eitaa logo
قصه ♥ قصه
112 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
398 ویدیو
70 فایل
با قصه ذهن و رفتار بچه ها را جهت دهیم.بچه ها ما رو عاشق خدا میکنند.مطالب به حفظ امانت با لینک قرار میگیره.فرق این کانال با بقیه اینه که جز اندک،مطلب اضافی نداره.نیز سعی شده قصه از لحاظ محتوا بررسی بشه.آیدی ارتباط با مدیر @Omidvar_Be_Fazle_Elahi
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه طاووس و کلاغ روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود» 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
فیلم و کارتون ، تربیت کودک ، شعر ، داستان ، رمان ، آموزش انگلیسی ، سینمایی ، معما تربیت فرزند تربیت مربی فیلم و کارتون داستان و قصه چیستان و معما شعر اخلاقی و مذهبی روش کلاسداری و جذب دانش آموز آموزش سوره ها و لغات مذهبی به انگلیسی آدمین و پیشنهادات : @amoo_molla تبادل و تبلیغات : @Pooshieh_girl کانال همسریابی @ghairat کپی فقط باصلوات https://eitaa.com/amoomolla
0171 ale_emran 81-82.mp3
7.08M
۱۷۱ آیات ۸۲ - ۸۱ «فضائل پیامبر» ✅ شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها، ساعت ۹شب منبع قصّه این برنامه👇 📚 برگرفته از کتاب «بحارالانوار، جلد ۱۶، صفحه ۳۴۱» اثر علامه محمد باقر مجلسی 📣 بچّه‌های لالایی خدا! رزمنده‌های جبهه مواسات! از لشگر بچّه‌های صاحب‌زمانی جا نمونید. 🔴 بچه‌های سحری لالایی خدا! کسایی که دوست دارن عمو عباسی شب جمعه بهشون زنگ بزنن و قرار بچه‌های سحری رو یادآوری کنن، اسمشون رو به همراه شماره تلفن به این آدرس ارسال کنن👇👇👇👇👇 https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSceo3c6E4RaXJp9vGI0QRANsN-vI1ufr4ieLuzLhb5gYc-IPw/viewform?usp=sf_link @lalaiekhoda
🌺یک مشاجره خانوادگی، یا وجود مشکلی در بین اعضاء دیگر خانواده بر غذا خوردن کودکان، خصوصاً کودکان باهوش تأثیر بسزایی دارد. 🌱اجبار کودک به خوردن، و ترساندن او از پدرش یا هر قدرت دیگری و تهدید کودک برای غذا ندادن به خاطر عمل زشتی که انجام داده است همه از این مقوله هستند. یکی از عوامل مهم در ایجاد بی اشتهایی، اختلالات روانی و ناراحتی‌های غیر ارگانیک است.‌ 🌱اضطراب، افسردگی، روابط غلط و نامناسب خانوادگی، کمبود محبت و عکس‌العمل‌های عاطفی نامناسب از جمله این علل می‌باشند. 🌱 والدین افسرده و گوشه‌گیر که الفبای ایجاد رابطه عاطفی با کودک خود را نمی‌دانند و در روند تغذیه و تحریک کودکان‌شان به خوردن کوتاهی دارند، فرزند آنان از بی‌توجهی تغذیه‌ای عاطفی، اجتماعی و هوشی رنج خواهد برد. 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 کنید برنامه جذاب، آموزنده و سرگرم کننده این قسمت: زود تند جدا کن 🎈این برنامه شاد و آموزنده رو ببینید و کلی بازی های مهیج و جدید خانوادگی یاد بگیرید 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ ⭐️🌈بهترین مزه ی دنیا🌈⭐️ نگار از سرسره سُر خورد و خندید، به طرف پله های سرسره دوید، دختری همسن خودش را دید که روی نیمکت نشسته و عینک دودی سیاهی به چشم داشت. مداد دختر از روی نیمکت روی زمین افتاده بود، نگار جلو رفت مداد را برداشت و گفت:«مدادت روی زمین افتاده بود » دختر دستش را به سمت نگار دراز کرد، نگار مداد را به دست دختر داد، کنارش نشست و گفت:«اسم من نگار است است تو چیست؟» دختر لبخندی زد و گفت:«اسم من روشنا است» نگار گفت:«می ایی باهم سرسره بازی کنیم؟» روشنا لب و لوچه اش را جمع کرد و گفت:«من نمی توانم ببینم، و نمی توانم بدون کمک مادرم سُر بخورم باید مادرم کمکم کند» نگار با چشمان گرد گفت:«چه بد! مادرت کجاست؟» روشنا با دست به سمت دیگر پارک اشاره کرد و گفت:«فکر کنم از ان طرف رفت، رفت برایم بستنی بخرد» نگار کمی فکر کرد و گفت:«این که نمی بینی سخت است؟ » روشنا دستش را روی چانه گذاشت و گفت:«اوووممم، نه خیلی، یعنی من عادت کردم و البته خیلی چیزها را می دانم بااینکه ندیده ام!» نگار ابرویی بالا داد و گفت:«یعنی چطور؟» روشنا از روی نیمکت بلند شد دست نگار را گرفت و گفت:«بگو این نیمکت که روی آن نشسته بودیم چه رنگی است؟» نگار نگاهی به نیمکت کرد و گفت:«سبز» روشنا لبخندی زد و گفت:«سبز مزه ی خوبی دارد، مثل طعم قرمه سبزی! مثل رنگ دوستی است، من رنگ سبز را خیلی دوست دارم» نگار خندید و گفت:«من هم قرمه سبزی خیلی دوست دارم» و هر دو خندیدند. روشنا گفت پشت این نیمکت، گل های محمدی هست!» نگار با چشمان گرد گفت:«تو که نمی بینی از کجا فهمیدی؟» روشنا سرش را بالا گرفت و گفت:«از بوی خوبش، بو کن!» نگار نفس محکمی کشید و گفت:«به به چه بوی خوبی دارد» روشنا گفت:«اینجا دوتا تاب هست که یکی از آن ها خرابند و بچه ها به نوبت سوار تاب سالم می شوند» نگار گفت:«از کجا فهمیدی که یک تاب خراب است؟» روشنا عینک سیاهش را روی بینی جا به جا کرد و گفت:«شنیدم! بچه ها منتظر نوبت هستند و می گویند چرا این تاب خراب است» نگار به صدای بچه ها گوش می کرد که روشنا گفت:«کمی آن طرف تر یک الاکلنگ هم هست!» نگار گفت:«این را هم از شعر بچه ها فهمیدی؟ الاکلنگ و تیشه کدوم برنده میشه» روشنا خندید و گفت :«درست حدس زدی» مامان روشنا از راه رسید و گفت:«بفرمایید بستنی، دیدم دوست تازه ای پیدا کردی دوتا بستنی خریدم» بستنی ها را به دست بچه ها داد، نگار تشکر کرد یک قاشق بستنی توی دهان گذاشت و گفت:«مزه ی مهربانی می دهد، مزه ی دوستی جدید و عزیز» روشنا خندید و گفت:«بهترین مزه ی دنیا» ⭐️ 🌈⭐️ ╲\╭┓ ╭ 🌈⭐️ @ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ 🍉 میوه ی شب یلدا🍉 شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن … شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه رفت نزدیک تر چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان مادر جان ! پیرزن ایستاد برگشت و به زن نگاه کرد ! زن لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه موز و پرتغال و انار پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه…مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر من مستحق دعای خیر اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! الهی خیر بیبینی ای شب چله مادر بله دوستان ، قصه درباره ی شب یلدا ما رو خوندید . شب یلدا  همه دور هم در طولانی ترین شب سال سرگرم خوردن آجیل و میوه و گرم گفتگوی های خودمون هستیم ، و دوست داریم که این شب تموم نشه و کلی شعر و قصه درباره ی شب یلدا می خونند. آیا تا به حال فکر کردید کسانی هستن که توی این سرما بدون خونه و سرپناه با شکم گرسنه از خدا میخواد این شب سرد هرچه زودتر تموم بشه . . . ؟ 💕 🍉💕 ╲\╭┓ ╭ 🍉💕 @ghesehayemadarane ┗╯\╲
‍ ‍ 💚مامان خدا چه شکلیه؟ قدم اول؛ همیشه وقتی فرزندتون این سوالو میپرسه قبل اینکه دستپاچه بشین و بگین خب الان چی بهش بگم بگین خودت چی فکر می کنی؟ خیلی وقتا خود بچه‌ها بهترین جواب ها رو دارن که شمام فکرشو نمیکردی. 💚مامان خدا کجاست؟ بگین خدا مثل هواست تو همه جا نفس میکشی توی خونه کوچه شهر کوه و جنگل چه وقتی خوابیو چه وقتی که بیداری خدا هم همه جا هست و خیلی هم مهربونه و مراقب ماست از ما محافظت میکنه 💚پس چرا من خدارو نمیبینم؟ اخه ما نمی‌توانیم بعضی از چیزا رو با چشمامون ببینیم مثل همون هوا ولی ما هوارو نفس میکشیم پس هست یا گاز ما نمیتونیم ببینیمش ولی وقتی کبریت میزنیم آتیش میگیره پس هست ما خدا رو با چشمامون نمیتونیم ببینیم ولی همیشه دوسمون داره و کنارمون هستش مامان می خوام خدا رو ببینم ما هر روز نشانه های خدا رو می بینیم این صبحانه رو کی روی میز چید؟ آفرین مامان خب اگه مامان نبود می تونستی بگی این کره مربا خودشون اومدن روی میز نه مامان مهربون برامون صبحونه درست کرده تا ما بخوریم و لذت ببریم خدای مهربونم به ما نعمت های زیادی داده تا استفاده کنیم و لذت ببریم چشم داده تا همه جا رو ببینیم پا داده تا راه بریم بارون میده تا همه گیاهان آب بخورن میبینی ما هر روز نعمت های خدا رو می بینیم. 💚خدا ازما چی میخواد؟ خدا از ما میخواد که آدم‌های خوبی باشیم به هم کمک کنیم. از زندگی لذت ببریم اما لذتهای واقعی و عمیق و جاودان، نه لذتهای زودگذر و سطحی. 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕@ghesehayemadarane ┗╯\╲
ثبت نام در پویش شکوه مادری | مرکز امور خانواده و بانوان آستان قدس رضوی👌👌👌👌🌷🌷🌷🌷 تکریم و تجلیل مقام والای مادر در پویش شکوه مادری و معرفی مادران با ویژگی های : -1عموم مادران متعهد به ارزش های انقلاب اسلامی -2 صاحب سه فرزند و بیشتر (مادران کمتر از 40 سال) -3 مشارکت فعال در یکی از فعالیت های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و علمی آخرین مهلت شرکت در پویش پانزدهم دی ماه است. واجدین و علاقمندان به شرکت در این طرح میتوانند از طریق لینک زیر در سایت ثبت نام کنند و همچنین با مسئول کانون بانوان و خانواده استان خود تماس بگیرند. https://banovan.razavi.ir/fa/233833/%D8%AB%D8%A8%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%D9%88%DB%8C%D8%B4-%D8%B4%DA%A9%D9%88%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%DB%8C
kf91nwxmytj4rng02wpjca3lflz4jbz8.xlsx
11.8K
https://eitaa.com/joinchat/3344760855C17713c4a73 لیست اسامی و شماره تماس مسئول کانون بانوان و خانواده استانها جهت ارسال اسامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروازکنم قصه رو با نام خدا آغاز کنم یکی بود یکی نبودزیر گنبد کبود خونه ای بود،تو خونه پیر زنی بود،پیرزن غصه میخورد, چرا! چون برای شب چله هیچی نداشت،که بااون از دختراش از پسراش از نوه هاش پذیرایی کنه، جلو مهموناش آبروداری کنه،پیر زن توهمین فکر بود تااینکه یکی در زد میوه(تق تق تق)خاله پیر زن(کیه کیه درمیزنه درو محکم میزنه) باید برای همه یه میوه هااولش گفته بشه اناناس🍍 کیم کیم لذیذم پیش همه عزیزم کمیابمو گردونم باپوست دونه دونم غصه نخور خانوم جون من اومدم به میدون خوش اومدین خوش اومدین بفرما قدم گذاشتین روی چشمای ما (پیر زن باید این متنو در آخر هر میوه ای بگه) لیمو🍋 لیموی نازنینم،مثل نبات شیرینم دشمن سرما خوردگی ،دوست شما تو زندگی،غصه نخور خانوم جون من اومدم به میدون انگور🍇 کیم کیم تو باغم شبیه چل چراغم اگه درشتو ریزم غوره امو مریضم غصه نخور.... سیب🍎 من سیبمو من سیبم خوش مزه او شیرینم اون بچه ها که خوبن اول منومیشورن بعدش منو گاز میگیرن غصه نخور.... هندوانه🍉 یه میوه ی سنگینم ،سنگینو پر دانه ام،شیرینو آبدارم در شب یلدا منم مهمون سفرتونم غصه نخور.... آجیل آجیل شب چلم مخلوطو خوش مزه ام ،محبوب بچه ها منم تو جیبشون جامیگیرم غصه نخور... سیب زرد🍏 میوه یه فصل سردم به همه رنگه زردم در شب یلدا منم مهمون سفرتونم غصه نخور.... چغندر منم منم چغندر شیرینمو با مزه سفیدوقرمز هستم در شب یلدا منم مهمون سفرتونم غصه نخور... انار انارمو انارم هزار تا دانه دارم میوه یه شب چلم سرخو خوش مزه ام غصه نخور... نارنگی سلام سلام رفقا چطوره حال شما منم منم نارنگی ،نارنجیو بامزه غصه نخور.... پرتقال🍊 میوه یه فصل سردم ،دشمن رنجو دردم ویتامینه ث دارم بچه هارو دوست دارم غصه نخور کدو چه خبره! چه خبره! برین کنار برین کنار من اومدم ببین چه رنگی دارم توسفره می درخشم غصه نخور... در آخر فرشته سرما میادو میگه:یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود خونه ای بود ،تو خونه پیر زنی بود, پیرزن خوش حالو شاد بود دیگه هیچ ماتموغصه ای نداشت، شب چله مهمونی داشت توی سفرش هیچی کم نداشت 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43