🌸 احمد همیشه به ما میگفت :
«هرچه را خدا فرموده است باید بپذیرید.»
او خیلی به امر معروف و نهی از منکر معتقد بود و میگفت :
«خداوند فرموده باید امر به معروف و نهی از منکر کنید.»
✅ یک بار که با هم بیرون رفته بودیم، در ماشین کناری یک خانم بدحجاب نشسته بود، یک لحظه که چشم احمد به او افتاد، سرش را پایین انداخت و به او گفت : «ماشین را کنار بزن»
و با همان حجب و حیایی که داشت، عذرخواهی و درخواست کرد آن خانم روسریاش را سر کند. اگر کسی به حضرت آقا حرفی میزد، اول با او صحبت میکرد و اگر قبول نمیکرد، با او قطع رابطه میکرد و میگفت :
«حق نداری در خانه من پا بگذاری.»
🔶 درباره اعتقادات خود بسیار شجاع بود و سر خود را پای آن میداد.
✍ خبرگزاری فارس
#راوی : خواهر #شهید_احمد_اعطایی
#مدافع_حرم
هاتگرام
@gharibshahid
ایتا
https://eitaa.com/gharibshahid
🌹 صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم. می گفت برای تشییع کننده هایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلب شان باشم.
🔷 در مراسماتش به تأکید می گفت :
«به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید.»
از من خواستند در جمع گریه نکنم و زینب وار بایستم. خواست تا ادامه دهنده راهش باشم. خواست تا عاشق ولایت فقیه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنه ای تأکید داشت.
🌷 صادق همیشه این شعر را می خواند که :
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
سّر نِی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
💫 صادق می گفت :
سختی های اصلی را شما همسران شهدا می کشید.
✍ #راوی : همسر شهید
🍃🌹 #شهید_صادق_عدالت_اکبری
#مدافع_حرم
🌐 وب حوزه نت
هاتگرام
@gharibshahid
ایتا
https://eitaa.com/gharibshahid
🍃🌺🍃🌺
🌺
#کربلای_5
🌺 بهزاد با قد و قواره كوچكش يكی از فاتحان كربلای 5 بود...
يكی از فاتحان عمليات كربلای 5 بهزاد عبد الكريمی بود. وقتی به گردان آمد اول مسئول كارگزينی گردان، يقهاش را گرفت كه تو بايد برگردی عقب. تو به درد جنگيدن نمی خوری. يكدفعه ديديم در گردان بلوا شده. رفتم جلو ديدم يك جوان با قد و قواره خيلی كوچك ايستاده و مردانه دارد حرف میزند كه من آمدهام بجنگم تو می گويی برو عقب. او را كنار كشيدم و شروع به صحبت با او كردم.
گفتم : بچه كجايی؟
گفت: خانی آباد.
گفتم: قد و قواره ات كوچك است و بايد بری عقب.
😔 به پهنای صورت شروع كرد اشك ريختن.
گفت : من با توسل به حضرت زهرا (س) اينجا آمدهام. اگر راهم ندهی خودت بايد جواب حضرت را در آن دنيا بدهی. من هم ترسيدم. گفتم خب بمان. بچهها گفتند بگذار بماند او را شب عمليات در اردوگاه كوثر جا میگذاريم. شب عمليات كه سوار ماشينها شديم وقتی رسيديم خرمشهر ديدم بهزاد آمد جلوی من و گفت :
من بايد با چه كسی جلو بروم؟
فهميدم با بچهها آمده جلو. رفتيم جلوتر و رسيديم به نونیهای كربلای 5.
⏰ ساعت عمليات شد. بچهها از خاكريز كه بالا میرفتند تك تيراندازها بچهها را می زدند. مانده بوديم اين خاكريز را چه كنيم. ديدم بهزاد عبدالكريمی آر پی جی يكی از بچهها را برداشته و به من گفت :
اجازه میدهی من بروم؟
گفتم : اينهمه از بچهها رفتند و نتوانستند بزنند تو با اين قد و قواره می توانی؟ تو هم برو.
