#خاطرات | خادم مردم
در يكى از شهرها در ايام #انتخابات خربزه فروشى با بلندگوى📣 خود براى يكى از نامزدهاى مجلس تبليغ مىكرد.
گفتند: تو برو خربزهات را بفروش، چكارت به اين كارها.
گفت: اگر من ماشينم را هم بفروشم بايد او به مجلس برود!
گفتند: مگر از اقوام شماست و يا وعدهاى به شما داده است؟
گفت: هيچكدام؛ فرزندم به جبهه رفت و مجروح شد و الآن در خانه بسترى است و اين نامزد مجلس، معلّمى است كه هفتهاى دو روز به عيادت فرزندم مىآيد و درسهاى عقب افتادهاش را جبران مىكند و اين بيانگر آن است كه او در #خدمت نيازمندان و خدمتگزار مردم است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | سعۀ صدر
به يكى از مراجع تقليد گفتند: فلان طلبه كه از شما شهريه مىگيرد، شما را دوست ندارد!
گفت: مىدانم ولى باز به او شهريه مىدهم، چون از شرائط گرفتن #سهم_امام دوست داشتن نيست؛ بلكه شرطش نياز است.
#سعه_صدر
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مرجع خبير
يكى از تجّار تهران فرزند نابابى داشت. چون سنّى از او گذشته بود به قم آمد و خدمت آيةاللّه العظمى بروجردى قدس سره رسيد و گفت: پسرى دارم هرزه و نمىخواهم عصارۀ عمرم يعنى دارايى و اموالم به دست آدم فاسدى مثل او بيفتد و تمام اموالش را به آقا داد و پس از مدتى از دنيا رفت.
فرزند او به قم آمد و خدمت آية اللّه بروجردى رسيد و گفت: پدرم اموالش را به شما سپرده تا بدست من نرسد، درست است كه من گذشتۀ بدى داشتهام، ولى اگر پولها را به من بدهيد من رفتارم را عوض مىكنم.
آقا دستور دادند پولها را به او بدهند.
بعضى از اطرافيان از اين كار ناراحت شدند، آقا فرمودند: شما مىگوئيد من با اين پولها حوزه علميه بسازم، طلبه #تربيت كنم و در بين طلبهها بعضى مبلّغ و اثرگذار شوند و به تبليغ بروند و براى مردم سخنرانى كنند تا بعضى عوض شوند، خوب اين آقا از همين الآن مىگويد من مىخواهم عوض شوم.
#خبیر
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | قضاوت عجولانه
در دوران جنگ يكى از برادران رزمنده مرخصى گرفته وارد شهر خود شد.
همين كه به منزلش نزديك شد ديد همسرش بدون #حجاب داخل كوچه است، نزديكتر شد ديد مردى هم داخل خانه است!
خشمگين شده به او حمله كرد. غافل از اينكه در خانه مارى پيدا شده و همسرش وحشتزده از خانه بيرون دويده و مرد همسايه داخل خانه رفته تا مار 🐍 را بگيرد!
#قضاوت
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مبارزه با #شيطان
كاسبى بود در بازار كاشان كه به شاگرد خود مىگفت: اگر مشترى آمد و قيمت جنس را پرسيد و من #دروغ گفتم، تو به صورت من تف بينداز تا من دست به چنين كارى نزنم.
قرار ما اين است اگر اينكار را كردى نصف مغازهام را به تو مىدهم و اگر در برابر انحراف و عمل شيطانى😈 من سكوت كنى اخراجت مىكنم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | حافظ قرآن يا محافظ قرآن
در سرزمين حجاز از يكى از شخصيّتهاى ايران پرسيدند: شما در ايران چند نفر حافظ قرآن داريد؟ گفته بود: ما حافظ قرآن كم داريم، امّا محافظ #قرآن زياد!!
