eitaa logo
قصه های کودکانه
32.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
893 ویدیو
311 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ عوامل تاثير گذار بر روي خلق و خوي كودكان(كودكان عصبي و پرخاشگر) ✅مصرف بیش از اندازه ی سردی ها، تنقلات، کاکائو، نمک و سرکه باعث تحریکات عصبی کودک ✅تماشای تلویزیون و بازی های رایانه ای بیش از یک ساعت در روز باعث تشکیل امواج مخرب در مغز کودک و عصبانیت او می شود. ✅کم خوابیدن کودک نیز باعث افزایش لجبازی می شود ✅خواب شب مهم تر از خواب روز است چون در خواب روزانه عواملی نظیر نور و صدا باعث به هم خوردن ریتم خواب می شود وکودک با وجود خواب زیاد پس از بیداری آرامش ندارد. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر تأثیرِ رفتارِ زیبای‌امام‌ِصادق بر مردِ تهمت زننده 🔶✨🔶✨🔶✨ دهد صادقِ آلِ احمد پیام به‌هر‌شیعه‌ازصحنِ‌بیت‌ُالحَرام 🌸🔸🌸 اگر یارِ ماییِ و دینِ خدا تحمُّل نما شیعه صبر و بلا 🌸🔸🌸 که با خُلقِ زیبا توانی شما کنی صیدِ دلهایِ خلقِ خدا 🌸🔸🌸 یکی کاروان زائرِ کعبه بود ازآنها یکی زود خوابش‌ربود 🌸🔸🌸 به همراهِ او بود‌یک‌کیسه‌زر رفیقان ببردند ازو بی خبر 🌸🔸🌸 زمانی‌که‌بیدارشد مردِخواب نگه‌کرد او‌هرطرف با شتاب 🌸🔸🌸 بگفت او به آقا امامِ ششم که همیان‌زر داشتم‌گشته‌گم 🌸🔸🌸 نمی‌بینم‌اینجابه‌غیر ازشما بگویید کی بُرده آن‌کیسه‌را 🌸🔸🌸 بفرمود من‌بوده‌ام در‌نماز به درگاهِ حق‌گرمِ راز ونیاز 🌸🔸🌸 بزد تهمتِ دزدی آن بی حیا بگفتا که بُردی بِده کیسه را 🌸🔸🌸 امامِ ششم هرچه فرمود من ندیدم زَرَت ؛گفت‌بازاین‌سخن 🌸🔸🌸 چو فهمید آقا ندارد اثر بفرمود آرند یک کیسه زر 🌸🔸🌸 گرفت آن زر و در پیِ کاروان روان گشت‌و آمد برِ دوستان 🌸🔸🌸 چو تعریف‌کرد‌او همه ماجرا بدادند یاران به او کیسه را 🌸🔸🌸 خجل شد بیامد به نزدِ امام بگفت او به شرمندگیِ تمام 🌸🔸🌸 ببخشید‌من راکه‌شرمنده‌ام شما را غلامم من و بنده‌ام 🌸🔸🌸 به هنگام خوابم ببردند زر رفیقانِ من از منِ بی خبر 🌸🔸🌸 ببخشا جسارت نمودم اگر بفرما بگیرازمن این‌کیسه زر 🌸🔸🌸 بفرمود صادق گُلِ فاطمه که بخشیده‌ام برتو زر راهمه 🌸🔸🌸 نگیریم پس چیزِ بخشیده ر که این باشد از عادت و رسمِ ما 🌸🔸🌸 چو‌لطف‌وصفا دید ازآن پیشوا بشد عاشقِ مکتب ودینِ ما 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی برای دوستان هم ارسال کنیم🔶✨🔸✨🔶✨ 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این بار با کمک بچه‌های نازنین این بالن رنگی رو درست می‌کنیم 😍 ✂️وسایل مورد نیاز 🔸پیمانه شربت‌های دارو (از لیوان یک‌بار مصرف سایز کوچیک هم می‌تونید استفاده کنید) 🔸خمیر بازی رنگی 🔸چسب نواری پهن 🔸دستمال کاغذی 🔸گوش پاک کن 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃شاکوتی، دارکوب بازیگوش 🌳از درختان نگه‌داری کنیم! به نام خدا یک صبحِ گرم و آفتابی، خورشید روی جنگل بزرگ می‌تابید. گل‌های زرد و صورتی و آبی شکُفته می‌شدند. پروانه‌ها در هوای لطیف