eitaa logo
قصه ♥ قصه
118 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
394 ویدیو
69 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
0107 baghareh 245.mp3
10.1M
۱۰۷ آیه ۲۴۵ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن. @lalaiekhoda
قصه "حدیث کسا" با زبان کودکانه و شعر گونه "یه روز حضرت زهرا(س) مادر ما بچه ها که خیلی مهربونه تنها بود و نشسته بود تو خونه" 🌸🌸 که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن, حضرت زهرا (س) فرمودن: "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی (ع) سر میزنه" اون کسی که پشت در بود فرمود: "منم منم پیامبر (ص) که اومدم پشت در سلام بر دخترم فاطمه اطهرم" 🌸🌸 حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو, بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن. پیامبر فرمودن: "ای دختر عزیزم مریضم و مریضم یدونه عبا میاری که رو سرم بذاری" 🌸🌸 حضرت زهرا هم رفتن و یدونه عبا که مثل پتو بود اوردن و روی پیامبر انداختن, بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن, مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن. بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود? کسا بود و کسا بود. 🌸🌸 ( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت, به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم "اسم عباشون چی بود" باید بپرید بالا و بگید "کسا بود و کسا بود") 🌸🌸 یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن. "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی سر میزنه" "کی بود? امام حسن (ع) سرور هر مرد و زن" بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن. ایشون فرمودن: "سلام مامان خوبم مامان مهربونم" حضرت زهرا هم در جواب گفتن: "سلام نور دو چشمم سلام میوه قلبم" امام حسن فرمودن: "چه بوی خوبی میاد بوی پیامبر میاد? این بویی که پیچیده توی خونه شبیه بوی عطر بابا بزرگ خوب و مهربونه" بچه ها پیامبر, پدر بزرگ امام حسن بود, حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن. "اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود" امام حسن رفتن پیش پیامبر گفتن: "سلام ای مهربونم بابا بزرگ خوبم اجازه می دید منم زیر عباتون بشینم و بمونم" پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا " اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود" یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن: "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی سر میزنه" "کی بود؟ امام حسین(ع) عزیز و نور دو عین" بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن. ایشون فرمودن: "سلام مامان خوبم مامان مهربونم" حضرت زهرا هم در جواب گفتن: "سلام نور دو چشمم سلام میوه قلبم" امام حسین فرمودن: "چه بوی خوبی میاد بوی پیامبر میاد؟ این بویی که پیچیده توی خونه شبیه بوی عطر بابا بزرگ خوب و مهربونه" حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن. "اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود" امام حسین رفتن پیش پیامبر گفتن: "سلام ای مهربونم بابا بزرگ خوبم اجازه می دید منم زیر عباتون بشینم و بمونم" پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا " اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود" یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن: "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی سر میزنه" "کی بود؟ امام علی(ع) وصی بعد از نبی(ص)" امام علی فرمودن: "سلام حضرت زهرا دختر رسول خدا" حضرت زهرا هم در جواب گفتن: "سلام امیر مومنین سلام امام اولین" بچه ها حضرت علی, همسر حضرت زهرا بودن, ایشون فرمودن: "بوی خوش پیامبر پر شده توی خونه آیا رسول خدا مهمون خونمونه؟" حضرت زهرا فرمودن بله, و جای پیامبر و دو تا پسرای حضرت علی و عبا رو نشونشون دادن, بچه ها "اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود" حضرت علی رفتن پیش پیامبر و گفتن: "سلام رسول خدا اجازه می دید منم باشم با شما بشینم زیر عبا" پیامبر هم اجازه دادن و امام علی هم رفتن زیر عبا, تا الان کیا نشستن زیر عبا, چند نفر بودن ؟ "اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود." "خب بچه ها به نظرتون دیگه کی مونده بود که بره بشینه زیر عبا پیش پیامبر خدا آفرین بانو حضرت زهرا" حضرت زهرا رفتن پیش پیامبر و دوباره سلام کردن و گفتن: "سلام رسول خدا اجازه می دید منم باشم با شما بشینم زیر عبا" پیامبر فرمودن: "سلام به تو دخترم سلام پاره تنم بیا تو هم بشین کنار ماها تا که همه با هم بشیم پنج تن آل عبا" "بچه ها پنج تن آل عبا کیا بودن؟ پیامبر و امام علی حضرت زهرا امام حسن و امام حسین" "اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود" بچه ها بعد پیامبر دو سر عبا رو گرفتن و دست راستشون رو به طرف آسمون بلند کردن و برای کسانی که زیر عبا بودن و همه کسانی که اون ها رو دوست دارن دعا کردن. 🍂🍃 ✅لطفا با ذکر نام کانال برای دیگران ارسال نمایید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_Koodakaneh 🍃🍂🌼🌸🍃🍂 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سلام به بزرگواران محترم کانال قصه❤️قصه با عرض پوزش از اینکه پنجشنبه و جمعه نتونستم در خدمتتون باشم.😔 از بچه های گلمم 🌺 عذر خواهی میکنم. ان شا الله شنبه در خدمتم.☘💚
0108 baghareh 246-248.mp3
11.06M
۱۰۸ آیات ۲۴۸ - ۲۴۶ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «تفسیر نمونه، جلد 2، صفحه 230» اثر آیت الله ناصر مکارم شیرازی 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن. @lalaiekhoda
حسین_فهمیده.mp3
8.58M
🌹دلاور کوچک🌹 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری ✅کمک به ساخت اپلیکیشن و چاپ کتاب لالایی فرشته ها👇 @Lalaiehfereshteha ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣1⃣6⃣ 🛑بابت گرفتگی صدا معذرت می خوام
‍ 🕯🖤 آن شبِ مهتابی🕯🖤 ماه گفت: «بگذارید اول من تعریف کنم.» ستاره‌ها که هیجان‌زده بودند یکی‌یکی به حرف آمدند: - اول من می‌گویم! - نه، من بهتر از شما می‌توانم تعریف کنم. - اما هیچ‌کدام‌تان مثل من بلد نیستید بگویید. من از همه‌ی شما به زمین نزدیک‌تر هستم. خورشید خندید و گفت: «اصلاً هیچ ‌کدام‌تان نگویید؛ چون من حوصله‌ی همهمه‌ی شماها را ندارم. یا یک نفر یا هیچ‌کدام!» ماه خندید و گفت: «من نمی‌گویم؛ اما به نظرم ستاره‌ی سهیل بگوید بهتر است.» ستاره‌ها دوباره همهمه کردند. خورشید و ماه خیره خیره نگاه‌شان کردند و خندیدند. کمی که گذشت خورشید صدایش را بلند کرد و گفت: «حواس‌تان کجاست؟ دارد همه جای زمین از نور من روشن می‌‎شود. تا صبح نشده، برایم بگویید چه اتفاقی افتاده!» ستاره‌ها ساکت شدند. حالا همگی آن‌ها به ستاره‌ی کوچکی خیره بودند که تا به آن لحظه حرفی نزده بود. آن‌ها همگی گفتند: «ستاره‌ی صبح بگوید!» ستاره‌ی کوچک خندید و گفت: «شب بود. ما در دل آسمان، کنار هم بودیم و زمین را زیر پای‌مان پر نور می‌کردیم. ماهِ زیبا ناگهان همگی ما را صدا زد. بعد اتاق کوچکی را نشان‌مان داد. همان اتاقی که خیلی شب‌ها نور خود را بر تنِ خاکی آن می‌ریختیم. همان اتاقی که بوی خوبی از آن بلند بود. من و ستاره‌ها و ماه به طرف آن اتاق کله کشیدیم. صدای مهربانِ حسن، کودک دوست‌داشتنی امام علی گوش‌مان را نوازش داد. او در آن موقع شب بیدار بود. ماه گفت: «آرام باشید و خوب گوش کنید. حسن غرقِ گفت‌وگو با مادرش فاطمه  است.» حسن در رخت‌خواب خود بیدار بود. مادر تازه نماز شب خوانده بود و داشت دعا می‌کرد. او آرام آرام اسمِ یکی‌یکیِ همسایه‌ها را می‌برد و به حال آن‌ها دعا می‌خواند. حسن چندبار در رخت‌خواب خود، از این پهلو به آن پهلو شد. ماه زیبا از پشت پنجره‌ی اتاق، نور تازه‌ای بر صورت مهربان او ریخت. حسن لحاف روی خود را کمی کنار زد و به مادر که رو به قبله نشسته بود نگاه کرد. او هنوز خوابش نبرده بود و صدای مهربان مادر را می‌شنید. مادر هنوز هم داشت در حق همسایه‌ها دعا می‌کرد؛ همان همسایه‌هایی که بعضی‌شان آدم‌های تندخو و نامهربانی بودند و با رفتارهای بدشان، امام علی را آزار می‌دادند. راز و نیاز مادر تا نزدیکی‌های اذان صبح طول کشید. مادر در این مدت، یک بار هم نشد که برای خودش دعا کند و از خدا چیزی بخواهد. بعد از نماز صبح، حسن رو به مادر کرد و پرسید: «مادرجان! چرا دیشب، حتی یک بار هم برای خودت از خدا چیزی نخواستی و دائم برای دیگران دعا کردی؟» فاطمه به گلِ روی حسن که زیباترین گل خانه‌اش بود خیره شد و جواب داد: «مگر نشنیده‌ای که اول همسایه، بعد خانه؟ پس باید اول به فکر دیگران بود و بعد به فکر خود!» من و ماه و ستاره‌ها، غرق در خوش‌حالی شدیم. دیدنِ روی زیبای اهل بیتUبرای ما شیرین‌تر از همه‌ی آسمان‌ها و منظومه‌هاست.» خورشید که بال‌های طلایی‌اش را باز کرده بود به خانه‌ی کوچک فاطمه و علی خیره شد و آرام آرام آن‌جا را بوسید. ╲\╭┓ ╭🖤🕯 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
ا🌿🌺🍂🍃💐🌾🍃🌱🌸🌿 ا🌼🍂🌱🌿🌹🌻🍂🍃 ا🌱🌻🌾🌱💐 ا🌾🌿🍂 ا💐🌾 ا🍃🍁 ا🌾 ا🌿 📣📣 توجه توجه 📣📣 از ۳ ماه تا ۱۰ سال 😇🤗😍 سلام مادرها و پدرهای ایرانی✋ خبر داریم براتون چه خبری👌✅ ✔️ طبق فرمایشات مقام معظم رهبری و حمایت از تولیدات داخلی تصمیم گرفتیم فروشگاه اینترنتی پوشاک با نود درصد محصولات ایرانی راه اندازی کنیم↙️ 👚👕👖👒 👈 همه محصولات با کیفیت عاااالیییی قیمت بسیاااار مناسب💰 📤 با کمترین زمان ارسال تقدیم شما میشه📦 ✔️ در فروشگاه ما همه جور لباس از قیمت پایین تا لباسهای با دوام پیدا میشه 👌✅👆 👇✅👌 😲 خرید از 👈 کوچولو سلام 👉 چه برای شما داره⁉️ 1⃣ ارزونه ، هر لباس حداقل ۱۰ الی ۲۰ تومن ارزون تر از کانالها و مغازه ها و گاهی ۴۰ تومن ارزون تر از پاساژها هست. 😉✔️🍃 2⃣ حمایت از کالای ایرانی🤗 3⃣ دیگه لباس بچه هامون از ترکیه و جاهای دیگه نمیاد😇 4⃣ 🚫 هزینه آژانس و پول بنزین برای رفتن و خرید کردن نمیدیم و از ترافیک شهری و تنوع کم روستاها نجات پیدا میکنیم ☝️این اهداف عالیییییییی هستن 😍 👏👏👏👏 خلاصه همش سوده😊 🌺🌺 برای بازدید 👀 از کانال کوچولوی تنها مسیری 👀👇 روی لینک زیر کلیک رنجه بفرمایید😉👋 ♻️ لینک کانال ایتا : http://eitaa.com/joinchat/3165650974C4721867074 ♻️ لینک اینستاگرام : instagram.com/fesghelisalam ♻️ لینک کانال تلگرام : https://t.me/joinchat/AAAAAEWYfM74xLWA96qq8A 🔰🔰🔰🔰 🍃 🌿 🌸🍀 🌱🌾🌼 🍂💐🌿🍃🍁🌾
