشِیَّتُكَ مَنْ یَتَقَلَّبُ فیٖ قَبْضَتِكَ وَنٰاصِیَتُهُ بِیَدِكَ.
⎠ خداوندا درود فرست بر محمد، بنده و فرستادهات و کلید در بهشتت، آنکه برداشت بار پیمانهای فرمانت برای بندگانت را، و وسیله مؤمنان بوده است به سوی رضوانت و تحمل کنندۀ آنچه را که از اشاره به آیاتت بر عهدهاش گذاشتی. آنکه جز موافقت با علمت توانایی نداشت، و جز پذیرش رسالت که پیش از آن پذیرفته بود آن را در ام الکتاب در پیشگاهت، و چگونه میتوانست رد کند آنچه را تعلق گرفته مشیت تو به آن، آنکه حرکاتش در حیطۀ قدرت تو و اختیارش به دست تو است.⎛
اَللّٰهُمَّ کَمَا اخْتَـرْتَ مُحَمَّداً عَلیٰ عِلْمِ لِاَمْرِكَ، وَجَعَلْتَهُ شَهِیداً عَلیٰ خَلْقِكَ، وَمُبَلِّغاً عَنْكَ حُجَجَ اٰیٰاتِكَ، وَاَعْلٰامَ شَوٰاهِدَ بَیِّنٰاتِكَ، فَاَسْمَعَ مَنْ اَذِنْتَ لَهُ فِی الاِسْتِمٰاعِ مِنَ الْحَقِّ الَّذِی صَـرَّحَتْ عَنْهُ رِسَالَتُهُ، وَبَصَّـرَ مَنْ لَمْ تَجْعَلْ عَلیٰ بَصَـرِهِ غِشَاوَةَ الْقُلُوبِ، فنَکَلَ عَنْ اَنْ یَرَی الْحَقَّ فیٖ اَحْسَنِ صُورَتِهٖ،
خداوندا آنگونه که محمد را برگزیدی براساس علمت برای امرت و او را گواه قرار دادی بر آفریدگانت، و ابلاغ کننده از سوی تو، حجتهای آیاتت را، و بینات بزرگ آشکارت را، پس رسانید به گوش هر کس که اجازه استماع به وی دادهای حقایقی را که رسالتش آن را بیان کرد و بینا ساخت هر کس را که بر دیدگانش پوشش دلها را قرار ندادهای که ناتوان شود از دیدن حق در بهتـرین صورتهایش،
وَاَوْصَلَ بِاِذْنِكَ الْهُدیٰ اِلَی الْقُلُوبِ الَّتیٖ لَمْ تُغَلِّفْهَا بِطَبْعِكَ، وَکٰانَ حُجَّتَكَ عَلیٰ مَنْ عَلِمْتَهُ بِالْمُعَانَدَةِ لَكَ، وَالْخِلاٰفِ عَلیٰ رُسُلِكَ، وَبَلَغَ مَجْهُودَ الصَّبْـرِ فیٖ اِظْهٰارِ حَقِّكَ، وَاٰثَرَ الْجِدَّ عَلَی التَّقْصِیرِ وَالرَّیْثِ فیٖ اَمْرِكَ ابْتِغٰاءَ الْوَسِیلَةِ عِنْدَكَ، وَالزُّلْفَةِ لَدَیْكَ وَطُولِ الْخُلُودِ فیٖ رَحْمَتِكَ، وَحَتّٰى قُلْتَ لَهُ: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَمٰا اَنْتَ بِـمَلُومٍ﴾ فَبَلِّغْهُ غٰایَةَ الْوُصْلَةِ، وَزِدْهُ کَمٰا وَصَلَ بَیْنَنٰا وَ بَیْنَ مَعْرِفَتِكَ.
و به اذن تو هدایت را رسانید به دلهایی که آنها را نبستهای با مُهر کردنت، و او حجت تو بود بر آنکه شناختهای او را به عناد با تو و مخالفت با فرستادگانت، و صبـر و پایداری را به نهایت رسانید در اظهار حقت و برتر شمرد کوشش را بر تقصیر و تأخیر در امرت برای یافتـن وسیله در نزد تو، و قرب و منزلت در پیشگاهت و جاودانگی در رحمتت، و تا آنجا که به وی فرمودی «از آنها دور شو که تو سـرزنش شده نیستی» پس او را به نهایت قربت برسان و او را فزونی ده، آنگونه که ما را به شناختت متصل ساخت.
اَللّٰهُمَّ وَکَمٰا قَمَعْتَ بِهِ الْکُفْرَ عَلیٰ جِرَانِهِ وَجَدَعْتَ اَنْفَ النِّفٰاقِ بِحُجَّةِ نُبُوَّتِهِ، وَقَطَعْتَ قَرٰائِنَ الضَّلٰالِ بِنُورِ هِدٰایَتِهِ، وَجَعَلْتَهُ بِـمَنِّكَ عَلیَ الْمُشْـرِکِینَ ثٰاقِباً، وَلِنُبُوَّةِ الْمُرْسَلِینَ خٰاتِـمًا، وَعَلَی الْكُتُبِ الْأُولیٰ مُهَيْمِناً، وَبِكُلِّ مُبْتَعَثٍ قَبْلَهُ مِنَ الرُّسُلِ مُؤْمِناً، وَلِمَنْ بَلَّغَ عَنْكَ شٰاهِداً، وَلِمَنْ اَدْبَرَ عَنْكَ مُجٰاهِداً، وَلَكَ إِلیٰ قِيٰامِ السّٰاعَةِ حٰامِداً، وَلِلْمُؤْمِنِینَ فیٖ عَرْصَةِ الْقِيٰامَةِ قٰائِداً، وَبَیْنَ الْحَقِّ وَالْبٰاطِلَ فٰارِقاً، وَبِحَقِّكَ فیٖ عِبٰادِكَ نٰاطِقاً، وَلِمَنْ تَقَدَّمَهُ مِنَ الْأَنْبِيٰاءِ مُصَدِّقًا، فَصَلِّ عَلَيْهِ صَلٰاةً تَرْفَعُهُ بِهٰا عَلیٰ دَرَجٰاتِ النَّبِيِّینَ، تُنَضِّـرُ بِهٰا وَجْهَهُ فیٖ مَوْقِفِ السّٰاعَةِ يَوْمَ الدِّينِ.
خداوندا، آنگونه که به وسیله وی بر گردن کفر کوبیدی و بریدی بینی نفاق را با حجت نبوتش و نشانههای گمراهی را با نور هدایتش قطع نـمودی، و او را قرار دادی، به منت خویش، نفوذ کنندۀ بر مشـرکان و پایان بخش نبوت رسولان، و بر کتابهای پیشین مسلط ساختی و او را به هر پیامبـر فرستاده شده پیش از او مؤمن نـمودی و بر هر کس که از سوی تو ابلاغ کرد، گواه، و با هر که از تو روی برتافت جهادکننده و برای تو تا برپایی قیامت سپاسگزار و برای مؤمنان در صحنه قیامت پیشوا، و میان حق و باطل جدا کننده قرار دادی و به
حق خود در میان بندگانت گویا کردی، و برای پیامبـران پیش از او تصدیق کننده گذاشتی، پس بر او درود فرست، درودی که به آن مقام او را بالا ببـری بر درجات پیامبـران، شاداب کنی به آن چهرهاش را در جایگاه حساب در روز جزا.
