عید قربان_صدای اصلی_98614-mc.mp3
4.24M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 عید قربان
خاله و مادر نرگس به خانه ی مادربزرگ آمدند و شروع به تمیز کردن خانه ی مادربزرگ کردند.
مادربزرگ و پدربزرگ نرگس به مکه رفته بودند. عید قربان شده
بود و آنها داشتند از زیارت خانه ی خدا بر میگشتند. مهمان های زیادی برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ در راه
بودند.
🌼رده سنی:کودک
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر بمناسبت
﴿عیدقربان﴾
🔶✨🔸✨🔶
یادی ز عیدِ قربان
فرموده است قرآن
کردهست بندگی را
یادآوری به انسان
🌸🔸🌸
هرشب خلیلِ رحمان
میدید خوابِ جانان
هی میرسید فرمان
فرزند کن تو قربان
🌸🔸🌸
بابا که قهرمان است
پیروزِ امتحان است
گفتا کنم فدایت
اوراکه نوجوان است
🌸🔸🌸
آن نوجوانشتابان
آمد به سویِمیدان
گفتا به راهِ جانان
خواهم فدا کنم جان
🌸🔸🌸
آموزگارِ توحید
آمد بدونِ تردید
نزدِ پسر ولیکن
قوچی رسید و فهمید
🌸🔸🌸
باید که قوچ قربان
گردد به حکمِ یزدان
پیروز گشت حضرت
در امتحانِ جانان
🌸🔸🌸
باشدخلیلِ رحمان
او کوهِ صبر و ایمان
گردیده تاقیامت
الگویِ هرمسلمان
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر:سلمان آتشی
#شعر_نوجوان
#عید_قربان
#عید_بندگی
#حضرت_ابراهیم_اسماعیل
#نوجوان_مطیع_فرمان_خدا
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
داستان زیبا حضرت ابراهیم و قربانی کردن فرزندش
بچه های عزیز حضرت ابراهیم علیه السلام یکی از پیامبران بود.
این پیامبر خدا پسری داشت به اسم اسماعیل که او هم از پیامبران بود.
در یکی از شب ها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که یه فرشته ای نزدش آمد و فرمود خداوند متعال می فرماید:
اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کن.
حضرت ابراهیم علیه السلام وحشت زده از خواب بیدار شد. و با خود فکر کرد که این خواب یه دستوری از خداست یا وسوسه شیطان.
دو شب دیگر هم این خواب را دید و کاملا متوجه شد که مامور به انجام این کار شده است.
صبح روز بعد به هاجر ( هاجر همسر حضرت ابراهیم علیه السلام و مادر اسماعیل بود ) گفت:
برخیز و به اسماعیل لباس های زیبا بپوشان! زیرا می خواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم.
هاجر، اسماعیل را شستشو داد و معطر ساخت .
حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام از هاجر خداحافظی کردند.
حضرت ابراهیم فرزند خود را برداشت و برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور باشد بسوی منا حرکت کرد ( بچه ها منا محلی است که در حدود ۱۰ کیلومتری مکه واقع شده است و حجاج در آنجا قربانی می کنند)
در هنگام حرکت بسوی منا، در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شد و به وسوسه او پرداخت (این محل هم اکنون جمرات سه گانه است و حجاج به هر ستون از ستون شیطان که می رسند سنگ پرت می کنند)
اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده ای استواری که داشت شیطان را از نزدیک خود راند و بسوی منا ادامه مسیر داد.
دست های جوان خویش را بست و او را مانند قربانی به زمین خواباند و کارد خود را بر گلوی او گذاشت و محکم کشید اما کارد گلوی اسماعیل را نبرید. دو بار، سه بار اینکار تکرار شد اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب دید که کارد گلوی اسماعیل را نمی برد.
