🦋🐝 سلام امام زمان 🐝🦋
سلام امام زمان
ای مهدی مهربان
نور قشنگ خدا
در زمین و آسمان
حضرت بقیه الله
معنای دین و ایمان
چشمم به راه شماست
حضرت صاحب زمان
╲\╭┓
╭🦋🐝 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
🐀🍃آخیش! چه خوب شد!🍃🐀
یک روز صبح، باباموشه با ناراحتی به موشهریزه گفت: «وای! مامانت امروز از سفر برمیگردد! چهطور این لانهی به هم ریخته را مرتّب کنیم؟ کار خیلی سختی است!»
باباموشه آه کشید و وسط لانه نشست. سرش را توی دستهایش گرفت و دیگر هیچی نگفت. موشهریزه دست دور گردن بابایش انداخت و گفت: «راست میگویی بابایی، ولی شاید بتوانیم لباسها را یکییکی جمع کنیم؛ فقط لباسها. آنوقت کمی بهتر میشود، مگر نه؟»
باباموشه به دور و برش نگاه کرد و گفت: «خُب آره.» و دوتایی با هم لباسها را جمع کردند، تا کردند و سر جایشان گذاشتند.
بعد باباموشه آه کشید و گفت: «بقیه را ول کن. خیلی زیاد است.»
موشهریزه گفت: «باشه بابایی. پس فقط کتابها را یکییکی جمع کنیم. آنوقت کمی بهتر میشود، مگر نه؟»
باباموشه به دور و برش نگاه کرد و گفت: «خُب آره.» و دوتایی با هم کتابها را جمع کردند و کنار هم چیدند. موشهریزه گفت: «حالا کمی بهتر شد، مگر نه؟»
بعد دست بابایش را گرفت و دوتایی با هم ظرفها و خرده غذاها را جمع کردند و کمکم، تمام لانه را مرتّب کردند. باباموشه گفت: «آخیش! چه خوب شد!»
آنوقت مامانموشه، خسته و کوفته، از راه رسید و کیفش را انداخت روی زمین. ناگهان تمام وسایلش وسط لانه پخش شدند. باباموشه با ناراحتی سبیلهایش را کشید و گفت: «وای نه!»
و زود وسایل مامانموشه را یکییکی جمع کرد: اوّل کتابها، بعد وسایل و بعد...
مامانموشه به دور و برش خوب نگاه کرد. چشمهایش را گرد کرد و گفت: «باورم نمیشود! چهطور توانستی تمام لانه را به این خوبی مرتّب کنی؟»
باباموشه خندهاش گرفت. برای موشهریزه چشمک زد و گفت: «خُب دیگه! کمکم، یکییکی!»
امام علی فرمود: «کار کم که آن را (دنبال هم) ادامه دهی، از کار زیاد که از آن خسته شوی، بهتر است.
#قصه_متنی
╲\╭┓
╭🐭🍃 @ghesehayemadarane
┗╯\╲
0110 baghareh 253.mp3
8.58M
#لالایی_خدا ۱۱۰
#سوره_بقره آیه ۲۵۳
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
#نمایشنامه
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب
🍂دوستان خوب لالایی خدا!
هموطنای عزیزِ سیل زدهمون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمکهای ما هستن.
@lalaiekhoda
عصای_پدر_بزرگ.mp3
10.1M
#من_سلیمانی_ام
#سیل_همدلی
🌹عصای پدر بزرگ🌹
🔅بالای ۵ سال
🔅قرائت #آیت_الکرسی
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
🔅تدوین:رحیم یادگاری
🔅کتاب شبهای شیرین
✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈
@Mimmeslehmadar
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸
1⃣2⃣1⃣
پسرکوچولو و خرگوش سفید.m4a
5.62M
#من_سلیمانی_ام
#سیل_همدلی
🌹پسر کوچولو و خرگوش سفید🌹
🔅بالای ۵ سال
🔅قرائت #آیت_الکرسی
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
🔅کتاب شبهای شیرین
✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈
@Mimmeslehmadar
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
🌸کپی بدون لینک هم جایز🌸
1⃣2⃣2⃣
✅ «دوتا کافی نیست» را در شبکه های اجتماعی مختلف دنبال کنید.