اَللّٰهُمَّ وَكَمٰا جَعَلْتَهُ بَاَمْرِكَ صٰادِعاً، وَلَشَمْلِ مُنْتَشِـرِ الْهُدیٰ جٰامِعاً وَلِعَدَدِ الْمِشْـرِکِینَ قٰاطِعاً، وَلِحِمَى الْحَقِّ اَنْ يُسْتَبٰاحَ مٰانِعاً، وَلِمٰا نَجَمَ مِنْ قَرْنِ الضَّلٰالِ قٰاصِفاً، وَلِمٰا نَبَغَ، مِنَ الْبٰاطِلِ بِسَيْفِ الْحَقِّ دٰامِغاً، وَلِمَا ائْتَمَنْتَهُ عَلَيْهِ مِنَ الرِّسٰالَةِ مُبَلِّغاً، وَلِلْمُسْتَجِیبِینَ لَهُ الْمُتَعَلِّقِینَ بِعُرْوَتِهِ بَشِیراً، وَلِلْمُتَخَلِّفِینَ عَنْ ضَوْءِ نَهٰارِ حَقِّهِ نَذِيراً وَسِـرٰاجاً مُنِیراً، وَلِمَنِ اسُتَصْبَحَ بِذُكٰاءِ زَنْدِهِ مُسْتَنِیراً.
خداوند، آنگونه که او را به امر خود آشکارکننده و برای پراکندههای هدایت جمع کننده و برای شمار مشـرکان بُرنده و برای درهم شکستـن حرمت حق، باز دارنده، و برای آنچه از شاخهای گمراهی ظاهر شود، شکننده، و برای آنچه از باطل پدید آید با شمشیر حق، کوبنده و برای آنچه از رسالت به امانت به وی سپردی، ابلاغ کننده، و برای اجابت کنندگان او که به وی تـمسک جسته اند، بشارت دهنده و برای تخلف کنندگان از روشنی حقیقت آشکارش بیم دهنده و چراغی روشن کننده قرار دادی و برای آنکه از شدت نورش صبح را جسته، نور دهنده ساختی.
فَرَضْتَ عَلَيْنٰا تَعْزِیزَهُ وَتَوْقِیرَهُ وَمَهٰابَتَهُ، وَاَمَرْتَنٰا اَنْ لاٰنَرْفَعَ الْاَصْوٰاتَ عَلیٰ صَوْتِهٖ، وَاَنْ تَكُونَ كُلَّهٰا مَخْفُوضَةً دُونَ هَيْبَتِهِ، فَلٰا يُجْهَرُ بِهٰا عَلَيْهِ عِنْدَ مُنٰاجٰاتِهِ، وَنَلْقٰاهُ بِاَخْمَدِهٰا عِنْدَ مُحٰاوَرَتِهِ، وَنَکُفَّ مِنْ غَرْبِ الْاَلْسُنِ لَدیٰ مَسْاَلَتِهِ، اِعْظٰاماً مِنْكَ لِحُرْمَةِ نُبُوَّتِهِ، وَاِجْلاٰلاً لِقَدْرِ رِسٰالَتِهِ، وَتَـمْكِيناً فیٖ اَثْنٰاءِ الصُّدُورِ لِمُحَبَّتِهِ، وَتَوْکِیداً بَیْنَ حَوٰاشِی الْقُلُوبِ لِمَوَدَّتِهِ، فَارْفَعْهُ بِسَلاٰمِنٰا إِلیٰ حَيْثُ قَدَّرْتَ فیٖ سٰابِقِ عِلْمِكَ اَنْ تُبَلِّغَهُ اِيّٰاهُ بِصَلاٰتِنٰا عَلَيْهِ.
گرامیداشت و ارج نهادن و احتـرامش را بر ما واجب نـموده و به ما فرمان دادی که بلند نسازیم صداها را بر صدایش و اینکه همه آنها در برابر هیبتش متواضع باشند و آنها را بلند نگردانند بر او هنگام رازگویی، و با آهستهترین صدا در گفتگوی با او روبرو شویم و خودداری کنیم از درشتی کردن هنگام درخواست از وی، برای اینکه حرمت نبوتش را عظیم گردانی و با شکوه سازی ارزش و عظمت رسالتش را و محبتش را در سینهها محکم سازی و مؤکد سازی در حاشیۀ دلها مودتش را، پس او را بالا بر، با سلام ما به آنجا که در علم پیشینت مقدر فرمودهای که او را با صلوات ما بر او به آنجا برسانی.
اَللّهُمَّ وَهَبْ لَهُ مِنْ رِيٰاضِ جَنَّتِكَ، وَالدَّرَجِ الْمُتَّخَذَةِ لِاَهْلِ وَلاٰيَتِكَ مٰا تَقْصُـرُ عَنْهُ مَسْاَلَةُ السّٰائِلِینَ مِنْ عِبٰادِكَ، کَرٰامَةً تُنْزِلُهُ شَـرَفَ ذِرْوَتِهٰا، وَتُبَلِّغُهُ قُصْوىٰ مُكْنَةِ غٰايَتِهٰا، وَتُهْطِلُ سَحٰائِبَ النَّعِيمِ بِـمُزْنِ وَدْقِهِ وَطَوٰائِفَ الْمَزِيدِ وَالرِّضْوٰانِ مِنْ فَوْقِهٰا، وَتُجْرِى اِلَيْهِ جَدٰاوِلَ فَضْلِكَ فيٖهٰا، وَتُشَـرِّفُهُ بِالْوَسِيلَةِ عَلیٰ نٰازِلِيهٰا.
خداوندا به وی از باغهای بهشتت و درجات در نظر گرفته شده برای اهل ولایتت ببخش آنچه را که درخواستِ درخواست کنندگان از بندگانت کوتاهتر از آن باشد، کرامتی که او را در بالاترین جایگاهش قرار دهد، و او را برساند به درجۀ نهایی آن و فرو بارد ابرهای نعمت بهشتی به ابر بارشش و انواع فزون بخشیها و رضوان بر فراز آن و جویبارهای فضلت را در آن به سویش روان سازی و شـرافت بده او را به وسیله، بر ساکنان آن باغها.
اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ اَجْزَلَ مَنْ اَحْرَزَ نَصِيباً مِنْ رَحْمَتِكَ، وَاَنْضَـرَ مَنْ اَشْـرَقَ وَجْهُهُ لِسِجٰالِ عَطِيِّتِكَ، وَاَقْرَبَ الْاَنْبِيٰاءِ زُلْفَةً يَوْمَ الْمَقْعَدِ عِنْدَكَ، وَاَوْفَرَهُمْ حَظّاً مِنْ رِضْوٰانِكَ، وَاَكْثَـرَهُمْ صُفُوفَ اُمَّةٍ فیٖ جَنّٰاتِكَ.
خداوندا او را دارای بیشتـرین بهره قرار ده در میان کسانی که سهمی از رحمتت به دست آورده و خوش چهرهترین کسی که رخسارش به زیادی بخششت درخشان گردیده و نزدیکترین پیامبـر، از نظر قرب و منزلت در روز قرار گرفتـن در نزد تو و پر بهرهترین آنان از رضوانت و دارندۀ بیشتـرین صفهای امت در بهشتهایت.
