eitaa logo
شعر، قصه، معرفی کتاب
3.7هزار دنبال‌کننده
223 عکس
43 ویدیو
9 فایل
قصه، شعر و معرفی کتاب حاصل تلاشی مادرانه بر اساس رویکرد کلیدی و مهم شخصیت محوری از مباحث استاد عباسی ولدی
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه چادر نورانی (نسخه زیر چهار سال) نویسنده: پریسا غلامی منبع:منقبت سوم از کتاب جنة العاصمة صفحه ۳۵۷ کاری از گروه شعر و قصه درمسیرمادری (نسخه ی بالای چهارسال همین قصه) 🌿🌿🌿🌿 به نام خدا یه روز که علی مولا از بیرون اومدن خونه دیدن که تو خونه شون هیچ نونی ندارن. حضرت فاطمه هم بهشون گفتن که جو تو خونه مون هم تموم شده تا آسیابش کنیم و آرد بشه و نون بپزیم. اما خب علی مولا اون روز پولی هم نداشتن که باهاش جو بخرن. برای همین حضرت فاطمه چادر خودشون رو به علی مولا دادن تا بتونن با کمک اون جو بخرن. علی مولا رفتن پیش آقای جو فروش که یه مرد یهودی بود. رفتن تو مغازه و گفتن: _سلام اقای جو فروش. _سلام بفرمایین؟ _من جو می خواستم. ولی الان پول همراهم نیست. این چادر پیش شما امانت بمونه تا بعدا براتون پول بیارم. _باشه. بفرمایید اینم جو. چند ساعت بعد، آقای جو فروش رفت خونشون و چادر رو گذاشت تو اتاقشون. شب که شد و همه جا تاریک شد، زن اقای جو فروش رفت تو اتاق تا یه چیزی برداره... اما همین که درو باز کرد، خیلی تعجب کرد.... یه دفعه گفت: وای اینجا رو نگاه! من که هیچ فانوس و شمعی روشن نکردم.... چرا اینجا انقدر روشنه!!!!!!! چه نور قشنگی... اتاق مونو مثل روز روشن کرده... اون زن سریع همسرش رو خبر کرد. آقای جو فروش نگاه کرد دید وای چه عجیب! همون چادری که از علی مولا امانت گرفته بود اتاق شون رو نورانی کرده... بعد رفتن دوستاشونو خبر کردن تا بیان خونشونو ببینن. و همه اومدن به خونه آقای جو فروش و خیلی تعجب کردن و گفتن: این چادر، معمولی نیست و حتما چادر فاطمه دختر پیامبر مسلموناست. این یعنی حرفای پیامبر مسلمونا راسته. پس بهتره ما هم مسلمون بشیم. اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله. بله بچه های قشنگم اینجوری بود که به خاطر چادر نورانی حضرت زهرا، سلام الله علیها اون شب هشتاد نفر یهودی، مسلمون شدن. به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید 👇 @gheseshakhsiatemehvari
قصه عروسی با برکت نسخه‌ی زیر چهارسال (عروسی یهودیان و لباس بهشتی حضرت زهرا سلام الله علیها) نسخه‌ی بالای چهارسال همین قصه نویسنده :پریسا غلامی منبع: الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، جلد۲، صفحه۵۳۸ کاری از گروه شعر و قصه درمسیر مادری 🌿🌿🌿🌿🌿 به نام خدای مهربون آقا خروسه که قوقولی قوقو کرد، توی محله یهودیا، مردم زود زود از خواب بیدار شدن اونا اون روز خیلی خوشحال بودن چون میخواستن جشن بگیرن ،دست بزنند و شادی کنند خانما سریع لباسهای خوشگلشونو ، گردن بندو گوشواره هاشونو پوشیدن و رفتن جشن. توی جشن همه منتظر بودن تا مهمونشون بیاد. مهمونشون کی بود؟ حضرت زهرا دختر پیامبر. خلاصه مهمونشون رسید. خانمای بدجنس یهودی منتظر بودن تا همین که حضرت زهرا سلام الله علیها چادرشو برمیداره مسخره اش کنند چون فکر می کردن لباسای اون قشنگ نیست و فقط خودشون لباسای خیلی خوشگل دارند. ولی وقتی حضرت زهرا چادرشو برداشت همه از تعجب دهنشون وا موند اهههههه چقدر لباسش قشنگه! چقدر رنگش قشنگه! از کجا خریده؟ وااااای... حضرت زهرا که دید خانما همه تعجب کردن،گفت: این لباس رو از بازار نخریدم. اینو فرشته برام از بهشت آورده. خانما همه با تعجب گفتن: بهشت؟!!! توی جشن حضرت زهرا با اینکه این لباس بهشتی و فوق العاده تنش بود، اصلا مغرور نبود وخیلی باهاشون مهربون بود و اصلا اونا رو مسخره نمی‌کرد خانما دیگه بیشتر از این که از لباس خوششون بیاد عاشق اخلاق حضرت زهرا شده بودن و حسابی دوستش داشتن برای همین همشون مسلمون شدن و با هم بلند گفتن: اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمد رسول‌الله به کانال شعر،قصه، معرفی کتاب بپیوندید 👇 @gheseshakhsiatemehvari