eitaa logo
گلچین گلستان ایتا
82 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
12.8هزار ویدیو
707 فایل
معرفی کانالهای خوب شبکه ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻مرد پارسا یکی از پادشاهان پارسایی را دید، گفت: هیچت از ما یاد می‌آید؟ گفت: بلی، هروقت که خدای را فراموش می‌کنم. هر سو دَوَد آن کَش ز بر خویش براند وان را که بخواند به درِ کس ندواند حکایتهای
🔻نرود میخ آهنین بر سنگ کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریه کاروان لقمان حکیم در میان آن کاروان بود. یکی از افراد کاروان به او گفت: «این رهزنان را موعظه و نصیحت کن، بلکه مقداری از اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است که آن همه کالا تباه گردد.» لقمان گفت: « سخن گفتن با این افراد فایده ای ندارد.» آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنگ به سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ سپس گفت: تقصیر خودمان است. ما مقصریم و حالا گرفتار کیفر گناهمان شده‌ایم. اگر این بازرگانان پولدار، به بینوایان کمک می‌کردند، بلا از آنها رفع می شد. به روزگار سلامت، شکستگان دریاب که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی بده و گرنه ستمگر به زور بستاند حکایتهای 👳 @mollanasreddin 👳
🔻آتش آه مظلوم 🪵 ستمگری از درویشان هیزم را به قیمت ارزان می‌خرید و به قیمت گران به ثروتمندان می‌فروخت. صاحبدلی به او گفت: تو مانند مار همه را نیش می‌زنی و چون جغد شوم هستی. زور تو به ما درویشان می‌رسد، از خدا بترس که او قدرتمندتر از تو است. اگر می‌خواهی مردم تو را نفرین نکنند، به کسی ستم مکن! 🪵 ستمگر ناراحت شد اما به درویش چیزی نگفت. یک شب آتش از آشپزخانه مرد ستمگر به انبار هیزم او سرایت کرد و تمام هیزم‌ها و دارایی او سوخت. روزی همان درویش او را دید که به دوستانش می‌گوید:نمی‌دانم این آتش چگونه بوجود آمد و خانه مرا سوزاند! 🪵 درویش گفت: این آتش دل سوخته درویشانی است که از آن ها هیزم می‌خریدی. باید از آتش دل سوخته دردمندان بترسی و از آن بپرهیزی که سرانجام این آتش شعله‌ور شده زندگی تو را می‌سوزاند. تا می‌توانی نباید کسی را بیازاری و نگذاری آهی به سبب ستم تو به آسمان بلند شود . 🪵 روی تاج کی خسرو نوشته شده بود : همانطور که سالیان دراز مردمانی پیش از ما بوده‌اند و این جهان را دست به دست ما داده‌اند، پس از ما نیز جهان به دیگران خواهد رسید. 🪵 چه سالهای فراوان و عمر‌های دراز که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت 🪵 چنان که دست به دست آمده‌ست ملک به ما به دستهای دگر همچنین بخواهد رفت حکایتهای
🔻مصیبت و معصیت پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد. مدت‌ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجل علی الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می‌گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی. گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد کاو دل آزرده شد از من غم آنم باشد حکایتهای
🔻نرود میخ آهنین بر سنگ کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. چو پیروز شد دزد تیره روان چه غم دارد از گریه کاروان لقمان حکیم در میان آن کاروان بود. یکی از افراد کاروان به او گفت: «این رهزنان را موعظه و نصیحت کن، بلکه مقداری از اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است که آن همه کالا تباه گردد.» لقمان گفت: « سخن گفتن با این افراد فایده ای ندارد.» آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد از او به صیقل زنگ به سیه دل چه سود خواندن وعظ نرود میخ آهنین بر سنگ سپس گفت: تقصیر خودمان است. ما مقصریم و حالا گرفتار کیفر گناهمان شده‌ایم. اگر این بازرگانان پولدار، به بینوایان کمک می‌کردند، بلا از آنها رفع می شد. به روزگار سلامت، شکستگان دریاب که جبر خاطر مسکین، بلا بگرداند چو سائل از تو به زاری طلب کند چیزی بده و گرنه ستمگر به زور بستاند حکایتهای
🔻حرم و حرامی شبی در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند. سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار. پای مسکین پیاده چند رود کز تحمل ستوه شد بُختی تا شود جسم فربهی لاغر لاغری مرده باشد از سختی گفت:‌ ای برادر! حرم در پیش است و حرامی در پس. اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی. خوش است زیر مغیلان به راه بادیه خفت شب رحیل، ولی ترک جان بباید گفت حکایتهای
دفتر نقاشی خدا همیشه زیباست اما پاییز را برای خودت آرامتر ورق بزن و تمامی رنگها را به خاطر بسپار که زندگی لابلای همین رنگهای زیباست پاییز رویایی جاده درازنو ، 🍁🍂
📝 پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد ! مدت‌ها در آن رنجور بود... و شکر خدای عزّوجل علی الدوام گفتی پرسیدندش که: شکر چه می‌گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی! گر مرا زار بکشتن دهد آن یـــار عزیز تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد کو دل آزرده شد از من غـم آنـم باشد 🌿🍁🍂🍁🌿
📝 پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد ! مدت‌ها در آن رنجور بود... و شکر خدای عزّوجل علی الدوام گفتی پرسیدندش که: شکر چه می‌گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی! گر مرا زار بکشتن دهد آن یـــار عزیز تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد کو دل آزرده شد از من غـم آنـم باشد 🌿🍁🍂🍁🌿
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آبشار شفیع آباد بلند ترین آبشار گلستان 😍 🇮🇷
☘ بر طاق ایوان فریدون نبشته بود: جهان ای برادر نمانَد به کس دل اندر جهان‌آفرین بند و بس مکن تکیه بر مُلکِ دنیا و پشت که بسیار کس چون تو پرورد و کُشت چو آهنگِ رفتن کند جانِ پاک چه بر تخت مُردن، چه بر روی خاک ☘
☘ پند حکیم 🔸حکیمی پسران را پند همی‌داد که جانان پدر هنر آموزید که مِلک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است؛ یا دزد به یک‌بار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد. 🔸اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده وگر هنرمند از دولت بیفتد، غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است؛ [هنرمند] هرجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی‌هنر لقمه چیند و سختی بیند. ☘