اَللّٰهُمَّ وَابْلُغْ بِهٖ مِنْ تَشْـرِيفِ مَنْزِلَتِهِ، وَاِعْلٰاءِ رُتْبَتِهِ، وَخٰاصَّةِ خٰالِصَتِهِ، وَمُكْنَةِ زُلْفَتِهِ، وَجَزِیلِ مَثُوبَتِهِ، وَالزِّيٰادَةِ فیٖ كَرٰامَتِهِ، وَشُكْرِ قَدِیمِ سٰابِقَتِهِ، وَرَفْعِ دَرَجَتِهِ، وَاِعْطٰائِهِ الْوَسِيلَةَ الَّتِی اسْتَثْنٰاهٰا عَلیٰ اُمَّتِهِ مٰا اَنْتَ اَهْلُهُ فیٖ كَرَمِكَ وَفَيْضِ فَضْلِكَ وَجَزِيلِ مَوٰاهِبِكَ، وَمٰا مُحَمَّدٌ اَهْلُهُ فِيكَ فيٖمٰا بَلَّغَ فیٖ رِضٰاكَ، وَتَحَرّىٰ مِنْ حِفْظِ حَقِّكَ، وَتَوَلّیٰ مَنَ الْمُحٰامٰاةِ عَنْ دِینِكَ، وَالذَّبِّ عَنْ حُدُودِ نَهْیِكَ، فَقَدْ دَعٰا إِلیٰ اِثْبٰاتِ الْخَلْقِ وَالْاَمْرِ لَكَ، وَصَبَـرَ عَلَی الْاَذىٰ فيٖكَ، وَلَمْ يُشِـرْ بِالرُّبُوبِيَّةِ، اِلّٰا اِلَیْكَ، مَنّاً مِنْكَ عَلَيْهِ لاٰمَنّاً مِنْهُ عَلَيْكَ، وَبِـمٰا اَنْعَمْتَ بِهٖ عَلَيْهِ مِنْ فَضْلِكَ، وَمَكَّنْتَ فیٖ قَلْبِهِ مِنْ مَعْرِفَتِكَ، وَدَلَلْتَهُ عَلَيْهِ مِنْ اَعْلٰامِ قُدْرَتُكَ، وَاصْطَفَیْتَهُ لَهُ مِنْ تَبْلِیغِ رِسٰالَتِكَ.
خداوندا و او را برسان در شـرافت دادن به منزلت و بالابردن رتبه و ویژه ساختـن اخلاص و عظمت جایگاه و فراوانی پاداش و افزونی در کرامت و سپاس بر پیشینۀ سابقه، و بلندی درجهاش و بخشیدن وسیله به وی که وی بر امتش مستثنی نـمود آنچه را که تو شایستۀ آنی در کرامت و در فیض فضلت و فراوانی بخششهایت و آنچه را که محمد نزد تو شایستۀ آنست در آنچه ابلاغ نـمود به راه رضای تو و برای محافظت حق تو کوشید و بر عهده گرفت از حمایت دینت، و دفاع از حدود نهیت، که او خواند برای اثبات اینکه خلق و امر برای توست، و در راه تو در برابر آزار صبـر کرد و اشاره ننمود به پروردگاری کسی جز به تو، منتی از سوی تو بر او، نه منتی از او بر تو، و آنچه از فضل خود بر او نعمت بخشیدی و از معرفت خویش در قلبش قرار دادی، و رهنمون ساختی او را به سوی آن از نشانههای قدرتت و برای او برگزیدی از ابلاغ رسالتت.
اَللّٰهُمَّ وَ مَهْمٰا تَوٰاریٰ عَنّٰا مِنْ حُجُبِ الْغُيُوبِ عِنْدَكَ، وَتَوَلَيْتَ طَیَّ عِلْمِهِ عَنْ عِبٰادِكَ، وَكٰانَ فیٖ خَزٰائِنِ اَمْرِكَ، وَلَمْ تُنْزِلْهُ فیٖ تَأوِيلٍ لَدَيْهِ فیٖ كِتٰابِكَ، وَخٰانَتْنَا الصِّفٰاتُ، وَكَلَّتِ الْاَلْسُنُ دُونَ عِبٰارَتِهِ، فَلَمْ تَهْتَدِ الْقُلُوبُ اِلیٰ مَنٰازِلِكَ فيٖهِ مِنْ فَضْلِ عَطٰاءٍ تُؤْتِيهِ، وَذَخِیرَةِ کَرٰامَةٍ تُوصِلُهٰا اِلَيْهِ، وَتَهْطِلُ سَمٰاؤُهٰا عَلَيْهِ.
خداوندا، هر چند که وی در پردههای غیب نزد تو، از ما پنهان شده و بر عهده گرفتی پنهان ساختـن علمش را از بندگانت، و در خزانههای امرت بوده و آن را نازل ننمودی در تأویلی نزد وی در کتابت و صفات به ما خیانت ورزید و زبانها ناتوان گشت که عبارتش را باز گوید و دلها به سوی جایگاههای تو در آن راه نیافته است از فضل عطایی که میبخشی و ذخیرۀ کرامتی که به آن میرسانی و بارش آسمانش بر آن.
فَاَعْطِ مُحَمَّداً مِنْ ذٰلِكَ حَتّٰى يَرْضیٰ، وَزِدْهُ مِنْ ثَوٰابِكَ بَعْدَ الرِّضٰا مٰا لاٰتَبْلُغْهُ مَسْأَلَةُ السّٰائِلِینَ، وَتَقْصُـرُ عَنْهُ الْمُنیٰ حَتّٰى لاٰتَبْقىٰ غٰايَةُ غِبْطَةٍ اِلّٰا اَوْفَیْتَ بِهِ عَلَيْهٰا، وَلَاارْتِفٰاعِ دَرَجَةٍ اِلّٰا حَلَلْتَ بِهِ اِلَيْهٰا وَجَعَلْتَهُ مُخَلَّداً فیٖ اَعْلیٰ عُلُوِّهٰا.
پس محمد را از آن عطا کن تا او را خشنود سازی و پس از خشنودی از ثوابت بر آن بیفزای آنچه را که خواست درخواست کنندگان به آن نرسد و آرزوها از آن کوتاهتر باشد تا آنجا که نـماند نهایت غبطهای مگر اینکه به طور کامل به او داده باشی، و نه بالا رفتـن درجهای مگر اینکه او را به آن درجه وارد نـموده باشی و او را در بالاترین بلندای آن جاویدان کرده باشی.
اَللّٰهُمَّ وَكَمٰا اَكْثَـرْتَ ذَرْءَ اُمَّتِهِ، وَعَدَدَ الْمُسْتَجِيبِینَ لِرِسٰالَتِهِ، وَالْمُعْتـَرِفِینَ ِلحُجَّتِهِ، حَتَّى اسْتَفٰاضَ دِينُهُ، وَعَلَتْ كَلِمَتُهُ فَقَدْ اَمَتَّ بِهِ لِسٰانَ الْبٰاطِلِ، حَتّٰى كَلَّتْ حُجَّتُهُ، وَدَمَغْتَ بِهِ الْكُفْرَ فَاَضْحیٰ مَأْمُوماً قَدْ هَشَمْتَ فیٖ رَأْسِهٖ بَيْضَتَهُ، وَجَدَعْتَ بِهِ اَنْفَ الْبٰاطِلِ، فَاسْتَخْفیٰ لِقُبْحِ حِلْيَتِهِ، وَطٰالَ بِهِ الْاِسْلٰامُ، وَانْبَجَسَتْ يَنٰابِيعُ حِكْمَتِهِ، فَاحْوِ الْمَثُوبَةَ لَهُ عَلیٰ حَسَبِ مٰا اَبْلیٰ فیٖ حَقِّكَ وَتَقَدَّمَ فِيهِ مِنَ النَّصِيحَةِ لِخَلْقِكَ.
