eitaa logo
شعر، قصه، معرفی کتاب
3.9هزار دنبال‌کننده
220 عکس
35 ویدیو
9 فایل
قصه، شعر و معرفی کتاب حاصل تلاشی مادرانه بر اساس رویکرد کلیدی و مهم شخصیت محوری از مباحث استاد عباسی ولدی
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣قصه ی غدیرخم از زبان استاد عباسی ولدی❤️
قصه غدیر نویسنده:زهرا محقق شاعر:سمیه نصیری کاری از گروه شعروقصه درمسیرمادری منبع:جامع الاخبار، ص۱۱. مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۳۰. الطرائف سید بن طاووس ج۱، ص۱۵۲. الغدیر علامه امینی، ج۱، ص۲۳۹ 🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون، هیچکس نبود... چند روزی میشد که مکه خیلی شلوغ بود. اطراف کعبه پر از مردمی بود که همراه پیامبر عزیزمون داشتن خونه خدا رو زیارت میکردن . این اولین باری بود که پیامبر بدون آزار و اذیت مشرکان مکه به سفر حج میرفت. غیر از مسلمونایی که با پیامبر از مدینه اومده بودن، کلی از آدمای شهر مکه هم به زیارت کعبه اومده بودن. تازه، مردمی که به همراه علی مولا به شهر یمن رفته بودن هم به مکه برگشتن و به اون جمعیت زیاد، اضافه شدن. اعمال حج که تموم شد، کم کم همه اون جمعیت که تقریبا ۱٠٠هزار نفر بودن، آماده شدن تا به شهرهای خودشون برگردن. اسب ها و شترهاشون رو برای یک راه طولانی آماده کردن و به همراه پیامبر راه افتادن. چند روزی میشد که تو بیابون های گرم، مردم راه میرفتن. راه طولانی بود، هوا هم خیلی گرم بود. همه خسته میشدن ولی به عشق پیامبر، راه میرفتن و ازین که کنار ایشون بودن خیلی خوشحال بودن... مردم میانه ی راه خسته بودن حسابی موندن پیش پیامبر کنار برکه آبی وسطای راه کاروان پیامبر رسید به یه منطقه ای که بهش میگفتن جُحفه، برکه آبی هم تو اون منطقه بود که بهش میگفتن غدیر خم. تو همین مکان بود که یه اتفاق بزرگ و مهمی افتاد. اتفاقی که وقتی به گوش مردم رسید، همه هیجان زده شدن... اون اتفاق مهم یعنی چیه خداجون؟ که این همه مرد و زن جمع شدن توبیابون باز اومده جبرئیل به دیدارپیامبر تادستورات خدا انجام بشه توسفر جبرئیل این آیه از قرآن رو برای پیامبر خوند: به نام خداوند بخشنده مهربون. ⚜⚜ «یَا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنْ النَّاسِ اِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ» ای پیامبر، اون چیزی که از طرف خدا بهت گفته شده رو کامل به مردم بگو. اگر این پیام مهم رو به گوش مردم نرسونی، وظیفه ات رو کامل انجام ندادی، نگران نباش ما تو رو از شر مردم حفظ میکنیم و کافران کمکی از طرف خدا ندارند. پیامبر بعد شنیدن این آیه قرآن، خداروشکر کرد. آخه ایشون قبل از این سفر هم میدونست که این آخرین باری هست که میتونه بیاد به سفر حج. پس باید همه اون ۱٠٠ هزار نفر، این بار، خیلی آشکار و واضح، می‌فهمیدن که جانشین پیامبر کی هست تا باهاش بیعت میکردن و این خبر رو به گوش بقیه هم میرسوندن. جانشین پیامبر کسی بود که باید بعد از ایشون همه کارهاشون رو انجام می‌داد و راه درست زندگی رو به مردم نشون میداد. مردم هم باید مثل زمانی که به حرف پیامبر گوش میدادن، حرفای جانشین ایشون رو هم قبول میکردن. 