eitaa logo
فتـــح قلّه‌ها بسوی ظهور
1.1هزار دنبال‌کننده
795 عکس
418 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢آیت‌الله خامنه‌ای، مقصر است؟ 👈۱.روی سخن این یادداشت با آقای زیدآبادی نیست. ایشان به دلیل صداقت و بساطتی که دارد، بی‌احتیاطی کرده و نظر قلبی و ناگفته‌اش را بازگفته و تصریح کرده که فتنۀ سال هشتادوهشت را آیت‌الله خامنه‌ای به فتنه تبدیل کرد؛ وگرنه تودۀ مردم به‌دنبال یک اعتراضِ سیاسیِ ساده به نتیجۀ انتخابات بودند، و آیت‌الله خامنه‌ای را نیز نیروهای امنیتیِ فرصت‌طلب فریفتند و از کاه، کوه ساختند و یک مسألۀ عادی را به یک شکاف اجتماعی تبدیل کردند. این نظر، تفسیر جریان «اصلاحات» و «اعتدال» از فتنۀ سال هشتادوهشت است و خاص آقای زیدآبادی نیست، و اگر جز این بود، اندک موضعی در نقد و نفی فتنه می‌داشتند و از آنچه که کردند، عذر می‌خواستند. نه و نه ، هیچ‌یک عذر نخواستند؛ چه رسد به موسوی و کروبی. همگی معتقدند که در سال هشتادوهشت، درست عمل کردند و این آیت‌الله خامنه‌ای بود که با معترضان –و به تعبیر ما، فتنه‌گران و اغفال‌شدگان– مدارا نکرد. حتی کسی‌که هم‌اکنون بر جایگاه ریاست‌جمهوری نشسته نیز تاکنون، هیچ سخنی در برابر فتنه نگفته و از مواضع دیگرش، روشن است که با فتنه، هم‌داستان است؛ چنان‌که با خاتمی، نشست‌وبرخاست دارد و او را می‌ستاید. سخنی که آقای در اثر ساده‌دلی بر زبان جاری ساخته، حرف مکتومِ قطعیِ همۀ اینان است و چه‌بسا اگر در موقعیّتی، دوباره بتوانند بخشی از جامعه را برانگیخته کنند و نظام را در تنگنا قرار بدهند، تعارفی با آیت‌الله خامنه‌ای نخواهند داشت و دوباره بر ایشان خواهند شورید. رسم وقاعدۀ همین است که با «صداقت» و «اخلاق»، بیگانه است و سودایی جز «قدرت» ندارد. 👈۲.حدود پانزه سال از فتنۀ سال هشتادوهشت گذشته است و اینک می‌شنویم که آیت‌الله خامنه‌ای، مقصر و متهم آن ماجرا بوده است. هنوز نسلی که فتنه را به چشم خویش دیده، در صحنه است و روایت مستقیم دارد. نگارندۀ این سطور در وقایع فتنه، حضور خیابانی داشت و از نزدیک، آنچه را که رخ داد، مشاهده کرد و شناختنش از آن، بی‌واسطه و عینی است. بااین‌حال، واقعیّت‌ها این‌چنین «جابجا» و «وارونه» می‌شود و شاکی، متهم معرفی می‌گردد. فتنه‌ای که به‌تعبیر آیت‌الله خامنه‌ای، «دیرینه» و «پیچیده» و «مهلک» بود، در روایت ، آن‌چنان وارونه می‌شود که به اعتراضِ سیاسیِ عادی، فروکاهیده می‌شود، درحالی‌که می‌دانیم انتخابات، فقط یک بهانۀ سیاسی برای «استحالۀ انقلاب» و «معارضه با شخص رهبر انقلاب» بود. آن معمّمی که دیروز، مارکسیست بود و بعدها لیبرال شد و در هستۀ سخت قرار گرفت، تصریح کرد که باید آقای خامنه‌ای را از کرسی قدرت به زیر بکِشیم. مسألۀ اینان، «سبک حکمرانیِ آیت‌الله خامنه‌ای» بود و هست و خواهد بود؛ اینان نمی‌توانند تعهد و تقیّد آیت‌الله خامنه‌ای را نسبت به «ایدئولوژی انقلابی» تحمّل کنند و معتقد به چرخش از «انقلاب»به«نظام» هستند. تنها کسی‌که سرسختانه و تمام‌عیار در برابر دو جریان اصلاحات و اعتدال ایستاد و در برابر عادی‌سازی و استحاله‌گری‌شان مقاومت