فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃ســــــلام
💞سـلامی
🌼🍃به زیبایی عشق
💞به لطافت دل
🌸🍃به نرمی ابریشم مهربانی
💞به وسعت تبسم زندگی
🌼🍃به امتداد آسمان مهرورزی
💞وبه بلنـدای
🌸🍃افق نگاه زیبای شما
یکشنبه تون پر از خیر و برکت🌼
🌸🍃
•🌎📘•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
#أَلسَّلامُعَلىساکِنِکَرْبَلآءَ ✋
روی زمینیم آسمانی از دعاییم
مشغول ذکر دلنشین ربناییم
وقتی که دلتنگ حسینیم ، عاشقانه
با هر سلام صبحگاهی کربلایی
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
🌎|↫ #صباحڪم_حسینے
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزتان خوشرنگ ❤️
🌸مطمئن باش همون جوری که
🍃بر اثر یه اتفاق همه چی رو
🌸از دست میدیم یه بار هم
🍃بر حسب اتفاق همه چی رو
🌸بدست میاریم
🍃امیدوارم خیلی زود
🌸به دست بیاری همهی
🍃اون چیـزایــی رو کـــه
🌸ناخواسته از دست دادی
یکشنبه تون زیبا و پراز موفقیت🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حیله و دسیسه نترس.
اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمه ای به تو بزنند خدا هم برای آنان دام می گستراند.
چاه کن اول خودش ته چاه است.
این نظام بر جزا استوار است،
نه یک ذره خیر بی جزا می ماند، نه یک ذره شر..
تا او نخواهد برگی از درخت نمی افتد.
فقط به این ایمان بیاور
👤قاعده سی و ششم شمس
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼مراقب ریشههایت باش
اصیل که باشی،
از هر مانعی قویتری،
جوانه میزنی حتی اگر
به ساقهات تبر بزنند...
🌼 لحظه هاتون شاد و زیبا
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼میگن آرزوهای خوب برای دیگران
💜به خودمون هم برمیگرده
🌼براتون آرزومندم
💜 امروزتون پر از عشق و مـحبت
🌼پر ازموفقيت و شادى
💜 پر از سلامتی و دلخوشی
🌼و پر از عاقبت بخیری باشه
🌼💜 یکشنبه تون قشنگ💜🌼
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃خسته و نا امید مشو
🌸🍃یعقوب علیه السلام یک عمر از خدا خواست که یوسف را به او برگرداند ..
🌸🍃هرگز از این دعا نا امید نشد و از خواسته اش توقف نکرد ، با اینکه صبور بود و ایمان داشت ...
وحکمت اینجاست که او نبی خدا بود اما خداوند دعای او را زود جواب نداد ...!!
🌸🍃خداوند از یعقوب بی خبر نبود و میدانست که چشمانش در غم یوسف سفید گشت بلکه از یوسف ملکی ساخت و مقامش را در مصر بالا برد ...
🌸🍃صبر کن ...
اگر تمام دنیا اکنون علیه توست ،
باز صبر کن و دعا کن و از پرودگارت ناامید نشو که او تو را می بیند و دعایت را میشنود اما هر چیزی را در وقت خودش پاسخ میدهد و تو را به گونه ای می سازد که فکرش را هم نمیکنی ....
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی خدا 🪴
تا آخر ببینید.
🏔🏔🏔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عشقِ خُدا نه بَـرْ زیان خواهی شد
بیجان زکجا شوی که جان خواهی شد
اول بـه زمیــن از آسمــان آمـده ای
آخر ز زمین بر آسمان خواهی شد
#مولانا
✼🍃🌸🍃✼
ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح؟
مرغِ سلیمان چه خبر از سبا؟
بر سرِ خشم است هنوز آن حریف؟
یا سخنی میرود اندر رضا؟
از درِ صلح آمدهای یا خِلاف؟
با قدمِ خوف رَوم یا رَجا؟
بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست
بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا
گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف
چند کُنَد صورتِ بیجان بقا؟
آنهمه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد
صلح فراموش کند ماجرا
تا به گریبان نرسد دستِ مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
خستگی اندر طلبت راحت است
درد کشیدن به امیدِ دوا
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرّد قَفا
هر سَحر از عشق دمی میزنم
روزِ دگر میشنوم بر ملا
قصهٔ دردم همه عالَم گرفت
در که نگیرد نفسِ آشنا؟
گر برسد نالهٔ سعدی به کوه
کوه بنالد به زبانِ صدا
#سعدی #شعر
کربلا کربلا ما داریم می آییم.mp3
10.56M
🌹حکایت طنزی از کلیله و دمنهی نصرالله مُنشی
آوردهاند که بازرگانی اندکمال بود و میخواست که سفری رود. صد من آهن داشت، در خانهی دوستی، بر وجهِ امانت بنهاد و برفت. چون باز آمد، امین، ودیعت فروخته بود و بها خرج کرده. بازرگان، روزی به طلب آهن، به نزدیک او رفت.
مرد گفت: آهن در پیغولهی خانه بنهاده بودم و در آن احتیاطی نکرده، تا من واقف شدم، موش آن را تمام خورده بود.
بازرگان گفت: آری، موش آهن را نیک دوست دارد و دندان او بر خاییدن آن قادر باشد. امین راستکار، شاد گشت؛ یعنی"بازرگان نرم شد و دل از آهن برداشت." گفت: امروز مهمان من باش. گفت: فردا باز آیم.
بیرون رفت و پسری را از آنِ او ببرد. چون بطلبیدند و ندا در شهر افتاد، بازرگان گفت: من بازی را دیدم کودکی را میبُرد.
امین فریاد برآورد که: محال چرا میگویی؟ باز، کودک را چگونه برگیرد؟
بازرگان بخندید و گفت: دل، چرا تنگ میکنی؟ در شهری که موش آن، صد من آهن بتواند خورد، آخر باز، کودکی را هم برتواند داشت.
امین دانست که حال چیست، گفت: آهن موش نخورد؛ من دارم؛ پسر باز دِه و آهن بستان.
🌻👌🌻👌🌻