بچه های عزیز اینجا بود که خداوند متعال در قرآن کریم فرموده اند (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵):
ای ابراهیم ! آن رویا را تحقق بخشیدی (و به ماموریت خود عمل کردی)
سپس خداوند متعال قوچی را فرستاد و حضرت ابراهیم (ع) هم بسیار خوشحال شد و پسرش را بوسید و به جای او، گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده بود را قربانی کرد.
از آن روز به بعد که روز قربان نام گرفت رسم و سنت شد که حجاج پس از انجام اعمال حج، حیوانی را قربانی کنند و گوشت آنرا در بین فقرا تقسیم نمایند و رضایت خداوند متعال را جلب کنند.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مروارید_صدای اصلی_216883-mc.mp3
4.8M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 مروارید
🌼دختری بود به اسم مروارید که همراه پدر مادر و مادربزرگش در خانه کوچکی زندگی میکرد همه اعضای خانواده کار می کردند و وظایفشان را به خوبی انجام میدادند تا اینکه روزی مروارید از کارهای روزمره خسته شد و دوست داشت با عروسک هایش بازی کند...
🌼کودکان با شنیدن این داستان می آموزند که باید در کارهای خانه با اعضای خانواده همکاری نمایند تا هیچ کس خسته نشود و کارها با نظم و ترتیب انجام گیرد.
🌼رده سنی:کودک
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌼قافله ای که به حج میرفت
قافله ای از مسلمانان که آهنگ مکه داشت همینکه به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.
در بین راه مکه و مدینه در یکی از ،منازل اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود آن مرد در ضمن صحبت
با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود در لحظه اول او را شناخت با کمال تعجب از اهل قافله پرسید این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست میشناسید؟
نه او را نمیشناسیم این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزکار است ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد.
معلوم است که نمیشناسید اگر میشناختید این طور گستاخ ،نبودید هرگز حاضر نمیشدید مانند یک خادم به
کارهای شما رسیدگی کند.
مگر این شخص کیست؟
این علی بن الحسين زين العابدین است.
جمعیت آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: « این چه کاری بود که شما با ما کردید؟ ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم
امام من عمدا شما را که مرا نمیشناختید برای همسفری انتخاب ،کردم زیرا گاهی با کسانی که مرا میشناسند مسافرت میکنم آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی میکنند نمیگذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمیشناسند و از معرفی خودم هم خودداری میکنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.»
🌼نویسنده:استاد شهید مرتضی مطهری
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اردک کوچولو_صدای اصلی_398706-mc.mp3
9.09M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🦆 اردک کوچولو
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر
﴿ صیاد ﴾
🌸🌸🍃🌸🌸
🌸صیدماهی چون
🌱بهترین کاره
🌸مردِ ماهیگیر
🌱ترسی نداره
🌸کار او هم با
🌱قایق و توره
🌸پر امید و با
🌱شادی وشوره
🌸توی امواجِ
🌱سختِ دریایی
🌸میرود هرسو
🌱در پیِ ماهی
🌸با خدا دارد
🌱راز ونیازی
🌸باشد از شغلش
🌱خیلی هم راضی
🌸میفروشد او
🌱صیدِخود ماهی
🌸سوی منزل شب
🌱میشود راهی
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر : سلمان آتشی
#شعر_مرد_ماهیگیر_صیاد
#راز_و_نیاز_با_خدا_در_دریا
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸 قصههای شیرین ایرانی
🌸قصه ای از گلستان سعدی
🌼عنوان:پول به جانش چسبیده
#قسمت_اول
مردی بود که از خسیسی لنگه نداشت در بساط او پول بود؛ ولی اهل خرج کردن نبود.
به خودش و خانوادهاش سختی میداد؛ ولی حاضر نبود از پولهایش برای آنها خرج کند.
یک کاسه ماست میخرید و به زنش میگفت مواظب باش زود تمام نشود؛ این ماست برای یک ماه است، وقتی هم تمام شد توی کاسه اش آب بزن و یک تُنگ دوغ درست کن که بچه ها بخورند و هی
نگویند بابایمان خسیس است و چیزی نمیدهد بخوریم.
