#خاطرات | قرارداد با امام رضا عليه السلام
يك سال براى زيارت به مشهد مقدّس رفتم. در حرم با حضرت رضا عليه السلام قرار گذاشتم كه من يك سال مجّانى براى جوانها و اقشار مختلف كلاس برگزار مىكنم و در عوض امام رضا عليه السلام نيز از خدا بخواهد من در كارم #اخلاص داشته باشم.
مشغول تدريس شدم، سال داشت سپرى مىشد كه روزى همراه با جمعيّت حاضر در جلسه از مسجد بيرون مىآمدم، طلبهاى كه جلو من راه مىرفت نگاهى به عقب كرد، با آنكه مرا ديد ولى به راه خود ادامه داد! من پيش خود گفتم: يا به پشت سر نگاه نكن يا اگر مرا ديدى تعارف كن كه بفرماييد جلو!
ناگهان به ياد قرار با امام رضا عليه السلام افتادم، فهميدم اخلاص ندارم، خيلى ناراحت شدم. با خود گفتم كه قرآن در مورد اولياى خدا مىفرمايد: « لا نريد منكم جزاءً و لا شكوراً» آنان نه مزد مىخواهند و نه انتظار تشكر دارند. من كار مجّانى انجام دادم، ولى توقّع داشتم مردم از من احترام كنند!
خدمت آية اللّه ميرزا جواد آقا تهرانى رسيدم و ماجراى خود را تعريف كرده و از ايشان چارهجوئى خواستم. يك وقت ديدم اين پيرمرد بزرگوار شروع كرد به گريه كردن، نگران شدم كه باعث اذيّت ايشان نيز شدم، لذا عذرخواهى كرده و علّت را پرسيدم.
ايشان فرمود: برو حرم، خدمت #امام_رضا عليه السلام و از حضرت تشكّر كن كه الآن فهميدى مشرك هستى واخلاص ندارى، من از خود مىترسم كه در آخر عمر با ريش سفيد در سنّ نود سالگى مشرك باشم و خود متوجّه نباشم.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
😔 آبرویمان رفت، مگر چه گناهی کردهایم!
💭 #حکایت محبان خطاکار و برخورد تربیتی امام رضا (علیهالسلام) در بیان آیت الله مصباح یزدی (قدسسره)
@mesbahyazdi_ir
#امام_رضا علیه السلام
#ولایت
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
#خاطرات | اعتراف به گناه
وارد حرم #امام_رضا عليه السلام شدم. جوانى را ديدم كه زنجير طلا به گردن كرده بود. متذكّر حرمت آن شدم، او در جواب گفت: مىدانم و به زيارت خود مشغول شد.
من ابتدا ناراحت شدم؛ زيرا او سخنم را شنيد و اقرار به گناه كرد و با بىاعتنايى دوباره مشغول زيارت شد. بعد به فكر فرو رفتم كه الآن اگر امام رضا عليه السلام نيز از بعضى خلافكارىهاى من بپرسد، نمىتوانم انكار كنم و بايد اقرار كنم! با خود گفتم: پس من در مقابل امام رضا عليه السلام و آن جوان در مقابل من، اگر من بدتر نباشم بهتر نيستم!
بعد از چند لحظه همان جوان كنار من نشست و گفت: حاجآقا! به چه دليل طلا براى مرد حرام است؟ من دليل آوردم و او قبول كرد.
پيش خود فكر كردم كه چون روح من در مقابل امام رضا عليه السلام تسليم شد، خداوند هم روح اين جوان را در مقابل من تسليم كرد.
#امر_به_معروف
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | پيروى از امام رضا عليه السلام
قبل از انقلاب براى #تبليغ و كلاسدارى به شهرستان خوانسار رفتم؛ امّا از جلسات استقبالى نشد. يك روز در حمّام عمومى بودم كه جوانى براى زدن كيسه به پشتش از من كمك خواست. يك لحظه به ذهنم رسيد كه #امام_رضا عليه السلام هم در حمام چنين كارى كرد. بدون تأمل كيسه و صابون 😶🌫🧼 را گرفته و كمك كردم.