خداوندا، و آنگونه که فراوان کرده ذریۀ امتش را و شمار اجابت کنندگان رسالتش را، و اعتـراف کنندگان به حجتش را، تا آنجا که دینش گستـرش یافت و کلمهاش بالا گرفت که به وسیله او زبان باطل را میراندی که حجتش درمانده گشت و به وسیلۀ او کفر را کوبیدی که سـرکوب گردید به طوری که کلاه خودش بر سـرش خرد شده باشد، و به وسیلۀ او بینی باطل را شکستی که به جهت زشتی حالش
پنهانی جست و اسلام به وسیله وی بلندی یافت و روان گردید چشمه سارهای حکمتش، پس پاداش را بر حسب آنچه در حق تو تلاش نـمود برایش فراهم آور و به آنچه در خیرخواهی به آفریدگانت به آن تقدم جست.
اَللّٰهُمَّ وَاجْعَلْهُ خَطِيبَ وَفْدِ الْمُؤْمِنِینَ اِلَيْكَ، وَالْمَكْسُوَّ حُلَلَ الْاَمٰانِ اِذٰا وَقَفَ بَیْنَ يَدَيْكَ، وَالنّٰاطِقَ اِذٰا خَرِسَتِ الْاَلْسُنُ فِی الثَّنٰاءِ عَلَيْكَ. اَللّٰهُمَّ وَابْسُطْ لِسٰانَهُ فِی الشَّفَاعَةِ لِاُمَّتِهِ، وَاَرِ اَهْلَ الْمَوْقِفِ مِنَ النَّبِيِّینَ وَاَتْبٰاعِهِمْ تَـمَكُّنَ مَنْزِلَتِهِ، وَاَوْهِلْ اَبْصٰارَ اَهْلِ الْمَعْرُوفِ الْعُلیٰ بِشُعٰاعِ نُورِ دَرَجَتِهِ، وَقِفْهُ فِی الْمَقٰامِ الْمَحْمُودِ الَّذِی وَعَدْتَهُ، وَاغْفِرْ مٰا اَحْدَثَ الْمُحْدِثُونَ بَعْدَهُ فیٖ اُمَّتِهِ، مِمّٰا كٰانَ اجْتِهٰادُهُمْ فیٖ تَحَرِّياً لِمَرْضٰاتِكَ وَ مَرْضٰاتِهِ، وَمٰا لَمْ يَكُنْ تَأْلِيباً عَلیٰ دِینِكَ وَنَقْضاً لِشَـرِيعَتِهِ، وَاحْفَظْ مَنْ قَبِلَ بِالتَّسْلِيمِ وَالرِّضٰا دَعْوَتَهُ، وَاجْعَلْنٰا مِمَّنْ تُكَثِّـرُ بِهِ وٰارِدِيهِ، وَلاٰيُذٰادُ عَنْ حَوْضِهِ اِذٰاوَرَدَهُ، وَاسْقِنٰا مِنْهُ كَأْساً رَوِيًّا لاٰ نَظْمَأُ بَعْدَهُ.
خداوندا، او را سخنگوی گروه مؤمنان به سوی خودت قرار ده و آنکه پوشانیده شده باشد جامههای ایمنی هر گاه در پیشگاه تو حاضـر شود و او را ناطق قرار داده هرگاه زبانها در ستایش تو لال شوند. خداوندا، زبانش را در شفاعت برای امتش باز گردان و به اهل قیامت از پیامبـران و یاران شان، عظمت جایگاهش را نشان ده، و چشمان صاحبان نیکیهای والا را خیره ساز با درخشش نور درجهاش و او را در جایگاه ستودهای که وعدهاش فرمودهای قرار ده و ببخشای آنچه را که پدید آورندگان بعد از او در امتش پدید آوردند، از آنچه اجتهادشان در آن طلب رضای تو و خشنودی او بوده، و فتنه و فساد راه انداختـن بر دین تو نبوده و شکستی برای شـریعت تو نباشد، و حفظ کن هر کس که پذیرفته با تسلیم و رضایت دعوتش را، و ما را قرار ده از کسانی که میافزایی به او روی آورندگان به سویش را، و از رسیدن به حوضش منعش نشوند و ما را از آن جامی سیراب کننده بنوشان که تشنه نشویم پس از آن.
اَللّٰهُمَّ اِنَّهُ قَدْ سَبَقَنٰا بِتَقْدِيـمِكَ اِيّٰاهُ، وَتَأْخِیرِنٰا عَنْ رُؤْيَتِهِ وَاِنْ كٰانَ لَمْ يَسْبِقْنٰا بِاٰيٰاتِهِ وَعَلٰامٰاتِهِ، وَمٰا حَجَّ بِهِ عُقُولَنٰا مِنْ بُرْهٰانِ رِسَالاٰتِهِ، فَاٰمَنّٰا بِهِ غَیْرَ شُكّٰاكٍ، وَلاٰ ذیٖ خَوٰاطِرَ حٰالَتْ بَيْنَنٰا وَبَیْنَ الْاِعْتِـرٰافِ بِحُجَّتِهِ وَقَدْ عَظُمَ تَلَهُّفُنٰا عَلَی الَّذِينَ اَخْرَجُوهُ مِنْ بَلَدِەِ، وَكٰانُوا مَعَ الَّذیٖ كٰايَدَهُ وَجَحَدَهُ، وَتَـمَنَّيْنٰا اَنْ لَوْ شَهِدْنٰا مَشْهَداً مِنْ مَشٰاهِدِهٖ، فَنَـرُدَّ اَيْدِی الَّذيٖنَ حٰارَبُوهُ اِلیٰ صُدُورِهِمْ، وَنَضْـرِبَ صَفْحٰاتِ خُدُودِهِمْ وَلَبّٰاتِ نُحُورِهِمْ.
خداوندا، وی بر ما پیشی گرفت با مقدم داشتـن تو او را و تأخیر ما را از دیدنش، هر چند از ما دور نشده است به نشانهها و علاماتش و آنچه غلبه کرده بر عقل و اندیشه ما به حجت و دلیل از برهان رسالتهایش پس ایمان آوردیم به او بدون اینکه شک نـماییم، و یا اینکه چیزی به ذهن ما بیاید که حایل میان ما و میان اعتـراف به حجتش باشد در حالی که بسیار زیاد است ناراحتی و افسوس ما بر آنها که او را از شهرش خارج ساختند و همراه کسانی بودند که با وی مکر نـموده و او را منکر شدند و آرزو مینـماییم که ای کاش در صحنهای از صحنههای نبـردش میبودیم که دستهای کسانی را که با او جنگیدند به سینههایشان باز گردانیم و ضـربه زنیم بر اطراف گونهها و گردنهایشان.