#حفظ
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | طرّاحى خدا
عبدالفتاح عبدالمقصود از دانشمندان بزرگ اهل تسنن در مصر است. مرحوم شهيد مفتح قبل از انقلاب ايشان را به ايران دعوت كرد.
يك روز ايشان را به قم آورد تا در جمع فضلا صحبت كند.
از جمله مطالب جالبى كه اين عالم سنّى در جمع علماى شيعه گفت، اين بود: آيا مىدانيد چرا على عليه السلام در كعبه به دنيا آمد؟
خودش در پاسخ گفت:
به نظر من چون مردم به سوى كعبه نماز مىخوانند خداوند طرحى ريخت تا هر كَس كه به #كعبه توجّه مىكند به علىّ عليه السلام نيز توجّه كند و به اين دليل زايشگاه على علیهالسلام كعبه شد.
#امیرالمؤمنین علیهالسلام
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | لحظۀ امتحان
يكى از دوستان مىگفت: فكر مىكردم به مراحلى از خودسازى رسيدهام؛ امّا امتحانى پيش آمد كه از خود خجالت كشيدم.
در حال مسافرت بودم كه چمدانى از بالاى اتوبوس افتاد، به تصوّر اينكه چمدان من است، فرياد زدم:
آقاى راننده چمدان! چمدان!
بعد كه فهميدم چمدان مال ديگرى است، آرام شدم و گفتم: الحمدللّه مال ما كه نبود.
#خودسازی
#امتحان
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | مسئوليّت خمس
سرمايهدارى مبلغ قابل توجهّى پول را به عنوان خمس و #سهم_امام خدمت حضرت امام خمينى قدس سره آورد و از امام خواست كه خمس ماشينش را نگيرد!
امام فرمود: شما بر ما منّت ندارى، بلكه ما بر شما منّت داريم، چون شما با دادن خمس نجات پيدا مىكنيد و #مسئوليّت چگونگى مصرف آن به گردن ما مىافتد. يا همۀ پول را ببر و يا همۀ خمس را بده.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تشكّر غوغا مىكند
يكى از استانداران كار زيبايى كرده بود.
#روز_معلّم، تمام معلمان دوران تحصليش را جمع كرده و به آنان گفته بود: اگر كارى داريد، من در #خدمت شما هستم.
يكى از معلمان برخاسته و گفته بود: به دليل مشكلات زياد درخواست بازنشستگى داده بودم؛ امّا حالا با اين برخورد شما تقاضايم را پس مىگيرم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | وقتى كه هوس نباشد
مدرسهاى است در تهران كه موقوفات ميليونى و سنگين دارد. در وقفنامه نوشته شده كه موقوفات اين مدرسه بايد زير نظر مجتهد اعلم تهران هزينه شود.
اين موقوفه نزد حضرت آية اللّه العظمى #خوانسارى بود تا اينكه حضرت امام به تهران تشريف آوردند. آقا فرمودند: اگر تا حالا من مجتهد #اعلم تهران بودهام، امّا از اين به بعد بدهيد آيت اللّه خمينى، چون ايشان اعلم است.
خدمت حضرت امام رسيدند، امام فرمودند: اگر هم من اعلم باشم، مجتهد تهران نيستم.
من به صورت موقّتى در تهران مستقر شدهام، برگردانيد به خود آيت اللّه خوانسارى.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | وصيّت ارزشمند
وقتى پيكر پاك يكى از بسيجيان وارد شهر شد، #وصيتنامۀ او را خواندند كه نوشته بود: اگر جنازۀ مرا به شهر آوردند مرا دفن نكنيد مگر اينكه دو گروه سياسى شهر با هم آشتى كنند. صحنۀ عجيبى پيش آمده بود، طرفهاى دعوا در حالى كه براى شهيد اشك مىريختند، همديگر را در آغوش كشيدند.
اين گونه يك جوان بسيجى حتّى پس از شهادت، از جنازهاش براى #وحدت و آشتى بين مسلمين استفاده كرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────