من زودتر از او از حمّام بيرون آمده و لباسهايم را پوشيدم. او وقتى مرا با لباس روحانيّت ديد جلو آمد و شروع به عذرخواهى كرد. گفتم: اشكالى ندارد، من به وظيفهام عمل كردهام. پول حمام او را هم حساب كردم.
از حمّام كه بيرون آمديم گفت: حاجآقا! مرا خجالت داديد، من هم بايد براى شما كارى بكنم.
گفتم: من احتياجى ندارم، ولى داستان آمدنم به خوانسار و استقبال نكردن از كلاس را برايش تعريف كرده و از هم جدا شديم.
از آن روز به بعد ديدم جلسه شلوغ شد و جوانان بسيارى شركت كردند، متوجّه شدم كه اين به بركت تقليد از امام رضا عليه السلام و تأثيرپذيرى و پىگيرى آن جوان بوده است.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تشييع جنازه
سوار ماشين بودم و از كنار جمعيّتى مىگذشتم كه جنازهاى را تشييع مىكردند. گفتم: اين مرحوم كيست؟ كمالى را برايش تعريف كردند كه مرا به خضوع واداشت.
از ماشين پياده شده و به تشييعكنندگان پيوستم.
گفتند: ايشان خانهاى در مشهد خريده بود و به فقرايى كه از تهران به زيارت #امام_رضا عليه السلام مىرفتند نامه مىداد كه به منزل او بروند تا كرايه ندهند و اينگونه خودش را در زيارت علىبن موسىالرضا عليهما السلام با ديگران سهيم مىكرد.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان ۲۳
نماز عید
مأمون، خلیفه ی باهوش و باتدبیر عباسی، پس از آنكه برادرش محمد امین را شكست داد و از بین برد و تمام منطقهی وسیع خلافت آن روز تحت سیطره و نفوذش واقع شد، هنوز در مرو (كه جزء خراسان آن روز بود) به سر می برد كه نامه ای به #امام_رضا علیه السلام در مدینه نوشت و آن حضرت را به مرو احضار كرد. حضرت رضا عذرهایی آورد و به دلایلی از رفتن به مرو معذرت خواست. مأمون دست بردار نبود.
نامه هایی پشت سر یكدیگر نوشت، تا آنجا كه بر امام روشن شد كه خلیفه دست بردار نیست.
امام رضا (علیه السلام) از مدینه حركت كرد و به مرو آمد. مأمون پیشنهاد كرد كه بیا و امر خلافت را به عهده بگیر. امام رضا(علیه السلام) كه ضمیر مأمون را از اول خوانده بود و می دانست كه این مطلب صد درصد جنبه ی سیاسی دارد، به هیچ نحو زیر بار این پیشنهاد نرفت.
مدت دو ماه این جریان ادامه پیدا كرد، از یك طرف اصرار و از طرف دیگر امتناع و انكار.
آخرالامر مأمون كه دید این پیشنهاد پذیرفته نمی شود، موضوع ولایت عهد را پیشنهاد كرد. این پیشنهاد را امام با این شرط قبول كرد كه صرفا جنبه ی تشریفاتی داشته باشد و امام مسؤولیت هیچ كاری را به عهده نگیرد و در هیچ كاری دخالت نكند. مأمون هم پذیرفت.
مأمون از مردم بر این امر بیعت گرفت. به شهرها بخشنامه كرد و دستور داد به نام امام سكه زدند و در منابر به نام امام خطبه خواندند.
روز عیدی رسید (#عید_قربان) ، مأمون فرستاد پیش امام و خواهش كرد كه: در این عید شما بروید و نماز عید را با مردم بخوانید، تا برای مردم اطمینان بیشتری در این كار پیدا شود. امام پیغام داد كه: «پیمان ما بر این بوده كه در هیچ كار رسمی دخالت نكنم، بنابراین از این كار معذرت می خواهم. » .
مأمون جواب فرستاد: مصلحت در این است كه شما بروید تا موضوع ولایت عهد كاملا تثبیت شود. آن قدر اصرار و تأكید كرد كه آخرالامر امام فرمود:
«مرا معاف بداری بهتر است و اگر حتما باید بروم، من همان طور این فریضه را ادا خواهم كرد كه رسول خدا و علی بن ابی طالب ادا می كرده اند. » .
