eitaa logo
قصه ♥ قصه
113 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
خرگوش_کوچولو.mp3
8.77M
🌹خرگوش کوچولو🌹 🔅قرائت: 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅 تدوین:رحیم یادگاری http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با یک صلوات🌸 1⃣4⃣8⃣
در فرمان دادن به کودک باید گفته شود چه کاری انجام دهد نه اینکه چه کاری نباید انجام دهد. بنابراین با کودک خود اینگونه سخن بگویید: به جای " مخالفت نکن " بگویید " کاری که گفتم را انجام بده" به جای" فحش نده" بگویید " حرف خوب بزن" به جای " دستم را ول نکن" بگویید " دستم را محکم بگیر" به جای " ندو" بگویید " آرام راه برو" 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
زنبوری.mp3
7.14M
🌹زنبوری🌹 🔅قرائت: 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅 تدوین:رحیم یادگاری http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با یک صلوات🌸 1⃣4⃣9⃣
0120 baghareh 265-266.mp3
10.9M
۱۲۰ آیه ۲۶۶ - ۲۶۵ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 🍂دوستان خوب لالایی خدا! برای شفای همه مریضا، به ویژه کسایی که به کرونا مبتلا شدن،‌ یه صلوات و یه حمد شفا بخونید. @lalaiekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاردستی بزرگ روزی بود روزگاری بود. سه بره کوچولو بودند که با مادر و پدر مهربانشان زندگی می کردند. بابای بره ها مدتی بود که بیمار بود بچه ها از بیماری بابا خیلی ناراحت بودند. چون نمی‌توانستند به او نزدیک شوند و با او بازی کنند. آخر مامان می گفت بیماری پدر واگیر دارد ؛ و بچه ها باید مراقب باشند. مامان گفته بود بچه ها هر روز چند بار باید دست هایشان را با آب و صابون بشویند؛ و اگر خواستند از جلوی در اتاق پدر که جلوی در ورودی بود عبور کنند ماسک به صورت بزنند. بابا مدام سرفه می کرد و بچه ها غصه می خوردند اما باید حرف مامان را گوش می دادند. تا اینکه یک روز مامان بزی بچه ها را صدا زد و گفت: «شنگول منگول حبه انگور من دارم می رم بیرون از خونه برای خرید. بعضی از بز ها و بره های همسایه هم بیمار شدن پس نباید از خونه بیرون بیایید. به اتاق پدر هم نروید می تونید تلویزیون ببینید یا بازی کنید، من زود برمیگردم. » مامان که رفت بچه ها کمی تلویزیون تماشا کردند، اما خیلی زود حوصله شان سر رفت. شنگول گفت:« بیایید برویم بیرون وسطی بازی کنیم. » منگول گفت:« نه مامان گفت نباید بیرون بریم. » حبه انگور گفت: « مامان که خونه نیست، بابا هم که خوابه بیایید بریم. » شنگول دوان دوان به اتاق رفت و توپش را آورد. اما منگول گفت: « اگر برید من به مامان میگم، تازه وقتی برید و مریض بشید مامان متوجه میشه حرفش را گوش ندادید. من دلم نمی خواد مریض بشم مگه یادتون رفته بابا چقدر مریضه من که دوست ندارم چند روز تو اتاق بمونم. » شنگول به فکر فرو رفت و گفت: « آره راست میگی. » حبه انگور گفت:« پس چه کار کنیم؟» منگول گفت:« اسم فامیل چطور است؟» حبه انگور با ناراحتی گفت : « من که نوشتن بلد نیستم. » همینطور که داشتند تصمیم می‌گرفتند تلویزیون طرز ساخت ماسک صورت را نشان می‌داد. منگول هیجان زده بالا و پایین پرید و گفت: « وای چه فکری‌ کردم بیایید با هم از این ماسک ها درست کنیم. » شنگول و حبه انگور هم پذیرفتند و با خوشحالی مشغول ساخت کاردستی ماسک شدند. تا مادر از راه برسد بچه ها تعداد زیادی ماسک درست کرده بودند. مامان بزی که خسته از راه رسید و بچه ها را مشغول ساخت ماسک دید خیلی خوشحال شد. و گفت :«بچه ها من کل شهر رو گشتم اما ماسک پیدا نکردم . ما می‌تونیم از این ماسک‌ها به همسایه ها هم هدیه بدهیم، و به سالم موندن دوستانمون کمک کنیم. » قصه ما به سر رسید به آخرش رسید. ✍ نويسنده: خانم ، از اعضاء خوب کانال کودک خلاق🌸 🆔 @koodakemaa 〰〰〰〰〰〰〰
عمو_نوروز_۱.mp3
8.42M
🌹عمونوروز (۱)🌹 🔅قرائت: 🔅با اجرای:اسماعیل کریم‌نیا 🔅 تدوین:رحیم یادگاری http://eitaa.com/joinchat/1409548311C9b1650259b 🌸کپی با یک صلوات🌸 1⃣5⃣0⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا