❓#پرسش_و_پاسخ | ۲۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🤔 سؤال : چگونه انسان با گفتن يك جملۀ « لا اله الاّ اللّه » رستگار مىشود؟
____________
💬 #پاسخ : گرچه در روايت آمده است: « قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا» امّا مراد از آن تنها حركت زبان نيست، بلكه عقيده به توحيد است.
كلمۀ « تفلحوا » از واژه « فلاحت » به معناى رستن است و به كشاورز فلاّح گويند؛ زيرا وسيلۀ رستن 🌱 دانه را فراهم مىكند.
براى رستن دانه از زير خاك، سه مرحله لازم است:
١- ريشۀ خود را در عمق خاك فرو كند.
٢- مواد غذايى لازم را جذب كند.
٣- مانع بالاىِ سر خود را كنار بزند تا به فضاى باز برسد.
انسان نيز اگر بخواهد به فضاى باز #توحيد برسد بايد عقايد خود را به استدلال و منطق عميق بند كند؛
از تمام امكانات موجود براى رشد خود بهره گرفته و جذب كند؛
موانع رشد را نيز از خود دفع كند. پس رستگارى در گرو عمق بخشيدن و تلاش و حركت در مسير الهى است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
سرآغاز دين، #معرفت و شناخت اوست و کمال معرفتش تصديق به ذات پاک اوست و کمال تصديق به او همان #توحيد اوست و کمال توحيدش، #اخلاص براى اوست و کمال اخلاص براى او، نفى صفات ممکنات از اوست چرا که هر صفتى (از اين صفات) گواهى مى دهد که غير از موصوف است و هر موصوفى (از ممکنات) شهادت مى دهد که غير از صفت است، پس هر که خداوند سبحان را (با صفاتى همچون صفات مخلوقات) توصيف کند او را با امور ديگرى قرين ساخته و آن که او را با چيز ديگرى قرين کند دوگانگى در ذات او قائل شده و کسى که دوگانگى براى او قائل شود اجزايى براى او پنداشته و هر که براى او اجزايى قائل شود به راستى او را نشناخته است و کسى که او را نشناسد به او اشاره مى کند و هر که به او اشاره کند او را محدود شمرده و هر که او را محدود بداند او را به شمارش درآورده است (و در وادى شرک سرگردان شده است)!
1_495538113.pdf
122.6K
💠 فایل pdf جلسه دوازدهم
🏷 #توحید و نفی طبقات اجتماعی
"هیچکَس در آفرینش، از مزیّتی که منشأ برخورداریهای حقـوقی باشد؛ بهـرهمند نیست!"
#امام_خامنه_ای مدظله العالی
⚜ به تاریخ که برمیگردیم، میبینیم، اختلاف طبقـاتی از جمله دردهای مـزمن تاریخ است؛ در همه اجتمـاعات! نه فقط اجتماعات عقـبمانده قبائلی! نه فقط اجتماعات سـرزمینهای دور از تمـدن! بلکه در آن کشـورها و سـرزمینهایی که مادر تمدن بشـری و گاهـواره تمـدن بشری هستند، در همان جاها اتفاقاً اختلاف طبقـاتی با زشـتترین چهرهای، و کریهترین صـورتی، خودش را به ما از لابلای اوراق تاریـخ نشان میدهد!
واقعاً ستم بزرگ تاریخ و لکه ننگ بزرگ تاریخ بشـر از جمله همین است، اختـلاف طبقـاتی!
یعنی چه اختلاف طبقاتی؟ یعنی اینکه انسانهایی که در این جامعـه زندگی میکنند؛ اینها همه مثل هم نیستند! یک عده محکومند به اینکه محـرومیت بکشند، رنـج ببرند، خدمـت گروههای دیگر را بکنند، و باید از این محـرومیت و رنـج، گِلِهای هم نداشته باشند!
یک عده هم بایستی برخوردار باشند، بهـرهمند باشند، لذت و عیـش زندگی مال آنها باشد، از همه مزایا آنها بتوانند استفاده بکنند و اشکالی هم نداشته باشد!
◤ ※∵ [※] ∴ ※ ◢
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ | مرکز توحید
✏️ رهبر انقلاب: مضجع علىّ بن موسى الرّضا (علیهالسلام) مطاف ملائکهى آسمانها و محلّ حضور توجّهات الهى است.
آنجا مرکز ذکر و مرکز #توحید است و دلسپردگان به این خاندان مطهّر، در آنجا با دل مشتاق خود با خداى متعال حرف میزنند.
امیدواریم برکات توجّهات این بزرگوار شامل حال همهى ما و همهى مسلمانان عالم، و موجب ارتباط مستحکمتر مسلمین با یکدیگر باشد.