🔷 كلاه آهنی طوری روی صورتش بود كه نمیتوانستی صورتش را ببينی وقتی رفت بالا گلولههايی بود كه به سمتش میآمد اما به او برخورد نكرد. اين بچه وقتی شليك كرد گفت يا زهرا (س)
با ذكر الله اكبر بچهها رفتيم پشت خاكريز. وقتی بالا آمدم ديدم جمعيت عظيم عراقی در حال فرار بود و آر پی جی اصابت كرده بود. وقتی برگشتم ديدم خمپاره دست راست بهزاد را قطع كرده.
#راوی : محمد هادی جانشين گردان المهدی (عج)
#دفاع_مقدس
✍ shahidnews.com
هاتگرام
@gharibshahid
ایتا
🌺 https://eitaa.com/gharibshahid
🍃🌺🍃🌺
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
📆 سال ۹۴ فردای روزی که بچه ها بدنیا آمدند ولادت امام علی و روز پدر بود.
😔 هفت ماهه متولد شدن حسام و شهنام حکمتی داشت، که هاشم دو ماه بیشتر بچه ها را ببیند.
آن روز من بیمارستان بودم و هاشم در خانه، از طرف بچه ها و خودم این روز را به هاشم تبریک گفتم.
📆 سال ۹۵ روز پدر، هاشم پیش ما نبود؛ با چه ذوق و شوقی برای بند دلم از طرف خودم و بچه ها کادو خریدم و منتظر ماندم تا از سوریه برگردد و کادو هایم را تقدیمش کنم اما انتظار انگار پایانی نداشت...
😔 روزهای سختی بود روزهایی که بی هاشم سپری شد.
💠 بی قراری هایم دردناک بود و بیقراری بچه ها که همش بابا بابا می کردن بیشتر دلم را می سوزاند...
✍ #راوی : همسر شهید
🍃🌹 #شهید_هاشم_دهقانی_نیا
✊ #مدافع_حرم
تاریخ شهادت : ۷ اسفند ۹۴
chadeganna.ir
https://eitaa.com/gharibshahid
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
💠 با اینکه بحث سوریه در خانه ی ما موج میزد، اما وقتی که نامه اعزام صالح آمد من به شخصه حال خوبی نداشتم.
❤️ بلاخره مادر هستم و چون علاقه ی صادق را هم به رفتن می دانستم نگران بودم که اگر صالح برود صادق ناراحت خواهد شد؛ اگرچه برای من جدایی هر دو با هم سخت بود اما چون این دو برادر وابستگی خاصی به هم داشتند دلم می خواست که با هم اعزام می شدند.
✅ بلاخره بعد از ده روز که از رفتن صالح می گذشت، نامه ی اعزام صادق هم رسید. روزی که می خواست برود، پدرش به خاطر انتخابات مجلس از طرف شورای نگهبان در مرند بود.
🌹 صادق با حاج آقا تماس گرفت که ایشان را ببیند و بعد راهی شود چون علی رغم شیطنت هایش به پدرش ارزش خاصی قائل بود. اما پدرش به خاطر مسافت راه اجازه نداد و از پشت تلفن خداحافظی کرد و رفت.
✍ #راوی : مادر شهید
🍃🌹 #شهید_صادق_عدالت_اکبری
✊ #مدافع_حرم
🌐 وبسایت آناج
https://eitaa.com/gharibshahid
💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍
✨ در مدت زندگی مشترک خصلتهای بسیار خوبی از او مشاهده کردم. اخلاق و کردار نیکوی او، محبتهای بیمنتش، ساده زیستیاش و...که موجب شد تا به امروز بخاطر همه ی این خصایص خوبش جای خالی او را هر ثانیه احساس کنم و در دلتنگیاش غوطهور باشم.
🌺 من از عبدالرحیم تماماً خوبی دیدم و دلسوزانه بفکر من و بچهها بود. همین دسته از آدمها هستند که خدا انتخابشان میکند تا در کنار خودش منزل بگیرند.
عبدالرحیم نقش پررنگ و فعالی در بسیج داشت. همیشه سعی میکرد در همه ی مراسمات مذهبی و فرهنگی شرکت کند.
👥 جوانان محل را با ترفندهای مختلف به مسجد و بسیج میکشاند و به آنها آموزش نظامی میداد. دغدغه کار فرهنگی داشت و بدنبال جذب حداکثری نوجوانان و جوانان به مسجد بود.