فکر هوشمندانه و اتحاد : عقاب و موش ها🦅🐭🐭 روزی روزگاری در یک بیابان، گروهی موش کنار هم زندگی می کردند ‌. این موش ها توی لانه ی زیر زمینی بودند . موش ها برای تهیه غذا مجبور بودن هر روز از لانه خود بیرون بیایند و مسافت طولان را طی کنند و از درخت ها و خوراکی های باقی مانده در کشاورزی ها استفاده کنند. در آن حوالی عقاب بزرگ و بدجنسی زندگی می کرد ؛ از آنجا که این عقاب هم بزرگ بود و هم تنبل حوصله نداشت دنبال غذا بره ، وقتی گله موش ها رو دید ، جلوی اونها رفت و گفت . من خیلی بزرگ هستم و همه تون رو می خورم و یک لقمه میکنم.موش ها خیلی ترسیده بودند و گفتند تو رو خدا ما رو نخور. ما خیلی کوچولو هستیم و شما سیر نمیشید . عقاب گفت به شرطی همه شما رو نمی خورم که هر روز یکی از شماها بیاید تا من اونو بخورم ، موش ها هم از ترس قبول کردند و هر روز قرعه می انداختند و عقاب می اومد و موش هارا یکی یکی می خورد. موش ها خیلی از این وضعیت ناراحت بودند و می گفتند این عقاب هر روز ما رو داره می خوره، چند وقت دیگه همه مون تمام میشیم و نسل ما از بین میره ، پس باید یک فکری بکنیم تا از شر عقاب بدجنس راحت بشیم . در آن حوالی خرگوش هم با بچه هاش زندگی می کرد ،وقتی خرگوش مشکل اونها رو شنید گفت این مشکل ما هم هست و این عقاب بدجنس ما رو هم داره می خوره باید یک کاری کنیم که از اینجا فرار کنه و برای همیشه بره و سراغ ما نیاد. خرگوش گفت من توی مزرعه رفته بودم هویج بخورم که یه چیزهایی شبیه هویج دیدم که قرمز بودند ولی نرم و داخلش دونه دونه بود و مردم بهش فلفل میگن ، من خوردم خیلی تند و تیزبودند و تمام بدنم رو آتیش داد ؛ بیاین همه اینها رو جمع کنیم و با خمیر وگل شبیه موش درست کنیم و داخلش رو پر از فلفل کنیم این طوری عقاب فلفل ها رو می خوره و چون تیز هستند داخل بدنش می سوزه و دیگه سراغ خودمون و این بیابون نمیاد و برای همیشه می ره. همه موش ها رفتند و کلی فلفل از توی مزرعه جمع کردند و خرگوش هم دونه های گندم رو جمع کرد و با دندان هایش آنها را آرد کرد و بعد با بزاق دهانش خمیر درست شد ، و با کمک خرگوش و موش ها کلی موش فلفلی درست کردند . اونها توی خمیر ها که شبیه موش درست کرده بودند کلی فلفل تیز ریخته بودند . عقاب مثل هر روز اومد و گفت حالا نوبت کدوم موش هست که بخورم زود بیاد که من حوصله ندارم. موش ها هم گفتند چون شما گرسنه هستی و بزرگ، امروز خیلی موش آوردیم و همه اینها دوست دارند شما اونها رو بخوری و از زندگی خسته شدند . عقاب هم خیلی خوشحال شد و شروع کرد به خوردن خمیرهایی که شبیه موش بودند و داخلش پر از فلفل بود ، عقاب سریع سریع همه رو می خورد تا زود تمام بشن ، وقتی همه رو خورد دهنش آتیش گرفت نمی دونست چی کار کنه ، تو آسمون بال بال زد و دوباره می افتاد ، دهنش رو باز می کرد و می بست و می گفت این موش ها چقدر تیز بودند تمام بدنم داره آتیش میگیره ، اینها چه موش هایی بودند که من خوردم، و می گفت من هیچ وقت دیگه موش و حیوانات این بیابون رو نمی خورم . موش ها و خرگوش ها کلی به عقاب خندیدن و شادی می کردند ، از اون به بعد عقاب از اونجا رفت و میگفت: غذاهای این بیابون خوب نیستند و