کرد، بود. ازاین‌رو، تلاش داشتند که در فتنۀ سال هشتادوهشت، در لفافۀ اعتراض به نتیجۀ انتخابات، قدرت ایشان را تضعیف و زمینه را برای زوال ولایت‌فقیه یا شورایی‌سازی آن فراهم نمایند. مسأله، به‌هیچ‌رو فروتر و کمتر از این نبود. تدبیر آیت‌الله خامنه‌ای، موافق طبع و تمایل اینان نیست و از این جهت، در رنج و عذاب هستند و می‌خواهند سنگر را فتح کنند. به‌روشنی نیز می‌دانند تا هنگامی‌که آیت‌الله خامنه‌ای در قدرت است، دچار امتناع و فروبستگی خواهند بود و هیچ‌ چاره‌ای جز دراز کردنِ دست تصرّف و تعدّی به سوی نظم ولایی ندارند. 👈۳.همۀ شواهد حاکی از آن است که فتنه، از پیش ‌طراحی‌شده بود؛ ماه‌ها قبل، کمیتۀ صیانت از آراء راه‌اندازی شد و در سلامت انتخاباتی که هنوز برگزار نشده بود، تردیدافکنی گردید و در نهایت نیز نتوانستند در برابر قانون و محکمه، هیچ‌یک از ادعاهای خویش را اثبات کنند. انتخابات سال هشتادوهشت، درست بود و هیچ تقلبی در میان نبود؛ اصحاب فتنه نیز می‌دانستند، اما عامدانه و آگاهانه، به‌جانِ ذهنیّت تودۀ مردم افتادند و بدبینی آفریدند و تحریک و تهییج کردند تا به‌واسطۀ ابطال نتیجۀ انتخابات، آیت‌الله خامنه‌ای را وادار به عقب‌نشینی و انفعال کنند. اگر آیت‌الله خامنه‎ای، تسلیم طغیان اینان می‌شد، به یک رهبرِ تضعیف‌شده تبدیل می‌گردید که به‌راحتی در محاصرۀ بیشتر و تنگ‌تر نیروهای سیاسیِ سکولار قرار می‌گرفت و چندی بعد نیز باید قدرت را به آنها واگذار می‌کرد تا لیبرالیسم، جایگزین بشود. حماقت و سفاهت موسوی به کنار، اما به‌راستی، چرا بقیۀ با وجود اطلاع از ناممکن‌بودن تقلب در انتخابات، شوریدند و در جامعه، فتنه‌گری کردند؟! 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ☘️🌼☘️ঊঈ═┅─
فتـــح قلّه‌ها بسوی ظهور
💢حجاب و قدرت سیاسی عقب‌ماندگی تحلیلی در کارگزاران فرهنگی ۱. حجاب، یکی از عرصه‌های « #باخت_فره
💢 حجاب و قدرت سیاسی مفاهیم فرهنگیِ دولت‌ها: اعتدال ۱. باید مسألۀ حجاب را به قدرت سیاسی ارجاع داد و مراد از قدرت سیاسی، دولت‌هایی هستند که در دهه‌های گذشته، سیاست‌های فرهنگیِ خود را به اجرا نهادند. چه از لحاظ ایجابی و چه از لحاظ سلبی، حجاب از سوی این دولت‌ها، ضربه‌های جبران‌ناپذیر خورده و وضع امروز، حاصل اهمال‌ها و انحراف‌های دیروز است. در هر دولتی، مفهومی مطرح شد و در سایۀ آن مفهوم، مسألۀ حجاب نیز صورت‌بندی شد. ازاین‌رو، باید به گذشتۀ دولتی و مفاهیمی که هر یک در عرصۀ عمومی مطرح کردند رجوع کرد و ریشه‌ها و سرچشمه‌های چالش را شناسایی نمود. در دولت سازندگی، هاشمی‌رفسنجانی از آغاز، مفهوم «اعتدال» را بیان کرد و بر روی آن اصرار ورزید. مقصود او از اعتدال، موقعیّتی در میانۀ دو جریان سیاسیِ آن روز بود. او می‌خواست از طریق تلفیق و ترکیب، سیاستِ خاصِ خویش را صورت‌بندی کند و این منطق را در همۀ زمینه‌های حکمرانی به کار گرفت. افزون بر این‌که فرهنگ برای او، هیچ منزلتی نداشت و اقتصاد و توسعۀ اقتصادی، همۀ ذهن او را به تسخیر درآورده بود، روحیۀ «عمل‌گراییِ» دیرینه‌اش سبب شده بود که ارزش‌ها در منطق او، صوری و بی‌خاصیّت و تزیینی باشند. او به‌راستی، یک