eitaa logo
قصه ♥ قصه
118 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
394 ویدیو
69 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
در نمایشنامه دهه فجر شما مفهومی تاریخی را با بازی و نمایش انتقال می دهید. در مطلب نمایش خلاق و انواع آن در مورد فواید نمایش خلاق زیاد صحبت کردیم . اجرای نمایشنامه ها در مدارس کمک می کند تا خلاقیت کودکان پرورش پیدا کند. نمایشنامه دهه فجر ماجرای اژدهایی که اژدها نبود! حاکمی حکومت می‌کرد. حاکم به همه‌ی مردم زور می‌گفت. حتی به بچه‌ها… هر کس هر چه می‌کاشت، باید نصفش را می‌داد به حاکم بدون اینکه حاکم زحمت کشیده باشد. انبارهای خانه‌ی حاکم پر بود از گندم و جو و پول‌های مردم. جلوی انبار هم یک اژدها نگهبانی می‌کرد تا کسی داخل انبار نرود. {یکی از بچه‌ها که اژدها شده به خود می‌پیچد و صدا در می‌آورد} می بینید بچه‌ها راستی این دوست شما هست(قصه گو نام اصلی بازیگر را می‌گوید). قصه گو : حالا دارد نقش اژدها را بازی می‌کند. درست است که هیچ کس دوست ندارد، جای یک آدم یا موجود بد باشد ولی خوب چاره‌ای نیست.نمایشنامه دهه فجر ما اژدها می‌خواهد و دوست شما هم قبول کرده که نقش اژدها بازی کند. خوب حالا ادامه می‌دهیم.(به بازیگر) تو حالا اژدها شو. (بازیگر بازی را ادامه می‌دهد).این هم خود حاکم( حاکم جلو می‌آید) بگذارید یک تاج هم بگذارم سرت. آهان! حالا درست شد. حاکم: پول بدین. هر کی کار می‌کنه چه تو مزرعه چه توی خونه باید بیشتر شو بده به من… {چند نفر نقش مردم را بازی می‌کنند. از هر کدام چند سکه می‌گیرد} مرد یک : من به این پول احتیاج دارم. برایش خیلی زحمت کشیدم! حاکم: منم زحمت میکشم ازت می‌گیرم. منم احتیاج دارم. ده تا خونه دارم و می‌خوام ده تا خونه دیگه هم داشته باشم.( به مرد دوم) اون چیه؟ مرد دوم : (بستنی لیس می‌زند) بستنی می‌خورم. حاکم: بده من مال من هست۰ (بستنی را از مرد دوم می‌گیرد). مرد دوم : آخه من نصفش را خوردم به درد شما نمی‌خوره. حاکم : راست می‌گی‌ها ( بستنی را دور می‌اندازد). مرد دوم : حیف شد. قصه گو: بچه‌ها می‌بینید! چه حاکم بدی است. کسی دوست ندارد جایی که زندگی می‌کند، چنین حاکمی داشته باشد. ( بچه‌های تماشاگر صحبت می‌کنند). ولی خوب آن حاکم اژدها را داشت.مردم فکر می‌کردند که اگر بخواهند حقشان را بگیرند، اژدها به سراغشان می‌آید. اژدها: منو می‌گه ( غرشی می‌کند). حاکم: درسته، اونو می‌گم.( می‌خند). قصه گو: تا اینکه یک روز یکی از مردم شهر متوجه جیزی شد. او متوجه چی شد؟ (بچه‌ها صحبت می‌کنند). بگذارید، بگویم. او متوجه شد که اژدهای حاکم واقعا اژدها نیست. مثل این اژدهای ما که واقعی نیست. دوست شماست یعنی… ( نام اصلی بازیگر را می‌گوید). ببینید. {اژدها و حاکم با هم حرف می‌زنند. مرد دوم پنهانی آن دو را نگاه می‌کند. اژدها نقاب یا هر چیزیکه در نمایشنامه به نشانه‌ی اژدها داشته، بر می‌دارد.آنها آرام حرف می‌زنند.} حاکم : آفرین! خوب نقش بازی می‌کنی. اژدها : آره. هیچ کس فکر نمی‌کنه که اژدها وجود نداره. حاکم: درسته به فکر خودم هم نمی‌رسید. اژدها : من توی شهرهای دیگه هم که بودم، همین جوری کلک می‌زدم. حاکم: ولی من می‌ترسم. اژدها: چرا؟ حاکم: می‌ترسم مردم بفهمند و اونوقت کار خیلی خراب میشه! اژدها: متوجه نمی‌شن. فردا من بیشتر سر و صدا می‌کنم. تو هم بگو اژدها عصبانی شده. بگو: مردم! مواظب باشین . مواظب باشین و به اژدها نزدیک نشین. حاکم: کلک خوبیه (با هم خندیدند). قصه گو: فهمیدی بچه‌ها چی شده؟ اژدها واقعی نیست. یک آدم غریبه این کلک را به حاکم یاد داد تا پولهای مردم را بگیرند. ولی آنها متوجه نبودند که این( اشاره به مرد دوم) آنها را دارد، تماشا می‌کند و به آنها شک کرده . مرد دوم: من حدس می‌زدم که یه کلکی تو کار باشه.حالا باید برم و به مردم بگم. (می‌خواهد برود اما…) ولی اگر همین جوری برم بگم کسی باور نمی‌کنه. باید آروم آروم اینکار را بکنم. قصه گو: از آن به بعد( اشاره به مرد دوم) او هر شب چند نفر را با خودش می‌برد و به آنها نشان می‌داد که اژدها واقعی نیست و یک آدم غریبه است. آن آدم با حاکم همراه شده تا به مردم زور بگویند. مدتی گذشت تا کم کم مردم فهمیده بودند اژدها، اژدهای راست راستی نیست.تا اینکه یک روز … مرد دوم گفت: حالا موقعش شده بریم پیش حاکم. مردم: درسته درسته. مرد دوم: جناب حاکم بیرون بیا! {حاکم جلو می‌آید.} حاکم: چیه؟ اومدین پول‌هاتون را بدین؟ آفرین به شما! مرد دوم: اومدیم بگیم ما دیگه به تو پول نمی‌دیم. مردم : درسته درسته. مرد دوم: هر کس کار می‌کنه و زحمت می‌کشه، پولش باید مال خودش باشه. مرد دوم: تازه! باید پول‌هایی که قبلا از ما گرفته بودی ، پس بدی. حاکم: شوخی می‌کنی؟ قصه گو: (به تماشاگرا) بچه‌ها مرد شوخی می‌کرد؟ حاکم: ولی مثل اینکه شما یه چیزی رو یادتون رفته. مردم: چی رو؟ حاکم: اژدها مرد دوم: این اژدها که واقعی نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕💕 خانواده های موفق چه خصوصیاتی دارند؟ ١- در بین اعضای خانواده جمله " به من چه یا به تو چه " رد و بدل نمی شود، چرا که اعضا به گفتگو و مشورت منطقی اعتقاد دارند و احساس مسئولیت می کنند. ٢- افراد به یکدیگر اعتماد دارند و از این اعتماد سوء استفاده نمی کنند و اعتماد را یکی از پایدارترین ویژگی ازدواج موفق و خانواده موفق می دانند. ٣- تا جایی که امکان دارد با هم هستند و در مهمانی ها یا کارهای مربوط به خانواده تنها نمی روند. همدلی، همکاری، همفکری، هماهنگی را بقای خانواده خوشبخت می دانند. ٤- با هم اتحاد دارند و در مسائل مختلف ، با گفتگو و مشورت به تفاهم می رسند و سعی می کنند اگر سوء تفاهم به وجود آمد، آن را در درون خود بدون این که کسی بفهمد حل کنند. @ghesehayemadarane
4_5884296905680224324.mp3
2.11M
مژده لاله ها تولد حضرت زهرا روز مادر
فرشته در آید.mp3
2.81M
بوی گل سوسن ویاسمن آید آهنگ
🐸💌 پستچی جنگل سبز 💌🐸 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. پست چی جنگل سبز، یه موش خوب و مهربون بود که توی کارش خیلی دقت و تلاش می کرد. اون همیشه، بعد از اینکه آخرین نامه رو به دست صاحبش می رسوند به خونه می رفت. اما یه روز وقتی تموم نامه ها رو رسوند، ته کوله پشتیش یه نامه دید که روش نوشته بود «لطفا برسد به دست قورباغه پیر ». اما نشونی خونه قورباغه ی پیر روش نبود. پست چی با خودش فکر کرد حتما قورباغه پیر ، چقدر از دیدن این نامه خوشحال می شه . به خاطر همین تصمیم گرفت هر طوری شده خونه قورباغه پیر رو پیدا کنه. پستچی توی جنگل به راه افتاد و از هر کسی که سر راهش می دید سوال می کرد: شما قورباغه ی پیر رو می شناسید؟ شما می دونید قورباغه پیر کجا زندگی می کنه؟ اما هر چی تحقیق و جستجو کرد آدرسی پیدا نکرد .مثل اینکه هیچ کس قورباغه پیر رو نمی شناخت . سنجاب به پست چی گفت :ما قورباغه پیر رو نمی شناسیم اما حتما باید خونش نزدیک آب باشه. چون که قورباغه ها هم توی آب و هم تو خشکی زندگی می کنن. پس تو باید بری و نزدیک چشمه یا کناره های رودخونه دنبال قورباغه بگردی؟ موش پستچی تشکر کرد و رفت . رفت کنار رودخونه رو گشت اما اونجا قورباغه ای ندید . پستچی از ماهیها پرسید پس قورباغه ها کجان ؟ ماهی ها گفتن قورباغه ها رو اینطوری نمی تونی پیدا کنی. باید تا تاریکی هوا صبر کنی وقتی صدای قورقورشون بلند شد می تونی اونارو پیدا کنی. پستچی تا تاریکی هوا صبر کرد تا بلاخره صدای قورقور قورباغه ها شنیده شد. پستچی با پیگیری صدا، سه تا قورباغه لای علفهای کنار رودخونه پیدا کرد که حسابی تو غبغبشون باد انداخته بودن و مشغول آواز خوندن بودن. پستچی به قورباغه ها سلام کرد و از آوازشون تعریف کرد و مدتی مهمون قورباغه ها شد و درباره کاری که داشت با اونها صحبت کرد. قورباغه ها خیلی از پست چی خوششون اومده بود و دلشون می خواست هر جوری شده کمکش کنن. اما اونا گفتن قورباغه ای به اسم قورباغه ی پیر نمی شناسن. پستچی دیگه خیلی ناامید شده بود و از ناراحتی می خواست کوله پشتی شو پرت کنه تو رود خونه و برای همیشه دست از کار برداره. همین موقع بود که لاک پشت از راه رسید و گفت من یه قورباغه ی پیر می شناسم که اون طرف رود خونه کنار درخت بلوط زندگی می کنه ولی رفتن به خونش یه کمی سخته . اما من می تونم تو رو روی لاک خودم سوار کنم و پیش اون ببرم. موش پستچی، خیلی خوشحال شد و دوید و روی لاک پشت سوار شد. لاک پشت، موش پستچی رو به خونه قورباغه رسوند. موش در زد. اما کسی درو باز نکرد. دوباره در زد باز هم خبری نشد. موش غمگین شد و گفت فکر نکنم اصلا کسی اینجا باشه. لاک پشت گفت تا اونجایی که من یادمه این قورباغه خیلی پیره ، شاید گوشاش ناشنوا شده باشه. بهتره محکمتر در بزنی. موش این بار محکم محکم شروع کرد به کوبیدن در خونه قورباغه ی پیر. یه دفعه در باز شد و یه قورباغه سرشو از لای در بیرون کرد و گفت کیه چه خبر شده؟موش با خوشحالی سلام کرد و گفت این نامه برای شماست . درسته؟ قورباغه پیر نگاهی به نامه کرد. از خوشحالی اشک توی چشماش حلقه زد و گفت بله . ممنونم .الان چند ساله که نامه ای به دست من نرسیده . بعد موش پستچی رو بوسید و یه عالمه ازش تشکر کرد و اونو برای شام به خونش برد. موش از خوشحالی قورباغه خوشحال بود و حالا از کاری که کرده بود بیشتر راضی بود. با خودش فکر می کرد باید همین طوری با صداقت و تلاش به کارش ادامه بده. بعد از مدتی موش پستچی به عنوان بهترین و مهربون ترین کارمند جنگل انتخاب شد و جایزه گرفت. در حالیکه اصلا انتظارشو نداشت. ╲\╭┓ ╭🐸@ghesehayemadarane ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6016921986792424307.apk
26.27M
آموزش قرآن ( به صورت پازل) "سوره های الناس ، الفلق ،الاخلاص توحید ،المسد ، النصر ، الکوثر ، الفيل ، العصر و القدر" 👆👆👆 🌹 ☘🌹 🌹☘🌹 join🔜 @childrin1
‍ 🐜🍯 مورچه شکمو 🍯🐜 روزی روزگاری ، یک مورچه برای جمع کردن دانه های جو از از راهی عبور می کرد که نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگ بزرگی قرار داشت. مورچه هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد که نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد. هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک دانه جو به او پاداش می دهم.» یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:«نبادا بروی ... کندو خیلی خطر دارد!» مورچه گفت:«نگران نباش، من می دانم که چه باید کرد.» مورچه بالدار گفت:«اگر به کندو بروی ممکن است زنبورها نیشت بزنند» مورچه گفت:«من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.» بالدار گفت:«عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.» مورچه گفت:«اگر دست و پا گیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد.» بالدار گفت:«ممکن است کسی پیدا شود و تو را برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم. بالدار گفت:«خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم* و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی.» مورچه گفت:«اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید.» بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.» بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:«یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.» مگسی سر رسید و گفت:«بیچاره مورچه، عسل می خواهی ؟ حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم.» مورچه گفت:«آفرین، خدا عمرت بدهد. به تو می گویند «جانور خیرخواه!» مگس ،مورچه را از زمین بلند کرد و او را به بالای سنگ نزدیک کندو رساند و رفت مورچه خیلی خوشحال شد و گفت:«به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند.» مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و جلو رفت. تا اینکه دید ای دل غافل میان حوضچه عسل رسیده و دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند. هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه ای نداشت. آن وقت فریاد زد:«عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید. اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو عدد جو به او پاداش می دهم.» مورچه بالدار که در راه بازگشت به خانه بود، ناگهان صدای مورچه را شنید و با عجله خودش را به کندوی بالای سنگ رساند و دید مورچه میان کندوی عسل گرفتار شده است. دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت: «نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است. این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد.» ╲\╭┓ ╭ 🐜🍯@ghesehayemadarane ┗╯\╲