💛💛💛💛💛💛💛 وقتی که جبرئیل تو همچین جایی، این آیه رو برای پیامبر خوند، پس باید دستور خدا فورا اجرا میشد. فوری باید اجراشه دستورپروردگار کنار برکه آبی شده وعده ی دیدار گروهی از کاروان رفته بودن جلوتر هنوز یه عده بودن ازکاروان عقب تر کم کم دیگه جمع شدن همه کنار غدیر بودن همه منتظر از مردوزن،جوان،پیر جمعیت کنار غدیر خم لحظه به لحظه زیاد تر میشد. همه منتظر بودن. یه عده روی شتر هاشون نشسته بودن و یه عده دیگه روی زمین. هوا به شدت گرم بود. زمین هم خیلی داغ شده بود. مردم برای اینکه کمتر اذیت بشن، یه قسمت از عباهاشون رو روی سرشون انداخته بودن و یه قسمت دیگه رو زیر پاهاشون گذاشته بودن. دیگه کم کم مردم خسته شده بودن و با خودشون میپرسیدن که چرا ما باید تو این هوای گرم اینجا جمع بشیم؟ قراره چه اتفاقی بیفته؟ اونا نمیدونستن که قراره چه خبر مهمی رو بشنون. 💛💛💛💛💛💛💛💛💛 نزدیک اذان ظهر شده بود، کم کم همه جمعیت از راه رسیدن. همه اون ۱٠٠ هزار نفر. کنار اون برکه ۵تا درخت بزرگ بود. مردم به عشق پیامبر، زیر اون درختا رو آب و جارو کرده بودن. قرار بود پیامبر اونجا نماز جماعت رو برگزار کنن.ادامه قصه غدیر یه منبر برای سخنرانی هم با زین شترها ساخته بودن تا پیامبر بعد از نماز، اونجا سخنرانی کنن. ⚜الله اکبر... الله اکبر. اذان گفتن. نماز جماعت با حضور پیامبر برگزار شد. بعد نماز، همه آماده شنیدن سخنرانی پیامبر بودن. پیامبر دستش رو به سمت علی مولا دراز کرد. علی مولا با افتخار دست پیامبر رو گرفت و باهم به سمت منبر رفتن. مردم همه با نگاه هاشون علی مولا و پیامبر رو دنبال میکردن. منبر سخنرانی انقدر بلند بود که حالا که دونفر روی اون ایستاده بودن همه مردم میتونستن اونها رو ببینن. علی مولا کنار پیامبر ایستاد و پیامبر سخنرانی شو شروع کرد. @gheseshakhsiatemehvari ادامه👇
ادامه قصه غدیر قبل از هر سخن و حرفی، پیامبر از خدای بزرگ و مهربون برای مردم صحبت کرد پیامبر و علی جان رفتن به روی منبر از خدای مهربون سخن می گفت پیامبر بعد فرمود که تا به الان هر دستوری که به مسلمون ها داده شده، همه از طرف خدای بزرگ بوده. و مردم همه حرفای پیامبر رو قبول کردن. بعد از این صحبت ها پیامبر فرمود: من دو چیز گران بها و باارزش بین شما به امانت میذارم؛ گفتن پیامبر ما به مردم با محبت دو چیز رو بین شما می ذارم به امانت قرآن و اهل بیتم که خیلی با ارزشَن جدا نمی شن از هم تا که برسَن به من هیچکدوم ازین دوتا(قرآن و اهل بیت) از هم جدا نمیشن تا زمانی که تو بهشت و کنار حوض کوثر به من برسند. پس مراقب باشید که با این دو امانت چطور رفتار می کنید. بعد از این خطبه مهم، حالا نوبت گفتن خبر مهم تر و اصلی بود. میخواد بگه پیامبر اون خبر مهم تر گرفته با محبت دست فاتح خیبر همه ساکت بودن و منتظر تا ببینن قراره بعد از این خطبه، چه خبری رو بشنون؟ دست پرقدرت علی مولا هنوز هم تو دست گرم و بامحبت پیامبر بود. مردم همه دیدن که اون لحظه، دستای پیامبر و علی مولا رفت بالا... مردم همه از عشق و علاقه پیامبر به علی مولا خبر داشتن. و اینم میدونستن که تا به اون روز هیچ کس به اندازه علی، گوش به فرمان پیامبر نبوده و دستورات پیامبر رو اجرا نکرده. بالاخره پیامبر با صدای بلند و رسا، صحبت هاشو ادامه داد: ⚜ من کنت مولاه، فهذا علی مولاه! ای مردم...! هرکس که من رو به عنوان مولا و