روحانی عمل‌گرا بود که اصول و قواعد مشخصی نداشت. وی به‌شدّت، «اقتضایی» و «موقعیّتی» می‌اندیشید و رفتار می‌کرد و دربارۀ فرهنگ و از جمله حجاب نیز، می‌کوشید در میانه بنشیند و از خود، چهره‌ای که در ذیل گفتمان قرار می‌گیرد، نسازد. ۲. اسلام‌شناسیِ هاشمی‌رفسنجانی، لغزنده و سیّال بود و وضع کنونی و شرایط حاکم، روایت وی را از اسلام تعیین می‌کردند. او همه‌چیز را به «شرایط» و «موقعیّت»، ارجاع می‌داد و اسلام را در چهارچوب پسند اجتماعی، تفسیر می‌کرد. روشن بود که برای وی، «قدرت» یک بنیان تعیین‌کننده است و هیچ امری نباید به گونه‌ای تعریف شود که تداوم قدرت را با دشواری روبرو سازد. باید با شرایط ساخت و ارزش‌ها را متناسب با آنها خوانش کرد؛ اگر روزی جامعه، مایل به ارزش‌ها بود و آنها را طلبید، باید همراهی کرد، و اگر روزی نیز، بخش‌های مهمی از جامعه، تجدّد را بر تدیّن ترجیح ‌دادند، نباید اصرار و حسّاسیّت ورزید، بلکه باید تفسیری از ارزش‌ها ارائه کرد که با گرایش جامعه، سازگار باشد. مقصود وی از نیز در حقیقت، همین بود که ارزش‌ها را برای تداوم قدرت، می‌فرسود و به حاشیه می‌راند. او بر اساس «میل» و «ارادۀ» خویش، برای همه‌چیز، دو حد افراط و تفریط تعیین می‌کرد و آن‌گاه میان این دو حد، یک نقطۀ میانی در نظر می‌گرفت و خود را ساکن این نقطه معرفی می‌کرد. به‌این‌ترتیب، هر دو جریان مقابل خویش را ملامت و نفی می‌کرد و خود را مدار و محور عقلانیّت وانمود می‌کرد. این در حالی بود که «حد وسط»‌های او، دلخواهانه و سلیقه‌ای بودند و پیوستاری که او تعریف کرده بود، بین‌الاذهانی نبود. او پس از استقرار اصلاح‌طلبان، بسیار بیشتر از گذشته دریافت که باید در ارزش‌های اسلامی و انقلابی، تجدیدنظر کند تا بتواند بدنۀ اجتماعی به دست آورد و به قدرت خویش، استمرار ببخشد. اگر آنچه وی می‌خواست در حوزۀ فرهنگ رخ می‌داد، نتیجۀ مستقیم آن، رقم‌خوردن ترمیدور فرهنگی بود. ۳. شانزده سال پس از ، حسن روحانی که مطیع و تابع بود و به سبب ماهیّت تکنوکراتیش، جزو اصحاب اصلی هاشمی‌رفسنجانی به شمار می‌آمد، قدرت را به دست گرفت و همان اندیشۀ هاشمی‌رفسنجانی را تکرار کرد؛ او از «اعتدال» سخن گفت و برای مسأله‌ها، دو حد افراط و تفریط ساخت و نقطۀ بینابینی را معقول و موجّه جلوه داد. در نظر او نیز، فرهنگ امر حاشیه‌ای و فرعی بود که باید به خدمتِ قدرت سیاسی گمارده شود و از آن در راستای تثبیت قدرت، استفاده شود. او چونان هاشمی‌رفسنجانی، هرگز شخصیّتی فرهنگی نبود و تنها درکی که از فرهنگ داشت، این بود که باید از امیال تجدّدی در جامعه، اهرمی برای فشار سیاسی بسازد و قدرت خود را محکم گرداند. تکنوکرات‌ها در طول شانزده سال حاکمیّت خویش، هرچه توانستند در جهت مقتضیات عالَم تجدّد پیش رفتند و جامعه را از لحاظ هویّتی، به آن وابسته و شیفته کردند. بااین‌حال، اعتدال، هرگز به یک «نظریه» تبدیل نشد و راه به عرصۀ معرفت نبرد، جر این‌که بهانه و توجیهی برای ولنگاری بیشتر در سیاست فرهنگی را فراهم کرد و جامعه را به آغوش افکند. گذشته از سیاست فرهنگیِ عمل‌گرایانه و شبه‌لیبرالی این دو دولت، اشرافی‌گری آنها و مفاسدی که در درون‌شان شکل گرفت، خسارت‌های فراوانی به فرهنگ وارد کرد و بدبینی‌ها و فاصله‌ها و گسست‌های متعدّدی آفرید. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ☘️🌼☘️ঊঈ═┅─