بیست آبان ماه ۹۴ عازم سوریه شد. من مخالفتی با رفتنش نداشتم، چون اعتقاد و باور هر دویمان برای این مسیر یکی بود و اینکه به رفتن و آمدنهای او عادت داشتم، ولی دفعه آخر به او گفتم که نمی گویم نرو، برو، ولی این دفعه کمی رفتنت را به تاخیر بینداز تا دلتنگی من و بچهها برطرف شود...
🤔 یادم هست که رفته بود سوریه، یک هفته از او خبر نداشتم و هیچ تماسی با من در آن مدت نداشت. منزل پدرم بودم که تماس گرفت. از شدت دلتنگی نتوانستم خودم را کنترل کنم و گریه ام گرفت.
💫 آن لحظه دلم میخواست عبدالرحیم کنارم میبود تا یک دل سیر چهره به چهره با او حرف بزنم.
#راوی : همسر شهید
🍃🌺 #شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی
✊ #مدافع_حرم
🌐 وبسایت مشرق
@gharibshahid
💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍
🌷🍃🌷🍃🌷
هیچ یادم نمی رود در یك جلسه ای نشسته بودیم. بحث مانور بود آخر جلسه بچه ها می خواستند پراكنده بشوند. آقای رفیعی گفت :
شما چه جور سرباز #امام_زمان هستید ، چه جور سرباز ولایت هستید. آمدید مانور را طراحی كردید همینطوری می خواهید بلند شوید و بدون ذكر مصیبت، بدون ذكر ابوالفضل عباس (علیه السلام) بروید.
همان جا نشست، یك روضه بسیار داغ و معنوی را برای بچه ها خواند.
#شهید_ابوالفضل_رفیعی
#راوی : #شهید_نورعلی_شوشتری
#روضه_حضرت_عباس (ع)
article.tebyan.net
@gharibshahid
کانال #شهید_قاسم_غریب 👆🌷
🎓دکتر کموزن بود، ولی انرژی زیادی داشت.
😅به شوخی میگفتم دکتر مثل مورچه است و میتواند پنج برابر وزن خودش را بلند کند. اگر میخواستیم جایی را تجهیز کنیم، طوری همکاری میکرد که اگر کسی او را میدید تصور میکرد نیروی خدماتی است.
💠در راهاندازی کارگاهها و تجهیزشان مشارکت میکرد. میرفت بازار، وسیلهای را که مورد نیاز بود میخرید.
👌وقتی پروژه به ایشان ربط داشت، همه کارهای اجرایی و مالی را خودش انجام میداد. اگر وارد امور مالی هم میشد، درست و حسابی کار میکرد.
✍ #راوی : همکار شهید
#شهید_مجید_شهریاری
🍃🌼 #زمینه_ساز_ظهور
✊ #شهید_هسته_ای
سالروز شهادت : ۸۹.۰۹.۰۸
yjc.ir
@gharibshahid
کانال #شهید_قاسم_غریب 👆🌷
🕊🍉🕊🍉🕊
🍉🕊
🕊
📜 خاطره ای از شب یلدای زمستان 65 در جبهه
📆 سال 65 و در شب یلدای آن سال ما در منطقه "علی شرقی، علی غربی" و تپه 160 بین دهلران و موسیان ایران و مرز عراق در سنگری تنها به وسعت 6 متر و در فاصله کمتر از 100 متری با نیروهای عراقی بودیم و چون در تیررس عراقیها بودیم سقف سنگر را بسیار پائین آورده بودیم تا از دور دیده نشود.
💫 در آن شب 15 نفر بودیم و چون سنگرمان کوچک بود به سختی کنار یکدیگر نشستیم. اما سفرهای پهن کردیم و توی آن آینه، قرآن، کاسه آب و اسلحه گذاشتیم و عکس همرزمان شهیدمان را هم به کنارشان قرار دادیم؛ آن سفره شب یلدا هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود و شب خاطرهانگیزی شد.
☺️ در آن شب توسط یکی از بچههای اهواز، هندوانهای تهیه شد، من نیز تخمه و پستهای که یک ماه قبل وقتی در مرخصی بودم تهیه کردم، را توی سفره گذاشتم و بچههای شمال هم چند دانه ازگیل و گلابی جنگلی آوردند. سوغات بچههای طارم زنجان هم زیتون بود.