سرپرست خودش قبول داشته، پس این علی، مولا و سرپرست اون هست. پیامبر گفت ای مردم مولای هرکس منم علی جان سرپرست و مولای اوست هر دم خدایا هرکس که با علی دوست بود و اونو کمک کرد، تو هم اونو دوست داشته باش و بهش کمک کن و هرکس که دشمن علی بود و اون رو خوار و ذلیل کرد تو هم دشمن اون باش. بعد ازین سخنرانی، همه جا ساکت شد. باز دوباره جبرئیل اومد و آیه ای خوند رو لب های پیامبر لبخند شادی نشوند جبرئیل این بار این آیه رو برای پیامبر خوند: ⚜⚜⚜الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينا گفت: خدا گفته امروز کامل شد دین اسلام نعمتمو من امروز کردم براتون تمام و پیامبر ازشنیدن این آیه قرآن خیلی خوشحال شد. کم کم همهمه و سر و صدا بین مردم زیاد شد. علی مولا... همونی که همه از شجاعت هاش تو جنگ ها خبر داشتن، همونی که همه از دلسوزی و مهربونی اش خبر داشتن، همونی که همه می دونستن تا حالا هیچوقت نشده پیامبر ازش کاری رو بخواد و انجام نده، آره، همین علی مولاست که شایسته اینه که جانشین پیامبر بشه... حالا دیگه دل تو دل مردم نبود... کم کم دور پیامبر و علی مولا یه حلقه بزرگ، پر از مردم درست شد. فشار جمعیت هر لحظه زیاد تر میشد، هرکس میخواست خودش رو زودتر به علی مولا برسونه و بهش تبریک بگه... بعد از تبریک های مردم، پیامبر دوباره با صدای بلند گفت: همه تا ۳ روز اینجا اتراق کنن و برای بیعت کردن با علی، چادر بزنن. مردم تو چادرهاشون سه روزی اون جا موندن بیعت کردن با مولا چندین هزار مرد و زن 💛💛💛💛💛💛💛 همه مشغول شدن تا چادرها رو برپا کنن. هرکس تو یه گوشه از بیابون چادر خودش رو برپا کرد. چه غوغایی شده بود. خیلیا اون روز به چادر علی مولا رفتن تا با ایشون بیعت کنن. مردهایی که اونجا بودن، با علی مولا دست میدادن و بیعت میکردن. برای خانم هایی که میخواستن با علی مولا بیعت کنن، به دستور پیامبر تشتی رو پر از آب کردن. و پرده ای وسط تشت قرار دادن یک طرف پرده علی مولا دستش رو تو میذاشت و طرف دیگه خانوم ها هم به نوبت دستاشون رو توی آب میذاشتن. پیامبر به همه گفته بود که برای بیعت با علی مولا، بگن السلام علیک یا امیر المومنین. و همه مردها و خانوما، برای بیعت کردن این جمله رو میگفتن. 💛💛💛💛💛💛💛💛 بااینکه خیلی ها اون روز بیعت کردن، اما یه عده هم بودن که از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدن. البته اونا ناراحتی شون رو به کسی نشون ندادن. با خودشون گفتن امروز به دروغ با علی بیعت میکنیم و بعد زیر قول مون می زنیم. اینا همون کسانی بودن که بعدها نذاشتن علی مولا حاکم بشه و به زور خودشون رو حاکم مسلمونا معرفی کردن. 💛💛💛💛💛💛💛 ولی یه گروه دیگه هم این وسط بودن که ناراحتی شونو همون روز نشون دادن. الکی بودن مسلمون گروهی از جمعیت از انتخاب مولا شدن خیلی ناراحت کسانی که ظاهرا مسلمون بودن و خدا و پیامبرش رو قبول داشتن ولی وقتی قرار شد علی مولا جانشین پیامبر بشه، خیلی عصبانی شدن. اونا نتونستن حرفی رو که دستور خداست ولی ممکنه خوششون نیاد رو قبول کنن هرچند که ظاهرا مسلمون بودن. یکی از همین کسانی که عصبانی شد، مردی بود به اسم حارث بن نعمان. شخصی به نام حارث بود آدم خیلی بد با خشم و بغض و کینه با پیامبر حرف می زد ادامه👇
ادامه قصه غدیر وقتی که خبر جانشینی علی مولا بین مردم پیچید حارث، خیلی عصبانی شد و پیش پیامبر رفت و گفت: ای رسول خدا! تا به امروز هر دستوری که به ما دادی و گفتی این دستور از طرف خداست، ما قبول کردیم و انجام دادیم اما حالا تو میخوای به ما بگی که پسرعموی تو، علی از ما بهتره و باید جانشین تو بشه؟؟ این هم دستور خداست یا حرف خودت؟؟ کسی که تا اون روز همه فکر می کردن مسلمونه، چقدر با بی احترامی با پیامبر صحبت کرد... اما با تمام بی ادبی های حارث، پیامبر مثل همیشه آروم جواب دادن و گفتن : این دقیقا دستور خداست که من برای شما گفتم! حارث از عصبانیت دلش می خواست بلند بلند داد بزنه و به پیامبر و مسلمونا بگه که من حرف های علی رو نمیخوام قبول کنم، ولی جرئت نمی‌کرد این کارو بکنه. بخاطر همین با عصبانیت و با اخم، دندوناش رو به هم فشار داد و باخودش گفت: خدایا اگر حرفی که محمد میزنه درسته و علی قراره جانشین بعدش بشه، همین الان از آسمون برای من یه سنگ بزرگ بفرست تا عذاب من باشه. وااااای خدای من! این چه حرفی بود که حارث زد؟! اون نمی دونست که خدایی که همیشه همراه پیامبر بوده و کمکش کرده، اینجا هم حواسش به پیامبر هست اصلا حارث وقتی این حرف رو زد، فکر نمی کرد واقعا این اتفاق بیفته. ولی ... یه دفعه یه اتفاق عجیبی افتاد؛ یه سنگی از آسمون با سرعت اومد پایین، اومد پایین، بازم اومد پایین تر، پایین تر. حارث که هنوز مطمئن نبود چه اتفاقی داره میفته، قبل از این که به اسبش برسه، اون سنگی که خدای بزرگ از آسمون فرستاده بود خیلی محکم افتاد رو سرش و کله اش رو داغون کرد و (حتی فرصت فرار کردن هم پیدا نکرد) از آسمون ناگهان یه سنگی محکم افتاد خورد تو سرش یه دفعه حارث افتاد و جون داد حارث همون جا روی زمین افتاد و مرد. مردم همه این صحنه رو دیدن و وقتی دلیلش رو فهمیدن، خیلی تعجب کردن. این اتفاق برای خیلی ها درس عبرتی شد. همه فهمیدن وقتی دشمنای پیامبر لجبازی میکنن و هرچقدر پیامبر بهشون راه درست رو نشون میده، باز هم بی عقلی میکنن و حرف خدا رو قبول نمی کنن، خدا قدرت اینو داره که هروقت صلاح بدونه، برای این دشمنا عذاب بفرسته و اونا رو از بین ببره. این اتفاق گذشت، ولی بعد از این، همه روز اتفاق غدیر خم رو جشن می گرفتن. 💛💛💛💛💛💛💛💛 بچه های عزیزم... همه ما هم روز عید غدیر رو جشن می گیریم. تا به همه نشون بدیم که از اینکه بهترین آدم روی زمین، یعنی علی مولا، امام و رهبر ما شدن، خیلی خوشحالیم. امام یعنی کسی که به ما کمک میکنه تا راه درست رو انتخاب کنیم، حرفای خوب بزنیم، و تو زندگی مون اشتباه تصمیم نگیریم. برای همین، لباس های تمیزمون رو می پوشیم، به همدیگه هدیه می دیم. باهم جشن میگیریم و شادی می کنیم. و این خبر بزرگ رو به گوش همه مردم دنیا می رسونیم... ❤️❤️❤️ @gheseshakhsiatemehvari
🤩📣قصه ی غدیر👆کاری از گروه شعروقصه درمسیرمادری ❤️
شعر کودکانه غدیری 😍 🎉🎉🎉🎉 لی لی لی لی حوضک، برکه ای کوچک یه دسته گنجشک اومدن آب بخورن، با هم و تک تک اولی گفت: جیک و جیک و جیک اسم اینجا غدیره دومی گفت: چقدر آدم امروز اینجا رسیده! سومی گفت: پیامبر عزیزم اون بالا داره چی میگه؟ چهارمی گفت: به من بگه هرکسی که صداشونو شنیده پنجمی گفت: من شنیدم، می فرماید مولا علی امام مومنینه 🌿🌿🌿🌿 شاعر:سپیده امیری کاری از گروه شعروقصه درمسیرمادری به کانال شعر، قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره انسان (داستان فداکاری خانواده مولا علی علیه السلام در قرآن) @lalaiekhoda
قصه بخشش انگشتر کاری از گروه شعر وقصه درمسیرمادری منبع: بحرانی، البرهان، ۱۳۷۴ش، ج۲، ص۳۲۶-۳۲۷؛ نوری، مستدرک الوسائل، ۱۴۰۸ق، ج۷، ص۲۵۹-۲۶۰. 🌿🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحيم 🔔 آی قصه قصه قصه 🔔 سلام بچه ها 😍 امروز یکی از دوستان خوب پیامبر عزیزمون میخوان داستان یه اتفاق مهم رو برامون تعریف کنن جناب آقای ابوذر غفاری😊 مردی که پیامبر عزیزمون خیلی دوستش داشتن و مرد بسیار راستگویی بودن حواسامونو جمع کنیم و خوب گوش بدیم... یکی از روزها، در مسجد پیامبر بودم نماز ظهر و با پیامبر عزیزمون خوندم بعد از نماز جماعت ظهر،یه دفعه مرد فقیر و نیازمندی از جاش بلند شد و از مردمی که تو مسجد بودن کمک خواست. اما... کسی به او کمک نکرد مرد با ناراحتی،😔 دستش رو به سمت آسمون بلند کرد و گفت: خدایا ، من در مسجد پیامبر تو، از مردم کمک خواستم ولی کسی به من چیزی نداد. 😔 علی مولا 😍داشتن نماز میخوندن و در حال رکوع بودن، یه دفعه دیدم که علی مولا😍 به اون مرد اشاره کردن که انگشترشون رو بگیره مرد نیازمند خیلی خوشحال شد😍😁 نشست و انگشتر رو از انگشت علی مولا بیرون آورد. انگشتر با ارزشی بود میتونست با فروختنش کلی از مشکلاتش رو حل کنه😄 وقتی این خبر به پیامبر مهربونمون رسید خیلی خوشحال شدن❤️ به سمت آسمون نگاه کردن و برای علی مولا😍 دعا کردن چند لحظه بعد... پیامبر خبر مهمی رو به ما گفتن ایشون گفتن که همین الان فرشته ی خدا، حضرت جبرئیل اومد و این آیه رو برام خوند ⚜ انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزکوه و هم راکعون سوره مائده، آیه ۵۵ یعنی ولی و سرپرست شما مسلمونا فقط خدای عزیز و پیامبر مهربونش و اون کسانی هستن که نماز میخونن و در حالی که در رکوع نماز هستن صدقه میدن 😊 بله بچه ها این آیه معروف شد به آیه ی ولایت که نشون میده جانشین پیامبر عزیزمون علی مولاست❤️ @gheseshakhsiatemehvari
📣🎉ایام ۲۴و ۲۵ ذی حجه و سه تا قصه🤩 تقدیم به شما مادران عزیز همون طور که بارها عرض کردیم☺️ حتما اول خودتون بخونید یا بشنوید و با توجه به شناختی که از فرزندتون دارید و سن و پیش زمینه های ذهنی دلبندتون با استفاده از فنون قصه گویی که استاد عباسی ولدی گفتن تعریف کنید❤️
📣 دعوت به همکاری 📣 مربیان مهد و پیش دبستانی کسانی که در حسینیه ها و یا مراکز فرهنگی با کودکان عزیز زیر شش سال در ارتباط هستید درصورتی که صوت مبحث شخصیت محوری را حداقل تا جلسه ششم شنیده اید و یا پی دی اف آن را خوانده اید(خلاصه نکات به تنهایی کافی نیست) و قصد دارید در ایام ماه محرم مهد کودک خود را با محوریت مبحث شخصیت محوری مدیریت کنید، لطفا درصورت تمایل به عضویت در گروه مربیان مهد درمسیـرمادری که هدف از ایجاد آن، تبادل تجربیات در زمینه قصه و بازی و کاردستی و...، هست، موارد زیر را به آیدی نوشته شده ارسال کنید. موارد مورد نیاز جهت عضویت در گروه مربیان مهد کودک: نام و نام خانوادگی شهر محل سکونت شماره فعال در فضای مجازی تا پایان کدام جلسه بحث را دنبال کرده اید؟ لطفا این اطلاعات را به آیدی @farhangi95 ارسال کنید. 🌿🌿🌿🌿 دسترسی آسان به متن و صوت جلسات شخصیت محوری استاد عباسی ولدی👇 @shakhsiatemehvari
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣📣📣حجت الاسلام عباسی ولدی: درخواستی رو در این فایل صوتی با شما در میون گذاشتم که امیدوارم قبول کنید. لطفا این فایل رو گوش کنید. 🔵 نشانی نظرسنجی والدین: https://survey.porsline.ir/s/BVrnRou/ 🔵 نشانی نظرسنجی مربیان قرآن: https://survey.porsline.ir/s/mPhO0bA/ 🔵 نشانی نمونه صفحات قرآن: http://ktft.ir/q1 🎁 کد تخفیف تهیۀ قرآن، برای کسانی که می‌خواهند در نظرسنجی شرکت کنند: نظرسنجی @lalaiekhoda
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ 🍃اهل عالم دارد از ره ماه ماتم می رسد هیئتی ها! یا علی دارد محرم می رسد ⁉️چه طوری امسال ماه محرم پربار تری داشته باشیم؟ 🔴 توصیه های ویژه استاد به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم 🔴دو توصیۀ خیلی خیلی مهم دربارۀ کودکان و هیئت 📣📣 📣حتماً بشنوید و برا پدر و مادرا و مسئولین هیئت ها ارسال کنید‌. 🌐 آرشیو برنامه های محرم سایت کتاب فطرت🔻 •┈┈••✾•🏴•✾••┈┈┈• https://ketabefetrat.com/ویژه-برنامه-های-محرم •┈┈••✾•🏴•✾••┈┈┈• 🌐http://ketabefetrat.com 📲 @foroosh_fetrat @abbasivaladi
شعر کودکانه درباره ی شهادت حضرت مسلم و ورود کاروان به کربلا 🌿🌿🌿 (مناسب سن بالای شش سال که بر اساس بحث شخصیت محوری قبلا با شخصیت نورانی و فضایل اهل بیت علیهم السلام و مفاهیمی مثل شهادت آشنا شدن) برای آشنایی با مبحث شخصیت محوری استاد عباسی ولدی درکانال زیر وارد شوید👇 @shakhsiatemehvari 🏴🏴🏴🏴 خداروشکر دوباره شد محرم هیئت میگیریم همه زیر پرچم لباس مشکی می پوشیم که آقا دست بکشه دوباره رو سر ما خونه حسینیه میشه از امشب ذکر حسین حسین داریم روی لب امشب، شب دومِ ماهه غمه هر چی براش گریه کنیم باز کمه اماممون همراه خانواده‌ش با کاروان پاک و صاف و ساده ش میان به خاک کربلا، میرسن با خوبیاشون به خدا میرسن یه کوچولوی شیش ماهه تو آغوش رقیه‌ی سه ساله رفته پهلوش علیِ اکبر هواشونو داره عموشونم شبا تا صب بیداره یه عالمه خانم با عمه زینب قرآن میخونن توی خیمه، هرشب شبا که ساکت میشه کلِ صحرا امام‌ حسین حرف میزنه با خدا چی میگه؟ میگه ای خدای دانا راهو نشون بده به ما آدما امام حسین خودش چراغ راهه ماه تموم تو شب‌های سیاهه مردم کوفه نامه‌ها نوشتن تو نامه از ظلم بدا نوشتن آقا، پسرعموشو راهی کرده تا ببینه تو سختیا کی مَرده؟ مسلمِ اسم پِیکِ خوبِ آقا که داشته دو تا پسر باخدا تنها گذاشتن کوفیا، مسلمو شهید کردن آدم بدا، مسلمو تشنه تو غربت به شهادت رسید بدقولیا کارو به اینجا کشید مردم کوفه قولا رو شکستن دل به طلا و پول و دنیا بستن شهید شدن مسلم و طفلان اون به بچه‌هاش حتی ندادن امون الهی که ما هم مثِ دوطفلان شهید بشیم برا امام زمان کاشکی برا اماممون شهید شیم ایشاالله پیش زهرا رو سفید شیم حضرت زهرا! تو که بهترینی! با خدای مهربون همنشینی! سینه‌زنی مو به تو هدیه میدم به مهربونیِ توئه امیدم پرچم زدم برا حسین، تو خونم دعا بکن که هیئتی بمونم 🏴🏴🏴🏴 شاعر: فهیمه انوری کاری از گروه شعروقصه درمسیرمادری @gheseshakhsiatemehvari