خیلی تیز اند، باید برم جای دیگه زندگی کنم و غذا پیدا کنم. بچه های عزیز دیدید با اینکه عقاب بزرگ و قوی بود و موش ها و خرگوش ها کوچک بودند اما توانستند با فکر کردن ،اتحاد و نقشه کشیدن، عقاب را شکست بدهند ، ما هم هیچ گاه نباید جلوی آدم های زورگو کوتاه بیاییم چون اونها هیچ گاه راضی نمیشن و میخوان همه ما رو نابود کنند ، اما میتونیم با یک نقشه خوب و عالی اونها رو شکست داده و از نزدیک خودمون برای همیشه فراری بدیم . با تشکر از قصه نویس محترم آقای الیاس احمدی از بندرعباس 🍂🍃🌸🍂🍃🌸🍂🍃 کانال قصه های تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کلاه_قاضی.mp3
8.63M
🌹کلاه قاضی🌹 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅کتاب : قصه ما مثل شد ✅کمک به ساخت اپلیکیشن و چاپ کتاب لالایی فرشته ها👇 @Lalaiehfereshteha ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣1⃣7⃣ 🛑بابت گرفتگی صدا معذرت می خوام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه_سوره_کافرون.mp3
7.34M
🌹قصه سوره کافرون🌹 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣1⃣8⃣ 🛑بابت گرفتگی صدا معذرت می خوام
این کانال جهت تبلیغ معارف نهج البلاغه و ارتقاء سطح علمی نهج البلاغه پژوهان محترم در ایتا از شما دعوت به عمل میآورد . لینک در پیام رسان ایتا https://eitaa.com/NAHJALBALAGHA110 @admin121 تماس
دهه_فجر_(۱).mp3
8.44M
🌹قصه دهه فجر(۱)🌹 🔅قرائت 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣1⃣9⃣
0109 baghareh 249-252.mp3
6.72M
۱۰۹ آیات ۲۵۲ - ۲۴۹ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «تفسیر نمونه، جلد 2، صفحه 230» اثر آیت الله ناصر مکارم شیرازی 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن. @lalaiekhoda
قصه_سوره_مسد.mp3
7.05M
🌹قصه سوره مسد🌹 🔅قرائت 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣2⃣0⃣
♦️🔹هميشه كودك نيست كه به مادر مي چسبد ، بلكه مادراني هم هستند كه حاضر نيستند لحظه ای از فرزندشان جدا شوند . ♦️🔹مادر چسبنده هميشه نگران است كه اگر فرزندش در كنارش نباشد ، خطري او را تهديد مي كند . ♦️🔹مادر چسبنده به فرزندش اجازه رشد و پختگي نمی دهد چون هميشه حضور مستقيم دارد و به جاي فرزندش مشكلات را حل مي كند. 📍چسبندگي اختلال ارتباطیست،نه مهربانی📍 @ghesehayemadarane
مردم تمام مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را آب و جارو کردند و گل ریختند. هواپیمای امام که نشست قرار نبود کسی روی باند برود. فقط شهید مطهری و آیت الله پسندیده (برادر امام) داخل هواپیما رفتند و با امام به داخل سالن آمدند. امام چهار پنج دقیقه پیام کوتاهی به مردم دادند و فرمودند: "وعده ما بهشت زهرا" زمانی که در تدارک مراسم استقبال از امام بودیم رانندگی ماشین امام به عهده من گذاشته شد. ازدحام زیادی بود، امکان خارج شدن امام از داخل جمعیت نبود. من به حاج احمد آقا (فرزند امام) گفتم که امام را دوباره به باند ببرید تا همان جا سوار ماشین بشوند. امام با حاج احمد آقا برگشتند و من سریع با بلیزر از در ورودی باند وارد شدم. وقتی امام سوار ماشین شدند و حرکت کردیم بیرون فرودگاه ماشین های اسکورت و موتورسوارها با آرایشی که از قبل مشخص کرده بودیم مستقر شده بودند.  