💢 اعتبارزداییِ لیبرال‌ها از جمهوری اسلامی : عقوبت تعلل در شلیک به جنون یکم. صهیونیست‌ها همواره بر اساس «واکنشِ طرف مقابل»، عمل می‌کنند؛ کنش آنها، بیش از آن‌که کنش باشد، واکنش است و این امر ریشه در هراس ذاتی و حقارت تاریخی‌شان دارد. صهیونیست‌ها به زمینه‌ها و شرایط می‌نگرند و در چهارچوب آنها واکنش نشان می‌دهند؛ این یعنی آنها با وجود اعتمادبه‌نفس ناچیزشان، اگر احساس کنند که بستر برای فاعلیّت‌شان فراهم است، تا حد جنون، کنشگری خواهند داشت. پس آنها اجرای طرح‌های پیشینی و ذهنیِ‌ خویش را در نسبتِ با شرایطی که بخش عمدة آن، «ارادۀ حریف» است تعریف می‌کنند. از آغاز شکل‌گیری دولت صهیونیستی تاکنون، آنها به‌درستی دریافته‌اند که در عالَم اسلامی، ارادۀ انقلابی و جهادی، در میان نیست و خطر مهلکی، موجودیّت‌شان را به چالش نمی‌کِشد. دوّم. برآمدن حزب‌الله در لبنان به‌عنوان گروه مبارزی که هیچ افقی را جز نابودی دولت صهیونیستی نمی‌پذیرد و جز به زبان گلوله، سخنی با صهیونیست‌ها ندارد و شهادت را سعادت می‌انگارد، همۀ معادلاتِ ذهنیِ دولت صهیونیستی را در هم ریخت و خوف و هراس به جانش افکند. بدین‌جهت، عالی‌ترین و مقتدرترینِ لایۀ جبهۀ مقاومت در منطقه، حزب‌الله بوده است و دولت صهیونیستی از هیچ جریانی به این اندازه، دلهره و اضطراب ندارد. ، بود و نه مرد مذاکره؛ تیغ او در برابر دولت صهیونیستی، هیچ‌گاه کُند نشد و زبانش به لکنت نیفتاد و رنگ محافظه‌کاری و انفعال نپذیرفت. او قاطع و مصمّم، سخن آخر را همان اوّل گفت: . این همان منطقی بود که امام خمینی به او آموخته بود؛ منطقی که آیت‌الله امام خامنه‌ای نیز بر مدار آن در حرکت بود. سوّم. اما در ایران، مسألۀ مقاومت با پیچیدگی‌ها و تنگناهایی مواجه بوده است؛ «دولت‌های لیبرال» که با نظریه‌های مبتنی بر وابستگی و ‌پیرامون‌‌زدگی، همچون «تنش‌زدایی»، «گفتگوی تمدّن‌ها»، «آشتی با جهان»، «تعامل سازنده با جهان»، «ایدئولوژی‌زدایی از سیاست خارجی»، «فلسطینی‌تر از فلسطینی‌ها نباشیم» و... (و متهم‌‌کردن رویکرد انقلابی به ماجراجویی در سیاست خارجی، جنگ‌طلبی با دنیا، دشمن‌تراشی ناموجّه و ترجیح ایدئولوژی بر منافع ملّی) بر سر کار آمدند و قدرت را دست گرفتند، هرچه که در توان داشتند، کارشکنی و اخلال کردند. برای این دولت‌ها، هیچ‌گاه مقاومت یک اصل بنیادین و هویّتی نبوده، بلکه به آن به‌مثابه یک ایدئولوژی سپری‌شده و مزاحم نگاه می‌کردند. یکی از تفاوت‌های میان نظریۀ نظام و نظریۀ نظام انقلابی ، در همین مسأله است که یکی، را در ذیل نظم سلطه تعریف می‌کند و به بیش از منافع ملّی در معنای حداقلی و متعارفش نمی‌اندیشد، و دیگری، همچنان به روایت امام خمینی از ماهیّت و غایات جمهوری اسلامی، معتقد است و مایل به سازش و انفعال نیست. چهارم. جمهوری اسلامی، همچنان نیز عرصۀ نزاع میان این دو رویکرد است. رویکرد انفعال، با بازرگان شروع شد و در همان زمان، از آن به‌عنوان « » یاد شد که در برابر « » قرار داشت. اما خط سازش، یک لایۀ درونی و نهفته نیز داشت که همان منطق بازرگان را به‌صورتی ملایم‌تر، زمزمه می‌کرد؛ «مجمع عقلا» که در آن، کسانی همچون و ، در پی طرحی برای پایان‌بخشیدن به جنگ بودند و سرانجام نیز را به امام خمینی نوشاندند. همین سیاست در دولت سازندگی، در پیش گرفته شد و در دولت اصلاحات به اوج رسید. به لحاظ نظری، به جانب لیبرالیسم گرایش یافته بود و با وجود اندیشه‌های تجدّدی، به درون حاکمیّت راه یافت و در برابر خط «مقاومت»، ایدۀ «گفتگو» را روی میز گذاشت. حسن روحانی در دولت اعتدال، تجربه‌ها و اندیشه‌های دو دولت سازندگی و اصلاحات را بر روی هم انباشت و اساس دولتش را بر «نجات اقتصاد ایران از طریق آشتی با جهان» قرار داد. ۸سال، جمهوری اسلامی در این باتلاق فرو رفت و کمترین نتیجه‌ای به دست نیاورد؛ جز آن‌که آیت‌الله خامنه‌ای در آخرین دیدار با حسن روحانی، تصریح کرد که دولت وی را باید دولتِ تجربۀ غلطِ اعتماد به غرب دانست. نیز آن‌گونه که در گفتارهای انتخاباتی‌اش ظاهر شد، هیچ منطق و مبنای متفاوتی با نیروهای لیبرال و نداشت؛ چنان‌که به‌عنوان ، به دست‌راستِ وی در انتخابات تبدیل شد. پس از استقرار دولت وی نیز، ظریف بر صدر نشست و تصمیم‌ساز و فکرپرداز گردید. گویا جسارت‌یابی صهیونیست‌ها در به‌شهادت‌رساندن سیّدحسن نصرالله، برخاسته از تعلل دو ماهۀ ما در پاسخ به ترور هنیه بوده است 👈در ابتدای این نوشته اشاره کردیم که گسست در زنجیرۀ پاسخِ مقاومتیِ ما به صهیونیست‌ها، زمینه‌سازِ واکنشِ جنون‌وار آنهاست. اگر این تعلل نبود، چه‌بسا سیّد از دست نمی‌رفت. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ☘️🌼☘️ঊঈ═┅─
💢 هم‌داستانیِ تکنوکرات‌ها و لیبرال‌ها یکم. همزمان با از به در جریان انتقال از دولت موسوی به دولت هاشمی، محمد خاتمی با وجود آنکه در سِمت وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دولت موسوی، مواضع ناموجّهی را به نام انقلابی‌گری برگرفته بود، به‌تدریج در دولت هاشمی‌رفسنجانی، رویّۀ خود را تغییر داد و به لیبرالیسم فرهنگی گرایید؛ با این توجیه که جمهوری اسلامی نمی‌تواند بر منع و سلب در فضای فرهنگی تکیه کند و از آزادی‌های فرهنگی جلوگیری نماید. در واکنش به در وزارت ارشاد و به عرصه عموم کشیده شدن بحث‌ها و مناقشات در این‌باره، شورای عالی امنیت ملّی جلساتی را برای گفتگو در این رابطه تشکیل می‌دهد. در طی این گفتگوها، اعضای حاضر در جلسات، بیشترین انتقادات و معایب را به رویّه و مواضع نسبت می‌دهند. خاتمی نیز در مواجهه با این نقدها، تصمیم به استعفا می‌گیرد. برای این منظور، نزد هاشمی‌رفسنجانی رفته و با این توضیح که عده‌ای از نیروهای سیاسی و فرهنگی، مجال فعالیّت را از من ستانده‌اند، تقاضای استعفا می‌کند. در مقابل، از خاتمی می‌خواهد که ناملایمات را تحمل کرده و همچنان در این جایگاه بماند، اما پاره‌ای از مواضع خویش را عمومی و آشکار نسازد. ولی خاتمی بر تصمیم خود پای می‌فشرد و سرانجام، موافقت رئیس‌جمهور وقت را برای پذیرش استعفا، جلب می‌کند. او، متن استعفا‌نامه‌اش