مأمون گفت: «اختیار با خود تو است، هرطور می خواهی عمل كن. » .
#داستان_راستان ۳۷
بزنطی
احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی، كه خود از علما و دانشمندان عصر خویش بود، بالاخره بعد از مراسله های زیادی كه بین او و #امام_رضا علیه السلام ردّ و بدل شد و سؤالاتی كه كرد و جوابهایی كه شنید، معتقد به امامت حضرت رضا علیهالسلام شد.
روزی به امام گفت: «من میل دارم در مواقعی كه مانعی در كار نیست و رفت و آمد من از نظر دستگاه حكومت اشكالی تولید نمی كند شخصاً به خانه ی شما بیایم و حضورا استفاده كنم. » .
یك روز، آخر وقت، امام رضا علیه السلام مَركب شخصی خود را فرستاد و بزنطی را پیش خود خواند. آن شب تا نیمه های شب به سؤال و جوابهای علمی گذشت. مرتبا بزنطی مشكلات خویش را می پرسید و امام جواب می داد. بزنطی از این موقعیت كه نصیبش شده بود به خود می بالید و از خوشحالی در پوست نمی گنجید.
شب گذشته و موقع خواب شد.
امام خدمتكار را طلب كرد و فرمود: «همان بستر شخصی مرا كه خودم در آن می خوابم بیاور برای بزنطی بگستران تا استراحت كند. » .
این اظهار محبت، بیش از اندازه در بزنطی مؤثر افتاد. مرغ خیالش به پرواز درآمد. در دل با خود می گفت الان در دنیا كسی از من سعادتمندتر و خوشبخت تر نیست.
😇 این منم كه امام مركب شخصی خود را برایم فرستاد و با آن مرا به منزل خود آورد.
☺️ این منم كه امام نیمی از شب را تنها با من نشست و پاسخ سؤالات مرا داد. بعلاوه ی همه ی اینها این منم كه چون موقع خوابم 🛏 رسید امام دستور داد كه بستر شخصی او را برای من بگسترانند.
❓ پس چه كسی در دنیا از من سعادتمندتر و خوشبخت تر خواهد بود؟
😇 بزنطی سرگرم این خیالات خوش بود و دنیا و مافیها را زیر پای خودش می دید.
ناگهان امام رضا علیه السلام در حالی كه دستها را به زمین عمود كرده بود و آماده ی برخاستن و رفتن بود، با جمله ی «یا احمد» بزنطی را مخاطب قرار داد و رشته ی خیالات او را پاره كرد، آنگاه فرمود:
«هرگز آنچه را كه امشب برای تو پیش آمد مایه ی فخر و مباهات خویش بر دیگران قرار نده؛ زیرا صعصعة بن صوحان كه از اكابر یاران علی بن ابیطالب علیه السلام بود مریض شد، علی به عیادت او رفت و بسیار به او محبت و ملاطفت كرد، دست خویش را از روی مهربانی بر پیشانی صعصعه گذاشت، ولی همینكه خواست از جا حركت كند و برود، او را مخاطب قرار داد و فرمود: این امور را هرگز مایه ی فخر و مباهات خود قرار نده. اینها دلیل بر چیزی از برای تو نمی شود. من تمام اینها را به خاطر تكلیف و وظیفه ای كه متوجه من است انجام دادم، و هرگز نباید كسی این گونه امور را دلیل بر كمالی برای خود فرض كند. » [¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحار ، جلد 12 / صفحه 14
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | آزمايش خودخواهى
شب از نيمه گذشته بود كه وارد حرم #امام_رضا عليه السلام شدم. يكى از خادمان حرم به من گفت: امشب كشيك من است مىخواهى بعد از اينكه دربهاى حرم را بستند تو داخل حرم بمانى؟ گفتم: آرزو دارم. حرم خلوت شد كنار ضريح مطهر نشستم و شروع به دعا خواندن كردم، همين كه مشغول راز و نياز شدم به خود گفتم: آيا دوست دارى درهاى حرم باز شود و ديگران هم وارد شوند؟ گفتم: نه!