👈 «دوتا کافی نیست» کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب، در زمینه #فرزندآوری، #خانواده و #جمعیت
🌺 همراه ما باشید:
👇 👇 👇
🔹سروش:
Sapp.ir/dotakafinist1
🔹ایتا:
eitaa.com/dotakafinist1
🔹بله:
ble.im/dotakafinist1
🔹اینستاگرام:
instagram.com/dotakafinist2
🔹تلگرام:
t.me/dotakafinist1
🔴 فیلم سینمایی " ۲۳ نفر " در معرض ورشکستگی است.😔
در هفته آخر اكران،فروش تنها فيلمي كه حاج قاسم براي ساخت آن حضور داشت اکنون فقط به يك ميليارد رسید!
درحاليكه فیلم سینمایی " مطرب" با ٣٥ميليارد رکورد زده.
🔴برنامه پخش #فیلم_23_نفر
را در سراسر کشور جویا باشیم و با حضور خود حمایت نماییم.
کار ارزشی و مهمی است که باید زود مذهبی ها دریابند تا اکرانش تمام نشده
لطفا به تمام گروه هاتون هم ارسال کنین
میشه یکی از فعالیت های دهه فجر هم قرار داد دیدن فیلم پر مغزه ۲۳ نفر رو...
در امتداد انقلاب
🌸با سلام🌸
🔵بچه های گلم فردا راهپیمایی ۲۲ بهمن🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 یادتون نره
🔴منتظر عکسهای قشنگتون هستم😊 🙏
روباه_زیرک.mp3
13.94M
#دهه_فجر
#من_سلیمانی_ام
#سیل_همدلی
🌹روباه زیرک🌹
🔅بالای ۵ سال
🔅قرائت سوره #زلزال
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
🔅تدوین:رحیم یادگاری
✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈
@Mimmeslehmadar
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
🌸کپی آزاد🌸
1⃣2⃣3⃣
0111 baghareh 254.mp3
4.81M
#لالایی_خدا ۱۱۱
#سوره_بقره آیه ۲۵۴
#محسن_عباسی_ولدی
#نمایشنامه
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب
🍂دوستان خوب لالایی خدا!
هموطنای عزیزِ سیل زدهمون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمکهای ما هستن.
@lalaiekhoda
موش_های_گرسنه.mp3
9.94M
#انتخابات
#دهه_فجر
#من_سلیمانی_ام
#سیل_همدلی
🌹موش های گرسنه🌹
🔅بالای ۴ سال
🔅قرائت #آیت_الکرسی
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
🔅تدوین:رحیم یادگاری
✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈
@Mimmeslehmadar
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
🌸کپی آزاد🌸
1⃣2⃣5⃣
✅بیش از ۳۰۰ عکس از راهپیمایی۲۲ بهمن برای #عمو_قصه_گو فرستادید انشاالله کم کم جواب میدمبه همه✅
هدایت شده از فروشگاه کتابجان/کودک و نوجوان
💯 معرفی مجموعه ۱۲ جلدی حواستو جمع کن
💫 «تشخیص و ارتباطات، تطابق و هماهنگی»: در جلد اول این مجموعه یادگیری مفاهیم ملموس و روابط بین اجزا و تشخیص ارتباطات در الویت قرار گرفته است.
♦️ «تمرکز و دقت، مفاهیم کاربردی»: در این جلد یکی از اصول آموزش کودکان در کلاسهای پیش از دبستان یعنی تقویت تمرکز و دقت و توجه مورد تاکید قرار گرفته است.
🔹 «شناخت شکلها، تفاوت و تشابه»: تقویت درک فضایی، شکلشناسی و تفاوتها و تشابهها که در تمرینهای هوش و کار درمانیهای اکثر کلینیکها استفاده میشود در جلد سوم این مجموعه ارائه شده است.
🔸 جلدهای 4، 6،7 و 8 با عنوانهای «آموزش مفاهیم ریاضی، مفاهیم متضاد»، «آموزش ریاضی، شناخت اعداد 1تا 5»، «آموزش ریاضی، شناخت اعداد 5تا 9» و «آموزش ریاضی، شمارش و ترتیب اعداد 1تا 9» به آموزش ریاضی، شامل شامل شمارش، شناخت و ترتیب اعداد با استفاده از تمرینهای متنوع و کاربردی پرداخته است.