بیوک آذری زبان نیز نُقلهای معروف و خوشمزه از ارومیه آورده بود و خلاصه هر کسی به نحوی نقشی در آماده کردن سفره شب یلدا آن هم در شرایط سخت منطقه و در فاصله کمتر از 100 متر با عراقیها ایفا کرد.
✅ اینها همه در شرایطی بود که ما باید برنامهمان در 40 دقیقه تمام میشد و به دلیل نزدیکی با نیروهای عراقی نگهبانی هم میدادیم.
قرار بود سه روز بعد از آن شب به یادماندنی عملیات بزرگ "نهر عنبر" توسط نیروهای سهگانه ارتش، سپاه و بسیج در منطقه دهلران و موسیان علیه نیروهای عراقی انجام شود.
😉 آن شب در کنار سفره یلدا ضمن اینکه هرکس در فضای صمیمی لطیفهای شیرین یا خاطرهای از دوست شهید خودش تعریف میکرد.
در پایان همگی با خواندن دو رکعت نماز از خدای بزرگ خواستیم تا در این شب که جزء فرهنگ ملی و باستانی ما است و خانوادههای ایرانی در کنار هم جمع شدهاند ما را دعا کنند تا در این عملیات مهم پیروز شویم.
😍 چه حالت روحانی و وصفناشدنی بود وقتی بچهها با دادن نامه خود به یکدیگر وصیت میکردند هرکس که زودتر شهید شد دیگری نامهاش را به خانوادهاش برساند و این عملیات هم با پیروزی ما همراه شد.
m-defa-59.blogfa.com
@gharibshahid
کانال #شهید_قاسم_غریب 👆🌷
#شب_یلدا
#راوی : جناب آقای جاوید فولادزاده #جانباز #دفاع_مقدس
🕊
🍉🕊
🕊🍉🕊🍉🕊
❄️🍒❄️🍒❄️🍒❄️🍒❄️🍒❄️
آلفرد سر صحبت را باز میکند :
«سال ۷۵ بود. داشتم از کاشان میاومدم تهران که تصادف کردم. مدارکم رو بردن قم. رفتم قم، گفتن افسر مربوطه رفته جمکران. ماه رمضان بود.
✌️ دو راه داشتم؛ یا ول کنم بیام تهران و چند روز بعد دوباره برگردم یا برم جمکران. با خودم گفتم این همه مدت تو این مسیر رفت و آمد کردم، تا حالا جمکران نرفتم. برم اونجا.
شب چهارشنبه بود و ماه رمضان. جمکران غلغله بود. گفتم یا صاحبالزمان! خبر برادرم رو برام بیار؛ زنده یا شهید.
😔 من که صاحبالزمان رو نمیشناختم. اما دیدم همهی مردم دارند دعا میکنند، به دلم افتاد برای برادر مفقودالاثرم دعا کنم. همون موقع بود که یه نفر اومد یه کاسه آش تعارف کرد. یه نفر هم یه تیکه نون بهم داد.
✅ خلاصه، کارم با افسر تموم شد و اومدم تهران. چهارشنبه تهران بودم. پنجشنبه بود که از معراج خبر آوردند برادرم برگشته و فردا با ۱۰۰۰ شهید تشییع میشه. فرداش روز قدس بود.
مادرم از هیچی خبر نداشت. به دلش الهام شده بود. رفته بود نماز جمعه برای تشییع. غوغایی بود اون روز. هیچ تشییعی اینجوری نشده بود.
👥 کلی از هم محلیهای مسلمون اومده بودن تشییع جنازه ی برادرم. تو همین کلیسای مارگیوگیز جمع شده بودند و سینه میزدند و میگفتند: حضرت عیسی مسیح، صاحب عزاست امروز...»