و پاک پرواز می‌کردند. یک زنبور بازیگوش هم کنار آن‌ها بال‌وپر می‌زد. سنجابی از این شاخه به آن شاخه می‌پرید و فندق و گردو جمع می‌کرد. روباهی پشت بوته‌ها منتظر خرگوش بود. در میان بوته‌های تمشک هم یک خرس شکمو خودش را با توت‌های خوشمزه سیر می‌کرد. تاک تاکی، کنار دریاچه، روی درخت کاج بلند، نشسته بود. تاک تاکی یک دارکوب با منقار تیز و محکم بود. او لانه‌اش را توی سوراخی روی کاج پیر ساخته بود. کار تاک تاکی مواظبت از درختان جنگل بود. او با نوک تیز و محکمش روی پوست درخت‌ها می‌کوبید. این‌طوری کرم‌ها را بیرون می‌کشید و حشرات را می‌گرفت تا به درختان آسیب نرسانند. نوه‌ی تاک تاکی، شاکوتی هم با او زندگی می‌کرد. تاک تاکی هرروز صبح، قبل از اینکه خورشید همه‌جا را روشن کند و خفاش‌ها بخوابند، مشغول کار می‌شد. روی درخت‌ها می‌نشست و با منقارش به آن‌ها نوک می‌زد: «تق‌تق» تا مطمئن بشود که هیچ حشره‌ای زیر پوست آن‌ها نیست و همگی سالم هستند. تاک تاکیِ پیر، تنهایی تا غروب کار می‌کرد؛ در عوض، شاکوتی تمام روز را بازی می‌کرد. از این شاخه به آن شاخه می‌پرید، پروانه‌ها را دنبال می‌کرد، مارمولک‌ها را می‌ترساند و وقتی‌که گرمش می‌شد، توی دریاچه شیرجه می‌زد و شنا می‌کرد. وقتی خسته می‌شد به لانه‌اش روی کاج پیر می‌رفت. شام او هم کرم‌ها و حشراتی بودند که همیشه تاک تاکی چند تا از آن‌ها را توی منقارش داشت. یک روز تاک تاکی همین‌طور که غمگین و ناراحت به‌طرف لانه می‌رفت، به شاکوتی گفت: «اتفاق بدی افتاده. حشره‌ها و کرم‌های زیادی به درخت‌ها حمله کرده‌اند. من به‌تنهایی نمی‌توانم همه‌ی آن‌ها را از بین ببرم. تو هم بیا و به من کمک کن؛ وگرنه آن‌ها همه‌ی درخت‌ها را نابود می‌کنند.» شاکوتی با تعجب گفت: «چه‌حرفها! پدربزرگ، این حشرات کوچولو چطور می‌توانند جنگل به این بزرگی را از بین ببرند؟!» پدربزرگ فرصت نداشت تا برای او توضیح بدهد. برای همین، دوتایی برای نجات درخت‌های لیمو رفتند. آن‌ها از یک درخت لیموی پیر شروع کردند. شاکوتی، دمش را آرام روی تنه‌ی درخت گذاشت و شروع کرد به نوک زدن: «تق، تق، تق.» این‌طوری تعدادی از حشراتی را که زیر پوست درخت بودند، بیرون کشید. تاک تاکی به او گفت: «آفرین، تو پسر زرنگی هستی.» اما شاکوتی خیلی زود خسته شد و شروع کرد به نق زدن: «من خسته شدم. بیشتر از این نمی‌توانم کار کنم. نوکم درد گرفته. گردنم خشک شده، بگذار بروم شنا کنم.» تاک تاکی سرش را تکان داد و گفت: «خوب، برو شنا کن؛ اما زود برگرد؛ چون باید تا غروب همه‌ی این حشره‌ها را از بین ببریم.» شاکوتی با خوشحالی از روی درخت، بلند شد. اصلاً خستگی یادش رفت و شروع کرد به بازی کردن. وقتی حسابی خسته و گرسنه شد، کمی دانه خورد. بعد، توی دریاچه شنا کرد. بعدازآن هم به لانه برگشت و زود خوابش برد. تاک تاکی پیر او را بیدار کرد و گفت: «عزیزم، پسرم، پس چرا نیامدی؟ من تمام روز، تنهایی کار کردم. ولی نتوانستم همه‌ی حشرات را از بین ببرم. بیا تا هوا تاریک نشده باهم برویم و بقیه‌ی آن‌ها را جمع کنیم.» شاکوتی گفت: «برگردیم که دوباره به درخت‌ها نوک بزنیم؟! نه، من حالا می‌روم و از خفاش می‌پرسم که چطور با بال‌هایش حشرات را می‌گیرد. این‌طوری خودم تا صبح همه‌ی آن‌ها را از بین می‌برم.» شاکوتی این را گفت و به‌طرف خرابه‌ها، جایی که خفاش زندگی می‌کرد، رفت. پشت بوته‌ای نشست و منتظر ماند. کم‌کم هوا تاریک شد. کرم‌های شب‌تاب یکی‌یکی پیدا شدند. جغد برای شکار بیرون آمد و خفاش، بدون سروصدا در جنگل به پرواز درآمد. شاکوتی دید که خفاش بدون اینکه حتی یک‌بار به درختی برخورد کند حشرات را شکار می‌کند. برای همین سراغ او رفت و پرسید: «به من هم یاد می‌دهی که مثل تو، تند و سریع در تاریکی، حشره‌ها را بگیرم؟» خفاش گفت: «سعی می‌کنم. ولی منقار بلند تو برای این کار مناسب نیست. تو می‌توانی خیلی خوب حشره‌ها را از روی درخت‌ها بگیری، علاوه بر این، گوش‌های تو مثل گوش‌های من نیست.» شاکوتی پرسید: «این گوش‌های بزرگ تو به چه درد می‌خورد؟» ... 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎈 🎪〰کانگرو🦘 بازی〰🎪 🚩وسایل مورد نیاز: گونی خالی 🚩روش بازی: 🚩بچه ها داخل گونی رفته و بدون اینکه تعادل بهم بخورد باید یک مسافتی را مثل کانگرو🦘 طی کنند. می توانید خط شروع و پایان بگذارید و بازی را به شکل مسابقه برگزار کنيد و یا زمان بگیرید که هر نفر چند دقیقه می تواند بدون زمین خوردن جفت پا بپرد و بچه ها را تشویق کنید تا سعی کنند رکورد یکدیگر را بشکنند. 🏠کودک می‌تواند این بازی را تک‌نفره در خانه و با استفاده از روبالشی هم انجام دهد. 🚩اهداف 🐾پرورش مهارت های حرکتی درشت🐾 تقویت عضلات پا و دست🐾 تخیله انرژی (مناسب کودکان فعال)🐾 بهبود تعادل🐾ا افزایش هماهنگی دو نیمکره مغز🐾 هم بازی ای فردی است و هم اجتماعی🐾 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃شاکوتی، دارکوب بازیگوش خفاش جواب داد: «چطور نمی‌دانی! من توی تاریکی، موقع پرواز، سوت بلندی می‌کشم. صدای من به چیزهایی که سر راهم هستند برخورد می‌کند. در حقیقت من می‌توانم قبل از اینکه درخت یا حشره‌ای را ببینم، آن را با گوشم حس کنم. اگر حشره باشد، شکارش می‌کنم و اگر درخت باشد، راهم را عوض می‌کنم.» شاکوتی گفت: «خوب، من هم همین کار را می‌کنم.» او در سکوت و تاریکیِ شب پرواز کرد و منتظر بود تا صدایی بشنود؛ ولی این‌طور نشد. در عوض، محکم به درختی خورد و روی زمین افتاد. وقتی هوا روشن شد، شاکوتی خسته و گرسنه به‌طرف لانه پرواز کرد. شاکوتی سر راهش قورباغه‌ای را دید که زیر خار و خاشاک، کنار جوی آب نشسته بود و تکان نمی‌خورد. مورچه‌ای آهسته از نزدیکی او می‌گذشت. قورباغه زبان درازش را بیرون آورد و مورچه را خورد. بعد همان‌طور بی‌حرکت نشست. چیزی نگذشت که ملخی آمد. قورباغه او را هم مثل مورچه خورد و منتظر شکار بعدی شد. شاکوتی با خودش گفت: «من هم همین کار را می‌کنم.» در همین وقت، حلزونی را روی یک قارچ سمی دید. زبانش را بیرون آورد تا او را بگیرد؛ ولی نتوانست این کار را به‌سرعت انجام بدهد. حلزون زود توی لانه‌اش پنهان شد. شاکوتی هر چه تلاش کرد، نتوانست او را بیرون بکشد. شاکوتی از قورباغه پرسید: «تو چطور می‌توانی این‌قدر تندوتیز مورچه‌ها و ملخ‌ها را شکار کنی؟» قورباغه جواب داد: «چون زبان من و تو باهم فرق دارند. زبان من دراز و چسبناک است؛ برای همین، مورچه‌ها و ملخ‌ها فوری به آن می‌چسبند و فرصت فرار کردن پیدا نمی‌کنند.» ... 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍄کاردستی یک کاردستی فانتزی و جالب 🐑 بره کوچولو🐑 با ما همراه باشید😘 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی ماهی 🐟🐠🐟 برای دیدن کاردستی های بیشتر با ما همراه باشید😘 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃شاکوتی، دارکوب بازیگوش شاکوتی خسته‌تر و گرسنه‌تر پرواز کرد. رفت و رفت و رفت. سر راهش، کنار مرداب، یک مرغابی را دید. مرغابی منقار بلندش را توی مرداب فروبرد. به صدایی که می‌آمد، گوش داد. بعد، یک کرم چاق‌وچله را شکار کرد. شاکوتی با خودش فکر کرد: «من هم منقار بلندی دارم. پس می‌توانم مثل او این کار را انجام بدهم.» بعد رفت و کنار مرغابی نشست و منقارش را توی لجن‌ها فروبرد؛ اما تنها چیزی که گیرش آمد یک منقار کثیف بود. به مرغابی گفت: «ببین، به من هم بگو چطوری کرم‌ها و حشرات را پیدا می‌کنی. منقار من هم بلند است؛ ولی نتوانستم چیزی بگیرم.» مرغابی گفت: «من می‌توانم از توی منقارم بشنوم که کرم‌ها و حشرات در زیرِ زمین به کدام طرف می‌روند، اما تو نمی‌توانی؛ می‌توانی؟» شاکوتی جواب داد: «بله، همین‌طور است. من نمی‌توانم از زیرِ زمین حشره بگیرم؛ چون منقارم مثل منقار مرغابی‌ها نیست تا صدای کرم‌ها را بشنوم. من نمی‌توانم حشرات را مثل خفاش با بال‌هایم بگیرم. نمی‌توانم مثل قورباغه زبانم را تند و سریع بیرون بیاورم. برای همین بهتر است برگردم و مثل پدربزرگ، حشره‌ها را از زیر پوست درخت‌ها شکار کنم، چون دیگر طاقت گرسنگی ندارم.» آن‌وقت رفت و رفت تا به درخت کاج پیر در کنار دریاچه رسید؛ اما اتفاق عجیبی افتاده بود. روی زمین پر از برگ‌های زرد و شاخه‌های خشکیده بود. نه صدای آواز پرنده‌ای می‌آمد، نه گُلی روی بوته‌ای مانده بود. حتی خرگوش‌های کوچولو هم جایی برای پنهان شدن نداشتند. همه‌جا ساکت بود. فقط صدای خش‌خش برگ‌های زرد و خشک می‌آمد. شاکوتی فریاد زد: «پدربزرگ! پدربزرگ!» اما جوابی نشنید. جوجه‌تیغی کوچکی از زیر برگ‌ها بیرون آمد و گفت: «هی! چرا فریاد می‌زنی؟» شاکوتی پرسید: «پدربزرگم کجاست؟ حیوان‌ها کجا رفتند؟» جوجه‌تیغی جواب داد: «حشره‌ها و کرم‌ها به جنگل حمله کردند. آن‌ها برگ‌ها را خوردند. دیگر نه چیزی برای خوردن ماند، نه جایی برای پنهان شدن. برای همین، همه ازاینجا رفتند. پدربزرگ تو هم رفت تا پرنده‌ها را برای جنگیدن با کرم‌ها و حشرات خبر کند. او می‌خواست تو را هم پیدا کند. شاکوتی، تو چرا به آن‌ها کمک نکردی؟!» شاکوتی جوابی نداد و آرام به‌سوی لانه‌شان رفت. نزدیک درخت کاج، پدربزرگ را دید که فرمانده‌ی گنجشک‌ها، چکاوک‌ها، بلبل‌ها و همه‌ی پرنده‌های حشره‌خوار شده بود چیزی نگذشت که دارکوب‌ها، کارشان را شروع کردند. آن‌ها روی درخت‌ها نوک می‌کوبیدند و حشره‌ها و کرم‌ها را نابود می‌کردند. وقتی کارشان به آخر رسید، جنگل دوباره سرسبز شد. گنجشک‌ها جیک‌جیک کنان پرواز کردند تا اگر کرمی در جایی پنهان شده، شکار کنند. چکاوک‌ها روی شاخه‌ها وارونه می‌شدند و حشره‌ها را از سوراخ درخت‌ها بیرون می‌کشیدند. بلبل‌ها و پرنده‌های حشره‌خوار دیگر هم، کرم‌ها را از روی شاخ و برگ‌ها جمع می‌کردند. تاک تاکی، شاکوتی را دید. فریاد زد: «شاکوتی، بیا به ما کمک کن تا جنگل را نجات دهیم.» شاکوتی پرید و روی شاخه‌ای پشت سر پدربزرگ نشست، دمش را به درخت تکیه داد و با منقارش شروع کرد به کوبیدن. او به‌آسانی حشره‌ها را از زیر پوست درخت‌ها بیرون می‌کشید و می‌خورد؛ دانه به دانه؛ تند و تند. آن‌ها تمام روز کار کردند. هنگام غروب، دیگر اثری از حشره‌های خطرناک و کرم‌های شکمو نبود. صبح، دوباره جنگل زندگی تازه‌ای را شروع کرد. باد شاخ و برگ درخت‌ها را می‌رقصاند. پروانه‌ها روی گل‌ها پرواز می‌کردند و در هوای خوب و تازه، این‌طرف و آن‌طرف می‌پریدند. داستان کودکانه: شاکوتی، دارکوب بازیگوش || از درختان نگه‌داری کنیم! خرسِ مادر، بچه‌هایش را کنار دریاچه می‌شست. جوجه‌تیغی چند قارچِ درشت را روی خارهایش گذاشته بود و برای بچه‌هایش می‌برد. تاک تاکی به شاکوتی گفت: «خوب، تو دیگر بزرگ شدی. یاد گرفتی که چطور برای خودت غذا پیدا کنی و مواظب درخت‌ها باشی. از حالا من و تو باید باهم توی جنگل بگردیم و دشمنان را از بین ببریم.» 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚕🚗آموزش نقاشی ماشین ها 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸تاپ تاپ خمیر ▪️ اهداف بازی: سرگرمی و نشاط، تقویت حافظه و دقت ▪️ تعداد بازیکنان: ۲ تا ۱۰ نفر ▪️ ابزار بازی: به ابزاری نیاز ندارد ▪️ محوطه بازی: فضای بسته ▪️ شرح بازی: یک نفر بزرگ تر (اوستا) یکی از بچه ها را به حالت سجده می خواباند و به او می گوید، چشم هایش را ببندد، سپس دست یکی از بچه ها را بالا می برد و در حالی که آرام آرام به پشت او می زند، این شعر را می خواند: تاپ تاپ خمیر شیشه پر پنیر دست کی بالا؟در این موقع بازیکن باید حدس بزند اسم شخصی که دستش بالا برده شده است، چیست. اگر درست بگوید برنده است و یک امتیاز می گیرد و شخصی که دستش بالا برده شده بود، باید جای او را بگوید و اگر اشتباه بگوید، یک امتیاز منفی می گیرد و باید خودش بازی را تکرار کند، این بازی هم چنان ادامه دارد تا زمانی که بازیکن درست حدس بزند و در پایان، امتیاز شماری می کنند و امتیاز هر کس بیشتر بود، برنده است. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قو و مرغ.MP3
19.78M