👈 جلدهای 5، 9 و 10 با عنوانهای «آموزش مفاهیم علوم، شناخت و طبقهبندی جانوران»، «آموزش مفاهیم علوم، شناخت و طبقهبندی گیاهان» و «آموزش مفاهیم علوم، آشنایی با کاربرد وسایل مختلف» طبقهبندی انسان، گیاهان، جانوران و اشیای کاربردی در زندگی روزمره را به کودکان آموزش میدهد و آنها را با دنیای وسیع علوم آشنا می کند.
✨«آموزش مفاهیم علوم، ارتباطات محیط اطراف ما»: از دیگر آموزشهای پیش از دبستان، آموزش ارتباطات محیط اطراف ما، کاربرد وسایل روزمرگی، طبقهبندیهای علمی و عملی در زندگی روزانه است که در این جلد به آن پرداخته شده است.
🌟«آمادگی برای نوشتار، هماهنگی چشم و دست با خطوط نقطه چین»: این کتاب مرحلهی مقدماتی نوشتار را ابتدا با رنگآمیزی کردن اشکال و سپس کشیدن نقطهچینها به کودکان میآموزد. هدف این جلد، هماهنگی چشم و دست، تقویت عضلات دست و بهویژه کنترل دست در هنگام نوشتن میباشد
🔰 قیمت پشت جلد: ۵۴۰۰۰ تومان
🔻 قیمت با تخفیف: ۵۱۰۰۰ تومان
(قیمت چاپ جدیدش ۶۳۰۰۰ شده)
خرید اینترنتی از سایت باسلام👇
https://basalam.com/sahifehnoor/product/214704?ref=830y
خرید از طریق ایتا👇
@milad_m25
محصولات فرهنگی کودک و نوجوان👇
@koodak_shop
#قصه_کودکانه
خوردن دارو هنگام بیماری
#عنوان: گوساله کوچولو🐂🐄
یکی بود یکی نبود ، در یک روستای بسیار زیبا و کوچک یک مزرعه بود که حیوانات مختلفی از جمله بز سفید و نازی با دو تا بچه(بره) کوچولو ، مرغ و خروس با کلی جوجه کوچک و یک گاو مامان با گوساله کوچولو در آغل زندگی می کردند.
صبح ها با طلوع خورشید مهربون ، همگی به چرا می رفتند و شب به آغل که خونه شون بود بر می گشتند و می خوابیدند. مزرعه متعلق به یک آقای مهربونی به اسم آقا جواد بود ، آقا جواد همیشه مواظب بود تا حیوانات و پرنده ها مریض نشن ، و هر کدوم مریض می شدن ، به دکتر می گفت و دکتر می اومد و اونها رو پس از معاینه و دادن دارو درمان می کرد.
یک روز صبح که همگی میخواستند به چرا بروند ، گوساله کوچولو به مامانش گفت پاهای من خیلی درد میکنه ، سرم و چشمهایم هم داره درد می کنه ، من نمی تونم همراه شما بیام ، اصلا حال و حوصله ندارم و می خوام بخوابم و نمی تونم بیام ، همه حیوانات و مرغ و خروس ها اومدن نگاه گوساله کردند که چش شده و چرا نمی تونه بره بیرون . مامان گریه می کرد و می گفت وای گوساله کوچولوی من چش شده ، چرا نمی تونه بلند بشه ، همه بیرون آغل دور گوساله ایستاده بودند و کسی دوست نداشت بدون گوساله به چرا بره . آقا جواد وقتی دید حیوانات به چرا نمی روند، رفت ببینه چی شده ، اونجا که رفت دید گوساله حالش بده و مریض شده . گفت این مریض شده باید به دکتر زنگ بزنم بیاد. گوساله وقتی این رو شنید، گفت وای مریضی دیگه چیه ، نکنه من بمیرم . نکنه دکتر بیاد ازیتم کنه؛
همه حیوانات کلی خندیدند و مامان با بقیه گفتند: دکتر بهت دارو می ده و می خوری و بعد از چند روز استراحت خوب میشی ، و دوباره میتونی سر حال بشی، گوساله گفت دارو چی هست دیگه . اونها گفتند دارو هم درمان بیماری شماست ، وقتی دارو بخوری دیگه پاهات و چشم و سرت درد نمیکنه.