بعضی وقتها هم ولخرجی میکرد و مهمانی میداد؛ ولی به چه جان کندنی به زنش میگفت سال دیگر شب عید مهمان داریم، این جوجه مرغ را برای آن موقع خریده ام. حسابی بهش برس و آب و دانه بهش بده و چاق و چله اش کن گاهی هم بگذار برود قاتی مرغ و خروسهای همسایه چون مرغمان باید بتواند تخم هم بگذارد. وقتی تخم گذاشت یک روز در میان برای من تخم مرغ درست کن. بقیه ی تخمها را هم ببر بازار بفروش و با پولش نان و پنیر و نخود و لوبیا و آلو بخر؛ ولی ولخرجی نکن که من
مریض نشوم؛ چون اگر مریض و ناخوش بشوم، هر چه پول داریم باید خرج حکیم و دارو بکنیم...
بله داشتم میگفتم بعد از یک سال شب عید، مرغمان را سر ببر و بپز که هم خودمان و هم مهمانمان دلی از عزا در بیاوریم البته سعی کن دست پختت زیاد خوب نشود که مهمانها زیادی نخورند و چیزی هم بماند برای روزها و وعده های بعد.
زنش نگاهی به جوجه ی لاغر و مردنی میکرد و در دل میگفت ای خدا چرا شوهری دست و دلباز به من ندادی؟
این مرد خسیس چنگیز نام داشت؛ اما مردم شهر محلّه او را چنگیز چکه صدا میکردند. علتش هم این بود که میگفتند از بس خسیس است، آب از دستش چکه نمیکند روی زمین ،چنگیز پنج پسر و دختر داشت کوچکترین آنها حمید بود که ده سال شاهد اخلاق و کارهای بابایش بود روزی حمید سخت بیمار شد؛ طوری که چند روز توی رختخواب ماند و نتوانست از زیر لحاف بیرون بیاید. او تب و لرز داشت و همه جای بدنش درد میکرد روزی مادر حمید یقه ی شوهرش را گرفت و گفت: «مرد تو نمیخواهی فکری به حال پسرمان کنی او خیلی حالش بد
است.»
چنگیز گفت: «چه کار کنم؟ مگر من حکیم هستم؟ این بچه از بس پرخوری ،کرده به این روز افتاده چه قدر گفتم رعایت حال مرا بکنید؟ چه قدر گفتم در خوردن زیاده روی نباید بکنید؟ زن که از حرفهای شوهرش خنده اش گرفته بود، گفت «خجالت بکش مرد کدام پرخوری؟ کدام زیاده روی؟ آب از دست تو چکه میکند که چیزی به این زبان بسته ها برسد؟ چنگیز گفت: «من نمیدانم خودت هر کاری که میتوانی بکن.»
زن گفت: «من هر کاری از دستم برمی آمد کردم
تو
مرد این خانه ای؛ میدانی اگر این بچه از دستمان برود، چه قدر باید خرج...
و گریه اش گرفت و نتوانست حرفش را ادامه بدهد.
#ادامه_دارد...
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸 قصههای شیرین ایرانی
🌸قصه ای از گلستان سعدی
🌼عنوان:پول به جانش چسبیده
#قسمت_پایانی
جمله آخر زن، بدجوری چنگیز را در فکر فرو برد: «اگر این
بچه از دستمان برود ، چه قدر باید خرج...
با همین فکر از خانه بیرون رفت و قدم به کوچه گذاشت.
الیاس یکی از همسایه ها او را دید و حالش را پرسید، چنگیز در جواب گفت: «کمی آشفته ام و حالم خوش نیست. الياس نگاهی به چهرهاش انداخت و گفت: «چه شده؟ اتفاقی
افتاده؟»
چنگیز گفت: پسر کوچکم ،حمید از بس پُرخوری کرده و
هله هوله توی شکمش ریخته، در بستر بیماری افتاده حالش خیلی خراب است میترسم بمیرد.