🦋🐝 سلام امام زمان 🐝🦋 سلام امام زمان ای مهدی مهربان نور قشنگ خدا در زمین و آسمان حضرت بقیه الله معنای دین و ایمان چشمم به راه شماست حضرت صاحب زمان ╲\╭┓ ╭🦋🐝 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ 🐀🍃آخیش! چه خوب شد!🍃🐀 یک روز صبح، باباموشه با ناراحتی به موشه‌ریزه گفت: «وای! مامانت امروز از سفر برمی‌گردد! چه‌طور این لانه‌ی به هم ریخته را مرتّب کنیم؟ کار خیلی سختی است!» باباموشه آه کشید و وسط لانه نشست. سرش را توی دست‌هایش گرفت و دیگر هیچی نگفت. موشه‌ریزه دست دور گردن بابایش انداخت و گفت: «راست می‌گویی بابایی، ولی شاید بتوانیم لباس‌ها را یکی‌یکی جمع کنیم؛ فقط لباس‌ها. آن‌وقت کمی بهتر می‌شود، مگر نه؟» باباموشه به دور و برش نگاه کرد و گفت: «خُب آره.» و دوتایی با هم لباس‌ها را جمع کردند، تا کردند و سر جای‌شان گذاشتند. بعد باباموشه آه کشید و گفت: «بقیه را ول کن. خیلی زیاد است.» موشه‌ریزه گفت: «باشه بابایی. پس فقط کتاب‌ها را یکی‌یکی جمع کنیم. آن‌وقت کمی بهتر می‌شود، مگر نه؟» باباموشه به دور و برش نگاه کرد و گفت: «خُب آره.» و دوتایی با هم کتاب‌ها را جمع کردند و کنار هم چیدند. موشه‌ریزه گفت: «حالا کمی بهتر شد، مگر نه؟» بعد دست بابایش را گرفت و دوتایی با هم ظرف‌ها و خرده‌ غذا‌ها را جمع کردند و کم‌کم، تمام لانه را مرتّب کردند. باباموشه گفت: «آخیش! چه خوب شد!» آن‌وقت مامان‌موشه، خسته و کوفته، از راه رسید‌‏ و کیفش را انداخت روی زمین. ناگهان تمام وسایلش وسط لانه پخش شدند. باباموشه با ناراحتی سبیل‌هایش را کشید و گفت: «وای نه!» و زود وسایل مامان‌موشه را یکی‌یکی جمع کرد: اوّل کتاب‌ها، بعد وسایل و بعد... مامان‌موشه به دور و برش خوب نگاه کرد. چشم‌هایش را گرد کرد و گفت: «باورم نمی‌شود! چه‌طور توانستی تمام لانه را به این خوبی مرتّب کنی؟» بابا‌موشه خنده‌اش گرفت. برای موشه‌ریزه چشمک زد و گفت: «خُب دیگه! کم‌کم، یکی‌یکی!» امام علی فرمود: «کار کم که آن را (دنبال هم) ادامه دهی، از کار زیاد که از آن خسته شوی، بهتر است. ╲\╭┓ ╭🐭🍃 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
0110 baghareh 253.mp3
8.58M
۱۱۰ آیه ۲۵۳ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن. @lalaiekhoda
عصای_پدر_بزرگ.mp3
10.1M
🌹عصای پدر بزرگ🌹 🔅بالای ۵ سال 🔅قرائت 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری 🔅کتاب شبهای شیرین ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣2⃣1⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسرکوچولو و خرگوش سفید.m4a
5.62M
🌹پسر کوچولو و خرگوش سفید🌹 🔅بالای ۵ سال 🔅قرائت 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅کتاب شبهای شیرین ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸 1⃣2⃣2⃣
✅ «دوتا کافی نیست» را در شبکه های اجتماعی مختلف دنبال کنید. 👈 «دوتا کافی نیست» کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب، در زمینه ، و 🌺 همراه ما باشید: 👇 👇 👇 🔹سروش: Sapp.ir/dotakafinist1 🔹ایتا: eitaa.com/dotakafinist1 🔹بله: ble.im/dotakafinist1 🔹اینستاگرام: instagram.com/dotakafinist2 🔹تلگرام: t.me/dotakafinist1
محتویات بسته خیاط کوچولو شماره ۲ @koodak_shop
🔴 فیلم سینمایی " ۲۳ نفر " در معرض ورشکستگی است.😔 در هفته آخر اكران،فروش تنها فيلمي كه حاج قاسم براي ساخت آن حضور داشت اکنون فقط به يك ميليارد رسید! درحاليكه فیلم سینمایی " مطرب" با ٣٥ميليارد رکورد زده. 🔴برنامه پخش را در سراسر کشور جویا باشیم و با حضور خود حمایت نماییم. کار ارزشی و مهمی است که باید زود مذهبی ها دریابند تا اکرانش تمام نشده لطفا به تمام گروه هاتون هم ارسال کنین میشه یکی از فعالیت های دهه فجر هم قرار داد دیدن فیلم پر مغزه ۲۳ نفر رو... در امتداد انقلاب