خلاصه دکتر اومد و گوساله رو معاینه کرد و گفت این داروها رو باید یک هفته بخوره تا دوباره خوب و سرحال بشه و بتونه به چرا بره .
گوساله کوچولو وقتی روز اول دارو رو خورد دید بد مزه و تلخ هستند و دارو ها رو از توی دهنش بیرون ریخت و نخورد و گریه می کرد که من این داروها رو دوست ندارم ، شما می خواهید منو اذیت کنید که این خوراکی های بی مزه به رو من می دید شما منو دوست ندارید . مامان بهش می گفت دارو بخور تا زود خوب بشی اما گوساله کوچولو یک روز دارو می خورد و یک روز نمی خورد تا اینکه یک هفته تموم شد اما حال گوساله خوب نشد؛ آخه اون دارو ها رو سر موقع نمی خورد، واسه همین نمی تونست بلند بشه و مثل بقیه بیرون بره .
پس از یک هفته دکتر اومد دید گوساله خوب نشده ، گفت حتما این گوساله داروهاشو نخورده که هنوز مریض هست، دکتر بهش گفت حالا که دارو نمی خوره باید بیاد بیمارستان بستریش کنیم تا خوب بشه . گوساله گریه می کرد که منو نبرید خودم خوب میشم ، من مامان رو دوست دارم و نمی خوام ازش جدا بشم ؛ اما گوساله چون حرف مامان رو گوش نداده بود اون رو بردن بیمارستان و دور از مامان ، یک جایی دور .
گوساله در بیمارستان خیلی ناراحت بود چون دور از مزرعه و دوستانش بود ، در بیمارستان پرستارها به موقع به گوساله دارو میدادن ، گوساله هم سریع داروها رو می خورد تا زود خوب بشه و بره پیش مامان و بقیه حیوانات مزرعه ، دلش برای مزرعه تنگ شده بود. گوساله پس از چند روز به دکتر گفت من کی حالم خوب میشه که می تونم بروم مزرعه، دکتر گفت فردا می تونی بری مزرعه چون تو گوساله خوبی بودی و اینجا داروها رو به موقع خوردی ، زود خوب شدی ، اگر تو مزرعه هم داروها رو به موقع می خوردی همونجا حالت خوب می شد و نیازی نبود اینجا بیایی .
گوساله کوچولو بعد از یک هفته که داروها رو خورده بود به مزرعه برگشت . حالا اون حالش کاملا خوب شده بود ، سریع پیش مامان و دوستانش رفت و گفت من خیلی دلم براتون تنگ شده بود ، اگر همین جا دارو خورده بودم ، هیچ وقت به بیمارستان و دور از شما نمی رفتم ، از این به بعد قول می دم که داروهایی که دکتر داده رو بخورم تا زود خوب بشم و بتونم همراه بقیه بیام بیرون و بازی کنم . همه خوشحال شدند و با گوساله کوچولو در مزرعه شروع به بازی و شادی کردند .
بچه های خوب و عزیز ان شاالله که هیچ وقت هیچ کدوم مریض نشویم ، و اگر خدای نکرده مریض شدیم ، باید حرف آقای دکتر و مامان و بابا رو گوش بدیم و داروها رو سر موقع بخوریم تا سریع خوب بشیم و بتونیم همراه بقیه بیرون بازی و شادی بکنیم.
🍂با تشکر از نویسنده محترم قصه های تربیتی کودکانه
آقای الیاس احمدی
🌼🌸🌼🌸🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃آدرس کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
هدایت شده از معرفی کانال
جبرئیل به عرش نقش کوثر زده است💫
طوبی گل تسبیح به پیکر زده است🌸
از خانه ی کوچک محمد امشب💫
خورشید زمین و آسمان سر زده است🌸
🌸عالم صدف است
و فاطمه (س) گوهر او💕
💕گیتی عرض است
و فاطمه (س) جوهر او🌸
🌸برفضل وشرافتش
همین بس که زخلق💕
💕احمد (ص) پدر است
و مرتضی (ع) شوهر او🌸
میلاد با سعادت 🌸
یاس نبی اکرم (ص) مبارکــــــــَ 🎉 🎊 🎉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام🌸
🔅 #کلیپ_ویژه_روز_مادر
ایام ولادت #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها و روز مادر را به همه شما به ویژه مادران این سرزمین تبریک عرض می کنم.
#عمو_قصه_گو
درخت سیب.m4a
4.06M
#انتخاب_قوی
#دهه_فجر
#من_سلیمانی_ام
#روز_مادر
🌹درخت سیب🌹
🔅بالای ۶ سال
🔅قرائت #آیت_الکرسی
🔅با اجرای:اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
✳️ارسال صوت بچه های گلم فقط به این آیدی👈
@Mimmeslehmadar
http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b
🌸کپی آزاد🌸
1⃣2⃣6⃣
0112 baghareh 255.mp3
7.83M
#لالایی_خدا ۱۱۲
#سوره_بقره آیه ۲۵۵
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
#نمایشنامه
✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب « الأمالی، صفحه 593» اثر شیخ صدوق.
🍂دوستان خوب لالایی خدا!
هموطنای عزیزِ سیل زدهمون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمکهای ما هستن.
@lalaiekhoda
🌧🌬 خانه ی ابر 🌧🌬
ابر بازیگوش برای خودش توی آسمان اینطرف و آنطرف میرفت. شب شد. راه خانهاش را گم کرد. توی تاریکی هیچجا را نمیدید. نشانی خانهاش را بلد نبود، ولی بوی خانه یادش بود. بو کشید و بو کشید. خانهاش آن طرفها نبود. فکر کرد اگر خانهاش را پیدا نکند، چه کار کند؟ و چکچک اشکهایش سرازیر شد.
ماه، ابر را دید. با تعجب پرسید: «ابر، آمدی این بالای بالا چهکار؟ حالا چرا گریه میکنی؟»
ابر با گریه جواب داد: «گم شدم. نشانی خانهام را بلد نیستم.»
ماه، دستی به سرِ نرم و خیس ابر کشید و گفت: «خانهات را گم کردی؟ فدای سرت! در آسمان به این بزرگی، خانه را میخواهی چهکار؟ حالا بیا با ستارههای من بازی کن و غصه نخور!»
ماه داد زد: «ستارهها بیایید، ابر گم شده!»
ستارهها خوشحال و خندان، جیغزنان آمدند. روی تن ابر بالا و پایین پریدند. تن داغ ستارهها که به ابر میخورد، ابر جیزجیز صدا میکرد و کوچک و کوچکتر میشد. آخر داد زد: «ولم کنید، تمام تنم را بخار کردید! من با شما بازی نمیکنم.»
و دوید و رفت.
هوا تاریکتر شد. یکدفعه، باد آمد و زیر گوشش گفت: «هوهوهو... کجا، کجا... ابرکوچولو؟»
ابر جواب داد: «داشتم بازی میکردم، راه خانهام را گم کردم.»
باد خندید و گفت: «خانه را میخواهی چهکار! چندتا ابر گنده میشناسم که از دیدن تو خیلی خوشحال میشوند.» و بعد ابرکوچولو را فوت کرد و فوت کرد.
ابر رفت و رفت و رفت تا محکم خورد به ابرِ سیاه بزرگ. برق از سرش پرید و داد زد: «آااای سرم... سرم!»
صدایش در آسمان پیچید. نتوانست جلو اشکهایش را بگیرد و چکچک بارید. بارید و کوچکتر شد.
ابر سیاه قاه قاه خندید و گفت: «بلد نیستی بازی کنی، جلو نیا!» و لگد محکمی به ابرکوچولو که دیگر خیلی کوچولو شده بود، زد و پرتش کرد یک طرف دیگر آسمان.
دوباره برق از سر ابرکوچولو پرید. یکهو زمین روشن و خاموش شد. ابرکوچولو از دور جایی را دید که شبیه خانهاش بود.
بو کشید و بو کشید. بوی ماسهی خیس میآمد، بوی صدف، بوی ماهی. ابرکوچولو تا نزدیک صبح بو کشید و دوید.
وقتی آفتاب زد، به خانهاش دریا رسید.
#قصه_متنی
╲\╭┓
╭🌬🌧 @ghesehayemadarane
┗╯\╲