#راوی : برادر شهید
#شهید_روبرت_لازار
#شهید_مسیحی
#شهید #دفاع_مقدس
🌐 پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه ای
@gharibshahid
کانال #شهید_قاسم_غریب 👆🌷
❄️🍒❄️🍒❄️🍒❄️🍒❄️🍒❄️
بهش گفتم:
دایی جون چیه هی میگی می خوام شهید شم؟! بابا تو هم مثل بقیه جوونا بیا و تشکیل #خانواده بده، حتما پدر خوبی می شی و بچه های خوبی تربیت می کنی، مثل خودت...☺️👌
بهم گفت: "می دونی چیه دایی؟!🙂☝️
شهدا چراغ اند. چراغ راه تو تاریکی امروز... دایی من می خوام چراغ باشم."
🖌#راوی: دایی شهید
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#شهید_تروراهواز
🇮🇷
@gharibshahid
🍃🌹🌺👆
کانال رسمی سردار #شهید_خلبان_قاسم_غریب
🍃🍃🌹🍃
🌹 صادق از دوران نوجوانی فردی واقع بین، ظلم ستیز، یاری رسان مستمندان بود، اما در کنار اینها احترام به بزرگان از ویژگی های بارز صادق بود.
✅ روزی من متوجه شدم که صادق و دوستانش تیمی را تشکیل داده اند و با مبالغ ناچیز خوار و بار تهیه می کنند و شبانه به حاشیه نشینان شهر آذوقه می رساندند،
👈 این کار نشان از آن داشت که واقعا به درس هایی که از امام علی (ع) گرفته بودند عمل می کردند، آنطور نبود که بشنود و عمل نکند.
✍ #راوی : #شهید_حاج_رضا_عدالت_اکبری ، پدر #جانباز شهید
🍃🌹 #شهید_صادق_عدالت_اکبری
🌐 وبسایت آناج
🇮🇷
@gharibshahid
🍃🌹🌺👆
کانال رسمی سردار #شهید_خلبان_قاسم_غریب
🍃🍃🌹🍃
❤️🍃
یکبار پدرش به او گفت :
بهتر نیست به شهر بروی و در ستاد لشکر مسئولیت بگیری؟
میگفت :
کار اداری را هر کسی میتواند بکند، اما کار ما اینجا حساس است. مسئول آتشبار پدافند بود. در پادگان هم خیلی از او راضی بودند.
🌸 حجت 3-2 بار پیش از آن قرار بود به سوریه اعزام شود اما قسمت نمیشد و برمی گشت. بچههای من هیچ وقت این قدر از من دور نشده بودند. بیشتر با من درد دل میکرد. میگفت : اگر جنگ بشود میروم.
و بعد برای اینکه من را راضی کند میگفت : مگر شما مسلمان نیستید و نمیبینید که حرم حضرت زینب (س) را به آتش میکشند و زنها و بچههای بیگناه را میکشند؟
فردا اگر #امام_زمان (عج) بیاید چطور میخواهید با او روبهرو شوید؟
من هم راضی بودم و اجازه دادم که برود...
✍ #راوی : مادر شهید
🍂🌹 #شهید_حجت_اصغری_شریبانی
✍وب سایت حریم حرم
🇮🇷
@gharibshahid
🍃🌹🌺👆
کانال رسمی سردار شهید خلبان قاسم غریب
✍ #راوی شهید مدافع حرم قاسم غریب
سال 90_ 1389_ در
#درگیری با گروهک تروریستی پژاک _ تپه جاسوسان.
〽️عملیات طاقت فرسا بود..
همش ترکش بود و دود و خون.....
🕊سردارشهید #جعفر خانی خطاب به من :
#غریب شما عقب باش و هوای بچه هارو داشته باش ...
#مسئول و فرمانده محور خط شکن من بودم ولی سردار جعغر خانی گغتند : اینها با من کار دارند...
🕊رفت و سردار و شهیدش کردن.....🌹
💐15 نفر از بچه ها شهید شدند ..
#بقیه بچه ها رو به عقب کشاندم ...
تیر و ترکش از کنار و جلوی راهم از آسمان و زمین میبارید ...