اَللّٰهُمَّ فٰاذِ قَدْ فٰاتَتْنٰا نُصْـرَتُهُ، وَضَـرْبُ وُجُوهِ الْمُنْكِرِينَ بِحُجَّتِهِ وَقَصَّـرْتَ بِنٰا عَنْ دَهْرِهِ، وَلَمْ تُخْرِجْنٰا فیٖ مُدَّةِ مِنْ نَصَـرَهُ وَعَزَّرَهُ[1] وَاٰوٰاهُ وَوَقَّرَهُ، وَخَرَجَ مِنْ بَيْتِهِ مُهٰاجِراً مَعَهُ، فَصٰانَهُ بِنَفْسِهِ عَن ِالْمُشْرِكِینَ وَمَنَعَهُ لاٰعَنْ لُحْمَةٍ وَلاٰنِسْبَةٍ، فَاجْعَلْنٰا مِنْ اَسْعَدِ اَتْبٰاعِهِ، وَاَوْلاٰهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ لِمُحَبَّتِهِ وَرَأْفَتِهِ، وَاَقَرِّهِمْ عُيُوناً فِی الْمَقٰامِ الْمَحْمُودِ بِرُؤْيَتِهِ وَاَعْرَفِهِمْ مَقٰاماً بَعْدَ السّٰابِقِینَ الْاَوَّلِینَ فیٖ ثُلَّتِهِ، وَاَوْجَهِ مِنْ ضَمَمْتَهُ مِنَ التّٰابِعِینَ لَهُمْ بِالْاِحْسٰانِ اِلیٰ زُمْرَتِهِ، وَاَشَدِّهِمْ فِی الدُّنْيٰا اعْتِقٰاداً لِمَحَبَّتِهِ.
خداوندا، اینک که یاری کردنش و ضـربه زدن بر چهرههای منکران حجتش از دست ما رفته، و روزگارش را در نیافتهایم و ما را در روزگار کسانی قرار ندادهای که او را یاری و نصـرت و پناه داده و بزرگ داشته و از خانهاش به همراه وی مهاجرت کرده و با جان خود در برابر مشـرکان از او محافظت نـموده و از او دفاع کرده، نه به خاطر خویشاوندی و نسبت، پس ما را از خوشبختترین پیروان او قرار ده و نزدیکترین آنان به محبت و رأفتش در روز قیامت، و چشمان ما را روشنتر از آنان در جایگاه ستوده با دیدنش و معروفترین آنان بعد از پیشتازان نخستین در گروهش و خوش چهرهترین کسانی که ملحق نـموده باشی به آنان از تابعین آنها به احسان در زمرهاش و قویترین آنان در دنیا، در اعتقاد به محبتش.
اَللّٰهُمَّ اَحْضِـرْهُ ذِكْرَنٰا عِنْدَ طَلِبَتِهِ اِلَيْكَ فیٖ اُمَّتِهِ، وَاَخْطِرْنٰا بِبٰالِهِ لِنَدْخُلَ فیٖ عِدَّةِ مَنْ تَرْحَمُهُ بِشَفٰاعَتِهِ، وَاَرِهِ مِنْ اَشْـرَفِ صَلَوٰاتِنٰا وَسُبُحٰاتِ نُورِهٰا الْمُتَلَأْلِئَةِ بَیْنَ يَدَيْهِ، مٰا تُعَرِّفُهُ بِهِ اَسْمٰاءَنٰا عِنْدَ كُلِّ دَرَجَةٍ نَرْقیٰ بِهِ اِلَيْهٰا، وَيَكُونُ وَسِيلَةً لَدَيْهِ، وَخٰاصَّةً بِهِ، وَقُرْبَةً مِنْهُ، وَیَشْكُرُنٰا عَلیٰ حَسَبِ مٰا مَنَنْتَ بِهِ عَلَيْنٰا مِنَ الصَّلٰاةِ عَلَيْهِ. اَللّٰهُمَّ وَاِنْ كٰانَ عِلْمُكَ قَدْ سَبَقَ بِشَقْوَتِی وَکُنْتُ عِنْدَكَ مِنَ الـمُعَذَّبِینَ لِخَطِيئَتِی فَبَلِّغْ مُحَمَّداً مٰا حَوَتْهُ لَطٰائِفُ مَسْاَلَتِی، وَزِدْهُ مِنْ عِنْدِكَ حَتّٰى يَرْضیٰ.
خداوندا حاضـر کن در فکر او یاد ما را هنگامیکه او را به سوی خودت میطلبی در میان امتش تا در جملۀ کسانی وارد شویم که به شفاعتش، آنها را مورد رحمت قرار میدهی و به او بنمایان از برترین صلوات ما و پرتو نور درخشانش در پیشگاه او، آنچه را که نامهایشان را به او بشناسانی در هر درجهای که به سوی آنها بالا میرویم و وسیلهای نزد وی و مخصوص او باشد و نزدیک شدن به سوی او باشد و ما را سپاس گوید بر حسب آنچه تو برما منت نهادهای از صلوات بر او. خداوندا، و اگر علم تو به شقاوت من پیشی گرفته و نزد تو از عذاب شدگان به خاطر گناهم باشم، پس، به محمد برسان آنچه را که خواستۀ پنهانم در بر دارد و او را فزونی ده از نزد خود تا آنجا که خشنود گردد.
وَاِنْ رَحِمْتَنِی كَمٰا عَرَّفْتَنِی بِهِ تَوْحِیدَكَ، وَاسْتَنْقَذْتَنِی مِنْ هُوَّةِ الْكُفْرِ إِلیٰ نَجٰاةِ الْاِيـمٰانِ، فَشَهٰادَتِی لَهُ بِالْبَلٰاغِ عِنْدَكَ، وَالْاِحْتِجٰاجِ لَكَ عَلیٰ مَنْ اَنْكَرَكَ، وَخَفْضِ الْجَنٰاحِ لِمَنِ اسْتَجٰابَ لَكَ دُعٰاءَهُ اِلَيْكَ، وَخَلْعِ كُلِّ مَعْبُودٍ دُونَكَ. اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ صَلَوٰاتُكَ عَلَی الْاَنْبِيٰاءِ وَاَهْلِ بُيُوتٰاتِ الْمُرْسَلِینَ، وَاجْمَعْ بِهِ شَمْلَهُمْ فیٖ غُرْبَةِ يَوْمِ الْقِيٰامَة، وَاَنْطِقْهُمْ بِالتَّسٰاؤُلِ لَدَى انْعِدٰام الْاَفْوٰاهِ عَنِ النُّطِقِ بَیْنَ یَدَیْكَ، وَصِلْ بِـمُحَمَّدٍ اَرْحٰامَهُمْ يَوْمَ تَقٰاطُعِ الْاَرْحٰامِ، وَاَحْلِلْهُمْ اَشْـرَفَ الْمَقٰامِ بَیْنَ يَدَيْهِ وَدَرَجٰاتِ الْمَنْزِلِ الْمَحْمُودِ، وَنَضّـِرْ وَجْهَ مُحَمَّدٍ بِاسْتِنْقٰاذِكَ اِيّٰاهُمْ مِنْ شَـرِّ ذٰلِكَ الْيَوْمِ الْعَصِيبِ.
و اگر بر من رحمت کنی آنگونه که توحیدت را به من شناساندی، و مرا رهایی دادی از گودال عمیق کفر به نجات ایمان، پس شهادت من برای اوست نزد تو که ابلاغ نـمود و برای تو حجت آورد علیه کسی که تو را انکار کرد، و فروتنی نـمود در برابر کسانی که دعوت او را برای تو اجابت کردند و روی برتافتند از هر معبودی، جز تو. خداوندا و بر محمد درود فرست، مانند درودهایت بر پیامبـران و اهل خاندانهای رسولان و به وسیله او پراکندگی آنان را در غربت روز قیامت به اجتماع تبدیل کن، و آنان را گویا ساز به درخواست در هنگام باز ماندن دهانها از سخن گفتـن در پیشگاهت و به وسیلۀ محمد، پیوند ده میان خویشانشان روزی که خویشاوندیها بریده شود، و آنان را جای ده در برترین جایگاه پیش روی آن حضـرت و درجات جایگاه ستوده، و چهرۀ محمد را شاداب کن با رهایی بخشیدن تو آنان را، از شـر آن روز بسیار سخت.