🗓 ۱۳۹۳/۶/۱۶
—— ⃟ ————————
💐 دو روز تا سالروز ولادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التّحیّة و الثّناء)
┅───────────
🤲 #اللّٰهم_عجّل_لولیّک_الفرج
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۹۰ - ترس از آخر کار
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
جناب آقای منوچهر موریسی سلمه اللّه تعالی داستانی طولانی نقل نمودند که خلاصه اش آن است که اوقاتی که ایشان در حومه لارستان در قریه اسیر به آموزگاری مشغول بودند جوانی به نام ( احمد ) از اهل آن قریه مریض سخت و محتضر ( آماده مرگ ) می شود؛ پس در حالت احتضارش آقای منوچهر او را تلقین می گوید و کلمه طیبه ″ لااِلهَ اِلا اللّهُ ″ را به سختی پس از تلقین بسیار می گوید و همچنین جمله ″ محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ″ را هم می گوید ولی جمله ″ علی ولی اللّه ″ را نمی گوید و پس از اصرار به سرش اشاره کرد که نمی گویم و بعد هم به زبانش گفت نمی گویم پس از آن در یک حالت اغما و بی هوشی فرو رفت و همه از اطرافش متفرق شدند و چند روز به همان حالت بود تا اینکه او را به شیراز بردند و در بیمارستان بستری نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و از بیمارستان خارج گردید.
پس به دیدن او رفتم و گفتم آن روزی که به تو تلقین می گفتم چرا از گفتن ( علی ولیُّ اللّه ) خودداری می کردی؟
( احمد ) از شنیدن این #پرسش من حالت ترس و وحشتی عارضش شد و لب خود را گزید و گفت در آن موقع که شما مرا تلقین شهادت می کردید دیدم که شهادت به صورت زنجیری است دارای سه حلقه قطور که روی حلقه اوّل ( لااِلهَ اِلا اللّهُ ) و روی حلقه دوم ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ ) و روی حلقه سوم ( عَلِیّ ُوَلِیّ ُاللّهِ ) نوشته بود و حلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست دیوی که هیکل او وحشت آور بود می باشد و در دست دیگرش کیسه ای بود که من احساس می کردم تمام پول و نقدینه من در آن است .
من با تلقین شما ( لااِلهَ اِلا اللّهُ ) و ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ ) را گفتم و چون می خواستم جمله ( علی ولیّ اللّه ) را بگویم آن دیو صورت زنجیر را به سختی از دستم می کشید و می گفت اگر گفتی تمام پول و دفتر بانکی تو را که در این کیسه است می برم، من هم از ترس اینکه تمام دارائی مرا نبرد نمی گفتم و در آن حالت، محبت زیادی به پولهایم داشتم با آن حالت حلقه #توحید را از دست نمی دادم و رها نمی کردم و در این کشمکش و ناراحتی شدید بودم که ناگاه سیدی نورانی و جذاب ظاهر گردید و پای مبارک را روی زنجیر گذارد مثل اینکه آن دیو صورت دستش زیر پای آن بزرگوار بوده و فشرده شد فریادی زد و زنجیر را رها ساخت تمام زنجیر به دست من آمد دیگر نفهمیدم چه شد تا وقتی که چشمم باز شد و خود را غرق عرق و در بستر بیماری افتاده دیدم.
نظیر داستان مزبور داستانهای دیگری نیز از موثقین شنیده ام راجع به اشخاصی که در آخر #عمر علاقه شدید آنها به دنیا آشکار و بر علاقه های دینی و ایمانی غالب بلکه با انکار و اظهار تنفر از آنها مُردند و نقل آنها غیر لازم و موجب طول کلام است و همچنین داستانهایی در این باره در کتب معتبره نقل شده است، تنها یک داستان از کتاب منتخب التواریخ، باب 14، حکایت شش نقل می شود که خلاصه اش این است :
شخصی از اهل علم هنگام احتضارش #دعای_عدیله برایش می خواندند چون رسیدند به جمله ( و اشهد ان الائمة الابرار ... ) محتضر گفت این اول حرف است؛ یعنی قبول ندارم! تا سه مرتبه او را تلقین می کردند و او می گفت این اول حرف است.
پس از لحظه ای عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهایش را باز کرد و با دست اشاره به صندوقی که درگوشه حجره بود نمود و امر کرد سر آنرا باز کردند و از میان آن یک ورقه بیرون آوردند؛ پس به او دادند و پاره اش کرد و چون سبب آن را از او پرسیدند گفت من به کسی پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم، هر وقت به من می گفتید بگو : ( و اشهد ان الائمة الأبرار . . . ) می دیدم ریش سفیدی سر صندوق ایستاده و همین سند را به دست گرفته می گوید اگر این کلمه شهادت را گفتی این سند را پاره می کنم؛ من از کثرت محبّتی که به آن سند داشتم راضی نمی شدم که این شهادت را بگویم و چون خدا بر من منت نهاد و مرا شفا داد آن سند را خودم پاره کردم و دیگر مانعی از گفتن کلمه شهادت ندارم .
خواننده عزیز ! از شنیدن این داستان باید حالت خوف و رجاء هر دو در او پیدا شود؛ اما حالت خوف پس باید بترسد از اینکه در دلش حبّ دنیا و علاقه مندی به امور فانیه باشد که بدان وسیله شیاطین بر او راه یابند و مسلّط گردند چون شیاطین را بر بشر راهی نیست مگر به وسیله آنچه مورد علاقه قلبیه اوست پس باید دل از حب دنیا خالی باشد یا اقلاً حبّ خدا و رسول و امام و حبّ سرای آخرت بیشتر باشد به طوری که بتواند از علاقه های دنیویّه صرفنظر کند ولی از علاقه های الهیه دست بردار نباشد و دیٖن خود را از مال و اولاد و سایر علاقه های دنیویه عزیزتر داند به طوری که حاضر باشد همه را فدای دین خود کند و در دلش أهمّ از دینش نباشد .
ادامه دارد ...