eitaa logo
📚📖 مطالعه
73 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
83 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
| كمك پدر يا لطف مولى يكى از طلبه‌هاى ايرانى كه در نجف درس مى‌خواند، وضع معيشتى سختى پيدا كرده بود. به حرم عليه السلام مشرّف شد و گفت: ياعلى! دستم به دامانت، تو آن امام مهربانى هستى كه به فقرا سر مى‌زدى، من هم در آتش فقر مى‌سوزم، آقايى بفرما، لطفى كن تا همين لحظاتى كه در حرم هستم يك نفر صدتومانى به من بدهد! دقايقى نگذشته بود كه تازه واردى از ايران او را ديد و سلام و عليك كردند. پرسيد از ايران چه خبر؟ زائر گفت: روز آخرى كه مى‌آمدم پدرت مرا ديد و صدتومان برايت فرستاده است. طلبۀ ايرانى صدتومان را گرفت و به كنار ضريح آمد و عرض كرد: ياعلى! اين صدتومان از پدرم مى‌باشد، منتظر صدتومانِ‌ شما هستم. وقتى به منزل رسيد متوجّه شد صدتومانى نيست، به سمت حرم دويد ديد حرم بسته است. فرداى آن روز به كفشدارى‌ها و مغازه‌ها اعلام كرد، ولى خبرى از صد تومان نشد. ماجرا را براى استادش تعريف كرد استاد گفت: تو به مولايت توهين كرده‌اى. گرچه صدتومان را پدرت فرستاده بود، ولى هزار شرط‍‌ لازم داشت تا او در همان ساعت تو را پيدا كند و به دستت بسپارد. وضو بگير و براى عذرخواهى به حرم برو. طلبه به حرم آمد و عذرخواهى كرد. در همان حال زن عربى جلو آمد و گفت: من چند شب پيش به حرم مى‌آمدم كه مبلغى پول پيدا كرده‌ام، طلبه نشانى پول خود را كه داد، زن پول را به او داد. پس از دريافت پول در حالى كه از مولا تشكّر مى‌كرد، از حرم خارج شد.😊 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 پیرمرد فقیری که حاضر نشد نیمی از ثروت یک ثروتمند را قبول کند ... https://eitaa.com/ghararemotalee/137 💭 داستانی از سیره رفتاری (صلی‌الله علیه وآله) ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 خاطره شنیدنی حاج آقا از دیدار با و سه خنده معروفش 😁 https://eitaa.com/ghararemotalee/66 ╭────๛- - - - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| انتخاب رشته پدر داروين پزشك بود و به داروين گفت: دوست دارم تو نيز پزشك شوى. او هم دنبال پزشكى رفت، ولى شكست خورد و از طرف خانواده‌اش مورد سرزنش قرار گرفت. اين دفعه به پيشنهاد خانواده‌اش تصميم گرفت روحانى كليسا شود، بازهم شكست خورد و دوباره سرزنش شد. بعد از دو مرتبه شكست به سراغ رشته علوم طبيعى رفت و صاحب نظريه‌اى مشهور شد. آرى بسيارند كسانى كه در رشته‌اى شكست مى‌خورند، ولى اگر تغيير شغل، حرفه و رشتۀ علمى بدهند موفّق مى‌شوند. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| الهام پزشك از دستفروش پزشكى در حالى كه براى استفاده از تلفن عمومى دنبال ٢ ريالى مى‌گشت، از دستفروشى كه ظرفى از جلويش بود، دو ريالى گرفت. وقتى خواست به او پول بدهد دستفروش امتناع كرد و از او نگرفت. پزشك گفت: پس انگيزه‌ات از اينكار چيست‌؟ دستفروش گفت: من برنامه‌اى بين خودم و خدا دارم كه هر روز صبح مبلغى مى‌دهم و براى عابرين دو ريالى مى‌گيرم تا ذخيرۀ آخرتم باشد. پزشك از اين خصلت خوشش آمد و خواست براى تشويق پول خوبى به او بدهد؛ امّا او قبول نكرد. دستفروش پرسيد شما چكاره هستيد؟ گفت: پزشك هستم. گفت: توهم اگر مى‌خواهى كارى انجام بدهى، هفته‌اى يك روز مردم را رايگان ويزيت كن. پزشك تابلويى نصب كرد كه شب‌هاى جمعه ويزيت بيماران مجانى است. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| عاقبت خسيس تاجرى تهرانى منشى متدينى داشت. ساعت‌هاى آخر عمر تاجر رسيده بود. منشى از روى دلسوزى حضرت آيت‌اللّه العظمى خوانسارى را بر بالين تاجر آورد تا بلكه نفَسش اثر كند و خوش عاقبت بميرد. آيت‌اللّه خوانسارى هرچه پيرمرد را كرد و فرمود: در آستانۀ هستى اين همه سرمايه دارى، اين همه فقير و محروم چشم انتظارند، كارى براى خودت بكن. تاجر گفت: آقا هركارى مى‌كنم نمى‌توانم از پول دل بكنم. آيت‌اللّه خوانسارى هنوز از منزل آن شخص بيرون نرفته بود كه تاجر مُرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| نابيناى روشندل يكى از شاگران از ايشان نقل مى‌كرد كه نابينايى را ديدم كه وقتى نوشته‌اى به دستش مى‌دادى، دستش كه به آيات قرآن مى‌خورد مى‌گفت: اين آيۀ قرآن است. از او پرسيدند: از كجا مى‌فهمى‌؟ گفت: خداوند نورى به من مرحمت فرموده كه آيات نورانى قرآن را در ميان هزاران كلمه پيدا مى‌كنم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| ارزش سوادآموزى با مادرى كه در كلاس نهضت سوادآموزى شركت كرده بود مصاحبه كردند كه علّت آمدن شما به كلاس چه بود؟ گفت: پسرم از جبهه نامه نوشته كه من در جبهه‌ها صداميان را بيرون مى‌كنم، تو هم در شهر ديو و بى‌سوادى را بيرون كن. زبان حال او اين بود كه من اسلحه دست مى‌گيرم، شما هم قلم بدست بگيريد. من جبهه مى‌روم، شما سركلاس برويد. من دشمن امروز را بيرون مى‌كنم، شما جهل را كه دشمن قديمى است بيرون كنيد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| استفاده از فرصت عالمى را براى نماز ميت دعوت كرده بودند. پرسيد: ميت زن است يا مرد؟ گفتند: مرد. دستور داد بندهاى كفن را باز كردند، آنگاه رو كرد به بستگان و آشنايان و گفت: خوب نگاه كنيد! چشم‌هاى او نمى‌بيند، شما كه چشمتان مى‌بيند نكنيد. ببينيد زبانش بسته است، شما كه مى‌توانيد حرف بزنيد ناحق نگوئيد. گوشهاى او نمى‌شنود، شما كه مى‌توانيد بشنويد صداى حرام گوش نكنيد. آرى آن چند لحظه ، از ساعت‌ها پند روى منبر اثرش بيشتر بود. https://eitaa.com/mabaheeth/93662 ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| هديۀ يتيم به جبهه در ايّام جنگ، نامه‌اى از دخترى ٩ ساله خطاب به رزمندگان به دستم رسيد كه مضمونش چنين بود: با سلام به عليه السلام و رهبر كبير انقلاب، اسم من زهرا است، اين هديه را كه مقدارى نان خشك و بادام است براى شما مى‌فرستم، پدرم مى‌خواست به جبهه بيايد ولى تصادف كرد و جان سپرد. من ٩ سال دارم، نصف روز به مدرسه مى‌روم و نصف روز قاليبافى مى‌كنم. من و مادرم روزه مى‌گيريم تا خرجى خود را تهيه كنيم. ما پنج نفر هستيم كه همگى كار مى‌كنيم، من ٩٢ روز كار كرده‌ام تا توانستم براى شما رزمندگان نان و بادام بفرستم. از خدا مى‌خواهم كه اين هديه را از يك يتيم قبول كند، سلام مرا به برسانيد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| ايثار يك مبلّغ طلبه‌اى مى‌گفت: به روستايى رفتم كه آب آشاميدنى نداشتند و هر روز زن و مرد با الاغ و قاطر به چند كيلومترى مى‌رفتند تا از چشمه‌اى آب بردارند. من اين صحنه را كه ديدم خيلى دلم سوخت، به قم آمده خانۀ مسكونى خود را فروختم و پولش را خرج لوله‌كشى فاصلۀ چشمه تا روستا كردم. خانه را فروختم؛ اما يك روستا داراى آب شد. ايشان تا پايان عمر خانه نداشت. بعد از مرگش من اين داستان را در تلويزيون تعريف كردم، يكى از بينندگان داوطلب شد كه براى فرزندانش خانه‌اى بخرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| كيفر بى‌ادبى ايام سوگوارى حضرت رضا عليه السلام بود. چند جوان براى عياشى به طرف دشت و صحرا حركت كردند. يكى از آنان گفت: امروز روز شهادت امام رضا عليه السلام است، بيائيد حريم نگهداريم. دو نفر از جوانها با جسارت و بددهنى بدنبال بدمستى رفتند. همين كه مشغول تفريح و عيّاشى شدند، صاعقه‌اى آمد و آن دو را سوزاند و بقيه مريض شدند و تنها جوان اوّلى جان سالم بدر برد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| استدلال ماه محرم بود. هيئت حضرت ابوالفضل در حسينيه مشغول عزادارى بودند. جمعيّت زياد؛ اما فرش كم. رئيس هيئت به امام جماعت گفت: حاج آقا نمى‌شود فرشهاى مسجد را به حسينيه برد؟ آقا گفت: اين فرشها مسجد است و چيزى كه وقف است نمى‌شود در جاى ديگر استفاده كرد. رئيس هيئت گفت: برو آشيخ، ابوالفضل دو دستش را براى خدا داد، خدا دوتا زيلويش را براى ابوالفضل نمى‌دهد؟! ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| كيسه‌كِش، نه نماز شب خوان يكى از علماى اصفهان به حمّام رفت. حمامى خواست خدمتى كرده باشد، يك نفر را كه نماز شب مى‌خواند آورد و به آقا گفت: اين مرد نماز شبش ترك نمى‌شود. آقا گفت: من نماز شب‌خوان نخواستم، كيسه‌كش 🧽🧼 خواستم. آرى، افرادى در عبادت خوش عبادتند، ولى در كار رسمى خود ناتوانند. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| در محضر خدا با كُت پاره يكى از دوستان مى‌گفت: با يك كت پاره نماز مى‌خواندم. يك مرتبه زنگ منزل به صدا درآمد، تا فهميدم مهمان كيست، نماز را با سرعت تمام كرده كُت را عوض كردم و با كت تميز و قشنگ به استقبال مهمان رفتم. ناگهان خودم را سرزنش كردم و گفتم: اى واى بر من! با كت پاره؛ نزد مردم با لباس نظيف و قشنگ! از اين رفتارم خيلى خجالت كشيدم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| شرافت آزادى مرحوم مى‌فرمود: اگر گربه‌اى را در قفس بيندازند و هر روز تكه گوشتى به او بدهند، باز مى‌آيد پشت پنجره و ميوميو مى‌كند. يعنى مى‌خواهم بيايم بيرون. هرچه به او گوشت بدهند باز ميوميو مى‌كند. اگر به او بگويند: بيرون بيايى از گوشت خبرى نيست، در محاصرۀ اقتصادى مى‌افتى. بايد توى كوچه‌ها كاغذ بخورى، چيزى گيرت نمى‌آيد. باز مى‌گويد ميو ميو. يعنى همراه با گرسنگى، شرافت دارد به قفس همراه با گوشت. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| به نام خدا يا به نام شاه در زمان طاغوت روزى مرحوم راشد در دوران نمايندگيش در مجلس، پيش از سخنرانى گفته بود: بسم‌اللّه الرّحمن الرّحيم. عدّه‌اى از وكلا بلند شده و اعتراض كردند كه مگر اينجا مجلس روضه است كه بسم‌اللّه مى‌گويى، بگو به نام نامى شاهنشاه...! ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| رزمندۀ عارف جوانى از جبهه در نامه‌اش نوشته بود: پدر عزيزم! گفته بودى ٥٠ هزار تومان براى داماد شدن من كنار گذاشته‌اى، تو مى‌دانى كه داماد شدن من به خاطر رضاى خدا بود. اكنون كه به جبهه آمده‌ام باز به دنبال رضاى خدا هستم، چنانچه شدم آن پنجاه هزار تومان را خرج شدن يك جوان مستضعف كنيد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| حمايت از حيوانات نه انسان‌ها شخصى مى‌گفت: من گماشتۀ خاندان سلطنتى بودم. يك‌بار سگ دربار مريض شد. پس از عكسبردارى معلوم شد كه دريچۀ قلبش گشاد شده است. با هواپيما سگ را براى درمان به آلمان بردند و خانواده سلطنتى همه متأثّر بودند. در حالى كه در همان موقع خواهر من كليه‌هايش از كار افتاده بود و من التماس مى‌كردم و كمك مى‌طلبيدم و چون امكان بردن به خارج نبود، خواهرم مُرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| صرفه‌جويى در موشك خدا رحمت كند شهيد قهرمان شيرودى را. موقع حمله به تانك‌هاى دشمن خيلى نزديك آنان مى‌شد، به او گفتند: ممكن است خودت مورد هدف قرار بگيرى! گفت: در محاصرۀ اقتصادى هستيم و موشك كم داريم، پس بايد سعى كنيم موشك را به هدف بزنيم، مى‌ترسم از دور بزنم به هدف نخورد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| پنج دقيقه‌ها ⏱📚 دانشمندى كتابى نوشته است به نام «پنج دقيقه‌هاى قبل از غذا». دليلش اين بود كه وقتى مى‌خواست غذا بخورد، تا آوردن غذا دقايقى طول مى‌كشيد، او از اين استفاده كرده و به پرداخته و نكات جذّاب كتاب‌هاى مفيد را استخراج مى‌نمود و مجموعه‌اى تحت عنوان پنج دقيقه‌هاى قبل از غذا منتشر كرد. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| پاداش ده برابر يكى از علماى قم مى‌گفت: در حجره نشسته بودم و پنج ريال بيشتر نداشتم. شخصى آمد و پول خواست، من همان پنج ريال را به او دادم. مشغول مطالعه شدم كه ناگهان صداى در آمد و كسى گفت: مى‌خواهم پنج تومان به شما بدهم. پنج تومان را داد و من هم تشكّر كردم. ديرى نگذشت كه نفر سوّمى وارد شد و گفت: پنج تومان قرض مى‌خواهم. من پنج تومان را تقديم او كرده و مشغول مطالعه شدم و چون شام شب نداشتم، خوابم برد. صبح زود راهى حرم حضرت معصومه عليها السلام شدم. بعد از زيارت آقايى آمد و پنجاه تومان به من داد. در راه برگشت شخصى به من رسيد و گفت: پنجاه تومان دارى به من قرض بدهى. ديدم پنج ريالى را به خاطر خدا دادم، ده برابر برگشت. پنح تومان را به خاطر خدا دادم، ده برابر برگشت؛ امّا الآن نيّتم خدا نيست، بلكه پنجاه تومانى را مى‌دهم تا پانصد تومانى برگردد. چون نداشتم، ندادم. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| دعا براى صوت قرآن شب بيست ويكم ماه رمضان، بعد از مراسم احيا و قرآن سر گرفتن، از جوانى پرسيدم: امشب از خدا چه خواستى‌؟ گفت: از خدا خواستم صداى خوبى به من بدهد كه بتوانم قرآن را زيبا كنم! ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────
| الهام شهادت آيت اللّه اشرفى اصفهانى، پيرمرد نودساله و عالم وارسته‌اى كه عمرى نماز شبش ترك نشده بود مى‌گفت: مى‌بينم كه من چهارمين شهيد محراب باشم. آرى خداوند درهاى غيب را به رويش گشوده بود. ╭─────๛- - - 📖 ┅╮ │📚 @ghararemotalee ╰───────────