پینوشت:
[1] . عَزَّزَهُ، (خ، ل).
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
هدایت شده از مباحث
💬 حاج قاسم سلیمانی : جمهوری اسلامی 🇮🇷 ، حرم است.
#ایران_قوی 🇮🇷 | #انتخابات 🗳
#انتخاب_اصلح 👤
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
📚📖 مطالعه
#کتاب_صوتی #خون_دلی_که_لعل_شد "خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای مدظله العالی از زندان
#کتاب_صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد
"خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای مدظله العالی از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
Part09_خون دلی که لعل شد.mp3
7.83M
🎧 کتاب صوتی | قسمت نهم
🩸خون دلی که لعل شد
" #خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای مدظله العالی از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│✨ @Nafaahat
│📖 @feqh_ahkam
│💌 @arame_janam
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#خطبه_اول | ۲
اَوَّلُ الدّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدیقُ بِهِ وَ کَمالُ التَّصْدیقِ بِهِ تَوْحیدُهُ وَ کَمالُ تَوْحیدِهِ الاِخْلاصُ لَهُ وَ کَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفاتِ عَنْهُ لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَة أنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوف أنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللهُ سُبْحانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنّاهُ وَ مَنْ ثنّاهُ فَقَدْ جَزَّاهُ وَ مَنْ جَزَّاهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ اَشارَ اِلَیْهِ وَ مَنْ اَشارَ اِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ.
#نهج_البلاغه_بخوانیم
سرآغاز دين، #معرفت و شناخت اوست و کمال معرفتش تصديق به ذات پاک اوست و کمال تصديق به او همان #توحيد اوست و کمال توحيدش، #اخلاص براى اوست و کمال اخلاص براى او، نفى صفات ممکنات از اوست چرا که هر صفتى (از اين صفات) گواهى مى دهد که غير از موصوف است و هر موصوفى (از ممکنات) شهادت مى دهد که غير از صفت است، پس هر که خداوند سبحان را (با صفاتى همچون صفات مخلوقات) توصيف کند او را با امور ديگرى قرين ساخته و آن که او را با چيز ديگرى قرين کند دوگانگى در ذات او قائل شده و کسى که دوگانگى براى او قائل شود اجزايى براى او پنداشته و هر که براى او اجزايى قائل شود به راستى او را نشناخته است و کسى که او را نشناسد به او اشاره مى کند و هر که به او اشاره کند او را محدود شمرده و هر که او را محدود بداند او را به شمارش درآورده است (و در وادى شرک سرگردان شده است)!
توحید ذات و صفات خداوند این فراز در حقیقت یک دوره کامل خداشناسى است.
امیرمؤمنان(علیه السلام) در این بخش، در عبارات بسیار کوتاه و فشرده و پرمعنا، به گونه اى خداوند را معرّفى فرموده که از آن بالاتر تصوّر نمى شود و اگر تمام درس هاى توحید و خداشناسى را جمع کنیم چیزى فراتر از آن نخواهد بود.
در این فراز پنج مرحله براى معرفت و شناخت خداوند ذکر فرموده که مى توان آنها را این گونه خلاصه کرد: ۱ـ شناخت اجمالى و ناقص ۲ـ شناخت تفصیلى ۳ـ مقام توحید ذات و صفات ۴ـ مقام اخلاص ۵ـ مقام نفى تشبیه.
در آغاز مى فرماید: «سرآغاز دین معرفت و شناخت خداست» (أوَّلُ الدّینِ مَعْرِفَتُهُ).
بدون شک دین در این جا به معناى مجموعه عقاید و وظایف الهى و اعمال و اخلاق است و روشن است که سرآغاز این مجموعه و پایه اصلى آن «معرفة الله» مى باشد، بنابراین شناخت خدا هم گام اوّل است و هم پایه اصلى براى تمام اصول و فروع دین که بدون آن، این درخت پربار هرگز به ثمر نمى نشیند.
این که بعضیها پنداشته اند قبل از معرفت خدا، چیز دیگرى نیز وجود دارد و آن مسأله تحقیق درباره دین و وجوب مطالعه و نظر است، اشتباه بزرگى است.
زیرا وجوب تحقیق اوّلین واجبات است ولى شناخت خدا اوّلین پایه دین است یا به تعبیر دیگر تحقیق مقدّمه است و شناخت خداوند نخستین مرحله ذى المقدمه مى باشد.(۱) این نکته نیز معلوم است که معرفت اجمالى در درون فطرت و نهاد آدمى نهفته است.
حتّى نیاز به تبلیغ هم ندارد آنچه پیامبران الهى به آن مبعوث شده اند، این است که این معرفت و شناخت اجمالى تبدیل به شناخت تفصیلى و کامل گردد و شاخ و برگ آن رشد و نمو کند و علف هرزه هاى مزاحم که به صورت افکار شرک آلود در اطراف این درخت برومند نمایان مى گردد زدوده شود.
* * *
در مرحله بعد مى فرماید: «کمال معرفت و شناخت خداوند تصدیق به ذات پاک اوست» (وَ کَمالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصدیقُ بِهِ).
در این که چه تفاوتى میان تصدیق و معرفت است، تفسیرهاى مختلفى وجود دارد.
نخست این که منظور از معرفت در این جا شناخت فطرى و مراد از تصدیق شناخت علمى و استدلالى است.
یا این که منظور از معرفت، معرفت و شناخت اجمالى است و مقصود از تصدیق، معرفت و شناخت تفصیلى است، یا این که معرفت، اشاره به علم و آگاهى نسبت به خداوند است، ولى تصدیق اشاره به ایمان است زیرا مى دانیم علم از ایمان جداست، ممکن است انسان به چیزى یقین داشته باشد ولى ایمان قلبى ـ که عبارت است از تسلیم در برابر آن و به رسمیّت شناختن در درون دل، یا به تعبیرى دیگر اعتقاد به آن ـ نداشته باشد.
گاهى بزرگان براى جدایى این دو از یکدیگر مثال ساده اى مى زنند مى گویند: بسیارى هستند که از ماندن در کنار جسد مرده مخصوصاً در شب تاریک و اتاق خالى وحشت دارند با این که به یقین مى دانند او مرده است، ولى این علم در اعماق قلب آنها گویى نفوذ نکرده و آن حالت ایمان و باور حاصل نشده و این وحشت زاییده همین است.
به عبارت دیگر، علم همان آگاهى قطعى نسبت به چیزى است ولى ممکن است جنبه سطحى داشته باشد و در عمق وجود انسان و روح او نفوذ نکند، امّا هنگامى که در اعماق روح نفوذ کرد و به مرحله یقین و باور رسید و انسان بناى قلبى بر این گذاشت که آن را به رسمیّت بشناسد نام ایمان به خود مى گیرد.
* * *
در مرحله سوّم مى فرماید: «کمال تصدیق به ذات پاک او همان توحید اوست» (وَ کَمالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحیدُهُ).
بدون شک هنگامى که انسان خدا را با معرفت تفصیلى یا به تعبیرى دیگر با استدلال و برهان شناخت، هنوز به مرحله توحید کامل نرسیده است.
توحید کامل آن است که ذات او را از هر گونه شبیه و نظیر و مانند، پاک و منزّه بداند.
زیرا کسى که شبیه و مانندى براى او بپذیرد، در حقیقت آنچه را شناخته است خدا نبوده، زیرا خداوند وجودى است نامحدود از هر جهت و بى نیاز از هر کس و هر چیز.