در فكر فرو رفتم و گفتم: اين هم نوعى خودخواهى است!
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | تبليغ طبق سليقه مردم
آقايى به يكى از دوستان مبلّغ نصيحت مىكرد كه امشب عدّهاى از كبوتربازان پاى منبر شما هستند، طورى صحبت كن كه از شما دل زده و ناراضى نشوند.
مثلاً بگو آب و دانه دادن به حيوانات چقدر ثواب دارد، #امام_رضا علیهالسلام چقدر كبوتر دارد، پرندهها چقدر خوب هستند.
ايشان در جواب گفت: اگر بنا بود عالمان دين طبق #سليقۀ مردم حرف بزنند كه اثرى از دين نمانده بود. 👌
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#خاطرات | دروغگوى نابغه
در زمان طاغوت نيمه شب دزدى وارد حرم #حضرت_معصومه عليها السلام شده و ضريح را شكسته بود و پولها را در يك گونى ريخته و فرار كرده بود؛ امّا در يكى از خيابانهاى قم دستگير شد.
از او پرسيدند با چه جرأتى و چرا اينكار را كردى؟
گفت: من #امام_رضا عليه السلام را در خواب ديدم، فرمود: اطراف حرم مرا مىخواهند توسعه بدهند و پول كم است؛ امّا خواهرم معصومه عليها السلام پول زيادى دارد. تو به عنوان نماينده من برو و از آنجا هزينه كن!! گفتم: اللّه اكبر! عجب دروغگوى نابغهاى است! 😄🤥
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
╰───────────
#داستان_راستان | ۴۳
مزد نامعین
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
آن روز را سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال کاری با هم بیرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود، علی بن موسی الرضا به او فرمود: «بیا به خانه ما و امشب با ما باش.» اطاعت کرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.
امام غلامان خود را دید که مشغول گلکاری🪴🌻 بودند. ضمنا چشم امام به یک نفر بیگانه افتاد که او هم با آنان مشغول گلکاری بود، پرسید: «این کیست؟».
غلامان: «این را ما امروز اجیر گرفتهایم تا با ما کمک کند.».
بسیار خوب، چقدر مزد برایش تعیین کردهاید؟.
یک چیزی بالاخره خواهیم داد و او را راضی خواهیم کرد.
آثار ناراحتی و خشم در #امام_رضا علیهالسلام پدید آمد و رو آورد به طرف غلامان تا با تازیانه آنها را تأدیب کند.
سلیمان جعفری جلو آمد و عرض کرد: «چرا خودت را ناراحت میکنی؟».
امام فرمود: «من مکرر دستور دادهام که تا کاری را طی نکنید و مزد آن را معین نکنید هرگز کسی را به کار نگمارید، اول اجرت و مزد طرف را تعیین کنید بعد از او کار بکشید.
اگر مزد و اجرت کار را معین کنید، آخر کار هم، میتوانید چیزی علاوه به او بدهید. البته او هم که ببیند شما بیش از اندازهای که معین شده به او میدهید، از شما ممنون☺️ و متشکر میشود و شما را دوست میدارد و علاقه بین شما و او محکمتر میشود. اگر هم فقط به همان اندازه که قرار گذاشتهاید اکتفا کنید، شخص از شما ناراضی☹️ نخواهد بود.
ولی اگر تعیین مزد نکنید و کسی را به کار بگمارید، آخر کار هر اندازه که به او بدهید باز گمان نمیبرد که شما به او محبت کردهاید، بلکه میپندارد شما از مزدش کمتر به او دادهاید.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] . بحارالانوار، ج 12/ ص 31
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
هدایت شده از مباحث
@Maddahionlinمداحی آنلاین - مهمان امام رضا - حجت الاسلام عالی.mp3
زمان:
حجم:
6.23M
❤️ ماجرای مهمان #امام_رضا(علیه السلام)
🎤 حجت الاسلام مسعود #عالی
#داستانهای_شگفت
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
╭═━⊰🍂🌺🍂⊱━═╮
@Mabaheeth
╰═━⊰🍂🌺🍂⊱━═╯