🌸با سلام🌸 🔵بچه های گلم فردا راهپیمایی ۲۲ بهمن🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 یادتون نره 🔴منتظر عکسهای قشنگتون هستم😊 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روباه_زیرک.mp3
13.94M
🌹روباه زیرک🌹 🔅بالای ۵ سال 🔅قرائت سوره 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی آزاد🌸 1⃣2⃣3⃣
0111 baghareh 254.mp3
4.81M
۱۱۱ آیه ۲۵۴ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن. @lalaiekhoda
موش_های_گرسنه.mp3
9.94M
🌹موش های گرسنه🌹 🔅بالای ۴ سال 🔅قرائت 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅تدوین:رحیم یادگاری ✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈 @Mimmeslehmadar http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی آزاد🌸 1⃣2⃣5⃣ ✅بیش از ۳۰۰ عکس از راهپیمایی۲۲ بهمن برای فرستادید انشاالله کم کم جواب میدم‌به همه✅
💯 معرفی مجموعه ۱۲ جلدی حواستو جمع کن 💫 «تشخیص و ارتباطات، تطابق و هماهنگی»: در جلد اول این مجموعه یادگیری مفاهیم ملموس و روابط بین اجزا و تشخیص ارتباطات در الویت قرار گرفته است. ♦️ «تمرکز و دقت، مفاهیم کاربردی»: در این جلد یکی از اصول آموزش کودکان در کلاس‌های پیش از دبستان یعنی تقویت تمرکز و دقت و توجه مورد تاکید قرار گرفته است. 🔹 «شناخت شکل‌ها، تفاوت و تشابه»: تقویت درک فضایی، شکل‌شناسی و تفاوت‌ها و تشابه‌ها که در تمرین‌های هوش و کار درمانی‌های اکثر کلینیک‌ها استفاده می‌شود در جلد سوم این مجموعه ارائه شده است. 🔸 جلدهای 4، 6،7 و 8 با عنوان‌های «آموزش مفاهیم ریاضی، مفاهیم متضاد»، «آموزش ریاضی، شناخت اعداد 1تا 5»، «آموزش ریاضی، شناخت اعداد 5تا 9» و «آموزش ریاضی، شمارش و ترتیب اعداد 1تا 9» به آموزش ریاضی، شامل شامل شمارش، شناخت و ترتیب اعداد با استفاده از تمرین‌های متنوع و کاربردی پرداخته است. 👈 جلدهای 5، 9 و 10 با عنوان‌های «آموزش مفاهیم علوم، شناخت و طبقه‌بندی جانوران»، «آموزش مفاهیم علوم، شناخت و طبقه‌بندی گیاهان» و «آموزش مفاهیم علوم، آشنایی با کاربرد وسایل مختلف» طبقه‌بندی انسان، گیاهان، جانوران و اشیای کاربردی در زندگی روزمره را به کودکان آموزش می‌دهد و آن‌ها را با دنیای وسیع علوم آشنا می کند. ✨«آموزش مفاهیم علوم، ارتباطات محیط اطراف ما»: از دیگر آموزش‌های پیش از دبستان، آموزش ارتباطات محیط اطراف ما، کاربرد وسایل روزمرگی، طبقه‌بندی‌های علمی و عملی در زندگی روزانه است که در این جلد به آن پرداخته شده است. 🌟«آمادگی برای نوشتار، هماهنگی چشم و دست با خطوط نقطه چین»: این کتاب مرحله‌ی مقدماتی نوشتار را ابتدا با رنگ‌آمیزی کردن اشکال و سپس کشیدن نقطه‌چین‌ها به کودکان می‌آموزد. هدف این جلد، هماهنگی چشم و دست، تقویت عضلات دست و به‌ویژه کنترل دست در هنگام نوشتن میباشد 🔰 قیمت پشت جلد: ۵۴۰۰۰ تومان 🔻 قیمت با تخفیف: ۵۱۰۰۰ تومان (قیمت چاپ جدیدش ۶۳۰۰۰ شده) خرید اینترنتی از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/214704?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 محصولات فرهنگی کودک و نوجوان👇 @koodak_shop