را در سوم خردادماه سال هفتادویک نوشت و در آن از در جامعه در راستای فراهم‌شدن فضای متناسب با نیازهای انسان معاصر و اقضائات زمانه سخن گفت و بر ترجیح مصونیّت‌بخشی به نسل جوان به‌جای سلب آزادی‌های عمومی اصرار ورزید. وی تصریح کرد اهتمام به ، لوازم و تبعاتی دارد که فقط ظاهربینانِ تنگ‌حوصله، حتی به قیمت تعطیلی اندیشه و نفی آزادی‌های مشروع و قانونی که نتایج سهمگین و ویرانگری به دنبال خواهد آورد، آن را برنمی‌تابند. دوم. نکته مهم تاریخی در این ‌باره آن است که هاشمی‌رفسنجانی با ، شکاف و زاویه‌ای نداشت، بلکه آن را تأیید می‌کرد: «گویا افکارشان [خاتمی] کم‌کم عوض شد. به‌تدریج تفکرات خوبی پیدا کرد، وقتی که [او] کار را [در وزارت ارشاد] شروع کرد، بعضی‌ها با ایشان مخالف شدند»(علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی، هاشمی بدون روتوش، ص۲۲۵). وی در جای دیگری به صراحت می‌گوید که از یک سو به خاتمی توصیه کرد که در وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی باقی بماند و در مقابل فشارها، کناره‌گیری نکند، و از سوی دیگر، از وزیر بعدی نیز خواست در حرکت کند و طرح فضای فرهنگیِ باز را بیشتر محقّق گرداند: «وقتی [خاتمی برای کناره‌گیری از وزرات ارشاد] پیش من آمد، به ایشان گفتم که اگر من جای تو بودم، استعفا نمی‌دادم و می‌ایستادم. بالاخره اگر هدف‌دار هستید، باید کارتان را بکنید، ضمن آن‌که به ایشان در عین حال گفتم می‌دانم که فشار هم بر روی شما زیاد است ولی بایستید. آقای هم که بعد از آقای خاتمی آمد، به او گفتم که شما در آن مقداری که آقای پیش رفته است، عقب‌گرد نکنید و بیشتر باید به طرف باز شدن [فضای فرهنگی] حرکت کنید.»(همان، ص۱۴۸). سوم. یکی از اصلاح‌طلبان می‌گوید هر چند خاتمی، اصرار هاشمی‌رفسنجانی بر ماندن وی را واقعی تلقّی نکرده بود و بر این باور بود که هاشمی‌رفسنجانی نمی‌خواهد دولت سازندگی ، بهای حضور خاتمی را بپردازد، اما پس از جلسه مشترک به او گفته بود که هاشمی‌رفسنجانی در برخی از موضوعات فرهنگی، نظرات و دیدگاه‌های پیشروانه‌تر دارد، اما نمی‌خواهد با مطرح‌کردن آنها در فضای عمومی و رسمی جامعه، مقاومت و مخالفت ایجاد کند(عبدالواحد موسوی‌لاری، «هاشمی، آمادگی پرداخت هزینه برای خاتمی را نداشت»، ماهنامه نسیم بیداری، سال دوم، شماره ۲۱، آبان ۱۳۹۰، صص۶۴-۶۵). ، زیرپوستی و نهانی بود و اینان می‌کوشیدند از طریق و مناسبات مادّی، کنند، اما لیبرال‌های اصلاح‌طلب، شتابزده و آشکار بودند و می‌خواستند در کوتاه‌مدّت، به نتیجه برسند. در نظر تکنوکرات‌ها، فرهنگ هیچ انگاشته می‌شد و اقتصاد، اصل و اساس بود و در نظر لیبرال‌ها، سیاست، عامل تعیین‌‌کننده بود. این دو جریان در پی آن بودند از فرهنگ به‌عنوان یک کاتالیزور در راستای طرح‌های تجدّدی خود استفاده کنند؛ یکی به دنبال توسعه بود و دیگری به دنبال دموکراسی. این دو جریان، بعدها تا حدی تلفیق شدند و به الگوی توسعۀ دموکراتیک رسیدند، اما از آغاز، هر دو در گرایش به ، مشابه بودند و تفاوت‌شان فقط در روش‌ بود یکی محافظه‌کار بود و دیگری رادیکال. 🌐 @ghoghnuos13 ─┅═ঊঈ☘️🌼☘️ঊঈ═┅─