و گریه اش گرفت و توی دستمال کثیفی با صدای بلندی فین
کرد.
الیاس ناراحت شد و او را دلداری داد: «غصه نخور هر چه خدا بخواهد همان میشود. مرد که نباید خود را در برابر مشکلات ببازد و گریه کند. باید به فکر چاره باشی.
چنگیز گفت: «چه کار کنم؟»
الیاس گفت: آیا حکیم و طبیب برایش برده ای؟
چنگیز کمی فکر کرد و جرأت نکرد حقیقت را بگوید.
مراقبت های مادر حمید را پای طبابت گذاشت بل...بل... بله بهترین حکیم مراقب اوست.»
الياس گفت:خوب... بهتر شده یا بدتر؟
چنگیز دوباره توی دستمال کثیف فین کرد؛ گویی با دماغش بوق زد. سپس با صدایی لرزان گفت: «هیچ فایده ای نداشت
الیاس... هیچ فایده ای نداشت.
الهی من بمیرم و ناخوشی کسی را نبینم
الیاس با ناباوری به چنگیز خیره شد و گفت: «بسیار خوب تو سعی و تلاشت را کرده ای
دیگر باید او را به خدا واگذارکنی، فقط دو کار از دستت برمی آید یا برایش در خانه
ختم قرآن برگزار کن، یا گوسفندی قربان کن.
چنگیز چند لحظه ای به فکر فرو رفت. انگار میبایست سخت ترین تصمیم زندگی اش را میگرفت.
در حالی که دستمالش را در جیبش میچلاند گفت:
«به نظرم خواندن قرآن در خانه بهتر است چه کسی میتواند برود صحرا و گله ی گوسفند پیدا کند و گوسفندی بگیرد و به اینجا
بیاورد؟»
الیاس لبخندی زد و سری تکان داد. گویی انتظار همین حرف را از آن مرد خسیس داشت.
دستی بر شانه ی او زد و گفت: «البته شاید به این خاطر میگویی ختم قرآن بهتر است که قرآن بر سر زبان است و پول به جانت چسبیده بعد در حالی که از آنجا دور میشد، زمزمه کرد: «بعضی از آدمها موقع گرفتاری، اگر بخواهند پول بدهند، مثل خر توی گل گیر میکنند؛ ولی اگر بخواهند دعا بخوانند ،حاضرند هزاران بار
بخوانند؛ چون این کار هیچ خرجی ندارد.
#پایان
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
غذای خرگوش کوچولو_صدای اصلی_222204-mc.mp3
4.57M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐰غذای خرگوش کوچولو
🌳در یک جنگل بزرگ خرگوشی با مادرش زندگی می کرد.
🐇خرگوش کوچولو پوستش سفید سفید بود همه او را برفی صدا می کردند.
☀️ظهر شده بود و مامان خرگوشه او را صدا زد تا نهار بخورند.
🥕 آنها برای نهار هویج داشتند.
اما برفی دیگر دوست نداشت هویج بخورد...
👆بهتره ادامه قصه را بشنوید
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر
﴿ گنجشگ ﴾
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸گنجشگِ پَرطلایی
🌱وه که چقدر زیبایی
🌸با بلبلان همیشه
🌱رفیق و هم نوایی
🌸چه خوشکل و قشنگی
🌱چه فرز و هم زرنگی
🌸با گردش و با ورزش
🌱با تنبلی میجنگی
🌸به عشقِ جوجههایت
🌱پا میشی هرروزازخواب
🌸زود میری تا بیاری
🌱غذا و دانه و آب
🌸وقتی توو آسمونی
🌱با اون صدای نازت
🌸بال میزنی میخونی
🌱قشنگه این نمازت
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر :سلمان آتشی
#شعر_گنجشک_پرطلایی
#گردش_و_ورزش
#نماز_پرندگان
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌼مسلمان و کتابی
در آن ایام، شهر کوفه مركز ثقل حکومت اسلامی بود. در تمام قلمرو کشور وسیع اسلامی آن روز، به استثناء قسمت
شامات، چشمها به آن شهر دوخته بود که چه فرمانی صادر میکند و چه تصمیمی میگیرد.