همین که به میدان فرودگاه رسیدیم برنامه ها به هم خورد، مردم ریختند دور ماشین و فشار جمعیت بین ماشین ما و ماشین های اسکورت فاصله انداخت. از ابتدای جاده فرودگاه جمعیت به حدی رسید که به نظر من ماشین به دست مردم به چپ و راست متمایل می شد. امام از همان لحظه که حرکت کردیم لبخندی روی لبهایشان بود و با دستهایشان به دو طرف خیابان اشاره می کردند. فشار عصبی روی من و سید احمد آقا واقعا محسوس بود اما در امام اصلا دیده نمی شد. امام متوجه حال من می شدند و می فرمودند: "آرام باشید، اتفاقی نمی افتد." از در اصلی بهشت زهرا که داخل شدیم موتور ماشین از کار افتاد و خاموش شد. قرار شد امام سوار هلیکوپتر شوند. داخل ماشین از هجوم جمعیت ظلمات محض بود، بعضی اوقات که پای کسی کنار می رفت یک نوری می آمد. بخاطر ازدحام جمعیت امکان پیاده شدن امام نبود.  قرار شد مردم ماشین را نزدیک هلیکوپتر ببرند. عده ای از جوانان ماشین را بلند کردند و نزدیک هلیکوپتر زمین گذاشتند. از زمین تا پله هلیکوپتر فاصله بود، از امام خواستم روی پای من بالا بروند. امام داخل هلیکوپتر شدند، بعد احمد آقا وارد شدند. در این بین یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلیکوپتر برود. از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم، چشم که باز کردم دیدم دکتر عارفی دارد قلب مرا ماساژ می دهد و امام هم فریاد می زند: "من دولت تعیین می کنم، من توی دهن این دولت می زنم." اقتباسی از کتاب خاطرات محسن رفیق دوست کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
دهه فجر مبارک ❄️🇮🇷❄️🇮🇷❄️🇮🇷 از آسمون دوباره بارون گل می باره تو این هوای برفی تولد بهاره 🌺🌸🌺🌸 باد کنکای رنگی نقل و گل و شیرینی شروع جشن فجره لاله ها رو می بینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چون که اومد به میهن امام و رهبر ما میون کوچه هامون گلدون گل گذاشتیم پر میزدیم زشادی درد وغمی نداشتیم ❣❣❣❣ بیا باهم بخونیم باز مثل همیشه شعار اون شهیدان که رو دیوار نوشته تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست تاخون در رگ ماست ایران میهن ماست. 🙏🙏🙏🙏 شعر:پیروزی انقلاب🇮🇷🇮🇷 آی دسته دسته دسته قفل قفس شکسته مرگ بر شاه ظالم گفتیم دسته دسته آی خنده خنده خنده توی هوا پرنده شاه فراری شده آمده وقت خنده آی غنچه غنچه غنچه سینی و نقل و غنچه از سفر آمد امام وا شد دهان غنچه آی باغچه باغچه باغچه خورشید روی طاقچه پیروز شد انقلاب گل داد باغ و باغچه کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
‍ 🍄💭بوی خوش دوستی💭🍄 کلاغک هنوز از لانه بیرون نیامده بود. مامان کلاغک گیج شده بود و هرکاری می کرد تا او را راهی مدرسه کند، کلاغک یک بهانه ای می  آورد. اول گفت: « بال چپم درد می کنه.» بعد گفت:«نه! فکر کنم سرما خوردم. سرم گیج می ره. ممکنه بیافتم کف جنگل.» وقتی که مامان کلاغک از گوشه  ی چشمش با تعجب به او نگاهی می کرد کلاغک گفت: «اصلا مدرسه به چه دردی می خوره؟ هان؟»  این جا بود که دیگر صدای مامان کلاغک درآمد و گفت: «این حرفا چیه؟! تو که مدرسه را خیلی دوست داشتی!» چشم  های کلاغک از اشک پر شد و دیگر طاقت نیاورد. پرید توی بغل مامانش و با گریه گفت: «آخه مامانی، همکلاسی  هام همدیگر رو با اسم های زشتی صدا می کنن. به منم می گن سیاسوخته. من اصلا دوست ندارم. تازه قارقارمو هم مسخره می کنن. خیلی بد هستن مامانی. من دوست ندارم برم مدرسه.» و به گریه اش ادامه داد.  