چیزى که شبیه و مانند داشته باشد طبعاً محدود است، چرا که هر یک از آن دو وجودِ شبیه به هم از دیگرى جداست و فاقد کمالات دیگرى است.
پس هنگامى تصدیق به ذات پاک او به مرحله کمال مى رسد که انسان او را یگانه و یکتا بداند نه یگانه و یکتاى عددى بلکه یگانه و یکتا به معناى بى همتا بودن و نداشتن شبیه و نظیر و مانند.
* * *
سپس به مرحله چهارم گام مى نهد که مرحله اخلاص است و مى فرماید: «و کمال توحیدش اخلاص براى اوست» (وَکَمالُ تَوْحیدِهِ الاِخْلاصُ لَهُ).
اخلاص از ماده خلوص به معناى خالص کردن و تصفیه نمودن و از غیر، پاک کردن است.
در این که منظور از اخلاص در این جا اخلاص عملى یا قلبى یا اعتقادى است در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست.
منظور از اخلاص عملى این است که هر کس نهایت توحید پروردگار را داشته باشد تنها او را پرستش مى کند و انگیزه او در هر چیز و هر کار، خداست.
این همان چیزى است که در بحث اخلاصِ در عبادت، فقها روى آن تکیه دارند.
«شارح خویى» رضوان الله علیه این تفسیر را به عنوان یک قول، بى آن که اشاره به گوینده آن کند ذکر کرده است.(۲) ولى این احتمال بسیار بعید است زیرا جمله هاى قبل و بعد این جمله، همه از مسائل عقیدتى سخن مى گوید و پرواضح است که این جمله نیز ناظر به اخلاص اعتقادى است.
امّا اخلاص قلبى، یا به تعبیر «شارح بحرانى ابن میثم» زهد حقیقى، آن گونه اى که تمام قلب او متوجّه خدا باشد و به غیر او نیندیشد و ماسوى الله، او را به خود مشغول ندارد،(۳) گرچه مقام بالا و والایى است ولى باز با مجموعه جمله هاى این فراز سازگار نیست و بعید است مقصود از آن جمله، این باشد.
تنها مفهومى که مناسب آن است خالص ساختن اعتقاد نسبت به پروردگار است، یعنى او را از هر نظر یگانه و یکتا، بى نظیر و بى شبیه دانستن و از اجزاى ترکیبى پاک و منزّه شمردن.
* * *
در جمله پنجم، خود امام(علیه السلام) به این معنا اشاره فرموده و با تعبیر زیبایى آن را توضیح داده است، مى فرماید: «کمال اخلاص براى او، نفى صفات ممکنات از اوست» (وَ کَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفىُ الصِّفاتِ عَنْهُ).
به تعبیر دیگر، در مرحله قبل، سخن از اخلاص به طور اجمال بود و در این جا که اخلاص به مرحله کمال مى رسد، جنبه تفصیلى پیدا مى کند و دقیقاً روشن مى شود که براى اخلاص در توحید باید هر گونه صفاتى را که مخلوق دارد از او نفى کرد، خواه این صفت، داشتن اجزاى ترکیبى باشد یا غیر آن.
چه این که مى دانیم تمام ممکنات حتّى عقول و نفوس مجرّده نیز در واقع مرکّبند (حداقل ترکیبى از وجود و ماهیّت) حتّى مجرّدات، یعنى موجودات مافوق مادّه نیز از این ترکیب برکنار نیستند و امّا موجودات مادّى، همه داراى اجزاى خارجى مى باشند، ولى ذات پاک خداوند نه اجزاى خارجى دارد و نه اجزاى عقلى، نه در خارج قابل تجزیه است و نه در فهم و درک ما، و کسى که به این حقیقت توجّه نکند توحید خالص را نیافته است و از این جا روشن مى شود، این که مى فرماید: کمال توحیدش نفى صفات از اوست، نه به معناى نفى صفات کمالیه است، چرا که تمام صفات کمال اعمّ از علم و قدرت و حیات و غیر آن همه از آن اوست، بلکه منظور صفاتى است که ما همیشه به آنها خو گرفته ایم و آنها را شناخته ایم یعنى صفات مخلوقات که همه جا آمیخته به نقص است.
مخلوقات داراى علم و قدرتند امّا علم و قدرتى ناقص و محدود و آمیخته با جهل و ضعف و ناتوانى، در حالى که ذات پاک خداوند از چنین علم و قدرتى منزّه است.
شاهد گویاى این سخن گفتارى است که خود امام(علیه السلام) در ذیل این خطبه درباره فرشتگان دارد، مى فرماید: «لا یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْویرِ وَ لا یُجْرُونَ عَلَیْهِ صِفاتِ الْمَصْنُوعینَ; آنها هرگز پروردگار خود را با قوّه وهم تصویر نمى کنند و صفات مخلوقات را براى او قائل نمى شوند».
اضافه بر این، صفات مخلوقات همیشه از ذات آنها جداست، یا به تعبیر دیگر صفاتى است زاید بر ذات.
انسان چیزى است و علم و قدرت او چیز دیگر و به این ترتیب وجود او مرکّب از این دوست، در حالى که صفات خدا عین ذات اوست و هیچ گونه ترکیبى در آن جا راه ندارد.
در حقیقت بزرگ ترین خطر در مسیر توحید و خداشناسى، افتادن در وادى «قیاس» است یعنى مقایسه صفات خدا با صفات مخلوقات که آمیخته به انواع نقص ها و کاستى هاست و یا اعتقاد به وجود صفات زاید بر ذات است، آن گونه که اشاعره (گروهى از مسلمانان) به آن گرفتار شده اند.(۴) * * *
به همین دلیل خود امام(علیه السلام) در جمله بعد چنین مى فرماید: «زیرا هر صفتى (از صفات ممکنات) گواهى مى دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى (از ممکنات) شهادت مى دهد که غیر از صفت است» (لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَة أنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوف أنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ).
این بیان در واقع یک دلیل منطقى روشن است که مى فرماید: صفات زاید بر ذات، به زبان حال گواهى مى دهند که از موصوف جدایند و هر موصوف گواهى مى دهد که با صفت دوتاست، مگر این که صفات او را عین ذاتش بدانیم و معتقد باشیم خداوند ذاتى است که تمامش علم و تمامش قدرت و تمامش حیات و ازلیّت و ابدیّت است، هر چند درک چنین معنایى براى ما که تنها با صفات مخلوقات خو گرفته ایم و انسان را چیزى و علم و قدرت او را چیزى اضافه بر ذات او مى دانیم بسیار دشوار است (چرا که وقتى از مادر متولّد شد نه علم داشت و نه قدرت سپس صاحب علم و قدرت شد).
* * *
سؤال در این جا سؤالى پیش مى آید که اگر خداوند به هیچ وجه قابل اشاره عقلانى نیست، پس معرفت خداوند تعطیل مى شود و درهاى شناخت به روى انسان بسته مى گردد و خداشناسى مفهومى نخواهد داشت.
چرا که هر وقت دست به سوى آن ذات پاک دراز مى کنیم، به مخلوقى از مخلوقات فکر خود مى رسیم و هر چه مى خواهیم به او نزدیک شویم، از او دورتر خواهیم شد، پس چه بهتر که در وادى معرفت گام ننهیم و خود را گرفتار شرک نکنیم. پاسخ با توجّه به یک نکته باریک ـ که هم در این جا راه گشاست و هم در باب هاى دیگر ـ پاسخ این سؤال روشن مى شود و آن این است که معرفت و شناخت، دو گونه است: معرفت اجمالى و معرفت تفصیلى.