🌸قو و مرغ 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لالایی خوابهای پارچه ای .MP3
12.11M
🌸لالایی خوابهای پارچه ای😴 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌اوریگامی پاکت هدیه💌 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐛🐝زنبور کوچولو و کرم ابریشم🐝🐛 یکی بودیکی نبود ، در یک روز آفتابی قشنگ در یک جنگل زیبا و سرسبز خورشید خانم مشغول تابیدن به گل های رنگارنگ و زیبا بود ، گل‌های تازه از خواب بیدارشده بودن و چشم به زنبور کوچولو دوخته بودن که بالای سرشون داشت پرواز می‌کرد. زنبور درمیان گل‌ها می‌چرخید و با شادی می‌گفت: ” سلام، سلام گل‌های زیبای مهربان. من دوست شما هستم، من زنبورم. زنبور کوچولو، دوست همه موجودات خوب. دوست همه موجودات مهربان!” گل‌ها هم با شادی به زنبور کوچولو سلام می‌کردن. همه چیز در آن صبح، خیلی خوب آغاز شده بود. اما ناگهان زنبور کوچولو متوجه چیز عجیبی شد. اول کمی ترسید و خواست فرار کنه. اما دید که ترسیدن و فرار کردن از چیزی که نمی‌شناسه، بدترین کاریه که می‌تونه انجام بده و به همین خاطر جلوتر رفت. وقتی که به آن چیز عجیب رسید، با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و گفت: ” چقدر ترسیدم! فکر می‌کردم که تو موجود خطرناکی هستی. شنیده بودم که کرم‌هایی در این اطراف زندگی می‌کنن، اما تا به حال هیچ کدوم از شما رو ندیده بودم.” هنوز حرف‌های زنبور کوچولو تمام نشده بود که کرم با صدای بلند شروع به گریه کرد. زنبور کوچولو که علت گریه کرم رو نمی‌دونست، با تعجب به او نگاه کرد. کرم درحالی که گریه می‌کرد، گفت: “نه، خنده تو به خاطر چیز دیگه ایه، تو هم مثل دیگران می‌خواهی کرم‌ها را مسخره کنی.” زنبور کوچولو گفت: ” این چه حرفیه که می‌زنی؟ من اصلاً قصد مسخره کردن تو رو نداشتم. خنده من به خاطر ترسیدن خودمه. من و تو می‌تونیم دوستان خیلی خوبی برای هم باشیم. ما خیلی چیزها می‌تونیم برای هم تعریف کنیم. مثلاً من برات از پرواز حرف می‌زنم و تو برام از برگ درختان و این که کرم‌ها چطوری زندگی می‌کنن، تعریف میکنی.” در همین موقع، حشره‌های دیگری نیز از راه رسیدن. آن‌ها کرم رو مسخره کردن. هرکس چیزی می‌گفت و بعد بقیه با صدای بلند می‌خندیدن. سوسک گفت: ” نگاه کنید، این همون حشره‌ایه که دست و پا نداره و روی زمین می‌خزه !” کفشدوزک گفت: ” بله، او ن هیچ وقت نمی‌تونه پرواز کنه!” مورچه پرنده گفت: “او تا آخر عمرش پرواز نمیکنه و اگر ازش بپرسی که دنیا چه جور جائیه ، فکر می‌کنه که دنیا همان جای تاریک زیر زمینه !” زنبور کوچولو سعی کرد به حشره‌های دیگه بفهمونه که مسخره کردن دیگران کار درستی نیست، اما سعی او بی فایده بود. پس از رفتن حشره‌ها، کرم باز هم شروع به گریه کرد و گفت: “دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم. این قدر حشره‌ها، کرم‌ها را مسخره کردن که آنها مجبور شدن از اینجا برون. اما من نتونستم جنگلی رو که دوست دارم ترک کنم. من دلم نمی‌خواد از اینجا برم.” و همچنان گریه کرد. زنبور کوچولو سعی کرد دوست خود رو آروم کنه: “نه، تو اشتباه می‌کنی. همه حشره‌ها بدجنس نیستن. اونایی که دیگران رو مسخره می‌کنن ، رفتار زشت و نادرستی رو انجام میدن.” انگار که کرم نمی‌خواست و یا نمی‌تونست حرف‌های زنبور کوچولو رو قبول کنه. چون راه خود رو در پیش گرفت و کوشید تا از تنه درختی بالا بره. وقتی که به بالای درخت رسید، فریاد زد: ” زنبور کوچولو، تو بهتر است بروی. من اینقدر اینجا می‌مانم تا حشره‌ها فراموش کنن که در این جنگل کرم هائیی هم زندگی می‌کردن. خداحافظ دوست خوب من. برو و فراموش کن که روزی با کرم کوچکی آشنا شده بودی.” زنبور کوچولو راه خود را در پیش گرفت و از آنجا دور شد. آرزو می‌کرد که کرم او نو صدا بزنه تا برگرده. اما کرم، تنها به دور شدن او خیره مانده بود. روزها گذشت، اما زنبور کوچولو هیچ وقت کرم رو از یاد نبرد. بهار سال بعد، زنبور کوچولو مثل همیشه از میان گل‌ها پرواز می‌کرد که ناگهان شنید کسی اونو صدا می زنه : ” زنبور کوچولو، آهای زنبور کوچولو! ” زنبور کوچولو سرشو بلند کرد و پروانه قشنگی رو دید. از پروانه پرسید: ” شما، منو از کجا می‌شناسی ؟” پروانه خنده‌ای کرد و گفت: ” فکر نمی‌کردم دوست قدیمی‌ات را به این زودی فراموش کرده باشی. زنبور کوچولو، من همان کرم کوچکی هستم که روزی حشره‌ها مسخره‌ام می‌کردن و حالا می‌تونم به هرجا که بخواهم پرواز کنم. ما کرم‌های ابریشم پس از مدتی تبدیل به پروانه میشیم.” بعد پروانه با خوشحالی گفت: “تو بهترین دوست من هستی. چون موقعی که همه منو مسخره می‌کردن، تو نخواستی مثل دیگران منو مسخره کنی و به من بخندی. حالا می‌تونم به همه بگم که چه دوست خوبی دارم.” زنبور کوچولو با شادی لبخندی زد و از پروانه تشکر کرد. او در این آرزو بود که‌ای کاش کسانی که آن روز کرم بیچاره را مسخره کرده بودن، پرواز پروانه را می‌دیدن. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شگفتیهای آفرینش( سُم) خدای مهربانم✨ داده به هر چهارپا به جای کفش و پنجه سُمی قشنگ و زیبا سُم به جای کفش است سُم چه سودمند است سُم چه سفت و سخت است بدون زیپ و بند است اگر سُم نمی بود برای اسبِ باری چگونه می توانست کمک کند به کاری؟ ولی خدا به فکر✨ تمام این جهان است برای این همه شکر✨ زبان چه ناتوان است سفر کن و نگه کن به این جهان آزاد بگرد و در طبیعت ببین خدا چه ها داد
🔮علل حواس پرتی کودکان در خانه و مدرسه؟ ✳️١)درونی و ذهنی : 👈🏿 مشغله های ذهنی دانش آموز ، اضطراب و نگرانی ، گرسنگی و تشنگی ، بی علاقگی و بی انگیزگی نسبت به درس ، بیماری ها و ناراحتی های جسمی ، فشارهای روانی و خیالبافی ، خواب کمتر از هفت ساعت در شبانه روز و از همه مهم تر بیش فعالی ❇️٢)بیرونی و محیطی : 👈🏿 سردی و گرمی هوا ، نور شدید و ضعیف ، صداهای آزار دهنده . ♻️٣)اتفاقات و حوادث جانبی :👈🏿 گاهی منبع حواس پرتی نه به مسائل درونی پیش زمینه ای و نه