در خارج این شهر دو نفر یکی مسلمان و دیگری کتابی(یهودی یا مسیحی یا زردشتی) روزی در راه به هم برخورد کردند مقصد یکدیگر را پرسیدند. معلوم شد که مسلمان به کوفه میرود و آن مرد کتابی در همان نزدیکی جای دیگری را در نظر دارد که برود. توافق کردند که چون در مقداری از مسافت راهشان یکی است با هم باشند و با یکدیگر مصاحبت کنند.
راه مشترک، با صمیمیت در ضمن صحبتها و مذاکرات مختلف طی شد. به سر دوراهی رسیدند مرد کتابی با کمال تعجب مشاهده کرد که رفیق مسلمانش از آن طرف که راه کوفه بود نرفت و از این طرف که او میرفت آمد پرسید: مگر تو نگفتی من میخواهم به کوفه بروم؟
چرا
این طرف می آیی؟ راه کوفه که آن یکی
است.
میدانم میخواهم مقداری تو را مشایعت کنم پیغمبر ما فرمود: هرگاه دو نفر در یک راه با یکدیگر مصاحبت کنند حقی بر یکدیگر پیدا میکنند. اکنون تو حقی بر من پیدا کردی من به خاطر این حق که به گردن من داری میخواهم چند قدمی تو را مشایعت کنم و البته بعد به راه خودم خواهم رفت. اوه، پیغمبر شما که اینچنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا کرد و به این سرعت دینش در جهان رایج
شد حتما به واسطه همین اخلاق کریمه اش بوده. تعجب و تحسین مرد کتابی در این هنگام به منتها درجه رسید که برایش معلوم شد این رفیق مسلمانش خليفه وقت على بن ابى طالب علیه السلام بوده طولی نکشید که همین مرد مسلمان شد و در شمار افراد مؤمن و فداکار اصحاب على عليه السلام قرار گرفت.
🌼نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قناری غمگین_صدای اصلی_433957-mc.mp3
2.85M
#یک_آیه_یک_قصه
🦜قناری غمگین
هدی و عزیزجون با همدیگه رفتن به مغازه ی پرنده فروشی عزیزجون از این که اون همه قناری اونجا اسیرن خیلی ناراحته برای هدی جای تعجب بود که چطور میشه این همه قناری با رنگهای مختلف وجود داشته باشه..
🌼این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد میده که تفاوت رنگ و نژاد و زبان آدمها با هم یه نشونه مهم برای اینه که به وجود خدای دانا و توانا پی ببریم و هیچ کدوم از اونها بر دیگری برتری ندارن در این قسمت از برنامهی یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه ی ۲۲ سوره ی مبارکه ی «روم» اشاره می کنن.
🌼خداوند در این آیه میفرماید:
«وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ * إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِلْعَالِمِينَ
و یکی از آیات (قدرت) او خلقت آسمانها و زمین است و یکی دیگر اختلاف زبانها و رنگهای شما آدمیان، که در این امور نیز دلایلی از صنع و حکمت (حق برای دانشمندان عالم آشکار
است.»
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🎁🐍فقط یک جعبه🐍🎁
یک جعبه، وسط جاده افتاده بود.
روباهی از راه رسید. روباه که همیشه گرسنه بود، جعبه را بو کرد و گفت: «چه جعبه ی بزرگی! حتماً توی آن یک مرغ چاق و چله هست!» و سعی کرد جعبه را باز کند.
کمی بعد، مار از راه رسید. مار، همیشه دنبال چیزهای عجیب و غریب می گشت. برای همین، دور جعبه حلقه زد و گفت: «چه جعبه ی شگفت انگیزی... حتماً توی آن یک چیز عجیب هست!» و سعی کرد، جعبه را از چنگ روباه در آورد.
کلاغ از راه رسید. کلاغ که همیشه به فکر کش رفتن بود، گفت: «چه جعبه ی خوش بویی... حتماً توی آن یک صابون عطر دار هست!» و سعی کرد، با منقارش آن را بردارد.
همان موقع، مارمولک از راه رسید. مارمولک حرفی نزد. فقط ایستاد و به روباه و مار و کلاغ نگاه کرد. هر کدام از آن ها سعی می کرد، جعبه را به طرف خودش بکشد. مارمولک خنده اش گرفت. پرسید: «دعوا سر چیه!؟» روباه گفت: «سر یک مرغ چاق و چله!»
مار گفت: «سر یک چیز شگفت انگیز!» کلاغ گفت: «سر یک صابون خوش بو!»
مارمولک خندید. گفت: «اما این فقط یک جعبه ست ... شاید هم خالی باشد!»
روباه و مار و کلاغ یک صدا گفتند: «نه... نه... این طوری نیست... تو اشتباه می کنی!»
و دوباره به جان هم افتادند.
مارمولک از درختی بالا رفت و به آن ها نگاه کرد. یک دفعه، سر و کله ی یک ماشین از ته جاده، پیدا شد. روباه پرید توی سبزه ها. مار خزید توی سوراخ و کلاغ بال زد و رفت بالا.
ماشین از روی جعبه رد شد و آن را له کرد. توی جعبه هیچ چیز نبود. روباه و مار و کلاغ برگشتند وسط جاده. به جعبه خیره شدند.
سه تایی با هم گفتند: «این که فقط یک جعبه خالی بود... بی خودی با هم دعوا کردیم!»
و با لب و لوچه ی آویزان از آن جا دور شدند.
مارمولک خندید و با خیال راحت روی شاخه خوابید.
#قصه
🐍
🎁🐍
🐍🎁🐍
🎁🐍🎁🐍
🐍🎁🐍🎁🐍
👈انتشار دهید
كانال تخصصی تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است.
🔸️شعر
﴿به یادِ جمعهیِ ظهور﴾
🌸 حضرتِ صاحبالزمان
🍃 امامِ آخرِ ماست
🌸شیعهی مرتضی علی
🍃در انتظارِ آقاست
🌸 مهدیِ صاحب الزمان
🍃 خورشیدِ پشتِ ابره
🌸 برایِ مردمِ جهان
🍃 الگویِ حِلم و صبره
🌸 آمریکا شیطانِ بزرگ
🍃 دشمنِ این امامه
🌸 با جمعهیِ ظهوره که
🍃 دشمن کارِش تمامه
🌸 یه روز توو روزِ جمعهای
🍃 میشه ظهورِ حضرت
🌸 حاصلِ دشمنا چیه؟!
🍃 پشیمونی و حسرت
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر سلمان آتشی
#مناسبت_مذهبی #امام_زمان_عج
#جمعه_روز_ظهور
#شعر_کودکانه
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
من امام هادی علیه السلام را دوست دارم_صدای کل کتاب_382628-mc-mc (۱)(1).mp3
13.11M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
❤️من امام هادی علیه السلام را
دوست دارم
انتشار دهید و در ثواب نشر این قصه شریک شوید
🌸❤️🌼🌸❤️🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شعر کودکانه ولادت امام هادی (ع)
دَهُمین امامِ شیعه
گُلِ باغِ مُصطَفایی
پسرِ امامْ جواد و
نَوه ی امامْ رضایی
آقا جون امامِ هادی
شما نوری از خدایی
شما هادی هستی یعنی
واسه ما یه راهنمایی
با شما رسیده قلبِ
شیعه ها به روشنایی
میدونم آقای خوبم
که تو شهرِ سامِرایی
چه ضَریحِ دِلرُبایی
با یه گُنبدِ طلایی
میکنم سلامی از دور
به شما که قلبِ مایی
شما عشقِ شیعه هایی
شما خیلی با صَفایی
یه نگاهی هم به ما کُن
آقا جون تو با وفایی
شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_کودک_و_نوجوان
#شعر_کودکانه_ولادت_امام_هادی
#شعر_کودکانه_امام_هادی
#ولادت_امام_هادی
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌼کودکی که بزرگ بود
زمان های بسیار دور، یک امام بسیار مهربان زندگی می کرد. بله بچه های زرنگ! این امام کسی نبود جز امام هادی (ع) که امام دهم ما شیعیان بود. یک حدیث و روایتی کوتاه از زمان کودکی امام هادی (ع) روایت شده است که شاید آن را نشنیده باشید. در زمان معتصم عباسی، امام جواد (ع) را با زور از مدینه به بغداد آوردند. وقتی امام جواد را به بغداد بردند، امام هادی که پسر امام جواد بود و تنها شش سال سن داشت به همراه خانواده خود در مدینه باقی ماند.
بعد از این که امام جواد را نزد معتصم آوردند، او از خانواده حضرت جواد سوال کرد و زمانی که متوجه شد امام جواد پسری شش ساله در مدینه دارد گفت: این که او پسری شش ساله دارد بسیار خطر آفرین است و باید فکر مناسبی برای آن بکنیم.
معتصم که مرد بد ذات و شروری بود دستور داد یکی از افرادش به مدینه برود و یکی از دشمنان سرسخت اهل بیت را بیابد و امام هادی را به دست او بسپارد. هم چنین از آن فرد بخواهد معلم او باشد و او را به گونه ای تربیت کند که در آینده دشمن خاندان خود و دوست دار خلافت عباسی باشد. آن فرد از بغداد به مدینه رفت و در مدینه یک عالم به نام الجنیدی یافت که از مخالفان سرسخت اهل بیت پیامبر بود. امام هادی را به الجنیدی سپرد و به او گفت: این کودک را به تو می سپارم و از حالا تو معلم او هستی. اجازه نده هیچ شخصی با او رفت و آمد بکند و او را طبق خواسته حکومت عباسی تربیت کن.
مدتی گذشت و خبری از امام هادی (ع) نبود. در یکی از روزها یکی از مامور های خلافت عباسی الجنیدی را ملاقات کرد و از او پرسید: آن کودکی که به دستت سپرده بودند اوضاع و احوالش چطور است؟
الجنیدی گفت: چرا می گویید کودک؟ مگر او کودک است؟ هر زمان که خواستم مساله ای از ادب به او یاد بدهم، او در های بسیاری از ادب و علم به روی من باز می کرد و من از او می آموختم. یک روز که وارد حجره من می شد، قصد داشتم به او سخت بگیرم، گفتم سوره ای از قرآن بخوان. او گفت کدام سوره را بخوانم و من گفتم سوره آل عمران را بخواند که بسیار دشوار است.
همان بچه شش ساله تمام سوره آل عمران را خواند و جاهایی که مشکل بود را به من آموخت. این ها بچه نیستند! عالم به تفسیر و حافظ کل قرآن هستند.
ارتباط میان آن کودک که ولی خداوند بود با آن مرد ادامه پیدا کرد تا جایی که الجنیدی به یکی از شیعیان و دوست داران اهل بیت پیامبر تبدیل شد. بچه ها، امام هادی در آن زمان فقط شش سال سن داشت و بسیار هم سختی کشیده بود. دوری از پدر و مادر و سخت گیری های حکومت عباسی خیلی ایشان را اذیت می کرد اما، امام دانای ما با رفتار درست و توسل به قرآن کریم حتی دشمن خودشان را به یکی از دوست داران ائمه تبدیل کردند. پس چه خوب است این امام بزرگوار را به عنوان الگوی زندگی خود قرار بدهید.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
داستان غدیر_صدای کل کتاب_435354-mc.mp3
13.97M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
#عنوان:داستان غدیر
🌸در داستان غدیر ، ما به زمان پیامبر اکرم (صلواتالله علیه) میرویم و با شخصیتهای داستان در آن زمان همراه میشویم.
🌸محسن که در اولین سفر حجش در غدیرخم نیز حضور داشته، ماجرای آن روز بزرگ تاریخی را برای خواهر و برادر کوچکترش تعریف میکند.
🌼خطبهی غدیر از مهمترین مفاهیم اسلامی و عیدغدیر از بزرگترین اعیاد مسلمانان است.
🍃در «داستان غدیر» خطبهی غدیر درقالب نمایش برای کودکان بازگو میشود.
🌼شنیدن این نمایش جذاب را برای آشنایی با خطبهی غدیر پیشنهاد میکنیم.
🌸دسته بندی: کودک
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
#عنوان:قهرمان غدیر
🌸امام علی (علیهالسلام) نخستین جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از کودکی در کنار پیامبر بودند.
ایشان در اوج جوانی به پیامبر اسلام (ص) ایمان آوردند و از همان دوران خداوند ایشان را جانشین آخرین پیامبر خود قرار داد.
🌸چرا در روز ۱۸ ذیالحجه پیامبر (ص) دست علی بن ابیطالب (ع) را بهعنوان وصی و جانشین خود بالا برد؟
🌼کتاب «قهرمان غدیر» بهدنبال پاسخگویی به همین پرسش است. کسی جانشین پیامبر شده که مولود کعبه است، در دامان پیامبر بزرگ شده و در دهسالگی به پیامبر ایمان آورده و ایشان را حمایت کردهاست.
🌸علی هنگام خطر در بستر پیامبر خوابیده و در جنگها از خود دلاوری نشان داده است. پس او، برای رسیدن به مقام جانشینی آن حضرت، از همه شایستهتر است.
🍃کتاب «قهرمان غدیر»، با هشت داستان زیبا، کودکان را با شایستگی علی ابن ابیطالب برای این مقام و حقیقتِ انتصاب آن حضرت در روز عید غدیر آشنا میکند.
عید غدیرخم، روز شادی دل امیرمؤمنان (ع) است.
ما نیز هرسال این روز را گرامی میداریم و شادمانی میکنیم. به دیدار علما و بزرگان دین میرویم. به خانهی سادات سرمیزنیم. «ما هرگز عید غدیر را فراموش نخواهیم کرد.
🌸دسته بندی: کودک
🌼قصه در مطلب بعدی👇
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قهرمان غدیر_فصل اول_435299-mc.mp3
16.21M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼 قهرمان غدیر
#فصل_اول
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
﴿ عید غدیر ﴾
🌸🌼🍃🌼🌸
🌸دوبـاره از راه رســـــید
🌱جشنِ غدیر روزِ عیـد
🌸لبـاسـهامون نـو شــدن
🌱به لطفِ عیـــدِ سعیــد
🍃🌸
🌸ما عـاشقانِ امـــیر
🌱تو روزِ عــیدِ غـدیر
🌸به نامِ مولا میدیم
🌱نذریــهای دلــپذیر
🍃🌸
🌸مولای ما حیدره
🌱نایـــبِ پــیغمبـــره
🌸بر همهی شیعیان
🌱کـوثـرِ او مـادره
🍃🌸
🌸گــفته خـــــــدا یاعـــلی
🌱دوســت و ولـــی منی
🌸تـو دوستِ هرمؤمنو
🌱دشــمنِ اهــریمنی
🍃🌸
🌸شکرِخــدا که هــمه
🌱شیعهی آن حیدریم
🌸اسـمِ عــلی را هــمه
🌱تـوی اذان مـیبریم
۱🌸🍃
🌸دوسِت داریم یا علی
🌱مــا هــمه یـک عالمه
🌸عـــیدِ غـــدیرِت امـــیر
🌱شـــاده دلِ فــــــاطمــه
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر:سلمان آتشی
#عید_غدیر_مبارکباد
#روز_۱۸ذیحجه_عید_مرتضی_علی
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4