✨🕊خیلی آرزوی شهادت داشتم ..😔
🍂🍂🌺
👈 #اما یک لحظه در اون عملیات به یاد همسر و دو فرزندم افتادم و #شهادت نصیبم نشد...😔
🍂🌺🍃
#کانالهای_شهید_قاسم_غریب_
🇮🇷 😷
تلگرام ⬅️
@gharibshahid
ایتا ⬅️
https://eitaa.com/gharibshahid
سروش
sapp.ir/gharibshahidg
اینستاگرام
https://www.instagram.com/tv/CLYtfv1JwWi/?igshid=sa0tj4gfj28r
#فرمانده_غریب_
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا_
#شهادت_شب_قدر_
#عمه_سادات_
#ذاکر_اهل_بیت_ع_
#خلبان_غریب_
#صابرین
#جانباز
21/4/1394 ت ش
💠 بعد از واقعه ی جان گداز ۷ تیر ۱۳۶۰ که عبدالبابا به مرخصی آمده بود، در حالی که روزنامه ای بامحتوای شرح شهادت شهید دکتر بهشتی و ۲۷ تن از یاران باوفایش همراهش بود؛ صحنه ی شهادت شهدا ۷ تیر را برای خانواده توضیح داد.
✅ همه از توطئه های دشمنان خارجی و داخلی نگران بودند، ایشان باامیدی بی نظیر، اراده ای راسخ و استوار و چهره ای باصلابت گفتند :
✊ هنگامی که کشور جمهوری اسلامی ایران به لطف پروردگار دارای رهبری وارسته و شجاع همچون امام خمینی و منجی عدالت گستری به نام آقا امام زمان (عج) و لشکر جان برکف و بسیجی دارد جای هیچ گونه نگرانی نیست.
#راوی : خواهر شهید
#شهید_عبدالبابا_کردیان
#دفاع_مقدس
@gharibshahid 🌷🍃
🍂🌺🕊
✍ #خاطره ای کوتاه از #شهید مدافع حرم #خلبان قاسم غریب
📽 #راوی #همسر محترم #شهید #قاسم{مهدی} غریب 🕊
🔸چند روز قبل از ماه #رمضان 1394 بود
#آقا مهدی {قاسم } یکی از لباسهای نظامی خودش و پوشید گفت ؛ این دفعه این لباسهام و #سوریه میبرم, چه طوره ؟؟
نگاهی کردم و گفتم ؛ #مهدی من این لباست رو خیلی دوست دارم ، از بین لباسهای نظامی که در این از همشون قشنگتره.
🔸رفت جلوی آیینه ایستاد و خودش رو نگاه کرد و گفت ؛ خوش استیل ام هرچی بپوشم بهم میاد..
🔸انگار لباس رو تو تنم دوختن اینقدر قشنگه.
و #خدا چقدر قشنگ براش رقم زد. #بهترین لباس
مهدی { قاسم } شد لباس #شهادتش....🕊
🕊💐روحش محشور با ارباب بی کفن💐🕊
#کانالهای_شهید_قاسم_غریب_
🇮🇷 😷
تلگرام ⬅️
@gharibshahid
ایتا ⬅️
https://eitaa.com/gharibshahid
سروش
sapp.ir/gharibshahidg
اینستاگرام
https://www.instagram.com/p/Cbflz25MaIH/?utm_medium=copy_link
#فرمانده_مستشار_غریب_
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا_
#شهادت_شب_قدر_
#عمه_سادات_
#ذاکر_اهل_بیت_ع_
#خلبان_غریب_
#صابرین
#جانباز
21/4/1394 ت ش
✍ #راوی شهید مدافع حرم قاسم غریب
سال 90_ 1389_ در
#درگیری با گروهک تروریستی پژاک _ تپه جاسوسان.
〽️عملیات طاقت فرسا بود..
همش ترکش بود و دود و خون.....
🕊سردارشهید #جعفر خانی خطاب به من :
#غریب شما عقب باش و هوای بچه هارو داشته باش ...
#مسئول و فرمانده محور خط شکن من بودم ولی سردار جعغر خانی گغتند : اینها با من کار دارند...
🕊رفت و سردار و شهیدش کردن.....🌹
💐15 نفر از بچه ها شهید شدند ..
#بقیه بچه ها رو به عقب کشاندم ...
تیر و ترکش از کنار و جلوی راهم از آسمان و زمین میبارید ...
✨🕊خیلی آرزوی شهادت داشتم ..😔
🍂🍂🌺
👈 #اما یک لحظه در اون عملیات به یاد همسر و دو فرزندم افتادم و #شهادت نصیبم نشد...😔