یا به تعبیرى دیگر، شناخت کنه ذات و شناخت مبدأ افعال.
به تعبیرى روشن تر هنگامى که به جهان هستى و این همه شگفتى ها و موجودات بدیع، با آن ظرافت و در عین حال عظمت مى نگریم و یا حتّى نگاهى به وجود خود مى کنیم، اجمالا مى فهمیم که خالق و آفریدگار و مبدئى دارد.
این همان علم اجمالى است که آخرین مرحله قدرت شناخت انسان درباره خداست (منتها هر چه به اسرار هستى آگاه تر شویم به عظمت او آشناتر و در مسیر معرفت اجمالى او قوى تر خواهیم شد) امّا هنگامى که از خود مى پرسیم او چیست؟ و چگونه است؟ و دست به سوى حقیقت ذات پاک او دراز مى کنیم، چیزى جز حیرت و سرگردانى نصیبمان نمى شود و این است که مى گوییم راه به سوى او کاملا باز است و در عین حال راه کاملا بسته است.
مى توان این مسأله را با یک مثال روشن ساخت و آن این که همه ما به روشنى مى دانیم که نیرویى به نام جاذبه وجود دارد.
چرا که هر چیزى رها شود سقوط مى کند و به سوى زمین جذب مى شود و اگر این جاذبه نبود آرامش و قرارى براى موجودات روى زمین وجود نداشت.
آگاهی بر وجود جاذبه چیزی نیست که مخصوص دانشمندان باشد حتّی اطفال و کودکان خرد سال نیز آن را به خوبی درک می کنند؛ ولی حقیقت جاذبه چیست، آیا امواج نامریی یا ذرّات ناشناخته و یا نیروی دیگر است؟ و عجیب این که نیروی جاذبه بر خلاف آنچه در تمام جهان مادّه می شناسیم، ظهاراً برای انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر میلیون ها سال وقت لازم است.
امّا نیروى جاذبه گویى در یک لحظه از هر نقطه اى از جهان به نقطه دیگر منتقل مى گردد و یا حدّاقل سرعتى دارد بالاتر از آنچه تا کنون شنیده ایم.
این چه نیرویى است که این آثار را دارد؟ حقیقت ذات آن چگونه است؟ هیچ کس پاسخ روشنى براى آن ندارد.
جایى که درباره نیروى جاذبه که یکى از مخلوقات است علم و آگاهى ما نسبت به آن تنها جنبه اجمالى دارد و از علم تفصیلى به کلّى دوریم، چگونه مى توان درباره خالق جهان مادّه و ماوراى مادّه که وجودى است بى نهایت در بى نهایت، انتظار داشته باشیم که از کنه ذاتش باخبر شویم؟! ولى با این حال او را همه جا حاضر و ناظر و همراه هر موجودى در جهان مشاهده مى کنیم.
با صد هزار جلوه برون آمدى که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم تو را جمله «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» اشاره به نکته دقیقى است که از گفتار بالا روشن مى شود و آن این که هرگاه کسى خدا را محدود بداند، باید براى او عدد قائل شود یا به تعبیرى دیگر وجود شریک را براى او ممکن بشمرد.
زیرا چیزى شریک و شبیه و مانند ندارد که نامحدود از هر جهت باشد; امّا اگر محدود باشد (هر قدر داراى عظمت و بزرگى باشد) باز همانند و شبیهى در خارج ذات او تصوّر مى شود و به تعبیر دیگر دو یا چند موجود محدود (هر اندازه بزرگ) کاملا امکان پذیر است، ولى نامحدود از هر جهت، دوّمى براى او ممکن نیست چرا که هر چه تصوّر کنیم بازگشت به ذات او مى کند.
پاورقی :
۱. مرحوم «مغنيه» دانشمند شهير در شرح خود به نام «فى ظلال نهج البلاغه» اين را به معناى اطاعت و انقياد در اوامر و نواهى خدا ذکر کرده و «شارح خويى» ـ رضوان الله تعالى عليه ـ نيز قبل از آن همين معنا را انتخاب کرده است. اگر منظورشان اطاعت به معناى وسيع کلمه است که حتّى امور اعتقادى را نيز شامل شود صحيح است و اگر تنها در جنبه هاى عملى باشد ايراد بالا بر آنها وارد است.
۲. منهاج البراعة، ج ۱، ص ۳۲۱. طبق نقل شارح خويى، صدرالدين شيرازى نيز در شرح کافى همين عقيده را دارد.
۳. شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۲۲.
۴. اشاعره که پيروان «ابوالحسن اشعرى» هستند، اعتقاد به معانى دارند و منظور آنها از معانى اين است که مفهوم صفات مانند عالميت، غالبيت و... مانند ذات خداوند قديم و ازلى هستند و در عين حال غير از ذات اويند و به اين ترتيب اعتقاد به وجود چند امر ازلى دارند، يا به اصطلاح، قائل به تعدّد قدما مى باشند، عقيده اى که مسلماً با توحيد خالص سازگار نيست و لذا پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) به خاطر تعليماتى که از آنها دريافته اند ـ مانند آنچه در اين خطبه و ساير خطبه هاى نهج البلاغه و کلمات ديگر معصومين(عليهم السلام)آمده ـ «معانى» را که همان صفات زايد بر ذات است از او نفى مى کنند و جمله «بى شريک است و معانى» اشاره به همين نکته است.
۵. بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۹۳.
پاورقی :
۱. مرحوم «مغنيه» دانشمند شهير در شرح خود به نام «فى ظلال نهج البلاغه» اين را به معناى اطاعت و انقياد در اوامر و نواهى خدا ذکر کرده و «شارح خويى» ـ رضوان الله تعالى عليه ـ نيز قبل از آن همين معنا را انتخاب کرده است. اگر منظورشان اطاعت به معناى وسيع کلمه است که حتّى امور اعتقادى را نيز شامل شود صحيح است و اگر تنها در جنبه هاى عملى باشد ايراد بالا بر آنها وارد است.
۲. منهاج البراعة، ج ۱، ص ۳۲۱. طبق نقل شارح خويى، صدرالدين شيرازى نيز در شرح کافى همين عقيده را دارد.
۳. شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۲۲.
۴. اشاعره که پيروان «ابوالحسن اشعرى» هستند، اعتقاد به معانى دارند و منظور آنها از معانى اين است که مفهوم صفات مانند عالميت، غالبيت و... مانند ذات خداوند قديم و ازلى هستند و در عين حال غير از ذات اويند و به اين ترتيب اعتقاد به وجود چند امر ازلى دارند، يا به اصطلاح، قائل به تعدّد قدما مى باشند، عقيده اى که مسلماً با توحيد خالص سازگار نيست و لذا پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) به خاطر تعليماتى که از آنها دريافته اند ـ مانند آنچه در اين خطبه و ساير خطبه هاى نهج البلاغه و کلمات ديگر معصومين(عليهم السلام)آمده ـ «معانى» را که همان صفات زايد بر ذات است از او نفى مى کنند و جمله «بى شريک است و معانى» اشاره به همين نکته است.
۵. بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۹۳.
اولين كتاب سير مطالعاتی طرح تبيين منظومه فكری مقام معظم رهبری مدظله العالی
#طرح_كلی_انديشه_اسلامی
#خامنه_ای_عزیز
#نائب_امام_زمان
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -