eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
322 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
: 🌸کدوی قل قله زن : 🌼از افسانه های کهن ایران 🌸پی دی اف(کیفیت بالا) 🌼(کتاب قصه تصویری) 👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
KadoyeGhelGheleZanتمام.pdf
2.06M
👆 : 🌸کدوی قل قله زن :پی دی اف(کیفیت بالا) (کتاب قصه تصویری) 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خاله رعنا و قارقاری_صدای اصلی_225001-mc.mp3
12.23M
🌼 خاله رعنا و قارقاری 🍃روزی ،قارقاری کلاغ ساده لوح و مهربان و نادان، از داخل لونه اش خاله «رعنا» را که با یک چوب بلند به درخت می کوبید تماشا می کرد. خاله ،رعنا مادربزرگ مهربانی بود که با این کار میخواست گردوهای درخت را بچیند و آنها را با خود به عنوان سوغات... 👆 ادامه قصه را خودتون بشنوید. 🌸کودکان با شنیدن این داستان با مفهوم ضرب المثل «سر می شکنی و بغلم را از گردو پر میکنی» آشنا میشوند. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔖اگر فرزند بزرگتان به فرزند کوچکتر حسادت می‌کند؛محبتتان را نسبت به او بیشتر کنید. 💕درطول روز بیشتر او را بغل کنید و درهرزمانی که می‌توانید با او حرف بزنید وبازی کنید💕 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ کتاب ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 من‌چیستم؟ کتابم 🌱 مانندِ دُرِّ نابم 🌸 من نورِعلم و ایمان 🌱 بر مؤمنین بتابم 🍃🔸 🌸 گاهی‌ بیان نمایم 🌱 من آیه هایِ قرآن 🌸 نهج البلاغه‌ام گاه 🌱 در دستِ‌هرمسلمان 🔸🍃 🌸 مانندِ گُل ببویند 🌱 من‌را‌که‌ هستم‌‌ازچوب 🌸 نزدِ تمامِ دنیا 🌱 هستم‌همیشه‌محبوب 🍃🔸 🌸 هرکس به هر مقامی 🌱 در علم و دین رسیده 🌸 با احترام و عزّت 🌱 من را نهد به دیده 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان‌ آتشی 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌧بارون یه ابری بود دلش گرفته بود☁️ دلش می خواست بباره🌧 اما نمی تونست این ور می رفت اون ور می رفت تا شاید جایی پیدا کنه که بتونه بباره و اروم بگیره! اما هرجا می رفت کسی دوسش نداشت😢 هر جا خواست بباره گفتن وای بازم بارون😱 الان خیس میشیم مریض میشیم🤧 دلش میخواست از اون شهر و دیار بره اما تنها نمی تونست باید باد میومد و کمکش می کرد🌬 چند روز سر راه نشست منتظر اما از باد خبری نبود خسته شده بود دلش گرفته بود😞 یهو از پشت بوته ها صدایی شنید🍃 جلو رفت دید صدا از زیر خاکه یکی اون زیر گیر کرده بود ابر کوچولو گفت:«تو کی هستی چرا اونجا گیر کردی؟»☁️ صدا گفت:« من یه دونه ی تنهام خیلی وقته می خوام بیام بیرون اما زمین خشکه بارون نمی باره» ابر کوچولو گفت:«یعنی تو منتظر بارونی؟»🤔 دونه گفت :«اره میشه بری دنبال ابر؟»🙏 ابر کوچولو خوشحال شد و گفت من ابرکوچولو هستم 😍 و شروع کرد به باریدن 🌧 بارید و بارید تا زمین تر شد ابر کوچیک و کوچیک تر شد دیگه ازش چیزی نموند دونه کوچولو اروم سر از خاک بیرون آورد🌱 این طرف و اون طرف رو نگاه کرد اما ابر رو ندید دلش گرفت خورشید دونه رو دید🌞 صداش کرد و گفت: «سلام دونه کوچولو خوش اومدی به دنیا چرا غصه داری؟» دونه گفت:«ابرکوچولو بخاطر من بارید و تموم شد» خورشید خندید و نورش رو توی صورت دونه تابوند☀️ گفت:«غصه نخور به جای غصه خوردن تلاش کن تا یه درخت قوی بشی و تلاش ابرکوچولو رو تموم کنی» دونه محکم به زمین چسبید روز به روز بزرگ و قوی شد تا اینکه یه روز ابر بزرگی رو دید ابر جلو اومد و گفت :«سلام تو همون دونه کوچولو هستی که سال های پیش با کمک ابرکوچولو از دل خاک بیرون اومدی؟» درخت سرش رو بالا گرفت و گفت:🌳 «بله من همون دونه هستم» ابر بزرگ گفت:«خیلی دوست داشتم دوباره ببینمت من همون ابر کوچولو هستم!» ☺️به نظر تو ابر کوچولو چطور ابربزرگی شد و برگشت؟ 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فکر کردن چه خوبه_صدای اصلی_53979-mc.mp3
13.02M
🐢 فکر کردن چه خوبه 🍃لاک پشت کوچولوی داستان ما دوست داشت کارهایی را انجام بدهد که مناسب او نبود مثلا دوست داشت مثل آهو بدود و یا پرواز کند و لاک سنگینش مانع این کار میشد. مادر لاک پشت کوچولو بعد از شنیدن حرف های پسرش به او گفت که ما نباید همه کارها را با بدنمان انجام بدهیم و میتوانیم از قدرت فکر و اندیشه استفاده کنیم تا اینکه روزی مسابقه ایی بین حیوانات برگزار شد... 👆بهتره ادامه قصه را خودتون بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
معطر بــــودن ﻃﺒﯿﻌﺖ گل است مـــانند انسانهــایے ڪـہ ﻭﺟــﻮﺩﺷﺎﻥ سرشار ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ وبے هیچ تــوقعـے لبخنــــد میزنندو مهــربانند بے هیچ توقعے لبخنــدبـزن و مهربان باش 🌹صبحتون بخیر🌹 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐺🧀روباه و کلاغ 🧀🐺 یکی بود یکی نبود. روزی کلاغی یک قالب پنیر دید، آن را با نوکش برداشت و پرواز کرد و روی درختی نشست تا با خیالی آسوده پنیر را بخورد. روباه که مواظب کلاغ بود، پیش خودش فکر کرد کاری کند تا قالب پنیر را به دست بیاورد. روباه مکار نزدیک درختی که کلاغ روی آن نشسته بود، رفت و شروع به تعریف از کلاغ کرد: به به! چه بال و پر زیبا و خوش رنگی داری، پر و بال سیاه رنگ تو در دنیا بی نظیر است. عجب سر و دم قشنگی داری و چه پاهای زیبایی داری.‌ حیف که صدایت خوب نیست اگر صدای قشنگی داشتی از همه پرندگان بهتر بودی. کلاغ که با تعریف های روباه مغرور شده بود، خواست قارقار کند تا روباه بفهمد که صدای قشنگی دارد ولی همین که دهانش را باز کرد تا آواز بخواند، پنیر از منقارش افتاد و روباه آن را برداشت و سریع از آنجا دور شد. کلاغ تازه متوجه حقه و حیله روباه شده بود ولی دیگر سودی نداشت. شعر زاغک و پنیر: زاغکی قالب پنیری دید به دهان بر گرفت و زود پرید بر درختی نشست در راهی که از آن می گذشت روباهی روبه پر فریب و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد آواز گفت به به چقدر زیبایی! چه سری، چه دمی، عجب پایی پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ گر خوش آواز بودی و خوش خوان نبُدی بهتر از تو در مرغان زاغ می خواست قارقار کند تا که آوازش آشکار کند طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود 🧀 🐺🧀 🧀🐺🧀 🐺🧀🐺🧀 🧀🐺🧀🐺🧀 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐐 بز زنگوله پا در روزگاران دور در روی تپه ای زیبا در نزدیکی جنگل کلبه کوچکی بود که در آن خانم بزی و سه بزغاله اش زندگی می کردند. اسم بزغاله ها شنگول و منگول و حبه ی انگور بود. اتفاقا در نزدیکی آنها هم یک گرگ بد جنس و ناقلایی زندگی می کردو هر چند گاهی آنهارا اذیت می کرد، یک روز صبح زود خانم بزی آماده شد تا به صحرا برود و برای بچه ها علف تازه بیاورد، پس رو کرد به بزغاله ها و گفت: مبادا در روی کسی جز من باز کنید چون گرگ بدجنس همین نزدیکی هاست وممکن است به شما صدمه بزند پس حسابی حواستان را جمع کنید، بچه ها هم به مادرشان قول دادندو مادر به راه افتاد. گرگ بدجنس وقتی دید خانم بزی از خانه بیرون رفته و دور شده است با خود گفت: "چه خوب می روم و بزغاله هارا گول می زنم و می خورم" باعجله خودرا کنار خانه ی خانم بزی رساند و در زد و گفت: سلام بچه ها منم مادرتان کجایی شنگول من منگول من حبه انگور من ؟ زود دررا باز کنید برایتان غذا آورده ام. بزغاله ها خندیدن و گفتند اولا که مادر ما تازه رفته و دوم اینکه صدای مادر ما به این کلفتی و زشتی نیست بله تو آقا گرگه هستی و آمدی ما را گول بزنی وبخوری بدان ما در را باز نمی کنیم. گرگه که فهمید بچه ها او را شناخته اند رفت و کمی ترشی خورد تا صدایش نازک شود و دوباره برگشت و در زد و با صدای نازک گفت: سلام بچه ها منم مادرتان غذا آوردم برایتان، کجایی شنگول من، کجایی منگول من، کجایی حبه انگور من؟ اما بزغاله ها بازهم شک داشتند و گفتند: اگر واقعا مادرم هستی دستت را از زیر در نشان بده ببینیم وقتی دست سیاه گرگ را دیدند و فریاد زدند: ای گرگ بدجنس از اینجا دور شو ما در را باز نمی کنیم. گرگ دوباره نا امید شد فکری به ذهنش رسید با خود گفت بهتر است به آسیاب بروم و دور از چشم آسیابان کمی آرد بردارم و به دستانم بمالم شاید بتوانم بزغاله هارا تا قبل از آمدن مادرشان گول بزنم و بخورم و همین کاررا انجام داد. برای بارسوم به سراغ بزغاله ها رفت و در زد و با صدای نازک و مهربان گفت:سلام بچه ها منم خانم بزی مادرتان غذا آوردم برایتان، کجایی شنگول من؟ کجایی منگول من؟ کجایی حبه انگور من؟ زودی دررا باز کنید که خیلی خسته ام. بزغاله ها کمی فکر کردند و چون اطمینان نداشتند گفتند: "اگر راست می گویی پاها یت را از زیر در نشان بده وقتی پاهای زشت و سیاه آقا گرگه را دیدند فریاد زدند:" نه ،نه، تو مادر ما نیستی تو گرگ بدجنسی زود از اینجا دور شو". بار دیگر گرگ بدجنس رفت و پاهایش را حنا مالید و دوباره برگشت در خانه خانم بزی را زد و گفت: منم بز زنگوله پا مادرتان غذا برایتان آوردم، کجایی منگول من؟ کجایی شنگول من؟ کجایی حبه انگور من؟ غذا از صحرا برایتان آوردم در را باز کنید، بعد دستها و پاهایش را از زیر در به بزغاله ها نشان داد این دفعه بزغاله ها باورشان شد و در را باز کردند. گرگ بدجنس تا در باز شد فریاد زد و پرید وسط خانه بزغاله ها که فهمیدن گول خوردند فریاد زدند و به کناری فرار کردند و هرکدام خودرا در جایی قایم کردند. .شنگول داخل بخاری دیواری رفت و منگول زیر میز رفت و حبه انگور داخل ساعت دیواری قایم شد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐐 بز زنگوله پا گرگ بدجنس همه جارا گشت توانست شنگول و منگول را پیدا کند و بخورد ولی هر چه گشت نتوانست حبه انگور را پیدا کند و خسته شد و با خود گفت: بهتر است تا خانم بزی نیامده زود از اینجا بروم. بعد از رفتن گرگ خانم بزی خسته وکوفته از صحرا برگشت در حالیکه مقدار زیادی غذا برای بچه هایش آورده بود، تا به درخانه رسید دید در باز است و از بچه ها خبری نیست با خود گفت: شاید رفتند بازی کنند بهتر است آنها را صدا کنم،فقط حبه انگور که داخل ساعت دیواری قایم شده بود با شنیدن صدای مادر بیرون آمد و کل ماجرا را برای او تعریف کرد. خانم بزغاله وقتی از ماجرا با خبر شد به سرعت بالای تپه رفت و داد زد: منم، منم، بز زنگوله پا، شاخم هوا، سمم زمین، کی خورده شنگول من؟ کی خورده منگول من؟ کی میاد به جنگ من؟ گرگ که بعد از خوردن شنگول و منگول حسابی سیر شده و به خواب رفته بود بیدار شدو از خانه بیرون آمد. و گفت: منم، منم، گرگ بدجنس و بلا، من خوردم منگول تو، من خوردم شنگول تو، من می میام به جنگ تو. خانم بزی وقتی صدای گرگ را شنید گفت: عجب جسارتی، فردا ظهر روی همین تپه با هم جنگ می کنیم. و به سرعت نزد سوهان کار رفت و شاخ هایش را حسابی تیز کرد. بعد از آن گرگ نزد سوهان کار رفت و از او خواست تا دندانهایش را حسابی تیز کند، سوهان کار که از کار بد گرگ ناراحت بود به جای تیز کردن دندان های او آنها را از جا کند و به جایش پنبه گذاشت. گرگ بدجنس بی خبر از همه جا فردا ظهر بالای تپه رفت و روبه روی خانم بزی ایستاد، ابتدا گرگ ناقلا به خانم بزی حمله کرد، وقتی خواست خانم بزی را گاز بگیرد تمام پنبه ها از دهانش بیرون افتاد و تازه فهمید چه شده است و خانم بزی از فرصت استفاده کرد و باشاخ های تیزش به شکم گرگ زد و آنرا پاره کرد و شنگول و منگول را بیرون آورد و بعد همگی همراه حبه انگور خوشحال و شاد به خانه برگشتند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پیراهن چهارخونه‌ ی سرمه‌ ای _صدای اصلی_450590-mc.mp3
9.86M
🌼عنوان قصه: پیراهن چهار خونه سرمه ای 🌸«مامان‌بزرگ» یه پارچه‌ی چهارخونه‌ی سرمه‌ای خریده بود تا مامانِ «احسان» براش یه پیرهن بدوزه. مامان هم شروع به دوختن پیرهن کرد. وقتی احسان از مدرسه برگشت دید که تقریباً پیرهنش کامل شده و فقط مقدار کمی از دوختش مونده؛ اما سوزن چرخ خیاطی... 🌼این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد می‌ده که وقتی از کسی می‌خواهیم به نصیحتمون گوش بده یا از کسی بخواهیم که به قانون و کار خوبی عمل کنه، اول باید خودمون اون کار رو انجام بدیم، یعنی حرف بدون عمل نزنیم. 🌸در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه ی دوم سوره‌ی مبارکه‌ی «صف» اشاره می کنن. 🍃خداوند در این آیه می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ.» «الا ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چرا چیزی به زبان می‌گویید که در مقام عمل خلاف آن می‌کنید؟» 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔆صبح ڪه مےشود گنجشڪ ها بےقرارند گویےخورشید باز هم به وقت چشمهاےهاے تو طلوع مےڪند ڪافیست لبخند بزنےツ ڪافیست چشمهایت گشوده شوند. " سلام صبحتون بخیر " 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
─┅─═ঊঈ🌸ঊঈ═─┅─ من آقای رفتگرم زباله هارو می برم هرشب میام درِخونه ها سراغ اون زباله ها که ریخته توی کیسه ها کیسه هارو برمی دارم داخل ماشین میذارم اگه زباله جمع نشه باعث بیماری می شه 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
 🔫🐊ماجرای سوسمار مهربان و شکارچی ها🐊🔫 روز خیلی گرمی بود، سوسماری با بچه‏ هایش توی باتلاق کنار آبگیر تن‏شان را به گل می‏زدند. از گرمای هوا کلافه شده بودند. به طرف آب رفته و بدن‏شان را در آب خنک فرو بردند. احساس بهتری پیدا کردند و از آب خنک لذت می‏بردند. چند دقیقه‏ ی بعد، صدای وحشتناکی شنیده شد. سوسمار به بچه‏ هایش گفت: «شکارچی‏ ها در حال نزدیک شدن هستند. بهتر است که دور شوید.» بچه سوسمارها سریع دور شدند. شکارچی ‏ها نزدیک آبگیر رسیدند. یکی از شکارچی‏ ها که اسمش بیل بود به دوستش، هری، گفت: «می‏ توانیم کیف و کفش زیبایی از پوست این سوسمارها درست کنیم.» هری گفت: «امیدوارم امروز بتوانیم سوسمار زیبایی شکار کنیم.» بعد داخل باتلاق رفت. پاهایش در باتلاق گیر کرد. ته تفنگش را در گل فرو کرد. می‏ خواست بیرون بیاید؛ اما نمی ‏توانست. هر چقدر تلاش می‏ کرد که از باتلاق بیرون بیاید، بیشتر در گل فرو می ‏رفت. بیل دستش را گرفت؛ اما نتوانست به او کمک کند. هری ترسیده بود و فریاد می‏کشید. بیل به اطراف دوید تا کمک بیاورد؛ اما فایده‏ای نداشت. ناگهان سوسمار به طرف هری آمد. شاید طعمه‏ ی خوبی برای بچه ‏هایش پیدا کرده بود. سوسمار نزدیک‏ تر شد. چند بار تنش را داخل گل باتلاق فرو کرد و بیرون آمد. هری پشت سوسمار بود. سوسمار به کنار ساحل آمد، هری را روی زمین گذاشت و دوباره داخل آبگیر رفت. بیل دوید و دوستش را در آغوش گرفت و گفت: «آن سوسمار تو را نجات داد.» هری و بیل هر دو کنار هم ایستادند و دور شدن سوسمار را تماشا کردند. هری تفنگش را داخل باتلاق انداخت و گفت: «دیگر هرگز سوسماری را شکار نخواهم کرد.» هری نیز تفنگش را توی باتلاق انداخت و گفت: «من هم دیگر به آن نیازی ندارم.» 🐊 🔫🐊 🐊🔫🐊 🔫🐊🔫🐊 🐊🔫🐊🔫🐊 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💟یه بازی شاد برای بچه های پیش دبستانی💟 🚃🚃🚃قطار بسازید🚃🚃🚃 📎روش بازی: 💭برای این بازی به چند جعبه مقوایی بزرگ نیاز دارید که کودک و دوستانش بتوانند راحت داخل آن بنشینند. بعلاوه، ابزار کار نیز همچون کاغذ رنگی، چسب، ماژیک، مداد رنگی، استیکر و ... به آنها بدهید و از آنها بخواهید تا هر کدام جعبه خود را به قطار تبدیل کنند. 💭هنگامی که آنها می خواهند قسمت بیرونی واگن خود را تزیین کنند و برای آن چرخ، پنجره یا ... بگذارند، آنها را راهنمایی کنید تا با همکاری هم چند واگن پشت سر هم قطار را بسازند. ✍🏼نکته آموزشی این بازی: 💠پشتکار. 🔖این بازی که مبتنی بر کار گروهی است، حس انجام، ادامه و به ثمر رساندن کاری را به کودک منتقل می کند. کودک با این بازی می آموزد در نتیجه تلاش های خود به نتیجه خوبی می رسد. می آموزد برای رسیدن به هدف باید تلاش کرد و در این مسیر از دوستان نیز کمک گرفت. ✍🏼نکته آموزشی والدین: 🔖توجه داشته باشید، ممکن است کودک از این بازی خوشش بیاید و بخواهد دوباره و دوباره آن را انجام دهید. بنابراین، جعبه های را دور نریزید. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نان برکت خداست_صدای اصلی_229218-mc.mp3
10.51M
🌃 قصه شب 🌃 🍞 نان برکت خداست 🍃نانی که توی سفره ماست برکت و نعمت خداست. مادر نغمه به او گفت که سفره را جمع کند، اما نغمه نان های تازه را توی آشغالهاریخت و پدر و ماد رو پدربزرگ نغمه خیلی ناراحت شدند. آنها برای نغمه راهی که گندم برای تبدیل شدن به نان طی میکند را توضیح دادند. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔆در این صبح زیبا اميدوارم دریاے زندگیتون پرازامواج زیباے سلامتے آسمون دلتون خالے ازابراے غم وناراحتے وساحل عمرتون پرازماسہ هاے ریزمهرو محبت باشد صبحتون بخیر،دلتون شاد 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ز مثل زنبور زنبورک های پر کار رفتن توی چمن زار تا ببرن به کندو عسلو از بیش زار 🐝 🐝🐝 🐝🐝🐝 🐝🐝🐝🐝 🐝🐝🐝🐝🐝 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐁موش شتـر دزد🐫 روزی روزگاری موش کوچکی مهار شتری را به دهان گرفت و شتر را ربود و شتر نیز چست و چالاک همراه او می‌آمد. موش به خود مغرور شد و با خود گفت: «من مانند یک پهلوان قوی هستم زیرا می‌توانم یک شتر به این بزرگی را همراه خود بِکِشم.» شتر هم با خود می‌گفت: «موش بخند به زودی درسی به تو می‌دهم که از کرده خود پشیمان شوی.» موش و شتر رفتند و رفتند تا به یک رودخانه رسیدند که ناگهان موش از حرکت ایستاد و از ترس خشکش زد. شتر که دید موش حرکت نمی‌کند گفت: «رفیق چرا ایستاده‌ای؟ مانند یک مرد پا درآب بگذار و از آن رد شو تا من هم از آب رد شوم.» موش گفت: «دوست من این آب خیلی عمیق است و من از غرق شدن می‌ترسم.» شتر گفت: «بگذار ببینم عمق آب چقدر است.» و پایش را درون آب گذاشت. شتر به موش گفت: «ای موش نادان چرا از ترس رنگت پریده است؟ این آب که عمقی ندارد و تا زانو بیشتر نیست.» موش گفت: «زانوی من کجا زانوی تو کجا. اگر این آب برای تو تا زانو است برای من چند متر از سر هم می‌گذرد.» شتر گفت: «وقتی موجودی به بزرگی مرا می‌دزدیدی باید فکر این روزها را هم می‌کردی.» موش گفت: «از کار خود توبه کردم. به خاطر خدا مرا از این آب مهلک بگذران.» شتر دلش برای موش سوخت و گفت: «بپر و بر کوهان من سوار شو. این ماجرا باعث شد بفهمم شتری مانند من قادر است هزار موش مانند تو را از آب رد کند ولی هزاران موش مانند تو نمی‌توانند شتری مانند مرا از آب رد کنند.» شتر این را گفت و موش را بر پشت خود سوار کرد و سلامت از رودخانه گذشتند و به راه خود ادامه دادند و رفتند. . 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎈بازی های شاد🎈 🔖روش بازی: 💭روی کاغذهای مربعی شکل، تصاویر مختلفی از چهره هایی را ترسیم کنید که به نوعی ناراحت، عصبانی، غمگین و بیمار هستند. کاغذها را داخل سبد بگذارید. از کودک بخواهید یکی از کاغذها را بیرون بیاورد و چهره روی کاغذ را با پانتومیم بازی کند. 💭به طور مثال، برای چهره «غمگین»، کودک باید ادای گریه کردن در بیاورد. وظیفه بچه های دیگر این است تا از او بخواهند احساس بهتری داشته باشد. ابتدا آنها باید از کودک سوال بپرسند؛ چرا غمگینی؟ چطور می توانم به تو کمک کنم؟ و ... . کودکی که پانتومیم بازی می کند، پاسخ سوال ها را می دهد و کودکان دیگر سعی می کنند برای داشتن احساس خوب به او راهکاریی ارایه کنند. 💭به طور مثال، او را در آغوش بکشند یا به او بگویند متاسفم. ✍🏼 نکته آموزشی این بازی: همدردی. همدردی یکی از بهترین فضیلت های انسان ها است. کودک تا زمانی که احساس ناراحتی نداشته باشد، متوجه نمی شوند چگونه می توانند به دیگران احترام و مهربانی خود را عرضه کنند. ✍🏼نکته آموزشی والدین: برای این بازی باید وسایل متنوعی همچون پلاستیک غذا، حیوانات پلاستیکی، جعبه کار پزشکی و ... در اختیار داشته باشید. هر چه وسایل همدردی بیشتر در دست باشد، کودک با خلاقیت بیشتری به دوست خود کمک می کند تا ناراحتی اش را فراموش کند. 💭به طور مثال، اگر باند داشته باشد، می تواند دست مثلا آسیب دیده خود را بانداژ کند. . 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔮💈دڪمه💈🔮 چہ دڪمہ ے قشنگے روے لباس من هست مامان میگہ همیشہ دڪمہ هارو باید بست دڪمہ روے لباسم بہ شڪل پینہ دوزہ اگر ببندمش من دلم براش میسوزہ 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مشکل درخت کاج_صدای اصلی_56583-mc.mp3
13.18M
🌲مشکل درخت کاج 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سلام بہ صبح سلام بہ زندگے سلام بہ مهربانے سلام بہ مهر و دوستے سلام بر عشق و سلام بہ شما دوستان عزیز روزتون بےنظیر صبح زیباتون بخیر✨ 🌼🍃🌸🍃🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
داستان ﴿ سوره‌ی فیل ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 یک حاکمِ ستمگر 🌱 بی‌رحم و ظالم و شر 🌸 فرمانده‌یِ یمن بود 🌱 شیطان و اَهرِمن بود 🌸 او داده بود تشکیل 🌱 آنجا سپاهی از فیل 🌸 این فردِ آتش افروز 🌱 آمد به مکه یک روز 🌸 میخواست کعبه را زود 🌱 سازد خراب و نابود 🌸 آنگه خدایِ دانا 🌱 با یک کلامِ زیبا 🌸 با لشکرِ پرستو 🌱 گفتا بیا ز هر سو 🌸 بود اسمشان اَبابیل 🌱 هر‌یک‌ حریفِ یک‌ فیل 🌸 با سنگ ریزه سِجّیل 🌱 چون‌ میزدند بر فیل 🌸 کاهِ جویده میشد 🌱 در خون تیپده میشد 🌸 پس لشکرِ ستمگر 🌱 نابود شد سراسر 🌸 با سنگ سرنگون شد 🌱 هم خوار و هم زبون شد 🌸 آن سال؛ عام فیل است 🌱 هم قصه‌اش طویل‌ است 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸 این قصه‌یِ پر از پند 🌱 بر لب نشانده لبخند 🌸 این کعبه را خدا هست 🌱 او بهترین پنا هست 🌸 یا رب پناهمان ده 🌱 هادیِ راهمان ده 🌸 مهدی بقیةَ الله 🌱 یا رب بیاید از راه 🌸 اجرایِ عدل کارش 🌱 دنیا در انتظارش 🌸 ذکرش به لب بگوییم 🌱 در انتظارِ اوییم 🌸 یارب به حق یاسین 🌱مهدی بیاید آمین 🌼🍃🌸🍃🌸 شاعر :سلمان آتشی 🌼🍃🌸🍃🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🎀اگر قبل از سن مدرسه یعنی ۷ سالگی خواندن و نوشتن را به کودک یاد دادید سه اتفاق پیش می آید: 1⃣اول اینکه فشار زیادی به مغز کودک وارد می شود با این آموزش های زودهنگام. 2⃣دوم اینکه احتمالا از وقت بازی او کم کرده اید و به این آموزش پرداخته اید. 3⃣و سوم اینکه این کودک وقتی به کلاس اول می رود همه چیز بلد است و یا بی انگیزه می شود و یا فخرفروشی می کند که بلد است وبچه های دیگر بلد نیستند 🎀هر چیز درموقع مناسب خودش باید باشد اصلا عجله نکنید. 🌼🍃🌸🍃🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌻🔆بازی های کامپیوتری 🔆🌻 علی از مدرسه برگشت و سریع ناهارش را خورد و نشست پشت کامپیوتر تا بازی جدیدی را که از دوستش گرفته بود نصب کند. بعد از آن غرق بازی شد و زمان را فراموش کرد. او علاقه ی زیادی به این بازی ها داشت و همیشه همه چی را فراموش می کرد. با صدای زنگ آیفون علی به خودش آمد ساعت 6 غروب بود و او نزدیک 4 ساعت بی وقفه پشت کامپیوتر نشسته بود. در را باز کرد، پدرش بود. پدر با دیدن علی سرش را تکان داد و گفت: باز که چشم هایت قرمز شده، حتماً بازم داشتی بازی می کردی؟ علی سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت: بله! علی از پدرش خجالت کشید چون چندین بار به پدرش قول داده بود که از کامپیوترش درست استفاده کند. علی به اتاقش رفت و کامپیوترش را خاموش کرد. بعد به آشپزخانه رفت و یک چایی برای پدرش ریخت. مادر علی خانه نبود او به شهرستان به دیدن پدر و مادرش رفته بود. علی خیلی تکلیف داشت که باید انجام می داد. اما او خیلی خسته بود و نمی توانست تمرکز کند. وقتی علی داشت تکلیف ریاضی اش را می نوشت خوابش برد و تکالیفش نیمه کاره ماند. فردا علی آماده شد که به مدرسه برود اما کمی استرس داشت چون تمام تکالیفش را نصفه نیمه کاره انجام داده بود. زنگ اول ریاضی داشت. معلم از علی خواست که مسئله ها را حل کند ولی علی آن ها را بلد نبود. معلم از علی خواست تا دفترش را بیاورد و متوجه شد که علی مسئله ها را حل نکرده معلم ریاضی به نشانه ی تاسف سرش را تکان داد و گفت: علی! چرا چند وقتیه تکالیفت را انجام نمی دهی. اگر این طوری پیش بری حتماً امتحاناتت را خراب می کنی. علی در همه ی درس هایش افت کرده بود. یک روز مشاور مدرسه از او خواست تا به اتاقش برود. او از علی پرسید: علی! چرا به تکالیفت اهمیت نمی دهی. علی گفت: من اصلاً وقت نمی کنم آن ها را انجام بدهم. مشاور: می شه ازت بخواهم بهم بگی وقتی به خانه می ری چه کارهایی انجام می دی تا شاید اینجوری بتونیم اشکال کار را پیدا کنیم و با هم یک برنامه ریزی خوب بکنیم. علی گفت: اول ناهار می خورم بعد می رم سراغ کامپیوترم تا کمی بازی کنم، اما نمی دونم چی می شه که ساعت ها می گذره. بعد که می خوام تکالیفم رو بنویسم آ نقدر خسته ام که نمی تونم. بعد مشاور لبخندی زد و گفت: عزیزم بهتر نیست وقتی می ری خونه کمی استراحت کنی و بعد تکالیفت رو انجام بدی و زمان استراحتت سراغ بازی بری. البته حتماً باید برای خودت وقت بذاری مثلاً نیم ساعت هر روز. تا اینجوری به همه ی کارهات برسی. علی گفت: من همیشه می خوام کم بازی کنم اما نمی دونم چرا نمی شه؟ مشاور: تو باید اول به خودت قول بدهی و بعد یک ساعت را کوک کنی تا بهت خبر بده که زمان بازی تمام شده و تو کارهای مهم تری هم داری. این روش را امتحان کن و نتیجه را به من خبر بده. اون روز علی وقتی به خانه آمد تمام کارهایی را که مشاورش به او پیشنهاد داد انجام داد. فردا صبح وقتی بیدار شد برای رفتن به مدرسه استرس نداشت چون تمام تکالیفش را انجام داده بود. 🔆 🌻🔆 🔆🌻🔆 🌻🔆🌻🔆 🔆🌻🔆🌻🔆 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ کتاب ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 من‌چیستم؟ کتابم 🌱 مانندِ دُرِّ نابم 🌸 من نورِعلم و ایمان 🌱 بر مؤمنین بتابم 🍃🔸 🌸 گاهی‌ بیان نمایم 🌱 من آیه هایِ قرآن 🌸 نهج البلاغه‌ام گاه 🌱 در دستِ‌هرمسلمان 🔸🍃 🌸 مانندِ گُل ببویند 🌱 من‌را‌که‌ هستم‌‌ازچوب 🌸 نزدِ تمامِ دنیا 🌱 هستم‌همیشه‌محبوب 🍃🔸 🌸 هرکس به هر مقامی 🌱 در علم و دین رسیده 🌸 با احترام و عزّت 🌱 من را نهد به دیده 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر:سلمان‌ آتشی 🌼🍃🌸🍃🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐧کلاغی که قدر خود را نمی دانست روزی بود و روزگاری بود در جنگل بزرگ و سرسبزی کلاغ سیاهی زندگی می کرد او از این که رنگ پرهایش سیاه است ناراحت بود و با هیچ کس دوست نمی شد و همیشه تک وتنها بود. در کنار او پرندگان زیادی زندگی می کردند و همگی باهم دوست بوده و در غم و شادی شریک و در کنار هم بودند. کلاغ بیچاره فکر می کرد چون سیاه و زشت است کسی با او دوست نمی شود برای همین از خودش راضی نبود و دلش می خواست کلاغ نباشد. یک روز که در جنگل پرواز می کرد چشمانش به طاووس زیبایی افتاد که زیر نور خورشید بالهایش را باز کرده بود و خرامان خرامان راه می رفت و همه ی پرنده ها او را تحسین می کردند با خود گفت: اگر من هم مثل طاووس زیبا بودم همه با من دوست می شدند. فردای آن روز چند تا پر طاووس پیداکرد و به خود چسباند و جلوی همه شروع به راه رفتن کرد ناگهان باد تندی آمد و همه پرهای او ریخت همه ی پرنده ها به او خندیدند. شانه به سر که پرنده دانایی بود روبه او کرد و گفت: بهتر است رفتار و فکرت را تغییر دهی نه ظاهرت را ولی کلاغ به حرف او توجه نکرد و در فکر فرو رفت و با خود گفت: طوطی پرنده قشنگی است و پرهای قشنگی دارد اگر من مثل او بودم همه با من دوست می شدند به همین دلیل پرواز کرد و خود را به گلهای رنگارنگ مالید و پرهای خود را رنگارنگ کرد و جلوی پرنده ها شروع به پرواز کرد در همین لحظه باران شدیدی گرفت و همه ی رنگهای پر او پاک شد باز هم همه ی پرنده ها به او حسابی خندیدند و کلاغ ناراحت شد. دوباره شانه به سر به او گفت: دوست عزیز به جای تغییر ظاهرت بهتر است رفتار و افکارت را عوض کنی ولی کلاغ به حرف او توجهی نکرد. کلاغ در فکر بود که چشمانش به کبک افتاد که آرام آرام راه می رفت کلاغ از طرز راه رفتن او خوشش آمد باخود گفت: اگر مثل اوراه بروم همه بامن دوست می شوند پس شروع به تقلید از او کرد هرچه کرد نتوانست مثل او راه برود بعد از چندی خسته شد و سعی کرد مثل قبل راه برود ولی دید دیگر مثل قبل هم نمی تواند راه برود با خود گفت: آمدم راه رفتن را از کبک یاد بگیرم راه رفتن خودم راهم فراموش کردم. دوباره شانه به سر به او گفت: من که به شما گفتم به جای ظاهرت رفتا رو افکارت را عوض کن تا همه با تو دوست شوند بهتر است قدر چیزهایی را که خداوند به توداده است بدانی و با پرنده ها مهربان باشی. 🌼🍃🌸🍃🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4