مامان کلاغک فکری کرد و اشک های او را پاک کرد و گفت: «گریه نکن قشنگم! پاشو زود برو مدرسه که داره دیرت می شه. بعدش هم همه دوستانت رو دعوت کن تا بیان لونه ما. می خوام براتون یه کیک خوشمزه درست کنم و با دوستانت بیشتر آشنا بشم.»  کلاغک اشک هایش را پاک کرد و گفت: «ولی آخه...»  مامان کلاغک زود حرفش را قطع کرد و گفت: «ولی آخه نداره! زودباش راه بیوفت! الان کلاس شروع می شه. زودباش!» بالاخره کلاغک با غصه  ی زیاد پر زد و پر زد تا به درخت بلوط مدرسه رسید. رو شاخه سومی نشست. دوستانش یکی یکی شروع به پچ پچ و خندیدن کردند و کلاغک سعی کرد توجهی به حرف های آن ها نکند تا این که آقای شانه  به  سر گفت: «ساکت پرنده  ها!» و درس را شروع کرد. خورشید به وسط آسمان رسیده بود که با صدای نوک زدن آقای دارکوب کلاس آن روز تمام شد و قبل از این که پرنده  ها شلوغ بازی را بیاندازند کلاغک بلند شد و گفت: «بچه  ها! مامانم برای خوردن کیک همه  شما رو دعوت کرده. بیایین با هم بریم به لونه ما.» همه  جوجه ها با هم جیغ کشیدند و پرپر زنان پرواز کردند به سمت لانه  کلاغک. کلاغک هم پشت سر آن ها پرواز می کرد. بوی کیک از ده تا درخت مانده به لانه  شنیده می شد. پرنده  ها یکی یکی به لانه کلاغک رسیدند. سلام کردند و یک گوشه نشستند. کلاغک هم نفس نفس زنان آخرین نفر بود که رسید. بوی کیک همه را گیج کرده بود ولی خبری از خود کیک نبود. همه فکر می کردند کیک به این خوشبویی، چه شکلی می تواند باشد. تا این که مامان کلاغک جلو آمد و گفت: «سلام پرند ه  های رنگارنگ و زیبا! خوش به  حالت کلاغک که این همه دوستای رنگ رنگی داری.»  بعد رو به پرنده  ها کرد و به اون ها گفت: «من از صبح اسمِ قشنگِ دونه دونه  شما رو صدا کردم و این کیک رو درست کردم. به خاطر همینه که عطر خوش اون توی تمام درختا پیچیده.  قناری... بلبل... گنجشک... طوطی... قرقاول... سینه  سرخ... پلیکان... کبوتر... کلاغک... » و بعد کیک را آورد و جلوی پرنده  ها گذاشت. یک کیک ساده و بدون تزیین. پرنده  ها همین طور که کیک را می خوردند به فکر فرو رفتند. از روز بعد همه پرنده  ها همدیگر را با اسم های زیبای خودشان صدا می کردند و کلاغک از این موضوع خیلی خوش حال بود.    🍄 💭🍄 🍄💭🍄 🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 « » ضربه‌ای مهلک و مضاعف بر پیکر جمعیّت رو به کاهش شیعیان در ایران... 💢 جنایت و بزرگی که در ذهن تاریخ خواهد ماند! نکته این است که مغز و قاب دو اعضای رئیسه است. وقتی قلب با تاخیر تشکیل میشود یعنی طبیعت جنین بسمت آن توجه کرده که اول مغز را کاملتر کند، در این مرحله قلب با تاخیر چند ماهه تشکیل میشود. اما جالب است در جنینی که اول مغز تشکیل میشود و قلب با تاخیر کامل میشود نشان آن است که جنین توجه بیشتری و اولویت روی مغز دارد و این افراد معمولا نخبه و باهوشتر از کودکان معمولی هستند. 💉 https://eitaa.com/Vaccine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️خوراکی های افزایش دهنده ی خشم کودک: 🍾نوشیدنی های غیر طبیعی مثل آبمیوه های صنعتی و نوشابه 🌭سوسیس و کالباس 🍦بستنی و اسمارتیز 🍬شکلات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هنگام بازی فراموش کنید که بزرگسالی فهمیده، عاقل و تحصیل کرده هستید. هم سطح فرزند خود شوید و دنیا را از دریچه ی چشم او ببینید. با هیجان و حرکات کودکانه به کودک درون خود اجازه ی شادمانی بدهید. 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