مربوط به محرک های بیرونی ست ، بلکه دانش آموز به دلیل یک اتفاق و یک مسئله دچار حواس پرتی می شود . انتظارات بیش از حد والدین ، کمبود محبت و نشاط در خانواده ، برخورد نامناسب یک معلم ، مقایسه ی کودک با دیگر همکلاس ها می تواند عاملی برای حواس پرتی باشد . ✳️٤)انجام چند کار باهم : 👈🏿 هنگامی که حجم کار زیاد است و دانش آموز مجبور است هم زمان چند کار را با هم انجام دهد طبیعی است که نمی تواند به اندازه ی کیفیت یک کار تمرکز داشته باشد . در این شرایط توجه انتخابی تقسیم می شود و تمرکز را برای دانش آموز سخت می کند .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍄کاردستی یک کاردستی فانتزی و جالب 🐮 گاو 🐮 با ما همراه باشید😘 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی جالب و هیجان انگیز هدفگیری 🤩 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌺 خبرچینی کودک را نادیده بگیرید 🌱 کودک با خبرچینی به شیوه ناسازگارانه ای به دنبال جلب توجه است و زمانی موفق خواهد بود که کسی مقصر تشخیص داده شود 🌱 در این هنگام، بهتراست با مشغول کردن خود به کاری دیگر صحبت های او را نادیده بگیرید. 🌱 البته بی توجهی به رفتارهای منفی باید با توجه کردن به رفتارهای مثبت همراه باشد. 🌱 عادت به خبرچینی، منجر به مشکلات ارتباطی خواهد شد 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر 🌸 پرهیز از اسرافِ آب 🔶✨🔶✨🔶✨ وقتی میری به حمّام به رسمِ دینِ اسلام 🌸🔸🌸 آبی که پاک وصافه اسرافِ اون خلافه 🌸🔸🌸 یه عادته همیشه وقتی‌که شیر وا میشه 🌸🔸🌸 آب میریزن یه مقدار میخوان که گرم شه هربار 🌸🔸🌸 عزیز گُلَم که ماهی یادت میدم یه راهی 🌸🔸🌸 یک ظرفِ خالیِ شیر بردار بذار زیرِ شیر 🌸🔸🌸 از یک شمار تا بیست آبِ حمومت عادیست 🌸🔸🌸 سردیِ آب تمومه حموم دیگه حمومه 🌸🔸🌸 حالا که لوله گرمه آبِ دوشم وِلَرمه 🌸🔸🌸 اون آب بذار بمونه بعدش بِبَر رو خونه 🌸🔸🌸 میریز تو آبِ سرد را پایِ گُلای زیبا 🌸🔸🌸 مادر بزرگ میدونه گُلهایِ تووی خونه 🌸🔸🌸 همیشه با همین آب سر زنده‌اند و شاداب 🌸🔸🌸 اون آبِ سردِ لوله هر متری خیلی پوله 🌸🔸🌸 میشه درونِ طشت‌ریخت با آبِ گرم درآمیخت 🌸🔸🌸 با آبِ طشت همونجا داد شست و شو بدن را 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🌸با صرفه جویی درآب ایرانِ ماست شاداب🌸 🔹با ذکر منبع شعر رابرای دوستانمان هم ارسال کنیم 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐎 نقاشی اسب 🍃ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇 🎨 آموزش نقاشی به کودکان👇 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐎 ویدیو آموزش نقاشی اسب 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سفر دور و دراز_صدای اصلی_428493-mc.mp3
9.72M
🌼سفر دور و دراز 🐜مورچه‌ی قصه‌ی ما دلش می‌خواست بره سفر. اون دوست داشت جاهای جدید رو ببینه... 🌸بهتره ادامه‌‌ی داستان رو بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4